* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوسࢪرویایی💗
قسمت56
با ایستادن ماشین جلوی پارک پیاده می شوم و کرایه را پرداخت می کنم.
کیفم را روی دوشم می اندازم و قدم هایم سینهی سنگ فرش ها را می شکافد.
نگاهم به ساعت می افتد.
عقربه ها خودشان را دوان دوان به دوازده می رسانند.
بادکنک فروش داد می زند بادکنک دارم.
باد میان بادکنک ها می پیچد و آن ها را به آزادی فرا می خواند.
گوشه ای ایستاده ام که مردی با کت و شلوار طوسی خودشان را به من می رساند.
چشمم به دستان خالی اش می افتد و از او نا امید می شوم.
هنوز در فکرش هستم که خیلی آهسته می گوید:
_ناهار خوردی؟
اول خودم را به نفهمیدن می زنم که بعد دوباره تکرار می کند.
نیم نگاهی به چهره اش می اندازم.
پشت موی بلند و مشکی اش اولین چیزی است که می بینم. ابروهای کلفت و عینک قورباقه ای اش به صورتش خودنمایی می کند.
با دست اشاره می کند پشت سرش بروم.
دست و پایم یخ کرده و مدام به این فکر می کنم آیا خودش است یا نه؟
قدم ها ما را از نقطهی اول دور می کنند و به میان چمن و درختان زبان گنجشک می کشانند.
کنار بوته های شمشاد می ایستد و دستش را به میان شان می برد.
ساک ورزشی را بیرون می کشد و نزدیکم می آید.
_ثریایی دیگه؟
بدون این که سر بلند کنم می گویم بله.
ساک را از دستش می گیرم.
دستان گرم او مثل آتش برای دستان یخ زده ام است.
_خیلی با احتیاط و بدون تابلو بازی می بریش به آدرسی که بهت گفتن.
حالا هم خدافظ!
تا زبانم بچرخد و خداحافظی کنم او از من دور شده.
نگاهم به ساک می لغزد و دست های لرزانم بند ساک را در مشت می فشارند.
دست دیگرم را داخل جیب فرو می کنم و قدمی به طرف در خروجی برمی دارم.
همه اش احساس می کنم کسی دارد نگاهم می کند یا مرا تعقیب می کنند!
از در دیگر پارک خارج می شوم.
دست تکان می دهم و تاکسی دیگری می ایستد.
آدرسی که آن طرف کاغذ نوشته شده را برایش می خوانم.
جرئت ندارم ساک را روی صندلی یا کف ماشین بگذارم.
حس کنجکاوی به سراغم نیامده و اصلا تمایلی ندارم که بدانم داخل ساک چیست.
تا تاکسی بایستد هزار بار بخاطر ترمز میمیرم و زنده می شوم.
در آخر سریع پیاده می شوم و دنبال جایی برای قایم کردن ساک هستم.
باغچهی خانه ای را می بینم که پر شده از علف های هرز.
به دور و برم نگاه می کنم و با چاقوی توی کیف باغچه را کمی گود می کنم.
مدام چشمم کوچه و خانه را می پاید.
در عرض همین چند دقیقه ده ها بار با خودم تکرار می کنم اگر از این ماموریت جان سالم به در ببرم قید سازمان را بزنم!
نیمی از ساک را داخل گودی فرو می رود و نیم دیگرش را علف ها پوشش می دهند.
با ترس بلند می شوم.
شلوار و لباسم پر از خاک شده و تکانی به خودم می دهم.
کیف را به دست میگیرم و نمیفهمم چطور خودم را به خانه می رسانم.
نفس هایم کند و به زحمت از بینی ام خارج می شود.
پشت در می ایستم و قبل از رفتن نفس عمیقی می کشم و تمرین لبخند می کنم.
در را باز می کنم و پری را می بینم که با دیدن من سلام می دهد.
لبخند روی لبم، هیچ به احوال چند ساعت پیشم نمی خورد.
نمی دانم چه می شود که پری می پرسد:
_خوبی؟
_آ... آره!
بعدش هم لبخندم را پر رنگ تر می کنم.
_آخه، رنگ صورت زرد شده!
اگر انکار کنم قضیه بو دار می شود و مجبور می شوم ربطش بدهم به حرف های امروز پیمان!
_باورت نمیشه پیمان امروز بهم چی گفت!
_چی گفت؟
_ازم معذرت خواهی کرد.
نه یک بار، دروغ نمیگم اگه بگم بیشتر از سه بار حرفشو تکرار کرد!
پری زیر لب می خندد و دستش را تکان می دهد.
_برو بابا! پیمان؟ محاله!
_باور کن!
دستم را می کشد و کنار پشتی می نشاند.
رو به رویم چهار زانو می نشیند و نگاهش عمیق وارد چشمانم می شود.
_بگو به جون پری!
اولش طفره می روم اما بعد مجبور می شوم بگویم به جان پری.
_من کتکشو خوردم اونوقت از تو معذرت میخواد!
خنده ام می گیرد. روی برگردانده شدهی پری دوباره میزبان نگاهم می شود.
چشمان ریز شده اش حالت صورتش را عوض کرده و میان خنده ام لب می زنم:" ولی حرفاشو من شنیدم!"
یکهو لبخند از صورت دو نفر مان رخت می بندد.
پری دستش را روی شانه ام می گذارد و لب باز می کند تا چیزی بگوید که صدای در اجازه را بهش نمی دهد.
پری زودتر از من بلند می شود و در را باز می کند.
من پشت در ایستاده ام که صدای بی مقدمهی پیمان به گوشم می رسد.
_به رویا خانم بگو یه دیقه بیاد بالا.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔺 ۲۱ اسفند / حوت ۱۴۰۲
🔺 ۳۰ شعبان ۱۴۴۵
🔺 ۱۱ مارس ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌗 امروز قمر در «برج حمل» است.
✔️ مناسب برای امور زیر میباشد:
خرید کردن
غرس کردن
بنایی
امور زراعی
معالجه
امور مشارکتی
ختنه نوزاد
ارسال کالا
افتتاح شغل و کار
صید
دیدار با رؤسا
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
شدیدا کراهت دارد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.
منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود.
👶 زایمان
نوزاد خوشقدم و خوب تربیت شود. انشاءالله
💞 انعقاد نطفه
امکان سقط وجود دارد.
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث ایمنی از بلاها میشود.
🔴 حجامت، خون دادن، فصد
حکمی ندارد.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۳۰ سوره مبارکه « روم » است.
﴿﷽ فاقم وجهک للدین حنیفا﴾
خواب بیننده را امری پیش آید و عدهای میخواهند او را از آن کار منع کنند و او سخن آنان را گوش نکند و همین درست است. ان شاءالله
مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر
از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف» که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به
حضرت #امام_حسن علیهالسلام
#امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
.
سلام سلام 😊
بر روزه داران عزیز💞
طاعات قبول🤲
✔️کلیه اقلام مورد نیاز خودتون رو با قیمت مناسب از کانال زیر تهیه کنین👇
https://eitaa.com/joinchat/190316613Cc2bbc3df5e
التماس دعا🙏
🛑 #دستور_العمل امام رضا علیهالسلام برای روز های آخر #ماه_شعبان
🖇 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
👤 عبد السّلام بن صالح هروى گويد:در روز #جمعه_آخر ماه شعبان بر #امام_رضا وارد شدم ایشان فرمودند:
يا اباصلت بيشتر ماه شعبان گذشت و اين جمعه آخر است،
1⃣هرچه از #عبادت در اين ماه كوتاهى كردهاى در باقى آن #تلافى كن
2⃣بر تو باد اهتمام نمودن در امور #مهم و ترك آنچه مهم نباشد
3⃣زياد #دعا و #استغفار كن و #قرآن را تلاوت كن و از گناهان #توبه كن تا اينكه ماه خدا به تو رو كند و تو از #مخلصين باشى،
4⃣#امانتى در گردن خود مگذار مگر آنكه ادا كنى
5⃣در قلب خود #كينه بر #مؤمنى جاى نده مگر آنكه بيرون برى
6⃣قصد نكن به انجام #گناه مگر آنكه خود را بازدارى، #تقوا پیشه كن و در امور پوشيده و آشكار بر او #توكل كن.همانا آن كه بر خدا توكل كند،خداوند او را #كافى است، خداوند امر خويش را به پايان خواهد برد، همانا خداوند براى هرامرى زمانى قرار داده است.
7⃣👈و در باقى ماندۀ اين ماه بسيار بگو:«اللّهمّ إن لم تكن قد غفرت لنا في ما مضى من شعبان فاغفر لنا فيما بقي منه»👉
همانا خداوند تبارك و تعالى در اين ماه بسيارى را به حرمت #ماه_رمضان از آتش #جهنم آزاد مىكند.
📚عيون أخبار الرضا عليه السلام ج ۲، ص ۵۱
@haram110
🛑 طرفداری از #عایشه در #جنگ_جمل و توهین به #اميرالمؤمنين توسط #حفصه دختر عمر در منابع شیعه و سنی
🖇اخر ماه شعبان سالمرگ #حفصه_بنت_عمر_بن_خطاب
🖇 #مطاعن
👤 #شیخ_مفید رحمه الله مینویسد:
✅...فلما وصل الكتاب إلى حفصة استبشرت بذلك ، ودعت صبيان بني تيم وعدي وأعطت جواريها دفوفاً ، وأمرتهن أن يضربن بالدفوف...
🔰هنگامی که خبر رسیدن امیرالمؤمنین به منطقه #ذی_القار به #عایشه رسید، نامه ای به حفصه دختر عمر نوشت:
📜امّا بعد! مـا در بـصره فرود آمده ایم و على در ذى قار است و #گردنش چنان شکسته شده است که ،گویى #تـخم_مرغى را به کوه صفا کوبیده باشند😡 و چون #شتر_سرخ_موى، محاصره شده است که اگر قدمى پیش گذارد خنجر به گلویش فرو برند و اگر قدمى به عقب بردارد از پشت پاهایش را قطع کنند😡
🔰وقـتى نامه عایشه به حفصه رسید، #خوشحال_شد و بچه هاى قبیله ی تیم و عدى را فراخواند تا #شادى و #پایکوبى کنند و به کنیزکانش #دف داد تا بزنند و بگویند:
🗣خـبـر تـازه چـیست؟ خبر تازه چیست؟ على چون شتر سرخ موى😡 محاصره شده و در ذى قار است. اگر جلو رود دشنه به گلویش مى زنند و اگر عقب رود پاهایش را قطع مى کنند.
🔰این خبر به #ام_سلمه همسر رسول الله رسید که حفصه و عده ای از زنان جمع شده اند و به امیرالمؤمنین #فحاشی می کنند و شاد هستند به سبب نامه ای که عایشه برای انها فرستاده پس ام سلمه #گریه افتاد و گفت : لباس مرا بدهید تا نزد انها برم و توبیخ شان کنم.
📚الجمل للمفيد ج۱ ص۲۷۶
📚قاموس الرجال للتستري ج۱۲ ص۲۳۵
📚 الجمل لابن شدقم ص۳۲
📚الكافئة للشيخ المفيد ص۱۷
@haram110