eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
435 عکس
74 ویدیو
56 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
اسارت حسین ابراهیمی یاکریم از بالای تیر برق به جسدِ جفتش که نیمی‎اش زیر فشار لاستیک‎های سمندِ بی‎قرار و عجولی له شده بود، می‎نگریست و شاید اشکی هم در گوشۀ چشمش جمع شده بود. نیمی له شده بود و پرهای نیمی دیگر انگار توی آسفالت‎ها کاشته شده بودند. فکریِ لحظات اسارتش در زیر ماشین‎ها شده بود. حتما هیچ فکرش را نمی‌کرده، حتما بارها این را امتحان کرده و موفق شده، نه یک موفق معمولی یک موفق مغرورِ سرخوش، پرزده و دماغ سوختۀ ماشین ها را سیر کرده و کوکویی مستانه سرداده بود. اما این‎بار چه شده بود که گرفتار آمده بود؟ اما شده بود. از آن بالا صدای قیرقیر موتور ماشین‎ها که امان نمی‎دادند و به سرعت از کنار یاکریمِ کشته رد می‎شدند، متوقف نمی‌شد. ماشین‎ها جاری بودند چون رودی و موج می‌انداختند و دود می‎دادند بیرون. با خودش فکر کرد لابد گیج خورده سرش و حیران و بهت زده مانده و دیگر چیزی نفهمیده و حالا فهمِ خودش شروع شده: فهم نبودِ جفتش. نمی‎توانست بپرد، بال‎هایش به خواست او حرکت نمی‎کردند اما اصلاً خواستی وجود نداشت. نشسته بود و کمی سرمی‎چرخاند و به آسفالت‎ها خیره بود. چراغ سبز شد و هیاهویِ ماشین‎ها ناگاه شدت گرفت. بوق و صدای ویراژ و گاه فحشی یا نالۀ ترمز شدیدی. یاکریم کشته در زیر ماشین‎ها ناپیدا مانده بود. ایستاد. نمی‌توانست رفت تا صحنه خالی شد. اما یاکریم هم نبود. تکه‎ای پر و آمیخته‎ای از گوشت و خونِ کف آسفالت از زیر حریر اشک‌ها پیدا بود. حرکت مدام ماشین‎ها متوقف نمی‎شد و خیرگی یاکریم بی‎انتهای بی‌انتها بود.
درباره‌ی مستندنگاری از سری کارگاه‌های آل جلال حتماً لازم نیست که همه داستان‌نویس شویم اهمیت مستندنگاری:
4_5965141014963290210.mp3
6.07M
رضا امیرخانی مستندنگاری از سری کارگاه‌های آل جلال قسمت اول
بچه‌ها این یک فایل زیرخاکی گران‌قیمت است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد آفرین بر حوزه هنری قزوین و هزار بارکلا به تولیدکنندگان این اثر لطیف! حقا ببینید وقتی سه خانم با ظرافت‌های موجود در روان زنانه، نیت می‌کنند نشانی از نور را به ما ظلمت زدگان عصر معیشت برسانند چطور گام به گام ذهن را پرورش می‌دهند و جان را آماده دریافت حقیقت می‌کنند! مطلب از یاسر عرب
نمانده است تو را هيچ ياد يار و ديار نمانده است مرا هيچ غير آه و نگاه نشسته است به راهت هزار چشمِ سپيد تو دل به راه‌ ندادی هزار سال سياه من آه مي‌كشم و باز بيشتر شده است مهِ زمين و دم آسمان و هاله ماه حساب روز و شب و سال و ماه دستم نيست تو خود به ياد بياور قرار خود را گاه گمان مبر كه دگر بی‌ تو زنده خواهم ماند به عزت و شرف لا اله الا الله... محمدمهدی سیّار
شنبه ۷ خرداد مهمان مستمع آزاد کارگاه بیهقی‌خوانی و نیوفلدر باشید. ساعت ۳ تا ۵ کارگاه تاریخ بیهقی و از ۵:۳۰ تا ۷:۳۰ کارگاه پادکست نیوفلدر
ای زخمِ زیبا! رازِ واضح! ساده‌ی دشوار! من دوست می‌دارم تو را بیهوده و بسیار چون شاخساری پرشکوفه در شبِ حیرت خاموشم و از اشتیاقِ ریختن سرشار تنهایی‌ام را ژرف‌تر کرده‌ست بیش‌از پیش هر گفتگو، هر عشق، هر پیوند، هر دیدار با این‌همه هربار معصومانه می‌گویم: نه! فرق دارد این یکی، تازه‌ست و بی‌تکرار «من تا ابد...» با اشتیاق و گریه می‌گویم «من دوستت دارم...» بسی‌بسیار، یار ای یار! اما تو هم از یاد خواهی رفت، طوری‌که هرگز نبودی از ازل در هیچ‌جا انگار... مُرده به دنیا آمدیم و می‌رویم، ای عشق ما را جز آغوشت به خاکِ دیگری مسپار!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرمردها زير بارند. دخترِ فاسد شده، پسرِ ضايع شده‏، تو پول‌هایت را روی هم دسته کردی، گذاشته‌ای. انگشتر کرده‌ای به انگشتت. چند ميليونى گذاشته‌ای اینجا، طلا کردی گذاشتی آن‌جا، آن هم گذاشتی آن‌جا. خب می‌خواهی در این دنیا... بعد نماز شب هم خب می‌خوانی، می‌خواهی این دل بلرزد؟! چرا بلرزد؟! چرا؟! در این دنیایی که تو هستی و این همه فساد و فحشا هست... گفتم آن بزرگ.. .مرحوم بحر العلوم مى ‏فرستد درِ خانه‌اش که فلانی! بیا... وقتى می‌رود، مى ‏بيند مرحوم بحرالعلوم دست به صورتش، به ریشش گرفته، خيلى منقلب است، ناراحت است. به او مى ‏گويد که: فلانی! تو هستى و در همسايگى تو كسى هست كه مثلاً دو روز است که غذا گیرش نیامده است! مرحوم سلماسی است به نظرم که خودشان از صاحبمردان و صاحب کرامات اند، از بزرگان اند. ایشان خیلی وحشت می‌کند مى‏ گويد: خب من نمى ‏دانستم. مرحوم بحرالعلوم می‌گوید: اعتراض من این است که چرا نبايد بدانى؟! اگر مى ‏دانستى و اقدام نمى ‏كردى كه يهودى بودى! حال ببينيد ما در همسايگى‌مان چقدر سوخته‌اند، چقدر از بين رفتند! گفتم نه همسايگى‌مان؛ زن و بچه ‏های‌مان چقدر ضايع شدند. خواهر و برادرمان به فساد و فحشاء كشيده شده و رفته‌اند. بستگان‌مان از بین رفتند. آن‌وقت می‌خواهیم این دل بلرزد؟! خيلى جنايت كرده ‏ايم! ➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بین واکنش‌هایی که علما و مراجع تقلید به واقعه‌ی تلخ و مصیبت‌بار متروپل آبادان نشان دادند، پیام تصویری آقای جوادی آملی مهم و قابل تأمل است. به‌ویژه تفکیکی که وی میان «[نظام] اسلامی» و «اسلام‌مالی» نهاده و نیز اظهار امیدواری برای «عاقل‌»بودن مسئولان و «متدین‌»بودن مردم. @mohsenhesammazaheri
باید غبار صحن تو را طوطیا کنند  « آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»  هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق  خیل ملائکند رضا یا رضا کنند  بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد  ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند  «هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است  حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند  هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت  او را به درد کرببلا مبتلا کنند  دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط  با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند  از آن حریم قدسی ات آقای مهربان  «آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»   شاعر : سید حسن رستگار
سالی که رادیو عراق حتمی ش کرد که راکت میزنه و از کارخونجات تا هفت تومنی ها تا فنس نیرو هوایی رو صافِ صاف میکنه، دوتا خونه موندن و اثاث جمع نکردن: یکی حبیب آزما که گفت: نمیرُمبه؛ یکی حسین اُسالی که گفته بودن نمیمونه. دکترای بیمارستان اُختیف کمیسیون کرده بودند و گفته بودند “فوقش شیش ماه” و حسین دست از مبارزه کشیده بود. راکت، جاش فرود نیمد. نصفی که ساعت سه نصف شب تو جلالیه مُردن، کارگرای کارخونجات و بچه هاشون بودن. کمیسیون هم خطا داشت، چون سی و شش سال بعد، خبر رُمبیدن متروپل رو حسین اُسالی به مو داد. صد و پنجاه متری متروپل، کنار گاریِ رانی و رِدبولش ایستاده بوده و تمام ماجرا را دیده بود. گفت، سه دقیقه قبل توش بودم. بشکه مو آب کردم. سه دقیقه احسانو! گفتم:حسین آیا تو یه روز میمیری هم؟؟ ساکت شد. نایاب ترین غمگینترین وحشی ترین حالت حسین اُسالی، ساکتیشه. آن جمله که از سوادش میزد بالا را اینجا گفت. گفت: کم نه! گفت: مُرده ها مرگشون میذارن رو کولِ زنده ها و میرن. میّت فهم نداره که. درد نداره که. کارش سخت نیس که. خوب نگاه کردم. از شصت و چهار تا حالا را نگاه کردم… دیدم حسین توی همه روایت ها مُرده واقعا. زنش که نهادش رفت سر چتربازی که زندگی ش رفت. تو قمار که گالانتِ معروفِ خسروشاهی رو برد، ولی برنداشت و از خونه درویشی زد در. کُکاش اصغر که خواست ببرد پیش خودش بلژیک، نگفت ها و نرفت. بوشهر را که ول کرد رفت. گفتم الان کجا بساط میکنی؟ گفت:تو مبارزه م. شبا بیرونم با مردم. گفتم: مبااارزززه؟! در بیو لاجون! تو تا مستراح سه بار دیوار میگیری میری. لهت میکنن! گفت: کو پس؟چرا نمیکُنن؟ آخ از اینجای تلفن. آخ از کم و وحشی حرف زدنای حسین اُسالی. آخ از گُه مزگیِ مرگ که اهمیتش را نزد نکبت زندگی از دست داده باشد. گفتم: حسین ده تا باسکت ردبول به حساب مو بده مردم، هر کدوم که خسته و تشنه س. گفت: چه عادتای زشتی توت پیدا شده احسانو. ای راه پله و پنجره خونه ت نیس که یکی بگیری بیاد جات بشوردش، مدرسه بچه ت نیس که یکی بگیری جات ببردش. گُه تو پولت که جات میره همه جا. و غمدار گفت: آدمِ تخم ندار! کسی نایب الزیاره ی کسی نیست روبرو باتوم. و آخ از لودرِ تو کلماتِ حسین اُسالی. متروپل آبادان https://t.me/daastaanehsanoo
نویسنده احسان عبدی پور
اما… دوستان عزیز، با تواضع تمام بگویم ادبیات که از چشم و جان خواننده به نظر دلنشین و زندگی بخش می آید، در جاری شدنش از جان و دست نویسنده، بسی که جان فرسا و هلاکت بار است. دست کم در تجربه شخصی می توانم بگویم آنچه مرا از پای در می آورد، ناممکن بودن نوشتن است. وقتی به ناچار شروع می کنم به نوشتن، چنان است که گویی به دوزخی وارد می شوم، شاید به امید آن که بهشت واری برآورم. اما غالبا درون دهلیزهای آن در می مانم. و چون سرانجام از آن دهلیزها می گذرم با صرف سال های عمر، از پسِ چندی که برمی گردم و به حاصل کارم می نگرم – حقیقت اینست که غالبا احساسی ناخوشایند دارم. پس گاهی به صرافت می افتم که دورش بریزم یا که بسوزانمش. اما عمری که در پای آن ریخته ام چه می شود؟ بنابراین با بی رحمی به جراحی و تراشیدن و ساییدن همانچه می پردازم که در لحظات نوشتن شوقی جان سوز به آن همه داشته ام. و این جرح و تعدیل بیشتر نابودم می کند. نمونه اش همین کاری که در دست دارم که در مسیر تراش و سایش ها از بیش از هفت نام گذر کرد تا سرانجام در سلوک قرار بیافت.
مطمئن‌ترین تکیه‌گاه سیدحمید حسینی ❇️ مهم‌ترین مانع در برابر زندگی عاقلانه و دینداری درست، تصور اشتباهی است که دربارهٔ ناقص بودن عقل وجود دارد و اراده و شهامت لازم را برای تکیه بر خرد انسانی از افراد می‌گیرد و آنان را در برابر ترویج‌کنندگان خرافات خلع سلاح می‌کند. 🔺برای رهایی از این دام باید توجه داشت که تنها معیاری که با آن می‌توانیم درست و غلط را تشخیص دهیم عقل و وجدان انسانی است و اگر آن را ناقص و غیر قابل اعتماد بدانیم، هیچ چیزی، ازجمله موضوعاتی چون خدا و فرستادگانش، قابل بررسی و باورکردنی نخواهد بود. 🔻جالب اینجاست که حتی کسانی که از ناقص بودن عقل سخن می‌گویند نیز برای نشان دادن درستی ادعایشان استدلال عقلی می‌آورند و فراوانی خطا در اندیشه‌های بشر را دلیلی بر نامطمئن بودن عقل می‌دانند؛ غافل از اینکه وجود این اشتباهات، دلیلی بر ضرورت تکیه بهتر و بیشتر بر عقل است. ✅ آنچه ناقص و محدود است، آگاهی‌های ماست و تنها چاره برای به‌دست آوردن اطلاعات درست، بهره‌گیری از خرد انسانی برای شنیدن سخنان متفاوت و انتخاب بهترین‌ها و شناسایی منابع مطمئن آگاهی و تبعیت از چیزی است که عقل، پیروی از آن را لازم می‌داند. .
هدایت شده از .....
جزییات و جوایز👇
نوشتن انسانها را به هم نزدیک می کند تنها هستم. شب خنک تابستان است و به فصل پایانی کتاب رها و ناهشیار می نویسم‌ رسیده ام. هیچ کتابی برایم اینقدر جذاب و آموزنده نبود. برخی نکات نوشتن را خودم به تجربه و به شهود دریافته بودم و این کتاب برایم شفاف کرد. برخی نکات را نمی دانستم و آموختم. آدر لارا در این چند ماه، آهسته آهسته به من آموخت که چه بنویسم و چگونه بنویسم و چرا بنویسم. به این فکر می کنم که نوشتن، چقدر انسانها را به هم نزدیک می کند. اگر رویای نوشتن دارید حتما این کتاب را بخرید و بارها و بارها بخوانید. نه. این کتاب را زندگی کنید. و فصل پایانی کتاب: چرا باید از خاطرات خود و از زندگی خود بنویسیم؟ نوشتن غنا می بخشد. نوشتن گذشته را به شما برمی گرداند. نوشتن روابطتان را تغییر می دهد. نوشتن حد و مرزی برای درد تعریف می کند. نوشتن شعف انگیز است. نوشتن کمکتان می کند بفهمید در ذهنتان چه می گذرد. نوشتن نگاهتان را تغییر می دهد. نوشتن به زندگیتان معنا می دهد. با نوشتن می توانید دیگران را در زندگیتان شریک کنید. هر یک از این جملات کوچک، تحولی بزرگ به همراه دارد. تحولی که می تواند جهان جدیدی برای من بیافریند. این فصل آنقدر برایم جالب است که دلم نمی آید آنرا بخوانم. بچه که بودم مغز قلم را دلم نمی آمد بخورم. آنرا برای لقمه آخر می گذاشتم تا مزه اش بماند. https://t.me/Dr_Hojat_Moshtaghian
Abdolhossein Mokhtabad - Shabangahan (128).mp3
8.06M
Abdolhossein Mokhtabad - Shabangahan (128).mp3 حالی عوض کنیم...