💠﷽💠
🔴 #فرق_این_خدا_با_آن_خدا
👱🏻 پسری با اخلاق و نیکسیرت، اما #فقیر به خواستگاری دختری میرود...
👨🏻 پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و #سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
👱🏻پسری #پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود...
👨🏻 پدر دختر با ازدواج #موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را #هدایت میکند...!
👱🏻 دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که #هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد #فرق دارد؟؟!!!!...
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
هر که از ترس #تهیدستی ازدواج نکند ، به خدای متعال گمان بد برده است. خدای متعال میفرماید: «اگر #تهیدست باشد خداوند از #فضل خود توانگرشان میسازد.»
📙 تفسیر نورالثقلین،ج۳، ص۵۹۷
🍃❤️ 🌴🌴 همرا باشید با ما در
🌹🌹 کانال جذاب حرم 🌹🌹
👉👉 @haram110
حرم
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 💠 #داستان_هایی_از_امام_زمان(عج)💠 يازده مهدي عبداللَّه ب
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
#داستان_هایی_از_امام_زمان(عج)
💠 #نوجوان ماه #سيما!💠
محمّد بن احمد انصاري ميگويد:
گروهي از مفوضه (۱۳۸) و مقصّره (۱۳۹) كامل بن ابراهيم مدني را براي مناظره نزد امام حسن عسكري عليه السلام فرستادند.
كامل بن ابراهيم ميگويد: پيش خود گفتم: به او ميگويم: تنها كسي وارد #بهشت ميشود كه اعتقاد مرا داشته باشد!
وقتي خدمت امام حسن عسكري عليه السلام مشرّف شدم، ديدم پيراهن سفيد لطيفي پوشيده است. با خود گفتم: ولي خدا و حجّت او پيراهن لطيف ميپوشد و به ما امر ميكند كه به فكر برادران ديني خود باشيم، و ما را از پوشيدن اين گونه لباسها نهي ميكند.
امام حسن عسكري عليه السلام تبسّمي فرمود و آستين خود را بالا زد و لباس سياه خشني را [كه زير آن لباس لطيف پوشيده بود] و با پوست بدنش تماس داشت، نشان داده و فرمود: اين را براي خدا، و اين را براي شما پوشيده ام!
من با شرمندگي سلام كردم و كنار دري كه پرده اي آن را پوشانده بود، نشستم. ناگاه بادي وزيد و گوشه اي از آن پرده كنار رفت و نوجوان ماه سيمايي را كه حدوداً چهار سال داشت، ديدم. فرمود: اي كامل بن ابراهيم!
از اين سخن مو بر تنم راست شد، و به دلم الهام شد كه بگويم: لبيك، آقا جان! بفرماييد.
فرمود: نزد ولي خدا و حجّت او آمده اي كه بگويي: تنها كسي كه اعتقاد تو را داشته باشد، به بهشت
مي رود؟
گفتم: آري، قسم به خدا! براي همين آمده ام.
فرمود: به خدا #قسم! در اين صورت عدّه #كمي بهشتي خواهند بود، زيرا تنها گروهي كه « #حقيه» نام دارند، وارد #بهشت خواهند شد.
عرض كردم: آقا جان! آنها چه كساني هستند؟
فرمود: #كساني كه #علي عليه السلام را #دوست دارند و به #حق او #سوگند ميخورند، امّا #حقّ او و #فضل او را #نمي دانند.
آن گاه لحظه اي ساكت شده و سپس ادامه دادند:
آمده بودي كه درباره اعتقاد #مفوّضه سؤال كني، بدان كه آنها دروغ ميگويند. خداوند دلهاي ما را ظرف مشيت خود قرار داده است كه اگر او بخواهد ما نيز خواهيم خواست، چنانچه ميفرمايد:
«وَما تَشاءُونَ إِلاَّ اَنْ يشاءَ اللَّهُ» (۱۴۰).
«جز آنچه خداوند ميخواهد شما نمي خواهيد».
آن گاه پرده به حالت اوّل بازگشت، و من هرچه كردم نتوانستم آن را كنار بزنم.
امام حسن عسكري عليه السلام تبسّم نموده و فرمود: اي كامل! چرا نشسته اي، مگر حجّت بعد از من سؤالت را پاسخ نداد؟
من نيز برخاستم و خارج شدم، و از آن پس آن خلف صالح عليه السلام را ملاقات نكردم. (۱۴۱)
---------------
📚منابع:
۱۴۱) غيبت طوسي، ص ۲۴۶ و ۲۴۷، اثبات ولادته عليه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۰ و ۵۱.
❥༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
💠 مذهب جعفری
✨ انوار فضايل و مناقب و علوم حضرت #امام_جعفرالصادق علیهالسلام، آنچنان بر آفاق و انفس تابيده است كه عامه و خاصه و دوست و دشمن بدان اعتراف نمودهاند.
🔶 امامِ مذهبِ مالكيه لعین میگويد:
«چشم من افضل از جعفر بن محمد علیهماالسلام در #زهد و #فضل و #ورع و #عبادت نديده است! ¹»
🔷 همچنين میگويد:
«چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلب بشرى خطور نكرده است افضل از جعفر #صادق علیهالسلام از جهت #فضل و #علم و #عبادت و #ورع. ²»
❇️ #جعفر بن محمد الصادق علیهماالسلام، شخصيتى است كه به اعتراف امامِ عامه، هيچ ديدهاى افضل از او در فضايل علمى و اخلاقى و عملى نديده است!
🚫 و روشن است كه به حكم #عقل، تبعيت از فاضل با وجود #افضل، ترجيح مرجوح بر راجح بوده و #قبيح است و فطرت هر عاقلى از آن متنفّر است؛
📖 و به حكم #كتاب خداوند متعال كه فرمود: ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ ³ ﴾،
ضلال مبين است و هر مسلمانى از آن بيزار است؛
✅ بنابراين پيروى از #مذهب_جعفرى به حكم عقل و فرمان خدا ثابت است.
📌 ۱. مناقب آل أبى طالب، ج۴، ص۲۷۵
۲. مناقب آل أبى طالب، ج۴، ص۲۴۸
۳. بقره/۶۱
📚 برگرفته از کتاب به ياد آن كه مذهب حق يادگار اوست، آیت الله شیخ حسین وحید خراسانی حفظه الله تعالی
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۳۸
فخری خانم شماره را گرفت...
هنوز از آن طرف خط طاهره خانم گوشی را برنداشته بود. استرس و دلشوره های یوسف شروع شده بود.
وقتی فخری خانم فهمید..
برای امشب ریحانه خاستگار داشته، خوشحال شد که بهانه ای پیدا کرده برای برهم زدن این وصلت.
یوسف از اینطرف بال بال میزد..
که اینو نگو.. اونو بگو..!مادر چشم غره ای به یوسف میرفت، که چیزی نگوید. اما ناخواسته صدایش بلند میشد.
این طرف خط،...
طاهره خانم میشنید. ریحانه هم بود و یک دنیا امید.
خاستگاری اش را خودش برهم زد.پدرش میدانست که دل دخترکش، گرفتار یوسف است.خاستگار آمد، کمی نشستند، اما جواب منفی را گرفتند، و رفتند.
به خواسته ریحانه،...
طاهره خانم تلفن را روی بلندگو گذاشت. حالا دیگر صدای یوسف واضح می آمد.
قرار گذاشته شد،برای جمعه همین هفته....
ریحانه، صدای #تشکرکردن یوسف از مادرش را کامل میشنید...در دلش کارخانه قند آب میکردند.طاهره خانم،تلفن را که قطع کرد..ریحانه، لبخند محجوبی زد و از زیر نگاه پرلبخند مادرش، #شرمش شد. به #آغوش_مادر پناه برد.
طاهره خانم_خوشبخت بشی مادر. ریحانه خیلی برات دعا کردم.
ریحانه_ مطمئن باش مامان جونم. یوسف خیلی خوبه بنظرم.
اعتراف کرده بود.. درآغوش مادرش.
_ریحانه...! یه وقت خجالتی.. چیزی!
_ببخشین دیگه مامان یهویی اومد رو زبونم
ریحانه خودش را بیشتر در آغوش مادر برد. #حیایش مانع میشد حتی مادرش چهره اش را ببیند.از آغوش مادر که بیرون آمد. سریع پا به فرار گذاشت و به اتاقش رفت. طاهره خانم لبخندی زد. و به آشپزخانه رفت...
از آن شبی که یوسف،...
تفعلی به قرآن زده بود. و {سوره نور آیه ٣٣} آمده بود. با خط خوش آیه را با معنی روی برگه ای، نوشته بود.
✨"ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله،....
و کسانی که امکانی برای ازدواج نمی یابند، باید #پاکدامنی پیشه کنند. تا خداوند از #فضل خود آنان را #بی_نیاز گرداند.."
مراسم را...
در خانه آقابزرگ برگذار کردند. فقط خانواده کوروش بود و محمد. گرچه همه فامیل اعتراض داشتند. و فخری خانم بیشتر از همه.
اما حرف آقابزرگ همان بود...
«این مراسم در خانه ما برگذار میشه و چون #خصوصی هست فقط خانواده کوروش و محمد باید باشند.»
این جمله را آقابزرگ،...
گرچه تلفنی بود، اما #محکم گفت.کم کم اعتراض ها در حد پچ پچ رسیده بود.
حالا که #احترام، #عزت و #غرور، آقابزرگ برگشته بود..
حالا که همه احترامش را داشتند..
حالا که #حرفش خریدار داشت..
همه را اول از «خدا»، و بعد، از یوسف، میدید.
یوسفی که تمام سعی اش را کرد،..
تا در مراسم ها..
آقابزرگ، یا #حضور داشته باشد و یا #مستقیما نظر دهد.
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚