eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
666 دنبال‌کننده
470 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شعرخوانی شهاب مهری.mp3
5.45M
آن نامه را که روی چمنها گذاشتم چون برگ بی نشانی و امضا گذاشتم از کوچه ای که عطر تو را داشت رد شدم خود را میان خاطره ها جا گذاشتم مثل قدیم باز نشستی برابرم آیینه ای مقابل رویا گذاشتم رخ در رخ تو عقربه ها تندتر دوید پا در خیال روشن فردا گذاشتم یک شاخه صبح در شب زلفت شکوفه زد نام تو را بر این گل زیبا گذاشتم از عطر خاطرات تو یک شیشه مانده است آن را برای روز مبادا گذاشتم دیوارهای خانه گلوی مرا گرفت امشب بیا که پنجره را واگذاشتم انجمن شعر حوزه هنری به همراه نقد استادان علی داوودی فریبا یوسفی ناصر فیض محمود حبیبی کسبی @hafez_adabiyat
2089129.mp3
5.11M
اي چشمان مست تو ميناي شراب من ياد تو چه مي كند با حال خراب من نوا منم ترانه تويي  به موج غم كرانه تويي به عشق تو فسانه منم زخود بيگانه منم خزان منم جوانه تويي  بهشت جاودانه تويي نواي عاشقانه تويي تو   ديوانه منم مي داني كه بي قرار و دل شكسته ام بر عشق كسي به جز تو دل نبسته ام مي داني غمت مرا رها نمي كند حتي مرگ مرا زتو جدا نمي كند چو مرغ خسته كنج قفس   غم تو بسته راه نفس بيا شوق تو بگشايد بال و پر عشق عمري ديده به ره مي مانم برلب نام تو را مي خوانم از عشق تو نفس مي گيرم گر يادم نكني مي ميرم عشقت در دل من پابرجا هجرت تا به ابد تقديرم مي داني كه بي قرار و دل شكسته ام بر عشق كسي بجز تو دل نبسته ام مي داني غمت مرا رها نمي كند حتي مرگ مرا زتو جدا نمي كند بيا بيا چو ابر بهار  بر اين كوير تشنه ببار كه بشكفد به دشت دلم گل نيلوفر عشق    @hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبخانه
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۹ ✍چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی 👺امان از شاعران دغل‌کار و حسود @adabkhane📙
هدایت شده از حافظ خوانی و ادبیات
شعرخوانی عباس براتی پور.mp3
1.06M
"من ماندم و، کوه شرمساري من ماندم و، دشت بيقراري من ماندم و، کوله باري از درد من ماندم و اشک و آه و زاري سر در قدمت نهم که حرّم تا بر سر من قدم گذاري شرمنده و زار و ناتوانم آيا ز دلم خبر نداري؟! خشکيده نهال روحم از شرم از مغفرتش کن آبياري گر توبه ي من قبول افتد آسوده شوم ز شرمساري بگذار به عذر این تعدی قربان شومت به عزم یاری با سرخي خون خود بشويم رخسار خود از گناهکاري بخشيد امام و رخصتش داد شد عازم رزم و جانسپاري جان داد به راه عشق و بگرفت جا در ملکوت قرب باري چون ديد فتاده خودش از سر خون از سر و روي اوست جاري بست از ره مرحمت به فرقش دستار، به رسم يادگاري!" @hafez_adabiyat
ادبگردی علامه قزوینی.mp3
13.49M
علامه قزوینی ادبگردی کارشناس دکتر بهرام پروین گنابادی @hafez_adabiyat
هدایت شده از حافظ خوانی و ادبیات
شعرخوانی عباس براتی پور ۲.mp3
3.68M
"رفتی و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم ای روشنای دل من! تاریک شد دیدگانم گفتم که در سایه‌‌سارِ، قدّ رسایش نشینم افسوس! افتاده بر خاک، آن سرو، آن سایبانم گم گشت ره پیش چشمم، آوخ ! کز این درد جانکاه می‌سوزم و هر دم آید، دود دل از استخوانم بگْذار تا صورتم را بر روی ماهت گذارم بگْذار تا اشک حسرت بر خاک پایت فشانم این ‌سوی، این پیکر پاک، افتاده بر بستر خاک آن‌ سوی اِستاده دشمن، کرده ا‌ست آهنگ جانم ای سرو‌قامت! به ‌پا خیز، با خصم کافر درآویز من تاب هجران ندارم، بنگر به قد کمانم ای آسمان سخاوت ، ای معنی استجابت خاموش کن با نگاهت، در سینه آتش‌فشانم بردار سر تا ببینم، چشمان خورشیدی‌ات را رحمی کن ای نور دیده ! رحمی که من ناتوانم آغشته در خون مخواهید، قدّ رسایش ببینم ای تیرها پس کجایید؟ گیرید اکنون نشانم ای شبه‌پیغمبر من ! ای نوجوان اکبر من ! بشکسته بال و پر من، ای مرغ بی‌آشیانم ! کو قوّت بازوانت؟ کو آن دل پرتوانت؟ می‌بینمت غرقه در خون، هرگز نبود این گمانم آخر کدامین سیه‌دل، لب‌تشنه کشتت به ساحل؟ بگْشای لب تا که سیراب، گردی ز اشک روانم ای غم ! برو از برِ من، بردار دست از سر من بگْذار تنها بگریم، بگذار تنها بمانم" @hafez_adabiyat
مژده وصل تو کز سرجان برخیزم.mp3
3.98M
غزل شمارهٔ ۳۳۶ مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم  @hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبخانه
۷ پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم ✍ @adabkhane
حکایت ۲۳ باب اول.mp3
4.31M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۳ یکی از بندگانِ عَمْروِ لَیْث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیشِ عمرو سر بر زمین نهاد و گفت: هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست بنده چه دعوی کند؟ حکم، خداوند راست امّا به موجبِ آن که پروردهٔ نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خونِ من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قِصاصِ او بفرمای خونِ مرا ریختن تا به‌حق کشته باشی. ملِک را خنده گرفت. وزیر را گفت: چه مصلحت می‌بینی؟ گفت: ای خداوندِ جهان! از بهرِ خدای این شوخ‌ْدیده را به صَدَقاتِ گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قولِ حکما معتبر که گفته‌اند: چو کردی با کلوخ‌انداز پیکار سرِ خود را به نادانی شکستی چو تیر انداختی بر رویِ دشمن چنین دان کاندر آماجش نشستی    @hafez_adabiyat
نامهٔ شهریار به سایه دوستاری و مودّت عمیق و زلالی که بین دو شاعر خوب معاصر؛ شهریار و سایه بود داستانی‌ست که بر هر سر بازاری هست. سایه سال‌ها در تهران (حدودا بین سال‌های ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۴) همنشین روزان‌ و شبان شهریار بود و با هم دنیایی داشتند، پس از بازگشت شهریار به دیار خود تبریز هم اگر چه دیدار کم شد، ارادت بیش بود و باقی بود. در عالم رفاقت اخوانیه‌هایی هم بین دو شاعر رد و بدل شده است که مشهورند از جمله شعر سایه خطاب به شهریار با مطلع «با من بی‌کس تنهاشده یارا تو بمان». امروز آقای «علی‌رضا پوربزرگ وافی» که خود را شاگرد شهریار معرفی می‌کنند شعری برایم فرستادند که پس از سفر مشهور سایه و استاد شفیعی به تبریز سروده شده است. شهریار شعر را برای سایه گفته، در پاکت نامه‌ای گذاشته و می‌خواسته توسط ایشان به دست سایه برساند. ایشان به تهران می‌آیند و پس از پرس‌وجوی بسیار متوجه می‌شوند سایه به آلمان رفته است. نامه را نگه می‌دارند و پس از بازگشت به تبریز به شهریار پس می‌دهند. نمی‌دانم شهریار با آنهمه شوق و سوز و صدق عاطفی از بازگشت نامه چه حالی شده است. ای دریغ!... دل ما به هم رسید و به نظر ادا درآورد ولی اشک شوق بود و دلی از عزا درآورد من و سایه همدگر را به بغل فشرده خاموش که شکسته ساز و دیگر نتوان صدا درآورد به قفای عشق‌بازی پس‌گردنی‌ست در کار گل عشق هم زبانش فلک از قفا درآورد نه همه جفای دوران پدر وفا درآرد که وفای عاشقان هم پدر جفا درآورد عجبا که دردم از دل به دمی دوید بیرون که طبیب چون مسیح از دم خود دوا درآورد غم پیری‌ام که دائم به عبای خود بپیچد به نشاط بچگانه سری از عبا درآورد خبر از ریا نباشد به دیار ما که حافظ رگ و ریشهٔ ریا را همه جا ز جا درآورد به حسادت حسودان من اگر نرفتم از دست به دل شکسته‌ام بین که مرا ز پا درآورد مگر از صبا و نیما سخنی توان نگفتن که سخن به هر دری زد سری از صبا درآورد سخنی به وصف من گفت شفیعی* و چه گویم که به قند او خجالت زد و گند ما درآورد چو قضا کنی به پیری همه قرض خود نه بی‌جاست دل ما هم این اداها همه را بجا درآورد به حریق جنگل چین بنگر که کیف نافه فلک از دماغ هرچه ختن و ختا درآورد بپذیر شهریارا همه بازی قضا را به سر تو نیز بازی همه جا قضا درآورد *منظور شعری است که استاد شفیعی کدکنی برای شهریار ساختند با این مطلع: با سایه به خلوتگه خورشید رسیدیم از بیم گذشتیم و به امید رسیدیم @hafez_adabiyat
1_5055470304629882913_5789683895750362976.mp3
4.89M
‍ ‍ سایه با پرچم خورشید به تبریز آمد... آواز خوانی استاد شهریار شهریار غزلی را در سفر هوشنگ ابتهاج به تبريز سرود و به آواز خواند. اين آواز گویا توسط یکی از كارمندان وقت راديو تبريز ضبط شده است. برای اطلاع از دیدارهای شهریار و سایه: 👇👇👇 @safinehyetabriz @hafez_adabiyat
شبی گیسو.mp3
672.8K
شبی گیسو به صبح روی او ریخت دل من زین پریشانی فرو ریخت بسی گوهر مرا از روزن چشم به یاد لعل گوهرزای او ریخت شد از موج حوادث نقش بر آب دلم هربار نقش آرزو ریخت متاب ای آفتاب از جا که امشب صراحی خون در این بزم از گلو ریخت گل خوش رنگ و بویم چون گذر کرد به باغ از لاله و گل رنگ و بو ریخت گذشت از مردمی آن کس که از جهل به پای مردم دون آبرو ریخت ز تاب باده آن خورشیدوش دوش به رخسار چو مه اختر فرو ریخت چو وجدی مشفق از عشق غزالی در این زیبا غزل طرحی نیکو ریخت @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖چرا شعر حضرت رقیه(ع) را به من ندادی! 🏷خاطره شنیدنی و مشترک مرحوم حاج سیداحمد شمس و استاد محمدعلی مجاهدی 🏴انتشار به مناسبت درگذشت ناگهانی حاج سیداحمد در شب پنجم صفر ۱۴۴۶ شب شهادت بنت‌الحسین حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها ✅@madihesara
هدایت شده از حافظ خوانی و ادبیات
شعرخوانی سمانه خلف زاده.mp3
582.1K
درست لحظه‌ی تاریک ناامید شدن رسید شام عزایش به صبح عید شدن تمام حسرت ماهیِ تنگ، دریا بود میان هیات امواج ناپدید شدن رسید و دید به صحرا که عشق می‌بارید که با حسین چه حاجت به بایزید شدن میان آن همه کوفیِ موسفید کسی رسیده بود به معنای روسفید شدن بهشت خنده به لب در بغل گرفت او را چه قدر فاصله کم بود تا بعید شدن و حر میانه‌ی میدان عشق ثابت کرد: در این هلاکت دنیا خوشا شهید شدن @hafez_adabiyat
لینک عضویت شاعران محترم آیینی کشور در گروه(تخصصی شاعران آیینی) به خدمتگزاری کانون شاعران آیینی استان قم https://eitaa.com/joinchat/257818855C4d21f881c0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در طی مسیر اربعین هم قدمیم ما زنده به شور کربلا دم به دمیم از راه نجف به کربلا در هر گام ما مستِ می ساقی صاحب کرمیم @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفسور زن فرانسوی کدام عَمود مسیر پیاده‌روی_اربعین دفن شده است؟ 🔻 هنگامی که به عَمود ۱۷۲ مسیر نجف به کربلا رسیدید، ما را از دعای خیر فراموش نکنید. برشی از سخنرانی حجت‌الاسلام‌راجی 🏴 @hoseiniye_ye_del
هدایت شده از حافظ خوانی و ادبیات
شعرخوانی منصوره محمدی مزینان.mp3
783.4K
ابر رحمت می‌نشیند بر سر دوش نسیم فصل باران است «بسم الله الرحمن الرحیم» ای عزایت خوش ترین بزمِ خداجویان سلام! ای که داری خانه‌ در اعماق جان های سلیم چشم هایم زادگاه ابرهای بی قرار دستهایت آسمان رحمت از عهد قدیم در هوای آسمانت باز هم پر میکشم سمت پرواز کبوتر های بامت یا کریم در مسیرت باز می‌گردند درهای نجات راه تو سیر الی الله و صراط المستقیم تا مسیر عطرت از سمت جهنم بگذرد می‌شود آنی جهنم صحن جنات النعیم صاحب جانهای عالم هستی و با این حساب هرچه جان پای تو بگذاریم کم می آوریم از غبار آستانت شعبه می‌سازد بهشت عالمی هستند زیر سایه ی مهرت مقیم @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا