eitaa logo
همسفر شهدا
370 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
511 ویدیو
107 فایل
🌸وبلاگ همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی http://hamsafarshohada.blog.ir 🌺وبلاگ شهید محمد هادی ذوالفقاری http://hadizolfaghari.blog.ir @atrmehr313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از همسفر شهدا
🌸اگر به زیارت #کربلا رفتید سلام مرا به آقا برسانید و بگوئید ارباب غریب دلم برایتان تنگ شده بود. 🌼ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر و دخترتان بر من واجب تر است.  🔴👈راستی به جای من سفر #مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است. 🌷 #شهید_علی_امرایی
هدایت شده از همسفر شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کربلا کربلا ما داریم می آییم... 🔰 را تو مپندار شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها، کربلا است ... 🔹کربلا ما را نیز در خِیل کربلائیان بپذیر😭
🔰 #همسفر_شهدا 🌸با اینکه مشمول بود ولی به لطف خدا و عنایت شهدا که ازشون خواسته بود رفت #کربلا. 🌺سفر #کربلا و سفر #راهیان_نور در سال ۱۳۸۳ ، در رشد شخصیتی او تاثیر به سزایی داشت. به طوری که بعد از آن، رفتار و گفتار و عملکرد او بسیار تغییر کرد. 🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #هادی_دلها 🌸یک بار برای زیارت #اربعین_حسینی از #نجف به #بصره رفت و مسیر ۵۰۰ کیلومتری تا #کربلا را به عشق اربابش پیاده روی نمود. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🔰 #همسفر_شهدا ✅سال ۸۳ و بعد از سفر #راهیان_نور که برگشت خیلی هوایی شده بود. خیلی دوست داشت بره #کربلا. اما شرایط برای این سفر مهیا نبود. 🔹هر چه می‌گفتیم: علیرضا تو مشمول هستی و به عنوان سرباز فراری دستگیر می‌شوی. امابی‌فایده بود. می‌نشست و گریه می‌کرد. خیلی آرزوی کربلا داشت. از وقتی هم که #هیئت می‌رفت و #مداحی می‌کرد این علاقه بیشتر شده بود. 🔸بالاخره قرار شد راهی بشه ، به شرط آنکه اگه جلوی خروجش را گرفتند برگردد. خوشحالی او قابل وصف نبود. سر از پا نمی‌شناخت. 🔹مشکل فقط خروج از مرز بود. قبل از رسیدن به مرز، نگهبان ایرانی داخل اتوبوس می‌آمد و از جوانان کاروان کارت پایان خدمت می‌خواست. اما داخل خاک عراق نه گذرنامه می‌خواستند نه نظارت می‌کردند. 🔸علیرضا رفته بود گلزار شهداو ازشون خواسته بود برایش دعا کنند. گفته بود میرم کربلا تا نایب ‌الزیاره شهدا باشم. 👈بالاخره روز موعود فرا رسید. 🔹افسر ایرانی وارد اتوبوس شد. به تک‌تک مسافرها نگاه می‌کرد. علی در ردیف آخر نشسته بود. از چند نفر کارت شناسایی خواست. علیرضا یکدفعه رفت زیر صندلی. شروع کرد به خواندن وجعلنا... 🔸دقایقی بعد اتوبوس حرکت کرد. علیرضا هم بیرون آمد. همه کاروان خوشحال بودند. 🔴👈غروب همان روز رسیدیم به کربلا. 🌷 #همسفر_شهدا_سيد_علیرضا_مصطفوی
🔰پیش بینی #شهید_ابراهیم_هادی از حضور ایرانیان در #پیاده_روی_اربعین ✅رزمندگان با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی اونجا تردد کنند و ما... 🔹یعنی میشه یه روزی برسه که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان برند. 🔸ابراهیم که این حرف ها را شنید، گفت: 🔴👈این حرفا چیه که میزنی، یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن #کربلا
هدایت شده از همسفر شهدا
🌷 #شهید_وحید_نومی_گلزار 🍃تولد : ۶۱/۵/۵ - تبریز 🍂شهادت : ۹۴/۸/۲ - بیجی عراق 🍁آرامگاه : تبریز - گلزار شهدای وادی رحمت 🌸دو روز مانده بود به عملیات. دوستانش گفتند قبل از عملیات بریم کربلا ولی وحید نرفت. می گفت امروز #کربلا همینجاست 🌺صدای سلم لمن سالمکم و حربن لمن حاربکم #امام_حسین (ع) را شنیده ام و خواستار اعزام به #جهاد در مقابل و مبارزه با گروه تکفیری و تمامی منافقان شدم.
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰 🎊🎊به بهانه میلاد 🌸بیشتر هفته ها بعد از پایان به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی می رفتیم. 🌺می گفت: شب زیارتی آقا علیه السلام است. برای همین می رویم جایی که ثواب زیارت را داشته باشد. 🌹
🔰 #همسفر_شهدا ✅تو حوزه حواسش به درس نبود. هوایی شده بود. هوایی #کربلا 🔹بهم گفت #عرفه بریم #کربلا 🔸گفتم آرزو دارم برم ولی پول ... 🍃باور کردنی نبود. یک ماه بعد کربلا بودیم. سید هزینه منو پرداخت کرده بود! در این سفر سید را بیشتر شناختم. 🔺سید انسان بسیار وارسته‌ای بود. در این سفر جدای از عشق به #اهل‌_بیت مرا با #شهدا آشنا ساخت. از کربلای ایران برایم گفت. از #شلمچه از #فکه و ... 🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا ✅سید در #نجف خیلی آرامش داشت. نشاط عجیبی در وجودش بود. می‌گفت: ‌احساس می‌کنم آمده‌ام منزل پدرم. ✳️سید می‌گفت: انسان می‌آید نجف تا پاک شود. بعد هم با این پاکی وارد #کربلا شود. ❇️در کربلا دیگر آن آرامش نجف را نداشت. چهره‌اش را غم گرفته بود. کمتر غذا می‌خورد. با پای برهنه راه می‌رفت. من فقط به دنبال سید بودم. برای مثل یک #معلم بود. 💠شب عرفه در اتاق خودمان در هتل #هیئت راه انداخت. فردا صبح با رفقا در #بین_الحرمین بودیم. سید پرچم #هیئت_رهروان_شهدا را آورده بود و متبرک کرد. 🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 ✅یکی از اساتید گفت: هر کدام به سمتی بریم و جدای از بقیه دعا بخونیم و با آقا درد و دل کنیم. ✳️هر کس به گوشه ای از صحن و سرای علیه السلام رفت . ساعتی بعد سید رو دیدم. دستش گرفته بود و زباله های حرم را بیرون می برد! ❇️سید حال و هوایی داشت که در کمتر کسی می‌دیدم. واقعاً عاشق بود. نمی‌تونست از دل بکند. 🔹سوز عجیبی در داشت. سید جزء افرادی بود که با شنیدن نام علیه السلام اشکش جاری می‌شد. 🌷
🔰 ✅یکروز در نشسته بودم. ایام پایانی بود. 🔹سید شروع کرد برای خودش خواندن. از سوز دل برای علیه السلام می‌خواند. بچه‌ها و دیگر طلبه‌ها هم آمدند و کنار او نشستند. ✅مجلس عجیبی شد. چنین عزاداری باحالی را کمتر دیده بودم. اینها همه از صفای درونی سید بود. 🔸بعد از نماز کنارش نشستم. نگاهی به من کرد. اشاره‌ای به سینه‌اش نمود و بی‌مقدمه گفت: اگر اینجا رو بشکافند از عشق آقا و پاره پاره است، اما باید تحمل کرد! 🌷
هدایت شده از همسفر شهدا
🌷 🔰فرمانده گردان علیه السلام لشکر ۲۵ 🍃تولد : ۱۳۴۱/۱/۱۹ - قائم شهر روستای کلاکر محله 🍂شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۰ - ۸ 🍁آرامگاه : قائم شهر - گلزار شهدای روستای کلاکر محله 🌸 گفت: می خواهم برای موضوعی پیش سردار قربانی بروم ولی خجالت می کشم. به او گفتم : « در چه رابطه ای است ؟ » 🌺کمی مکث کرد و گفت : « ما صد در صد خواهیم شد . بعد از ما خانواده ی مان بی سرپرست خواهند شد. می خواهم بروم به او بگویم به من وامی دهد تا سرپناهی برای همسر و فرزندانم بسازم. من حرف هایش را تصدیق کردم . با هم به سوی ساختمان فرماندهی رفتیم. 🌼به چند قدمی اتاق فرماندهی رسیدیم،ایستاد. گفتم : « چی شد ؟ » با حالت خاصی که بیشتر به چهره آدم های پشیمان می خورد ، گفت: 🔴👈شیطان را ببین ! داشت چه کار می کرد ؟! یادم رفت که خدا زن و بچه ام خواهد بود . » به من گفت برگردیم. 💠در بین راه هی می کرد . 📝زندگینامه کامل شهید در وبلاگ «همسفر شهدا» http://hamsafarshohada.blog.ir
📸 سنگ مزار جدید سردار 🌹سنگ جدید مزار مطهر حاج قاسم سلیمانی، سنگ سابق مرقد مطهر علیه السلام است که از به منتقل و پس از صیقل دادن آماده شد.
🔰 ✅سید قاری بود. بعد از اولین سفر شروع به مداحی کرد. ابتدا فقط می‌خواند. کم‌کم اشعار دیگر مداحان را به همان سبک می‌خواند. ✳️در سفرهای زیارتی، در مراسمات جشن و... می‌خواند. از دیگر مداحان هم برای جلسات دعوت می‌کرد. سید با شروع به کار مداحی هیئت را هم انجام می‌داد. ❇️از ذکر ویاد در جلسات هیئت غافل نمی‌شد. در پایان عزاداری‌ها اشعار زمان جنگ یا اشعاری به همان سبک می‌خواند. 🌷
🔰 ✅مادر سید ماهیانه مبلغی از حقوق پدری را به او می‌داد. سید هم سعی می‌کرد با همان مبلغ امورات خود را بگذراند. ❇️مبالغی را که از شهریه یا از و... دریافت می‌کرد در یک صندوق واریز می‌کرد تا به نیازمندان پرداخت شود. ✳️سید از این طریق به بسیاری از دوستانش وام داد تا عازم شوند. 🌷
🔰 عربی زیبایی داشت که از آورده بود. خیلی بهش علاقه داشت. در بیشتر اردوها همراهش بود. یکی از بچه‌ها گفت: آقا سید می‌تونم چفیه شما را تا شب نگه دارم. ❇️سید چفیه را داد. شب بود که اون بنده خدا چفیه را آورد. سید گفت: این چفیه مال شماست. من به قصد دادمش. شما هم قدر این یادگار کربلا را بدون. 🌷
🔰 ✅سید برای رفتن به و رسیدگی به کارهای وسیله نداشت و خیلی اذیت می‌شد. برای همین تصمیم گرفت بخره. چهارصد هزار تومان پس انداز کرد. ❇️با خبر شد که کاروان برای ۸۸ ثبت نام می‌کنه. بچه‌های بسیج و مربیان مسجد را جمع کرد. با آنها صحبت کرد و قرار شد همگی با هم برن کربلا. ✳️پول موتور را بین بچه‌ها پخش کرد تا پیگیر کار باشند. هر چه داشت خرج بچه‌ها کرد. 🌷
🔰 ✅از آمده بود. گفتم: بی معرفت تنها میری! یکدفعه دست کرد جیبش و گفت: این دویست هزار تومان را بگیر و برو دنبال کارهای کربلا! ❇️سال آخر نورانیت در باطن در چهره اش اثر کرده بود. خیلی نورانی شده بود. همیشه با بود. 🌷
🔰 🕊آخرین روزهای سید ✅تابستان ۸۸ بود. می‌گفت: دلم برای تنگ شده. دلم می‌خواد بریم . 🔸می گفت کسی که دلش برای و تنگ می شه باید بره غروبهای رو ببینه! اونجا آدم یاد غربتهای آقا می افته. ❇️با اینکه ۸۸ با بچه ها رفته بودیم اما سید دوباره هوایی شده بود. 🔸رفت و با بچه‌های یکی از مساجد هماهنگ کرد. قرار شد پانزدهم مرداد حرکت کنیم. شب ✳️مادرش گفت: علیرضا، هوا گرمه، هوای جنوب است. کجا می‌خوای بری! صبر کن هوا که بهتر شد برو! 🔸سید گفت: مادر، مگه رزمنده‌ها تو گرما نمی‌رفتند. مگه اونجا برای تفریحه! ما می‌ریم اونجا که سختی بکشیم. ! 🌷
🔰 ✅رفتیم سلام الله علیها. در سالن بچه‌ها ایستاده بودند و روضه سلام الله علیها می‌خواندند. 🔹بریز آب روان اسماء 🔸به جسم اطهر زهرا 🔹ولی آهسته آهسته ... ❇️کفن سید را آوردند. این کفن را دو سال قبل از خریده بود. داخل کفن مقداری خاک و آشغال بود. باتعجب نگاه می‌کردم. دوستش گفت: سید کف حرم علیه السلام را جارو کرد. بعد هم آنها را ریخت داخل کفنش! 🌷
🔰 ✅هنگام بود و نگاه آخر. نگران شاگردان سید بودم. گفتم : اینها را ببرید عقب. طاقت ندارند. از صبح تا حالا اشک می ریزند. پس از یک ساعت، سید به خاک سپرده شد. ❇️یکی از طلبه‌های همان موقع از راه رسید. خیلی عجیب ناله و گریه می‌کرد. خودش را می‌زد. بعد هم آمد جلو و خودش را روی مزار سید انداخت. حالت عادی نداشت. به یکی از دوستان گفتم: کمکش کنید. او را ببرید عقب. ✳️در حالتی که از خود بی خود شده بود آمد پیش من. گفت: سید خیلی حق گردن من داره من رو برد ، من رو با آشنا کرد. اما من... 🔸در حالی که گریه می‌کرد ادامه داد: امروز صبح می‌خواستم بیام برای تشییع. اما خیلی خسته بودم. خوابم بُرد. در عالم خواب سید را دیدم. آمد و فریاد زد: پاشو، گرفتی خوابیدی! علیه السلام تشریف آوردند تشییع جنازه من! 🔹من هم از خواب پریدم. وقتی آمدم دیر شده بود. شما رفته بودید. 🌷
هدایت شده از همسفر شهدا
🌸اگر به زیارت #کربلا رفتید سلام مرا به آقا برسانید و بگوئید ارباب غریب دلم برایتان تنگ شده بود. 🌼ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر و دخترتان بر من واجب تر است.  🔴👈راستی به جای من سفر #مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است. 🌷 #شهید_علی_امرایی
🔰 سید : ✅مگر حتما باید جسم از بین برود. وقتی دنیا را خواسته های نفسانی و بی ارزش ببینیم آن وقت می فهمیم که برای هیچ و پوچ خودمان را به سختی می اندازیم. ✳️و به این نتیجه می رسیم که ما را برای بقا آفریدند، بقا یعنی زنده شدن، بقا یعنی هدف. ❇️بقا همان است که برای رسیدن به آن کربلایی شدند. خیلی ها به یاد اربابشان از به رسیدند. 🍃خیلی ها سر از بدنشان جدا شد. خیلی حتی جسمشان نیز برنگشت. چرا که و مخفی بودن یکی از راه های رسیدن به بقا است. 🍃بقا همانست که علیه السلام برای اثبات آن راهی شد. و به خاطر آن سرش بر روی نیزه ها رفت. آری بقا یعنی اینکه سر بریده بخواند. 🍃خواست بگوید: ای مردم اگر دین ندارید باشید. آن زمان هم مردم در بازی دنیا راه خود را گم کرده بودند. همانند این دوران که از بعضی وقتی سوال می کنیم هدف چیست؟ می مانند. 🍃مگر حسین ابن علی علیه السلام به شهادت رسید که ما گریه کنیم و بر سینه بزنیم!؟ 🍃آری گریه کردن و بر سینه زدن خوب است اما نمی دانیم چه سود! 🍃نوکری واقعی یعنی ادامه راه علیه السلام و چه زیبا گفت: : 🍃"چه جنگ باشد و نباشد را من و تو از کربلا می گذرد." 🍃یعنی اینکه: و و این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند. 🍃پس ما برای رسیدن به هدفمان زمان و مکان نمی شناسیم. هر جا که باشیم کربلایی می شویم و به پا می کنیم. ✍سید علیرضا مصطفوی 🌷
هدایت شده از همسفر شهدا
🌷 #شهید_حجت_اصغری_شریبانی 🍃ولادت : ۶۷/۱/۱ - ورامین 🍂شهادت: ۹۴/۸/۱ - حلب 🍁آرامگاه: ورامین - گلزار شهدای امامزاده شعیب فیروز آباد 🌸چه زیبا فرمود #خمینی کبیر که راه #قدس از #کربلا می گذرد و این جمله هر زمانی بیشتر نمود پیدا می کند که هرسال #اربعین پرچم های سپاه خراسانی این نکته نورانی امام (ره) را یادآوری می کند. 🌺در زمان #فتنه ها گوش به فرمان #رهبر باشید و مطیع امر ولی خود باشید و نگذارید حرف ولی امر، زمین بماند.