حرم
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃 هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃
هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین ظلم را به امام حسین علیه السلام و یاران و اهل بیتش وارد کردند👇👇
#اسحاق_بن_حیوة(حیاة)_حضرمی
نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند
جنایات :
روز #عاشورا، پس از #شهادت حسین بن علی علیه السلام،
لشگر عمربن سعد به جهت #غارت #لباس های او بر پیکر مقدسش حمله کردند.
#اسحاق_بن_حیوة ، اقدام به #برهنه کردن امام حسین علیه السلام نمود او تنها #پیراهن امام را #سرقت کرد و پوشید،
در حالی که در آن #پیراهن بیشتر از 110 #سوراخ و پارگی از #تیر و #نیزه و شمشیر بود.
اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
وقتی امام #حسین علیه السلام شهید شدند، #عمر_بن_سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که:
چه کسی داوطلب می شود که بر #بدن حسین علیه السلام با #اسب_بتازد ؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت،
چندان که #پشت و #سینه آنحضرت درهم شکست؛
و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد #عبیدالله_بن_زیاد لعنت الله علیه رفتند و #جایزه اندکی از او گرفتند.
ابوعمر زاهد می گوید:
در نسب آنها دیدیم که همگی #حرامزاده بودند.
ملاحظات :
اسحاق بعد از این #پوشیدن لباس امام به مرض #پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت
سرنوشت او :
#مختار_ثقفی در زمان #خونخواهی #شهداء #کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به #بندهای #آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا #هلاک شدند
📚منابع :
نفسالمهموم
ترجمه کامل ابن اثیر، خلیلی
تاریخ طبری
منتهیالامال
ابصار العین
موسوعه الامام الحسین به نقل از: عمادالدین طبری،نفس المهموم , کامل بهائی، لهوف، ارشاد و بسیاری منابع دیگر
يہ خانوم #چادرے
از همه رنگا #لباس داره🙂
نگا به #مشڪیه چادرش نڪن
چادريا هم #آرايش ڪردن بلدن💄
چادريا هم لباس زیبا خريدن بلدن😌
چادريا هم بلدن #لاڪ بزنن💅🏻
خلاصه
خانومے ڪہ
رنگارنگ ميرے تو خيابون😏
و فڪر ميڪنے چادرے جماعتـ
عقبـ موندس و بہ روز نيستــ 🙄
چرا چادريا همــــــہ
اين ڪارها رو بلــدن 😉
منتها فقط ☝️🏿
براے يه نَفَر،اونم #همسرشون💑
نه مرداے تو #خيابون 😱😰
@haram110
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃
هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین ظلم را به امام حسین علیه السلام و یاران و اهل بیتش وارد کردند👇👇
#اسحاق_بن_حیوة(حیاة)_حضرمی
نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند
جنایات :
روز #عاشورا، پس از #شهادت حسین بن علی علیه السلام،
لشگر عمربن سعد به جهت #غارت #لباس های او بر پیکر مقدسش حمله کردند.
#اسحاق_بن_حیوة ، اقدام به #برهنه کردن امام حسین علیه السلام نمود او تنها #پیراهن امام را #سرقت کرد و پوشید،
در حالی که در آن #پیراهن بیشتر از 110 #سوراخ و پارگی از #تیر و #نیزه و شمشیر بود.
اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
وقتی امام #حسین علیه السلام شهید شدند، #عمر_بن_سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که:
چه کسی داوطلب می شود که بر #بدن حسین علیه السلام با #اسب_بتازد ؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت،
چندان که #پشت و #سینه آنحضرت درهم شکست؛
و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد #عبیدالله_بن_زیاد لعنت الله علیه رفتند و #جایزه اندکی از او گرفتند.
ابوعمر زاهد می گوید:
در نسب آنها دیدیم که همگی #حرامزاده بودند.
ملاحظات :
اسحاق بعد از این #پوشیدن لباس امام به مرض #پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت
سرنوشت او :
#مختار_ثقفی در زمان #خونخواهی #شهداء #کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به #بندهای #آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا #هلاک شدند
📚منابع :
نفسالمهموم
ترجمه کامل ابن اثیر، خلیلی
تاریخ طبری
منتهیالامال
ابصار العین
موسوعه الامام الحسین به نقل از: عمادالدین طبری،نفس المهموم , کامل بهائی، لهوف، ارشاد و بسیاری منابع دیگر
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃
هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین ظلم را به امام حسین علیه السلام و یاران و اهل بیتش وارد کردند👇👇
#اسحاق_بن_حیوة(حیاة)_حضرمی
نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند
جنایات :
روز #عاشورا، پس از #شهادت حسین بن علی علیه السلام،
لشگر عمربن سعد به جهت #غارت #لباس های او بر پیکر مقدسش حمله کردند.
#اسحاق_بن_حیوة ، اقدام به #برهنه کردن امام حسین علیه السلام نمود او تنها #پیراهن امام را #سرقت کرد و پوشید،
در حالی که در آن #پیراهن بیشتر از 110 #سوراخ و پارگی از #تیر و #نیزه و شمشیر بود.
اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
وقتی امام #حسین علیه السلام شهید شدند، #عمر_بن_سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که:
چه کسی داوطلب می شود که بر #بدن حسین علیه السلام با #اسب_بتازد ؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت،
چندان که #پشت و #سینه آنحضرت درهم شکست؛
و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد #عبیدالله_بن_زیاد لعنت الله علیه رفتند و #جایزه اندکی از او گرفتند.
ابوعمر زاهد می گوید:
در نسب آنها دیدیم که همگی #حرامزاده بودند.
ملاحظات :
اسحاق بعد از این #پوشیدن لباس امام به مرض #پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت
سرنوشت او :
#مختار_ثقفی در زمان #خونخواهی #شهداء #کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به #بندهای #آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا #هلاک شدند
📚منابع :
نفسالمهموم
ترجمه کامل ابن اثیر، خلیلی
تاریخ طبری
منتهیالامال
ابصار العین
موسوعه الامام الحسین به نقل از: عمادالدین طبری،نفس المهموم , کامل بهائی، لهوف، ارشاد و بسیاری منابع دیگر
🔹سیره حکومتی امیرالمؤمنین علیه السلام
✍️جابر عبدى گويد: امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود: «خدا مرا پيشواى خلقش كرده و بر من لازم كرده كه بر خود تنگ بگيرم و در #خوردن و #نوشيدن و #لباس مانند مستمندان باشم تا فقيران به فقر من اقتداء كنند و تسلى يابند و توانگران با ثروت خود سركشى نكنند.»
📘ترجمه اصول کافي، ج۳، ص۱۵۹
🔸جابِرٍ الْعَبْدِيِّ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِي إِمَاماً لِخَلْقِهِ فَفَرَضَ عَلَيَّ التَّقْدِيرَ فِي نَفْسِي وَ مَطْعَمِي وَ مَشْرَبِي وَ مَلْبَسِي كَضُعَفَاءِ النَّاسِ كَيْ يَقْتَدِيَ الْفَقِيرُ بِفَقْرِي وَ لَا يُطْغِيَ الْغَنِيَّ غِنَاهُ.
📓الكافي، ج۱، ص ۴۱۰، باب سيرة الإمام في نفسه و في المطعم و الملبس إذا ولي الأمر، ح۱
سلامالله علی امیرالمؤمنین!
#حکومت_علوی
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۱۱ و ۲۱۲
گاه به صراحت در مصاحبههایشان ازشان سوال میشد اگر مردم بخواهند #اسلحههایتان را تحویل دهید، میدهید؟آنها هم بعد از طفرههای طولانی میگفتند #نه! #حب_واقعی را نمیبینند.سازمان نه تنها به قدرت بلکه به این محبوبیت هم حسودیاش میشود.
●●بیست و هشتِ خرداد شصت●●
ماههای پر تنشی را از سر گذراندهایم که آخرینش نیست! هنوز وحشت خشونت چهارده اسفند در وجودم است....
خبر حصر آبادان و پیش روی روز افزون بعث را به خاطر دارم.نمیتوانم سکوت کنم.صبح بود به دستور مینا حاضر شدم و خودم را به خیابان رساندم.بعد از عوض کردن شکل و شمایل وارد دانشگاه تهران شدیم.غوغایی بر پا بود.قریب به هزاران نفر در دانشگاه شعارهای تند دادند. بنیصدر پشت تریبون ایستاد و از مصدق سخن گفت.جوری حرف زد که انگار مصدق بود از پاریس به تهران آمد، در بهشت زهرا سخنرانی کرد،بار انقلاب به دوش کشید و برای آزادی راهی غربت شد!شعارهای مرگ بر بهشتی یک جاهایی زیاد شد. #نمیتوانستم همچین شعاری بدهم!اصلا مگر #بهشتی چه کرده؟ چرا الکی بارگناهم را سنگین کرده باشم؟هرچہ هم مینا با مفهوم نگاهم کرد خودم را به آن در زدم.بعد هم بنیصدر گفت "اینهایی که ظاهر #مذهبی دارند را بیاندازید بیرون!" انگار بنیصدر جز #خون و خونریزی، #تفرقه کاری برای این کشور نداشت!
چهارده اسفند هرچه بود گذشت.ولی ترکشهای آن به شدت در گوشه و کنار مطبوعات به چشم میخورد. انگار گزارشها و پاپوشهایی را که برای #مطبوعات لازم بود او مینوشت!👈به #اسم و #لباس سپاه مردم را خونین میکردند و همهاش به نام سپاه تمام شد.حال ۲۸خرداد سازمان به #همه دستور میدهد با خود #سلاح سرد داشتہ باشند حتی اعضای عادی....
بین جنگ و خشونتها روی پلهها مینشینم و به #خدا میاندیشم.به خدای که تنها #اسم و #وصفش را شنیده بودم و بس...خوب و بد را نمیدانم اما همین را میدانم که سازمان #بر_حق نیست.خدا...کاش میتوانستم از او بخواهم به من راه درست را نشان دهد.بغض میکنم و میگویم: " خدایی که نمیدونم هستی یا نه. اگه صدام رو میشنوی بهم #کمک کن. خدایا! #خسته شدم از این همه #حماقت و #بلاهت. خدایا! خسته شدم از راه #بنبست. خدایا! کلافم کرد این #دورویی. چیکار کنم؟ در خونهی کیو بزنم..؟؟ " بغضم میترکد.. "رویا! شاید به پوچی رسیدی و دنیا همینه که هست.شاید اصلا جای دیگهای وجود نداره..." اما با خود میگویم: "نه نه! حتما راهی هست. مگه میشه تموم این #عالم به بنبست برسه؟مگه حرفای حاج رسول رو یادت رفته؟ مگه میشه همه چیز رو اتفاقی دونست؟"
یکهو بدنم یخ میکند.در هوای گرم خردادماه سردم میشود.از کجا ذهنم به یاد حاج رسول گشت را نمیدانم!خیال از ذهن عبورکرده دوباره آمده! امانتی را میگویم! هروقت که به یادش میافتم حالم دگرگون میشود و حس #عذابوجدان پیدا میکنم.آن اوایل #بهانهی سازمان را داشتم و زوم شدنشان روی من اما حال چه؟ شاید حال وقتش شده راز آن امانتی را فاش کنم." آره... حالا دیگه وقتشه." پیمان هم تا شب به خانه نمیآید. از ذوق و هیجان نمیفهمم کی چادر به سر میکنم. در ذهن دنبال نشانی آن میگردم. به آدرس.... به خانم عطاری! صندوقچه و گلهای بابونه! در آخر هم تجریش و بازارش...باورم نمیشود!انگار یکی اینها را جلوی پایم قرار میدهد و مرا به خود میخواند.
به بازار عریض و طویل تجریش نگاه میکنم.پیدا کردن یک عطاری در اینجا مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه است! دوباره ناامیدی بر من غلبه میکند.. #خدایا چه کنم؟
خود را کنار میکشم. سر در مغازهها را نگاه میکنم.با دیدن گونیهای گردو و گیاه دارویی به طرف مغازه میروم.
_سلام. شما عطارے هستین؟
_بله دیگه.
_یعنے خود خود عطاری؟
انگار متوجه منظورم نیست و میگوید:
_عطار هستیم دیگه.
وا میروم!
_نه آقا. منظور من فامیلتونه.شما خانم عطاری میشناسین؟ فامیلشون عطاری باشه و عطار باشن.
_آها...بلہ خانم عطاری هستن. منتهی جلوتر از ما.
_میشه بگید کجا میتونم پیداشون کنم؟
_اسم عطاریشون "شفاست". همین راسته رو بگیرید و برین اولین عطاری هستش.
تشکر میکنم. هیجان زده شدهام.بوی خوش بابونه و گل محمدی!با دیدن تابلوی مغازه بغض میکنم.خانم مسنی روی صندلی نشسته.به زور سلام میدهم.لبخندش بسیار شبیه لبخند حاج رسول است.حاصل بغض از دیدگانم روان میشود.
_سَ.. سلام.
متوجه حالم میشود.دستم را به طرف خودش میگیرد نوازش میدهد.
_عیلکسلام.چیشده عزیزدلم؟چرا گریه؟چرا بغض؟
_خنده هاتون...خیلے قشنگه منو یاد کسی میندازه.
_وای ممنون عزیزم.قربونت برم مادر.. چشمات قشنگه.
_شما خانم عطاری هستین؟
_آره. چطور مادر؟
_من از طرف حاج رسول اومدم. #امانتی هست که باید از شما تحویل بگیرم.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃
هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین ظلم را به امام حسین علیه السلام و یاران و اهل بیتش وارد کردند👇👇
#اسحاق_بن_حیوة(حیاة)_حضرمی
نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند
جنایات :
روز #عاشورا، پس از #شهادت حسین بن علی علیه السلام،
لشگر عمربن سعد به جهت #غارت #لباس های او بر پیکر مقدسش حمله کردند.
#اسحاق_بن_حیوة ، اقدام به #برهنه کردن امام حسین علیه السلام نمود او تنها #پیراهن امام را #سرقت کرد و پوشید،
در حالی که در آن #پیراهن بیشتر از 110 #سوراخ و پارگی از #تیر و #نیزه و شمشیر بود.
اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
وقتی امام #حسین علیه السلام شهید شدند، #عمر_بن_سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که:
چه کسی داوطلب می شود که بر #بدن حسین علیه السلام با #اسب_بتازد ؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت،
چندان که #پشت و #سینه آنحضرت درهم شکست؛
و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد #عبیدالله_بن_زیاد لعنت الله علیه رفتند و #جایزه اندکی از او گرفتند.
ابوعمر زاهد می گوید:
در نسب آنها دیدیم که همگی #حرامزاده بودند.
ملاحظات :
اسحاق بعد از این #پوشیدن لباس امام به مرض #پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت
سرنوشت او :
#مختار_ثقفی در زمان #خونخواهی #شهداء #کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به #بندهای #آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا #هلاک شدند
📚منابع :
نفسالمهموم
ترجمه کامل ابن اثیر، خلیلی
تاریخ طبری
منتهیالامال
ابصار العین
موسوعه الامام الحسین به نقل از: عمادالدین طبری،نفس المهموم , کامل بهائی، لهوف، ارشاد و بسیاری منابع دیگر