🔲برگردیم به ادامه خواب مقبل: رسول خدا به #محتشم فرمود:«برو بالا و شعرت را بخوان». محتشم می رود پلة اول. #رسول_خدا فرمود:«برو بالا، پلة دوم» باز فرمود:«برو بالا پلة سوم» باز فرمود:«برو بالا». پیغمبر فرمود:«چون برای فرزندم حسین شعر گفتی حق داری بالای بالا بنشینی. حالا شعرت را بخوان.» #محتشم شعرش را خواند و حال مجلس عوض شد. صدای گریة زنان از پشت پرده شنیده شد.
#پیغمبر(ص) فرمود:«دیگر کافی است و محتشم شعرش را قطع کرد و هدیه اش را از دست #پیغمبر(ص) دریافت کرد.»
[↪️♡@harime_hawra]
🔲بند آغازین از ترکیببند ویژه و پرهوادار #محتشم:
باز این چه شورش است؟ که در خلق عالم است
باز این چه نوحه وچه عزا وچه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است؟ کز زمین
بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
اینصبح تیره باز دمید از کجا؟ کزو کار جهان وخلق جهان جمله درهم است
گویا، طلوع میکند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست این رستخیز عام، که نامش #محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن وملک بر آدمیان نوحه میکنند گویا، عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان وزمین، نور مشرقین پروردهٔ کنار #رسول_خدا، حسین
#سهشنبه_حسینی🖤
🏴"@harime_hawra'🌱
✨#امام_زمان
وارث خون خدا و پسر خون خدا
به خدا خون خدا منتظر توست بیا
صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد
روز ما و شب ما منتظر توست بیا
بر سر گنبد زرین حسین بن علی
پرچم کرب و بلا منتظر تو است بیا
#سلامتنهاپادشاهزمین ✋
#اللهمعجللولیکالفرج✨
♡•@harime_hawra•♡
بخش چهارم - زمینه ( یک طرف اکبر به میدان میرود دامن کشان )_۲۰۲۱_۰۸_۱۷_۱۰_۲۹_۰۴_۹۸۵.mp3
14.97M
...🎙
يك طرف اكبر به ميدان...
یک طرف بابا پریشان...
#زخمبیالتیامقلبحسین 💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
روز هشتم#محرم
🆔@harime_hawra
قبول داری دیگه.?!
:)!🖤
#خودمون_ساز ✨
#عشق_حسینی
#دختران_حریم_حوراء🖤
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🖤@harime_hawra ⃟🖤
┗━━━━━━━━┛
5f4c02aad234bcc4e20369e9_-5838564514633181122.mp3
28.44M
#چله_زیارت_عاشورا🌱
#علی_فانی🦋
⏰کمتر از دوازده دقیقه
از امشبی به بعد، به عشق محرمت✨
چله گرفته ام که گُنَه کم کنم؛ #حسین✨
با خواندن #زیارت_عاشورا🤲🏻در هر روز میخواهیم گناهامون کم کنیم
#التماس_دعا🏴
🖤↬@harime_hawra
🖇♥️﷽♥️🖇
معلوم نبود یک دقیقه دیگر سر تک تکمان چه می آید، یا فریاد الله اکبر فرمانده خیلی ها از زمین کنده شدند و دویدند سمت جاده اهواز خرمشهر. حین دویدن متوجه زمین افتادن بچه ها میشدم .
یک لحظه سر چرخاندم و دیدم خبری از تیربارچی و آرپی جی زن دسته مان نیست. معلوم نبود کی و کجا افتاده اند .
ارتشی و سپاهی و بسیجی ، بی هیچ نظم و چیدمانی رها شده بودند توی دشت و میدویدند سمت جاده ای که از دور مشخص بود . هیچ فرصتی برای انجام آتش نبود. هر لحظه به آمار شهدا و مجروحان اضافه میشد. هر چی چشم میچرخاندیم
اثری از عراقی ها نمیدیدیم که بخواهیم به طرفشان تیر اندازی کنیم معلوم بود از داخل سنگر و با تانک هایشان رویمان اتش میریختند ، با این حساب تیراندازی به طرفشان فقط حرکتمان را کُند میکرد .
میبایست با سرعت هرچه تمام
به ان ها رسیده و جایی که در تیررسمان قرار میگرفتند با آن ها درگیر میشدیم
. زمین صاف بود. لحظه ای تعلل به قیمت جانمان تمام میشد.
کم کم به جاده نزدیک تر میشدیم. همه به دنبال کوچکترین برا آمدگی ای روی جاده برا پناه گرفتن بودند.
آفتاب مستقیم میتابید ، اما گرمایش در مقایسه با گرمای جهنمی که عراقی ها برایمان درست کرده بودند هیچی بود.
#پارت_شصت_پنجم
#رمان_شبانه😃📖
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🖇♥️﷽♥️🖇
#پارت_شصت_ششم
#رمان_روزانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
به دنبال یک جان پناه کوچک چشم هایم را ریز کردم. صدمتر جلوتر روی سینه خاکریز یک برامدگی دیدم ، دویدم طرفش. به محل رسیدن به جاده و چند متری آن برامدگی ، سرجایم
میخکوب شدم .
چیزی که میدیدم را باور نمی کردم جان پناه من، جنازه ی متلاشی شده ی یک عراقی بود. صاحب جنازه ، آدم هیکلی ای بود که دل و روده اش ریخته بود کف زمین، معلوم نبود چه جیزی بهش خورده، اما هرچه بود، بدنش را دو صف کرده بود.
نای و ریه هایش بیرون افتاده بود. نایش انقدر قطور و موج دار بود که یک لحظه
یاد لوله خرطومی جاروبرقی افتادم.
استخوان های قفسه سینه اش ، ریه ها را پاره و چاک چاک کرده بود و روده های کلف و درازش پخش شده بود دور جنازه. دست و پاهای اش و لاشش خلاف طبیعی افتاده بود.
از هر طرف که نگاه میکردی یک تکه گوشت از پوست آویزان بود.
تن تکه پاره اش راکه با کاردک جمع میکردی رو باسکول میگذاشتی
دویست کیلو میشد. چیزه عجبی بود این جنازه! اما بیشتر از این
جای ایستادن نبود. با اینکه مطمئن بودم تصویر این تل گوشت حالا حالا ها از ذهنم بیرون نمیرود دویدم به سمت بالای جاده .
با هر مصیبتی که بود به بالای جاده رسیده بود. جاده اواز خرمشهر جاده ای طولانی بود که ابتدا و انتهایش معلوم نبود. عراقی ها با فاصله ای از اسفالت و پشت سنگرهایشان خاکریز کوچکی درست کرده بودند ، که اگرچه مدام بر اثر انفجار های پی در پی لب پَر میشد، اما از هیچی بهتر بود می شد به عنوان
جان پناه موقت، از ان استفاده کرد. عراقی ها سنگر ها و استحکامات قوی ای داشتند ، اما هیچ کدامشان به در نمیخورد، سبک مهندسی شان طوری بود که فقط برای اتش ریختن روی ما به کار می امد و در جهت عکس ام، بی استفاده بود.
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛