سلام
بنام آفریدگار مهربانی
امروز : چهارشنبه 13 / 12 / 99
" توقع را کنار بگذاریم! "
توقع چیست؟
چیزی است که همه از تو دارند ولی تو نباید از کسی داشته باشی
اگر دنبال آرامش هستید از کسی توقعی نداشته باشید
همهچیز را از همهکس انتظار داشته باشید تا کمتر غافلگیر
من ازهیچکس هیچ توقعی ندارم ....
از هیچکس!
اگر محبت و لطفی شوداین بزرگواری است واگر نه ، گلهمند نباید باشید و حتما" برایش دلیل قانعکنندهای وجود دارد
لطفا" شما هم توقعی نداشته باشید
زندگی را زندگیکنید و لذتش را ببرید
اما سر هم منت نگذاریم و مدام گله و شکایت شخصی نکنیم و گله مند نباشیم .....
هروقت به کسی گفتیم "من از تو توقع..." آن لحظه را مرور کنیم که چه دلیلی دارد از کسی توقع داشته باشیم؟
قانون ، وجدان و پروردگار بین ما قضاوت خواهد کرد
دست برداریم از گلههای مداوم و کلافهکنندهای که آدم را حقیر میکند!
عبارت تاکیدی :
تمرین کنیم توقع از یکدیگر را در حدتوان داشته باشیم
" خدایا سپاسگزارم "
💥 #تلنگر 💥
سلام
جوانی را دیدم ک دلش پر بود از محبت خدا
اهل #نماز
و ذاتش در جستجوی خوبی ها✅
دنیایش اما رنگ دیگری گرفت
کم کم همه چیز برایش کمرنگ شد
جز خودش و #خواسته های دلش😱
.
از کدام شان بگویم
از #پیامک هایی ک بی حیا و بی فکر
برای آن #نامحرم میفرستاد❌
یا
از #وایبر و #لاین و....
ک مدام دنبال کسی بود تا به لیست دوست هایش اضافه کند
اصلا هم مهم نبود دختر باشد یا پسر..
ترجیحا جنس مخالف..❌
یا #تلگرام,,,
ک از وقتی پایش ب گوشی های هوشمند باز شد
گروه های #مختلط🙊
پی وی و چت و #دردل با نامحرم شد قصه ی زندگی اش
و فقط دنبال پر کردن وقتی ست ک با #سلام شروع میشود
و اخر و عاقبتش جز #بی_آبرویی و آسیب نیست
متاهل ها حتی..
نمیدانم چه بر سر زندگی شان آمده
ب جای خالی کردن وقت برای #همسرشان💞
ب جای ساختن و پی ریزی زندگی و دلگرمی برای خانواده شان
گیر داده اند ب پی وی پسرانی ک هیچ اعتماد و شناختی از انها ندارند😳
ولی مدام در پی وی هم و گپ ها وقت برای هم میگذارند
و بنظرتان این همان #خیانت نیست😏
و از #اینستاگرام
لال شوم بهتر است🤐
انگار ک #ماهواره را اورده اند
در ملا عام
و جز پوچ گرایی
و شهوت طلبی
عرضه جسم
و الودگی روح
اثری ندارد
همه چیز دور محور #لایک معتبرشده💟
چه عکس سرلخت😱
چه استوری گذاشتن ها
و امان از گفتگوهای دونفره و خلوت🔞💔
از کجا بگویم
نمیدانم ب کدامین #مجوز اینقدر بی حیا شده ایم⁉️
اینقدر ب دور از خدا
و معتاد ب #فضای کثیف مجازی ای ک عجیب از زندگی و خانواده دورمان کرده
ارزش دختر انقدر پایین آمده
ک عکس هایش راحت دست این و اون هست😞
و هر علف هرزی توی باغچه ی دلش میروید☹️
و پسری ک ارزش خود را در دلربایی و #گول_زدن از دختران سرزمین میداند❌
انگار نه انگار #غیرتی داشته
و #مردانگی اش پاااک از یادش رفته
خودت بیندیش🤔
چه شد ک از خدا دور شدی‼️
یعنی واقعا این همه #هوسبازی و #لجنزار ارتباط با نامحرم دلت را نزده⁉️
⛔️ب من نگو
ب خودت بگو
خودت فکر کن
کی خسته میشوی از این دنیای فانی
اخر همه ی زندگی ها #مرگ است
هیچ توشه ای داری
معیارهایت را کی میخواهی خدایی کنی
این تلنگر میتونه برای من و تو باشه دقت کردی؟؟
اللهم عجل لولیک فرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیه🤲🏻😔
*آقایون وخانمهای متاهل بخونن*
*نگذارید قهــرتان طولانی شــود!*
🔸قهر کردن، سمّ مهلکی است که روابط همسران را به شدّت سرد میکند. و توصیه میشود سریع پیش قدم شوید و نگذارید فضای زندگی مسموم شود.
🔸یکی از سوالات زیاد زن و شوهرها این است که اگر همسرم قهر کرد چگونه پیشقدم شوم و با چه شیوهای قهر او را تبدیل به آشتی کنم.
🔸فرمول های زیادی برای این کار وجود دارد اما یکی از راه های پیشنهادی این است که شما باید با یک رفتار یا گفتاری شیرین و جذاب که باب میل همسرتان است او را بخندانید. البته دقت کنید شرایط این کار وجود داشته باشد.
🔸در این کار حتما قلق همسرتان را در نظر بگیرید و با توجه به قلق او، کاری کنید که او بخندد حتی گاهی با قلقک کردن همسر میتوانید او را بخندانید و فضای آشتی را برای او آماده کنید.
🔸زمان را از دست ندهید چرا که در فضای قهر، شیطان حجم ناراحتی را بیشتر کرده، تبدیل به کینه میشود و راه برگشت را برای فرد سخت میکند.
4_5886719039601903969.mp3
14.49M
#کنترل_شهوت ۷
👂گوش، بزرگترین ورودی روح ماست!
🔻بطوریکه شنیدنیها،میتوانند؛
نقشی عظیمی،در همه هیجانات روح،
خصوصاً التهابات جنسی ایفا کنند!
راه کنترل این ورودی را،بياموزيم
#گوش #غریزه_جنسی
گنبد رضا (ع)
غرق نور است و طلا —--- گنبد زرد رضا —---— بوی گل بوی گلاب —--- می رسد از همه جا —---— چشمها خیره به او —---- قلبها غرق دعا ست —---- بر لب پیرو جوان —---- یارضا رضا رضاست —---- ای خدا کاش که من —---- یک کبوتر بودم —---— روی این گنبد زرد —---— شاد می آسودم —---— می زدم بال وپری —------ دور تا دور حرم —---- از دلم پر می زد —---— ماتم و غصه و غم .
#پرستوی_باهوش :
جنگل قصه ما توی یه صبح قشنگ هنوز تو خواب بود، یه دفعه با یه سر و صدای زیاد هیاهویی به پا شد، بسه دیگه چقد خواب چقد سرما و تنهایی پاشید بیاین بیرون میخوام یه چیزی بهتون بگم، اما ... 👇
قالَ رَسولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): «الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ...»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: فرزند، هفت سال اول زندگی سید و آقا، هفت سال دوم فرمانبر و هفت سال سوم وزیر و مشاور است...
الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ، یعنی از تولد تا هفت سالگی فرزند را چنان تربیت کنید که انگار با #سید و #آقا طرف هستید؛ 👈به نحوی که طفل هم #احساس کند آقا است.
💎 روایت همانطور که به پدر و مادر به لحاظ تشریعی فرمان می دهد که فرزند را تا هفت سالگی امیر خود بدانند، به کودک هم از لحاظ تکوینی احساس آقایی و سیادت در این سنین را می دهد.
🌀 معنی آقایی طفل این نیست که چون آقاست، هر کاری هم که برایش مضر است انجام دهد. خیر! کدام سید و آقاست که بخواهد راه اشتباهی برود و #بلدچی و #راهنما به دلیل آقا بودن او، وی را به حال خود بگذارد؟
👈وزیر، خطرها و اشکال های تصمیم ها را تذکّر میدهد و در نشست ها و مصاحبه ها نکته های ارزنده و راه های موفّقیت را مطرح می کند؛ اما همه این برنامه ها، با رعایت #لطف و #مرحمت و رعایت #احترام و #تجلیل معنی «سید» انجام می شود. آقایی به معنی رهایی نیست.
👈🌹وسعت راه، گستردگی احساس مسئولیت و احساس اینکه همه در خدمت طفل هستند، به او #جرئت تصمیم گیری و حس اعتماد به محیط می دهد....
4_5776300524252956732.mp3
11.17M
#بانوی_آسمانی 49
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 49
بیعتی که هرگز انجام نشد.
#بیعت_اجباری
#بلال_حبشی [9]
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
✅ مخاطب اصلی مجموعه #دین_زیباست نوجوانان هستند، مقید باشید این فایلها را حداقل به #یک نوجوان شیعه برسانید!
4_5893432442852740907.mp3
12.57M
آموزش مجازی طب اسلامی
🔰استاد شیخ فرج قاسمی
🔰موضوع :
👈علل الامراض
علل غیر مستقیم بیماری (۲)
#آموزش_مجازی_طب_اسلامی
منبع ؛موسسه ملی طب الائمه علیهم السلام
4_5793961356759665377.mp3
10.18M
"❁"
#کارگاه_انصاف 4⃣
▪️بدون مهارتِ انصاف زندگی کردن ؛
انسان را در نزد دیگران منفور میسازد!
✘ خودبرتربینی، بزرگترین مانعِ رعایتِ انصاف در انسان است!
- اینکه تصور کنیم؛ ما همیشه در یک رابطه از دیگران برتر و داناتریم و حتماً حق باماست،
دروغ بزرگیاست که باورش میکنیم و نمیگذارد هرگز به رعایت انصاف موفق شویم.
#استاد_شجاعی 🎤
حرم
"رمان #از_روزی_که_رفتی #قسمت_نوزدهم توجهش به خودرویی که مقابل موتورسیکلتش پارک کرد جلب شد. سر چر
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_بیستم
درچیدمان خانه هیچ سلیقهای به کار نرفته بود. تمام وسایل این خانه وصلهای ناجور بودند. خانهی سه پسر که بهتر از این نمیشود؛ خانهای که تک تک وسایلش را اندک اندک از این سمساری و آن سمساری خریده بودند. هر سال خانه به دوش بودند. مسیح و یوسف هنوز نیامده بودند.
داستان حاج علی سخت ذهنش را درگیر کرده بود. حس و حالش به خوردن شام نبود، مشغول کار شد.
گاهی ذهنش گریزی به آن شهید و
همسرش میزد، اما سعی در آن داشت که حواسش را متمرکز کند...
سخت بود اما توانست. تا پاسی از شب مشغول کار بود. خسته برخاست و دستی به صورتش کشید. گاز را روشن کرد، به همان گاز تکیه داد.
نگاهش را دور تا دور خانه انداخت. چقدر خانه آن شهید دوستداشتنی بود. نه بهخاطر بالای شهر بودنش که خانهای ساده بود... ساده و زیبا. پر از دلتنگیهای عاشقانه. دلش گرما میخواست، نگاه نگران میخواست،
لبخند عاشقانه میخواست
دلش مرد بودن برای زنی مهربان میخواست
چیزی که هرگز نصیبش نمیشد. آرزوی ازدواج را در دل خاک کرده بود؛ مسیح خوشبین بود
خوشبین به لبخند خدا! کاش مثل یوسف
کاش مثل مسیح خوشبین بود... خوشبینی امید داشت... امید به زندگی بهتر! کاش میتوانست تکانی به این زندگی بدهد!
اگر جای آن شهید بود، هرگز آن زن و آن خانهی گرم را ترک نمیکرد...
صدای کلید انداختن و باز شدن در خانه آمد؛ صدای پچ پچهای مسیح و یوسف میآمد. خیال میکردند ارمیا خواب است:
_سلام
هر دو از ترس پریدند و به آشپزخانه نگاه کردند. ارمیا به ترسشان خندید... از ته دل خندید. بعد از آنهمه بغض، قهقهه زد. میخندید به ترس مسیح و یوسف میخندید به ترسهای خودش؛
میخندید به تنهاییها و تاریکی و سردی خانه، میخندید به تنهاییهای آن همسر
شهید، میخندید به دنیایی بازیچهاش بودند...
خندههایش عصبی بود! یوسف به سمتش دوید. مسیح هم به دنبالش.
خندهی ارمیا بند نمیآمد. اشک از چشمانش جاری بود و باز هم میخندید. قهقهههایش تبدیل به ضجه شده بود. یوسف او را محکم در آغوش گرفته بود و مسیح لیوان آب سردی آورد.
یوسف: آروم باش پسر، چیزی نیست. نفس بکش! نفس بکش ارمیا!
داداشِ من آروم باش، من هستم. آروم باش! دوباره چی به روزت اومده؟
افکار ارمیا پریشان بود. دلش پدری چون حاج علی را میخواست، دلش خیلی نداشتهها را میخواست؛ دلش این زندگی را نمیخواست.
_چرا زندگی ما اینجوریه؟ دلم بوی غذا میخواد؛ دلم روشنی خونه رو میخواد. دلم میخواد یکی نگرانم بشه، یکی دردمو بفهمه! یکی براش مهم باشه چی میخورم. چی میپوشم! یکی باشه که منتظر اومدنم باشه، یکی که صداش قلبمو به تپش بندازه! داره چهل سالم میشه و قلبم هنوز سرد و تاریکه! داره چهل سالم میشه و هنوز کسی بهم بابا نگفته. حسرت بابا گفتن یه عمر رو دلم موند، حالا باید حسرت بابا شنیدن رو به دل بکشم. خستهام یوسف... به خدا دیگه نمیکشم. ارمیا داره میمیره! خسته شده! قلبش از بی دلیل تپیدن خسته شده! چرا خدا به بعضیا همه چیز میده و به یکی مثل من هیچی نمیده؟اونمرد همه چیزداشت
اونمردهمه ی آرزوهای منو داشت! خونه، زندگی، همه چیز داشت. زن داشت، بچه داشت! زنش حامله بود، بچه داشت و رفت. بچه ای که تمام آرزوی زندگی منه! همهی آرزوهای منو یک جا داشت. یه خونه پر از نور و زندگی... یه
خونه با عطر زندگی! عطر غذای خونگی که با عشق پخته شده! زنی که
بهخاطر نبودت زمین می خوره و بلندمیشه. یه بچه که تا چند وقت
دیگه با دستای کوچیکش انگشت دستتو بگیره و بابا صدات کنه... اون همه چیز داشت، یه پدر مثل حاج علی! یه زن مثل آیه، یه خونه مثل قصر قصههای پریا. همه رو گذاشت و رفت. بهخاطر کی؟ بهخاطر چی؟ چی ارزش جونتو داشت؟ بهخاطر اون عربایی که وقتی بهشون نیاز داری بهت پشت پا میزنن
رفته و همهی داشتههاش رو جا گذاشته! زنشو جا گذاشته، بچهشو جا گذاشته، همهی دنیا رو جا گذاشته. اون چیزایی رو جا گذاشته که من یک عمر حسرت داشتنشو کشیدم. من به اون مردحسودی میکنم... من امروز آرزو کردم کاش جای اون بودم! آرزو کردم کاش اون زندگی مال من بود! اون زن با همهی معصومیت و نجابتش مال من بود! اون بچه قراره به دنیا بیاد، مال من بود... که تو آغوش من خوابش میبرد... که لبخند میزد برام و دنیام رو رنگ میزد.
آرزو کردم
حاج علی پدرم بود... که پشتم باشه، پناهم باشه! حاج علی پدر آرزوهامه... من همهی آرزوهامو دیدم... دیدم که مال یکی دیگه بود، کسی که لیاقتشو نداشت و ازشون گذشت...