eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
652 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽؛ 🌷 در روز قیامت ، و از انسان نزد خداوند شکایت می کنند 📝 حضرت استاد انصاریان به شکایت ، و از مردم در روز قیامت اشاره و تصریح کرد : 👈 پیغمبر (صلےالله علیه و آله) می فرمایند : " در روز قیامت از مردم شکایت می کند : یکی است که می گوید : خدایا ! من ساخته شده بودم ، تمیز و جادار و خوب هم بودم ، اما مردم نمی آمدند . شاکی دوم هست و شکایتش هم این است : خدایا ! من بین مردم بودم ، به من عمل نکردند . شاکی سوم هم است که می گوید : خدایا ! من سالها درس خواندم ، مسئله ، حلال و حرام یاد گرفتم . خودت گفته بودی که بین مردم برگرد ، من هم برگشتم ؛ اما هیچ کس به من محل نگذاشت ". 👈 سپس حضرت می فرمایند : " خدا به شکایت هر سه توجه می کند و مردم محکوم می شوند ". 🎆💎 @haram110 💎🎆 🌷 أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷
به مناسبت سالروز توسط وحشی و به دستور خبیث : آخرش به این تقدیر پایان می دهد خاتمه بر غصه پریشان می دهد مطمئنم او بیاید کار دست ماست ساخت و ساز را دست ایران می دهد کارفرما و پارکابش می شود اولش نقشه برای و ایوان می دهد و و می شود چون طلای این سه را می دهد چونکه بعدش اینجا فراوان می شود قطعاً اذن ساخت دهها می دهد هرچه بیاید در حرم جا می شود دورتا دور و غوغا می شود... :
💢 شیعیان در ذر به پیامبر و امیرالمومنین علیهم السلام 💫 بڪیر بن اعین گوید؛ امام باقر علیه السلام می فرمودند : همانا خداوند از ما برای ما آنگاه که همانند مور در عالم بودند و پیمان گرفت همان روزی که در عالم ذر برای ربوبیت خویش و نبوت حضرت صلی الله علیه و آله و سلم پیمان گرفت و خداوند در عالم مجردات و سایه ها بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم امتش را در گل ( عالم سرشت ) عرضه کرد و سرشت آن ها را از همان سرشت حضرت علیه السلام آفرید 💫 و خداوند شیعیان ما را دو هزار سال پیش از بدن هایشان آفرید و آن ها را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرضه داشت و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علیه السلام آن ها را معرفی کرد و ما آنها را با آهنگ گفتارشان می شناسیم . 📚 بصائر الدرجات : ج 2 باب 16 ح 365 ص 258-259
💢 شیعیان در ذر به پیامبر و امیرالمومنین علیهم السلام 💫 بڪیر بن اعین گوید؛ امام باقر علیه السلام می فرمودند : همانا خداوند از ما برای ما آنگاه که همانند مور در عالم بودند و پیمان گرفت همان روزی که در عالم ذر برای ربوبیت خویش و نبوت حضرت صلی الله علیه و آله و سلم پیمان گرفت و خداوند در عالم مجردات و سایه ها بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم امتش را در گل ( عالم سرشت ) عرضه کرد و سرشت آن ها را از همان سرشت حضرت علیه السلام آفرید 💫 و خداوند شیعیان ما را دو هزار سال پیش از بدن هایشان آفرید و آن ها را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرضه داشت و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علیه السلام آن ها را معرفی کرد و ما آنها را با آهنگ گفتارشان می شناسیم . 📚 بصائر الدرجات : ج 2 باب 16 ح 365 ص 258-259
قال رسول الله : يا أباذر ، الجلوس ساعة عند مذاكرة العلم أحب الى الله من قرائة القرآن كله اثنی عشر ألف مرة پیامبر فرمودند : یکساعت نشستن در مجلس علم ، نزد خدا از ۱۲۰۰۰ (دوازده هزار) محبوب تر است . مصدر : بحارالأنوار ، جلد ۱ ، صفحه ۲۰۳ _ مستدرک الوسائل ، جلد ۵ ، صفحه ۳۹۶
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۱۱ و ۲۱۲ گاه به صراحت در مصاحبه‌هایشان ازشان سوال میشد اگر مردم بخواهند را تحویل دهید، میدهید؟آنها هم بعد از طفره‌های طولانی میگفتند ! را نمیبینند.سازمان نه تنها به قدرت بلکه به این محبوبیت هم حسودی‌اش میشود. ●●بیست و هشتِ خرداد شصت●● ماههای پر تنشی را از سر گذرانده‌ایم که آخرینش نیست! هنوز وحشت خشونت چهارده اسفند در وجودم است.... خبر حصر آبادان و پیش روی روز افزون بعث را به خاطر دارم.نمیتوانم سکوت کنم.صبح بود به دستور مینا حاضر شدم و خودم را به خیابان رساندم.بعد از عوض کردن شکل و شمایل وارد دانشگاه تهران شدیم.غوغایی بر پا بود.قریب به هزاران نفر در دانشگاه شعارهای تند دادند. بنی‌صدر پشت تریبون ایستاد و از مصدق سخن گفت.جوری حرف زد که انگار مصدق بود از پاریس به تهران آمد، در بهشت زهرا سخنرانی کرد،بار انقلاب به دوش کشید و برای آزادی راهی غربت شد!شعارهای مرگ بر بهشتی یک جاهایی زیاد شد. همچین شعاری بدهم!اصلا مگر چه کرده؟ چرا الکی بارگناهم را سنگین کرده باشم؟هرچہ هم مینا با مفهوم نگاهم کرد خودم را به آن در زدم.بعد هم بنی‌صدر گفت "اینهایی که ظاهر دارند را بیاندازید بیرون!" انگار بنی‌صدر جز و خونریزی، کاری برای این کشور نداشت! چهارده اسفند هرچه بود گذشت.ولی ترکش‌های آن به شدت در گوشه و کنار مطبوعات به چشم میخورد. انگار گزارشها و پاپوش‌هایی را که برای لازم بود او مینوشت!👈به و سپاه مردم را خونین میکردند و همه‌اش به نام سپاه تمام شد.حال ۲۸خرداد سازمان به دستور میدهد با خود سرد داشتہ باشند حتی اعضای عادی.... بین جنگ و خشونت‌ها روی پله‌ها مینشینم و به می‌اندیشم.به خدای که تنها و را شنیده بودم و بس...خوب و بد را نمیدانم اما همین را میدانم که سازمان نیست.خدا...کاش میتوانستم از او بخواهم به من راه درست را نشان دهد.بغض میکنم و میگویم: " خدایی که نمیدونم هستی یا نه. اگه صدام رو میشنوی بهم کن. خدایا! شدم از این همه و . خدایا! خسته شدم از راه . خدایا! کلافم کرد این . چیکار کنم؟ در خونه‌ی کیو بزنم..؟؟ " بغضم میترکد.. "رویا! شاید به پوچی رسیدی و دنیا همینه که هست.شاید اصلا جای دیگه‌ای وجود نداره..." اما با خود میگویم: "نه نه! حتما راهی هست. مگه میشه تموم این به بن‌بست برسه؟مگه حرفای حاج رسول رو یادت رفته؟ مگه میشه همه چیز رو اتفاقی دونست؟" یکهو بدنم یخ میکند.در هوای گرم خردادماه سردم میشود.از کجا ذهنم به یاد حاج رسول گشت را نمیدانم!خیال از ذهن عبورکرده دوباره آمده! امانتی را میگویم! هروقت که به یادش می‌افتم حالم دگرگون میشود و حس پیدا میکنم.آن اوایل سازمان را داشتم و زوم شدنشان روی من اما حال چه؟ شاید حال وقتش شده راز آن امانتی را فاش کنم." آره... حالا دیگه وقتشه." پیمان هم تا شب به خانه نمی‌آید. از ذوق و هیجان نمیفهمم کی چادر به سر میکنم. در ذهن دنبال نشانی آن میگردم. به آدرس.... به خانم عطاری! صندوقچه و گلهای بابونه! در آخر هم تجریش و بازارش...باورم نمیشود!انگار یکی اینها را جلوی پایم قرار میدهد و مرا به خود میخواند. به بازار عریض و طویل تجریش نگاه میکنم.پیدا کردن یک عطاری در اینجا مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه است! دوباره ناامیدی بر من غلبه میکند.‌. چه کنم؟ خود را کنار میکشم. سر در مغازه‌ها را نگاه میکنم.با دیدن گونی‌های گردو و گیاه دارویی به طرف مغازه میروم. _سلام. شما عطارے هستین؟ _بله دیگه. _یعنے خود خود عطاری؟ انگار متوجه منظورم نیست و میگوید: _عطار هستیم دیگه. وا میروم! _نه آقا. منظور من فامیلتونه.شما خانم عطاری میشناسین؟ فامیلشون عطاری باشه و عطار باشن. _آها...بلہ خانم عطاری هستن. منتهی جلوتر از ما. _میشه بگید کجا میتونم پیداشون کنم؟ _اسم عطاریشون "شفاست". همین راسته رو بگیرید و برین اولین عطاری هستش. تشکر میکنم. هیجان زده شده‌ام.بوی خوش بابونه و گل محمدی!با دیدن تابلوی مغازه بغض میکنم.خانم مسنی روی‌ صندلی نشسته.به زور سلام میدهم.لبخندش بسیار شبیه لبخند حاج رسول است.حاصل بغض از دیدگانم روان میشود. _سَ.. سلام. متوجه حالم میشود.دستم را به طرف خودش میگیرد نوازش میدهد. _عیلک‌سلام.چیشده عزیزدلم؟چرا گریه؟چرا بغض؟ _خنده هاتون...خیلے قشنگه منو یاد کسی میندازه. _وای ممنون عزیزم.قربونت برم مادر.. چشمات قشنگه. _شما خانم عطاری هستین؟ _آره. چطور مادر؟ _من از طرف حاج رسول اومدم. هست که باید از شما تحویل بگیرم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
✨ من فقط یک آرزو دارم وآن اینکه خدا به من یک عمر طولانی بدهد و من در این عمر ازهمه کناره گرفته و تا آخر عمر بر مظلومیت امیرالمومنین علی علیه السلام گریه کنم. ‏علامه امینی رحمت الله علیه ▁▂🍃▂▃▄▄🌺▅▆▆▇█🌺 «کانال حرم