eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
654 دنبال‌کننده
468 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به دیوارقفس بشکسته ام بال وپرخودرا.mp3
1.12M
به دیوار قفس بشکسته ام بال و پر خود را زدم تنهای تنها ناله های آخر خود را درون شعله همچون شمع سوزان آتشی دارم که آبم کرده و آتش زدم پا تا سر خود را قفس را در گشوده، صید را آزاد بگذارید که در کنج قفس نگذاشت جز مشتی پر خود را کنیزان لحظه ای آرام، شاید بشنوم یکدم صدای نالۀ جانسوز زهرا مادر خود را لبم خشکیده یارم گشته قاتل حجره در بسته مگر با قطره اشکی تر نمایم حنجر خود را بزن کف، پایکوبی کن، بیفشان دست، امّ الفضل که کشتی در جوانی شوهر بی یاور خود را بیا و این دم آخر به من ده قطرۀ آبی که خوردم سال ها خون دل غم پرور خود را چه گوئی ای ستمگر در جواب مادرم زهرا اگر پرسد چرا لب تشنه کشتی شوهر خود را اجل بالای سر، من در پی دیدار فرزندم گهی بگشوده ام گه بسته ام چشم تر خود را به یاد شعله های نالۀ ابن الرّضا (میثم) سزد آتش زنی هم نخل، هم برگ و بر خود را @hafez_adabiyat
آواز بیات ترک محمدمومنی.mp3
2.28M
ای صفاتت حجاب چهره ذات ذات پاکت ظهور بخش صفات آفتاب رخت چو تابان گشت منهدم شد ز نور او ظلمات لب تو بر جهان مرده دمید نفسی زان بیافت حیات آنجهان در خروش و جوش آمد پیش مهر رخ تو چون ذرّات عالمی را چو نفی بود عدم لب جانبخش تو نمود اثبات جنبش از توست جمله عالم را ورنه دارد عدم سکَون و ثبات از چه شد عالمِ فقیر غنی گر نکردی برون ز گنج ذکوات وانچه او آدمش همی دانند نسخه عالم است و مظهر ذات مغربی آنچه عالمش خوانند عکس رخسار تست در مرآت @hafez_adabiyat
حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده ای.mp3
2.53M
حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده‌ای پس به چشم عاشقان آن را تماشا کرده‌ای ز آب و گل عکس جمال خویشتن بنموده‌ای شمع گل رخسار و ماه سرو بالا کرده‌ای جرعه‌ای از جام عشق خود به خاک افشانده‌ای ذوفنون عقل را مجنون و شیدا کرده‌ای گرچه معشوقی لباس عاشقی پوشیده‌ای آنگه از خود جلوه‌ای بر خود تمنا کرده‌ای بر رخ از زلف سیه مشکین سلاسل بسته‌ای عالمی را بسته زنجیر سودا کرده‌ای موکب حسنت نگنجد در زمین و آسمان در حریم سینه حیرانم که چون جا کرده‌ای می‌کنی جامی گم اندر عشق اسم و رسم خویش آفرین بادا بر این رسمی که پیدا کرده‌ای @hafez_adabiyat
به نام او که دل را چاره ساز است.mp3
2.09M
به‌نام او که دل را چاره‌ساز است به تسبیحش زمین، مُهر نماز است چراغی مرده‌ام، دل کن دلم را به بسم‌الله، بسمل کن دلم را بده حالی که حالی تازه باشد که هر فصلش وصالی تازه باشد الهی سینه‌ای داریم پُر سوز تبسم کن در این آیینه یک روز تبسم کن، تبسم کن، الهی! مرا در عطر خود گم کن، الهی! الهی سربه‌زیران تو هستیم اسیرانیم، اسیران تو هستیم الهی اَلاَمان از نَفْس بد کیش اسیر تو گریزان است از خویش نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار گرفتارم، گرفتارم، گرفتار @hafez_adabiyat
Alireza Eftekhari - 07 - Avaz E Shoor.mp3
6M
ای دل اگر نخواندت ره نبری به کوی او بی قدمش کجا توان ره ببری به سوی او یک جهت آی تا مگر ره شودت به بی جهت دیده بی جهت نگر ؛ بنگر حسن روی او راه نمای بایدت ای که هواش می پزی زانکه بخود نمی توان کردن جستجوی او گر نروی به سوی او راست بگو کجا روی هر طرفی که بنگری ملک ویست و کوی او جام و سبوی او منم غالیه بوی او منم پیش من آی تا شوی جمله به رنگ و بوی او تا که به گوش جان من رمز الست گفته اند هیچ برون نمیرود از دلم آرزوی او آنچه ز ما شنوده ای آن  ز خدا شنوده ای چون همه گفتگوی ما هست ز گفتگوی  او هیچ مجو ز هیچ کس نام و نشان من که من غرق محیط گشته ام از رشحات جوی او رفته به جوی او منم مست ز بوی او منم پیش من آی تا شوی جمله به رنگ و بوی او رو بر شمس تا دهد از تو خلاص مر ترا خوی بدت بدل کند جمله به خلق و خوی او
خورشید بر مسیرسفربست راه را.mp3
1.09M
خورشید بر مسیر سفر بست راه را در دست خود گرفت سپس دست ماه را بین سیاه‌چالۀ تاریک و نور محض می‌خواست تا نشان بدهد راه و چاه را تا شعله‌های فتنه نخیزد پس از غدیر بنشاند نزد برکه، هزاران گواه را.. فرمود: «در شمایل این مرد بنگرید آیینۀ تمام‌نمای الاه را» تاریخ گشت محو تماشای هیبتش برداشت گنبد فلک از سر کلاه را ترسیم کرد صحنۀ پیوند آن دو دست در پیش چشم خلق، مسیر نگاه را «اَتمَمتُ نِعمتی» پیِ «اَکمَلتُ دینکُم» شد نازل و شناخت بشر، تکیه‌گاه را تا تکیه بر سریر ولایت زند علی اعزام کرد خیل ملائک، سپاه را صد کهکشان به وصلۀ پیراهنش، نهان گیتی ندیده بود چنین فَرّ و جاه را میزان حق، علی شد و نهج‌البلاغه‌اش آباد کرد خرمن خشک و تباه را سامان گرفت بی سر و سامانی بشر پیدا نمود پشت عدالت، پناه را یابی چون او میانۀ اصحاب مصطفی با هم اگر شبیه کنی کوه و کاه را افسوس! خاک تیره ندانست قدر او شرمنده کرد سرخی خونش پگاه را گیرم ز کینه، فرق علی را توان شکافت تاوان چه‌سان دهند چنین اشتباه را؟ گیرم به داغ فاطمه‌اش می‌توان نشاند بینند با چه رو نبی دادخواه را؟ گیرم ز کین، توان جگر مجتبی گداخت تا حشر می‌کشند به دوش، این گناه را گیرم که راه آب توان بست بر حسین سد می‌کنند با چه، ره اشک و آه را؟ ذرات عالم است روایت‌گر غدیر بینی اگر ضمیر جماد و گیاه را خورشیدِ روزم احمد و ماه شبم علی‌ست یارب مگیر، از سرم این مهر و ماه را یا مرتضی! بگیر به حق ولایتت هنگام مرگ، دست من روسیاه را @hafez_adabiyat
می آمد و سر به زیر و شرمنده تو با گریه اش آمیخت شکر خنده تو حر بود اسیر تا امیری می کرد آن روز امیر شد که شد بنده تو از خویش تهی شد ، از تو پر شد آخر یک قطره نبود بیش و در شد آخر آن سر که ز شرمندگی افکند به زیر اسباب سرافرازی حر شد آخر"خورشيد خورشید مي تابد از دور با حالتي غمگنانه بر خيمه هايي كه دارند از كوچ سرخي نشانه اين قرص سرخ مدور انگار يك تشت خون است خونی کزو مي تراود هرم غمي جاودانه اين جرم تار مكدر، آيينه بوده ست روزي و امروز از آن روشنايي مانده فقط يك فسانه توفان سرخی وزيده ست بر باغ سبزي كه پيداست بر شانه هاي كبودش زخم دو صد تازيانه از سينه ی داغ صحرا تا آسمان قد كشيده ست آه بلندي كه گیرد از آتش دل زبانه طومار داغي بزرگ است اين جاده ی پيچ در پيچ با رد پايي كه دارد از كارواني نشانه گلبانگ خورشيد امروز از حنجر ني بلند است يا نينوا مي سرايد شعر بلند زمانه؟ اين كاروان را برانيد منزل به منزل در اين راه با رقص جمازه هاتان، با بانگ چنگ و چغانه رهزن تر از هر حرامي! كوفي تر از هر چه شامي! عامي تر از هر چه عامي! وزجهل خود شادمانه! تختي كه طعم ستم را چون شهد نابي چشيده ست يا لانه ی عنكبوت است يا طعمه ی موريانه اين موج هاي كف آلود، فرعونيان را حريف اند موساي ما، در عبور است از معبر رودخانه بر قامت صبر زينب شولاي غم ها چه كوتاست! گويي دو ركعت نياز است در پيشگاه يگانه گو هر چه ديده است زيباست در اين مسير خطرخيز آيينه اش حيرت افزاست اين جلوه ی بي نشانه همرنگ تو كس نديده ست اي جاري كوثر تو آبي ولي آسماني، دريا ولي بي كرانه با آن كه دور از حبيبي، سرشار از عطر سيبي سيبي كه دلشوره هايت گيرد برايش بهانه در كوچه هاي مدينه، عطر حضور تو جاري ست اي در بقيع خيالم درد تو کرد آشيانه در برگ ريز محبت، نخل بلند تو گل كرد آنك بهار است در راه با دامني از جوانه" @hafez_adabiyat
دارد از گرد راه می آید هم تبار قبیله توفان نامه کوفیان به خورجینش همره شوق بیعت و پیمان با شتاب از کناره می گذرد چفیه و قامتش غبارآلود می رود همچو باد در دل دشت نفس باره اش بخارآلود می کند سایه بان چشمانش دست را همچو شاخه زیتون پیش از این در کرانه پیدا بود سایه تک سوار آتش و خون باز در حجم دشت می پیچد گرد سُم سپید رهوارش شیهه اسبِ رعد را ماند می کشد تا مقام دیدارش آی می پاید آن دو چشم پلید از شکاف نهان کوه تو را سایه ای ایستاده دشنه به دست به کمین در میان کوه تو را گزمه های گرسنه می بویند جای گام تو را چنان کفتار با توام با تو ای شجاعت قوم یاور عشق، ای پلنگ شکار دیرگاهی ست نیاشفته ست طعم پیکار و تیغ، ذائقه را ابرهای عقیم تشنه لبند آتشین نعره های صاعقه را با تو این مرهم کدامین زخم با تو این آتش کدام آه است؟ از کدامین سپیده می آیی همره آفتاب تیغ به دست؟ با تو عطشانی قبیله ماست از لهیب کویر می آیی از لب چاک چاک تو پیداست کز نمک زار پیر می آیی رایت عاشقی به دوش سوار می رسد خسته، تشنه، گردآلود بر لبانش نشسته هرم کویر چشم در انتظار چشمه و رود می رسد مرد، لیک افسرده ست آتش سینه های پر فریاد بسته بر آفتاب پنجره را دست پندار «هرچه بادا باد» گزمگان پلید می جویند سایه مرد را به دشنه و تیغ خیل اهریمنان که می دارند آب را از لبان تشنه دریغ قاصد کاروان بیداری! مردهای قبیله در خوابند بازگرد، ای سوار دریادل کوفیان پای بست مردابند اینک این مسلم است خون آلود در حصار ددان زشت‌آئین دست‌ها بسته و توانش نیست می‌برندش فراز برج به کین می‌رود در حصار جلادان تا برآید فراز چوبه دار می‌کند سوی مکّه مرد خطاب کای حسین(ع)، ای امام، ای سردار غیرتی نیست کوفه را، برگرد بیعتی سست بود و بشکسته‌ست آن که می‌کرد دعوت خورشید خدمت شام را کمر بسته‌ست @hafez_adabiyat
گلوی تشنه.mp3
1.13M
گلوی تشنه چو جا بر فراز بام گرفت به زیر تیغ ز دست رسول، جام گرفت سلام داد، ولی ظهر روز عاشورا ز سیّدالشّهدا پاسخ سلام گرفت هنوز واقعۀ کربلا نیامده بود که او اجازۀ جانبازی از امام گرفت شهادت شهدای قیام عاشورا ز خون مسلم از آغاز انسجام گرفت درود ما به قیام حسینی‌اش بادا که نسل خون و شرف درس از این قیام گرفت «سلام خالق منان سلام جبرائیل سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل» قسم به آن شب و آن رازهای پنهانی قسم به چشم تو هنگام اشک افشانی قسم به همت و ایثار و غیرت طوعه قسم به عزم تو و رادمردی هانی قسم به خون گلوی دو ماه پارۀ تو به اشک نیمه شب آن دو طفل زندانی تو روی بام و دو طفلت کنار شط فرات غریب‌تر ز شهیدان شدید قربانی بریدن سر مهمان و دعوی اسلام هزار مرتبه نفرین بر این مسلمانی چه می‌شود که به قبر تو و دو فرزندت کنم به اشک دو چشمم گلاب افشانی هماره تا که سخن بر لب است «میثم» را به این دو مصرع زیبا کند ثناخوانی «سلام خالق منان سلام جبرائیل سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل» @hafez_adabiyat
مسلمانان مسلمانان مراجانیست سودایی.mp3
1M
مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی چو طوفان بر سرم بارد از این سودا ز بالایی مسلمانان مسلمانان به هر روزی یکی شوری به کوی لولیان افتد از آن لولی سرنایی مسلمانان مسلمانان ز جان پرسید کای سابق ورای طور اندیشه حریفان را چه می‌پایی مسلمانان مسلمانان بشویید از دل من دست کز این اندیشه دادم دل به دست موج دریایی مسلمانان مسلمانان خبر آن کارفرما را که سخت از کار رفتم من مرا کاری بفرمایی مسلمانان مسلمانان امانت دست من گیرید که مستم ره نمی‌دانم بدان معشوق زیبایی مسلمانان مسلمانان به کوی او سپاریدم بر آن خاکم بخسپانید زان خاک است بینایی مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی بیا ای شمس تبریزی که بر دست این سخن بیزی به غیر تو نمی‌باید توی آنک همی‌بایی @hafez_adabiyat
آی دوزخ سفران گاه دریغ آمده است.mp3
1.04M
*** آی دوزخ‌ سفران‌! گاه‌ِ دریغ آمده‌ است‌ سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده‌ است‌ طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیرشده‌ چرک‌ِ زخمید ـ که کوفه است ـ سرازیر شده‌ فوج فرعونید یا قافلۀ قابیلید؟ ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید ره مبندید که ما کهنه‌ سواریم ای قوم‌ سرِ برگشت نداریم‌، نداریم ای قوم‌ حلق بر نیزه اگر دوخته‌ شد، باکی نیست‌ خیمه در خیمه اگر سوخته ‌شد، باکی نیست‌ خیمه تشنه است‌، غمی نیست‌، گلاب ‌آلوده است‌ سجده بیمار، نه بیمار، شراب ‌آلوده است‌ آب‌ِ این بادیه خون است که وانوشد کس‌ زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس‌ شعله گر افسرد، خاکستر ما خواهد رفت‌ تن اگر خفت به صحرا، سر ما خواهد رفت‌ راه سخت است‌، اگر سر برود نیست شگفت‌ کاروان با سر رهبر برود نیست شگفت‌ تن به صحرای عطش سوخته‌، سر بر نیزه‌ بر نمی‌ گردیم زین دشت‌، مگر بر نیزه‌ تشنه می ‌سوزیم با مَشک در این خونین ‌دشت‌ دست می کاریم تا مرد بروید زین دشت‌ آی دوزخ‌ سفران‌! گاه‌ِ سفر آمده ‌است‌ سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمده ‌است‌
درسرخی غروب نشسته سپیده ات.mp3
691.2K
در سرخی غروب، نشسته سپیده ات جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد آوای ناله های بریده بریده ات در بین این غبار، به سوی تو آمدم از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده ات پا می کشی به خاک تنت درد می کند آتش گرفته جان من داغدیده ات خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟ سخت است، روضه ی تنِ در خون تپیده ات بر بیت‌بیت پیکر تو خیره مانده ام آه! ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات؟ «اَحلی مِن العسل» ز لبان تو می‌چکد ای گل! زبان‌زد است، بیان عقیده ات باید که می‌شکفت گلِ زخم بر تنت از بس خدا شبیه حسن، آفریده ات @hafez_adabiyat
مادر نه طفل تشنه ی خود را به باب داد.mp3
665.9K
مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد مهتاب را فلک به کف آفتاب داد چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین آن گُل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد هم عندلیب سوخت و هم باغبان که خصم آبی به گُل نداد، ولی گُل به آب داد پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر اما به خنده باز تسلاّی باب داد او خنده کرد و عالم از این خنده گریه کرد نگرفت آب و آب به چشم سحاب داد اصغر به لای لای ندارد نیاز و تیر او را به خواب بُرد و به مَهد تُراب داد @hafez_adabiyat
رسم است هر که داغ جوان دید دوستان .mp3
662K
رسمَست هرکه داغ ِ جوان دید، دوستان رأفت برند حالت ِ آن داغ دیده را یک دوست زیر بازوی ِ او گیرد از وفا وان یک ز چهره پاک کند اشکِ دیده را آن دیگری بر او بِفشانَد گُلاب قند تا تقویت شود دلِ مِحنِت چَشیده را یک چند دَعوَتَش به گُل و بوستان کنند تا بر کنندش از دل خارِ خَلیده را جمعِ دگر برای تسلّایِ او دهند شرح ِ سیاه کاریِ چرخِ خمیده را القصّه هر کَسی به طریقی ز روی ِ مِهر تسکین دهد مصیبتِ بر وی رَسیده را آیا که داد تسلیتِ خاطرِ حسین؟ چون دید نعشِ اکبرِ در خون تپیده را آیا که غمگساری و اَندُه بَری نمود لیلایِ داغ دیدهٔ محنت کَشیده را بعد از پسر دلِ پدر آماجِ تیر شد آتش زدند لانهٔ مرغِ پریده را   @hafez_adabiyat
آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت.mp3
1.13M
آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت سر خورشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه‌ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت جلوه روح خدا در افق خون تو دید آن که با پای دل از قله ادراک گذشت مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو، چالاک گذشت حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سرشار که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او، این همه بی‌باک گذشت بود لب تشنه ی لبهای تو صد رود فرات رود بی تاب کنار تو عطشناک گذشت بر تو بستند اگر آب سواران سراب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو ز لولاک گذشت @hafez_adabiyat
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ ‌ قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود وگرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند: به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست بریده باد دو دستی که با امید امان به روز واقعه بردارد از برادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ مگر نیامدنِ دست از خجالت بود که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول فدای همت مردی که داد آخر دست در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای نه افتخار زیارت دهد مکرر دست به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست @hafez_adabiyat
زمانه دستخوش ظلم های بازر شد برای جایزه قتل حسین جایز شد زمانه دید که زخمی پر از نمک شده بود و بوسه گاه پیمبر ترک ترک شده بود زمانه دید غریبی خضاب با خون کرد و تیر را به چه سختی ز سینه بیرون کرد چنان که خون همه فواره زد به دشت چو آب نوشت فَنبَعَ فَدَّمکَ عَنَهُ میزاب پناه بر تو خدایا مگر پناهی نیست که دختر علی آن لحظه دید راهی نیست به ناله خواست دل سنگ خصم نرم کند به ابن سعد چنین گفت تا که شرم کند بترس عاقبت خویش را تباه کنی حسین را بکشند و تو هم نگاه کنی کسی به فکر ورق پاره های قرآن نیست مگر میان شما کوفیان مسلمان نیست ببین ز چهار طرف جور دشمن دله را جفای خولی و شمر و سنان و حرمله را که از تفاهمشان لرزه در زمین افتاد عزیز فاطمه از اسب بر زمین افتاد کدام آیه به لبهای او مجدد شد که نیزه آمد و راه گلوی او سد شد چو دید دشت بلا را تب سکوت گرفت میان آن همه خون گلو قنوت گرفت که چون پدر پی محراب لاله گون باشد چه بهتر آب وضو جرعه جرعه خون باشد که اشتیاق سفر را کمی نشان بدهد کجاست آنکه چنین سرخ سرخ جان بدهد مخواه شرح گل و ظلم خار بُن سخت است که شرح لحظه و الشمر جالسٌ سخت است زنان ز خیمه دویده خدا خدا گفتند و بی قرار به تل وا محمدا گفتند چقدر زود ز میدان کارزار آمد طنین شیحه اسبی که بی سوار آمد چه لحظه ای که به صبح قیامت است شبیه که مرد نیز یَفِرُ مِن اُمِه وَ اَبیه رُخ زمین شده از ظلم بی حساب کَریه یکی به خون جگر گفت یا جَوادَ اَبیه بگو به آن جگر تشنه آب هم دادند بگو به خواهش دلها جواب هم دادند چگونه شب به فروغ ستاره رحم نکرد زمان به پیرهن پاره پاره رحم نکرد چه وحشیانه به تاراج رفت جامه او عبای او زره او کفش او عمامه او چه بانگ ها که به تشییع آن جنازه زدند به اسب تازه نفس نیز نعل تازه زدند صدای زوزه گرگان به قتلگاه افتاد دوباره یوسف این دشت بی پناه افتاد بگو که خیمه از آن شعله های سرکش سوخت بگو که دامن هر کودکی در آتش سوخت چقدر پیکر از زخم لاله گون پیداست چه خار ها که در آن لَخته های خون پیداست تمام کرب و بلا بود گرم جوش و خروش سُکَینه جسم پدر را گرفت در آغوش سخن برای پدر گفت دختر از هر باب وَلِک فَجتَمَعَ عِدَهُ مِنَ الاَعراب دوباره در حق اهل عزا جفا کردند سُکَینه را ز پدر عاقبت جدا کردند به سقف کهنه خانه چه اعتمادی هست به عهد های زمانه چه اعتمادی هست کجا زمانه پی فرصت قبولی بود سر بزرگ زمان در تنور خولی بود سری که از شرفش کائنات نور گرفت چگونه جای به خاکستر تنور گرفت @hafez_adabiyat
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر علی بودن هنر می‌خواست نباید شعله این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پای این کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست خرابه، خیزران، خنیاگری‌ها، خارجی خواندن نمک از زخم‌هایش زخم‌های تازه‌تر می‌خواست امامت را زنی با خود به هر جان کندنی می‌برد که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای گریه باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست @hafez_adabiyat
آقا سلام بر تو وشام غریب تو.mp3
489.2K
علیه‌السلام آقا سلام بر تو و شام غریب تو آقا سلام بر دل غربت نصیب تو از راه دور با دل رنجور آمدی مرهم به غیر صبر ندارد طبیب تو باغ از صدای زمزمه، از عطر گل تهی‌ست جا مانده در خرابه مگر عندلیب تو؟ تصویر کربلاست که همواره روشن است در چشمۀ زلال نگاه نجیب تو رفتی و قرن‌هاست که تکرار می‌شود نجوای عاشقانۀ امنّ یجیب تو @hafez_adabiyat
مرغی که هراسی ز قفس داشته باشد.mp3
462.3K
مرغی که هراسی ز قفس داشته باشد خاموش از آن به که نفس داشته باشد بیدار شو ای غرّه ی ایام که هر صبح شام سیاهی نیز ز پس داشته باشد چابک مرود قافله سالار جوانی گر گوش به فریاد جرس داشته باشد آن نغمه گر عشق که دمساز مسیحاست حیف است که آهنگ هوس داشته باشد ای عشق بلاخیز به غیر از تو صفا نیز امید محبت به چه کس داشته باشد  @hafez_adabiyat
به ما نیامده دراین نبرد بی طرفی.mp3
578.3K
«بی‌طرفی» به ما نیامده در این نبرد «بی‌طرفی» به غیر ریختن خون، چه کرد «بی‌طرفی» یقین بدان طرف ظالم‌اند بی‌طرفان که باخته‌ست در این تخته‌نرد«بی‌طرفی» اگرچه باد، چنین جامه‌ای برایش دوخت به هیچ شیوه نیامد به مرد، «بی‌طرفی» میان معرکه‌ها می‌خزد به پستوها ذلیل و مضطرب و زار و زرد‌، «بی‌طرفی» به دور خویش فقط گشت و هیچ جا نرسید شبیه فرفره‌ای هرزه‌گرد، «بی‌طرفی» به موج‌ها، طرف حق گرفته دریا هم و برکه‌ای شده بی‌جان و سرد، «بی‌طرفی» قسم به کشته‌ لب‌تشنه در میان دو رود به ما نیامده در این نبرد، «بی‌طرفی» @hafez_adabiyat
qand e parsi 020329 (bahmani)_5879663503551239160.mp3
48.43M
🔹دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی‌است تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است 🔺تاملی بر یک غزل از شاعر پیشکسوت محمدعلی بهمنی 🔻نویسنده: محمدکاظم کاظمی 🔸تهیه‌کننده و گوینده: زینب بیات 🔹کارگاه شعر: اسماعیل امینی @hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبخانه
۷۷ 💌 خلاصه تر بکن ای مرگ! داستانم را که خسته‌تر نکنم گوش دوستانم را تمام طول شب از شوق گریه می‌کردم چگونه شرح دهم حالِ توأمانم را؟ چقدر دوره کنم خویش را؟ برای خدا به روز بعد مینداز امتحانم را برای سوختن من جرقه‌ای کافی‌ست به اشتباه مباد آنکه دودمانم را... چنان بسوز که دودم به چشم کس نرود به گریه باز مینداز آسمانم را خسیس نیستم، اما به اهل ذوق ببخش غزل غزل، همه ی یاد و یادمانم را به شیوه‌ای که خلاف‌آمدی در آن باشد شبیه بوسه گرفتن، بگیر جانم را تو مرگ نیستی آغاز تازه‌ها هستی بیا که با تو بیآغازم آن جهانم را استاد یادش گرامی باد🏴 @adabkhane🦋
هدایت شده از ادبخانه
۷۹ در طاقچه، قرآن و حافظ دل به هم دادند تا آینه، هرآینه سرزنده تر باشد ✍️محمد عابدی @adabkhane
به_جولانگاه_دشت_بی_نیازی_تاختن_باید.mp3
797.2K
به جولانگاه دشت بی نیازی تاختن باید بیابانیست مالامال دل، جان باختن باید مشو غافل دمی، تا منزل جانان به رهپوئی نسیم آسا به سر افتان و خیزان تاختن باید گرت زین برق عالم سوز بال سوختن باشد درین پرواز طاقت گیر، شور ساختن باید بت ما و منی آزرده دارد خاطر ما را به روی این حریف فتنه گر تیغ آختن باید اگر همچون شهید نینوا افروختن خواهی سری در سروری بالای نی افراختن باید مگر روزی به دامانش توانی دست دل یازی غریب از خویشتن، بر آشنا پرداختن باید @hafez_adabiyat
الهی دلی ده که جای توباشد.mp3
2.89M
الهی دلی ده که جای تو باشد لسانی که در وی ثنای تو باشد الهی بده همتی آن چنانم که سعیم وصول بقای تو باشد الهی چنانم کن از عشق خودمست که خواب و خورم از برای تو باشد الهی عطاکن به فکرم تونوری که محصول فکرم دعای تو باشد الهی عطاکن مرا گوش قلبی که آن گوش پر از صدای تو باشد الهی چنان کن که این عبدمسکین برای تو خواند برای تو باشد الهی چنانم کن از فضل و رحمت که دائم سرم را هوای تو باشد الهی بر این بنده ی خود دلی ده که مستغنی ماسوی تو باشد الهی به طوطی عطاکن بیانی که نطقش کلید عطای تو باشد @hafez_adabiyat
شمس وجوداحمد.mp3
524.5K
شمس وجود احمد و خود زهرا ماه ولایتست ز اطوارش دخت ظهور غیب احد احمد ناموس حق و صندوق اسرارش هم مطلع جمال خداوندی هم مشرق طلیعه‌ی انوارش صد چون مسیح زنده ز انفاسش روح‌الامین تجلی پندارش هم ماه بارد از لب خندانش هم مهر ریزد از كف مهوارش این گوهر از جناب رسول‌الله پاكست و داور است خریدارش كفوی نداشت حضرت صدّیقه گر می‌نبود حیدر كرّارش جنّات عدن خاك در زهرا رضوان ز هشت خلد بود عارش رضوان به هشت خلد نیارد سر صدّیقه گر به حشر بود یارش @hafez_adabiyat