eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد خدا ۳۵.mp3
8.99M
مجموعه ۳۵ | √ بعضی از آدمها قادرند بیش از دیگران توجه خدا را جلب کنند! واکنش این آدمها در یک قسمت خاص از زندگی‌شان با بقیه فرق دارد! @hedye110
یاد خدا ۳۶.mp3
10.36M
مجموعه ۳۶ | √ چرا شاگردانِ بسیاری از علما و اساتید اخلاق قادر نبوده و نیستند، به مقام و قدرت باطنیِ استادشان برسند؟ @hedye110
♥️🍃 4 روش بالا بردن اعتماد به‌ نفس: 1- یاد بگیرید که ذهنتان چطور کار می‌کند. 2- مهارت‌های اجتماعیتان را تقویت کنید. 3- از طریق نیروی درون و انرژی که به شما میدهد یا با همان آرامش درون به بیرون نگاه کنید. 4- اطرافیانتان را از افراد مثبت‌اندیش انتخاب کنید. ❤️🕊احوال نیـک ◕‿◕ 🌸🦢 ➥ @hedye110
🔻اسم اعظم خداوند🔻 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر می خواهید خداوند را به اسم اعظمش بخوانید، ده آیه اول سوره حدید و آیات آخر سوره حشر را بخوانید و بعد از آن بگویید: یا مَن هُوَ هکذا و لَیس شَیءٌ هَکَذا غَیرُه اَسئَلُکَ اَن تَفعَلَ بی کذا و کذا(حاجتت را بگو) 📚خواص القرآن/ص126 ➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای‌ آنکه‌‌ ظهور‌ تو‌ تمنای‌ همه العــــجل‌ آقا‌ به‌ حق‌ فاطمه تعجیل در ظهور آقا @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 کبه های غذا را برداشتم و دوباره توی کوچه های همان محدوده قدم گذاشتم. توی بعضی کوچه ها دوان دوان راه می رفتم. شلیکها که زیاد می شد مینشستم. بعد به سرعت می دویدم. باز خیلی ها تا چشمشان به من می خورد با غیظ می گفتند تو سر و کله ات از کجا پیدا شد؟ اینجا چی کار می کنی؟ تو رو کی آورده؟ من هم محل نمی دادم. جای بحث کردن نبود. از کنارشان می گذشتم. بعضی جاها کسی را نمی دیدم. صدا می زدم کسی اینجا نیست؟ غذا آوردیم. جوابی که نمی شنیدم برمی گشتم. با اینکه ترسیده بودم ولی چون نیاز به مقابله و مبارزه را دیدم، دلم می خواست بروم بالای بامها و در یک جنگ رو در رو قرار بگیرم. دستم که خالی شد آمدم کنار وانت، غذاها تمام شده بود. دلم می خواست بمانم. خطاب به کسانی که با آنها آمده بودند، گفتم: بمانیم؟ با تعجب گفتند: برای چی؟ بمونیم چه کار کنیم؟ من که آمدنم به خط را مثل معجزه میدانستم، گفتم: بالاخره کار هست. اسلحه که میتونیم به دستشون بدیم گفتند: اسلحه کجا بود. هر چی هست دست خودشونه، خیلی ها هم اسلحه ندارن. خیلی ناراحت شدم. هیچ بهانه ایی برای ماندنم نداشتم. هر کسی هم مرا دیده بود، گفته بود چرا اومدی؟ با خودم گفتم: اگه اسلحه یا کیف امداد داشتم، حتما می ماندم برادرها مرا که دیدند، گفتند: اگه بخوای این طوری کنی دفعه دیگه نمی باریمت به نظرم آمد با این حرف می خواهند مرا گول بزنند و برند. این استدلالی نبود که بتواند مرا برگردانده خیلی سریع شرایط را در ذهنم بالا و پایین کردم. دلم می خواست بمانم ولی به خودم گفتم: تو که نمی خواهی با ماندنت أسباب زحمت و نگرانی برای بقیه درست کنی تازه الان چه کاری از دست تو بر می آیند؟ کار که نباشد حضورت بی فایده است. بی هیچ حرف دیگری سوار شدم و به سرعت برگشتیم. مطمئن بودم راه خوبی برای آمدن به خط پیدا می کنم. وقتی رسیدیم مسجد، بساط پخت و پز را جمع کرده و دیگ ها را شسته بودند آقای سلیمانی قابلمه کوچک غذایی برای غسالها کنار گذاشته بود. در حالی که اکثر کسانی که سر دیگ بودند و زحمت غذا را کشیده بودند، به غذا لب نزده بودند. قابلمه را برداشتم و راه افتادم طرف جنت آباد، خدا خدا میکردم دا جنت آباد نیامده باشد صبح توی مسجد به کسانی که می شناخشم سپردم اگر ماشینی به سمت جنت آباد رفت به من بگوید. ولی تا ظهر خبری نشد، جلوی جت آباد قابلمه غذا را دست یکی از پیرمردها دادم و رفتم سمت فلادانه همزمان لیالا داشت از آنجا بیرون می آمد. انگار حال ندار بوده رنگ و رو پریده و کسل به نظرم آمد تا مرا دیده سلام کرد و به بقچه سفیدی که در دست داشت، اشاره کرد و گفت زهرا می بری اینو دفن کنی؟ پرسیدم: این چیه تو دست؟ با ناراحتی گفت: یه شهیده. با تعجب گفتم: این چه شهیدی یه؟ چرا این شکلی به؟ و گفت: کسانی که آوردندش گفتن، یه زن هیکل دار بوده ولی فقط همین ازش مونده گفتم: پس چرا بقچه اش کردید؟ گفت: چه کار می کردیم زینب با دستکش از روی پتو جمعش کرد. زهرا، من دیگه تا عمر دارم لب به گوشت نمیزنم دلم به حال لیلا سوخت. بقچه را از دستش گرفتم. حس بدی بهم دست داد. توی دلم أحساس ضعف شدیدی کردم. طاقت نگه داشتن بقچه را نداشتم. هیچ استخوانی حس نمی‌کردم. با خودم گفتم: حتما خمپاره درست روی تن افتاده بقچه را به لیلا برگرداندم. راه افتاد برود دفنش کند همراهش رفتم. واقعا نمی توانستم به باقیمانده آن جسد دست بزنم ولی انگار روحیة لیلا قوی تر شده بود. او جلو می رفت و من پشت سرش روان بودم. به گودالی رسیدیم. لیلا بقچه را توی گودال گذاشت. با دست خاک ریختیم و رویش را پوشاندیم. دوست نداشتم دیگر اینجا بماند و این چیزها را ببیند گفتم: لیلا بیا بریم مسجده اونجا هم کلی کار هست گفت: من اینجا می مونم گفتم: اگر اینجا باشی، همه اش با این کشته های درب و داغون باید رو برو بشی گفت: باشه، با این حال من اینجا راحت ترم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 گفتم: ولی من اینجوری نگرانت میشم گفت: نگران نباش. جاهای دیگه هم همینه این کشته ها رو مگه از توی خونه ها و کوچه ها نمی یارن دیدم راست می گوید، بعد پرسیدم: چه خبر؟ گفت: از صبح تا حالا یکی، دو تا شهید دفن کردیم. دا هم با منصور و محسن آمدند سر خاک بابا گفتم: من بهش گفتم صبر کنه تا من برم سراقش می خواستم این همه راه رو پیاده نیاد ولی هر چی این در و اون در زدم برای ماشین موفق نشدم. خب حالش چطور بو د؟ خیلی که خودش رو اذیت نکرد؟ گفت: چرا، خیلی گریه کرد. به کردی، به عربی هرچه می دانست خواند و شیون کرد. من هر کار می کردم آرام نمی شد. قبرهای شهدا را نشان دادم و گفتم ببین اینا که اینجا خوابیدن همه زن و بچه داشتن، ، تو باید قوی باشی، تو برای ما هم پدر، هم مادر. به خرجش نمی رفت. به زور از خاک گندمش و فرستادم بره سراغ بجه ها از ليلا جدا شدم و رفتم سر خاک بابا، دلم خیلی بی قرار شده بود. زانو زدم و قبرش تا بوسیدم و سرم را روی خاک گذاشتم و گفتم: بابا صدایم رو می شنوی؟ دلم می خواست بقلم می گرفت و نوازشم میکرد. سنگی که اسمش روی آن نوشته شده بود بوسیدم، جای اسمش را بوسیدم و خودم را سرزنش کردم که چرا تا زنده بود از وجودش بیشتر استفاده نکردم اشک ریختم و به انتظار نشستم، انتظار کشنده ایی که وجودم را می خورد، انتظاری که هنوز با من است. آرزو دارم بیابد و مرا در آغوش بگیرد گربه هایم را کردم و عقده هایم را بیرون ریختم. اگر سر و صدای کسانی که برای زیارت قبر عزیزانشان آمده بودند را نمی شنیدم، بلند نمی شدم. دلم نمی خواست کسی مرا در آن حال و رضع ببیند. برگشتم به طرف غسالخانه، دو، سه مرد جوان، پیکری را آورده، جلوی در اتاق آقای پرویز یور ایستاده بودند. می دانستم آقای پرویز پور نیست. مردها هم منتظر بودند مشخصات شهیدشان ثبت شود. در اتاق آقای پرویزپور باز بود. به آنها گفتم: بیایید تو من ثبت می کنم. رفتم نشستم پشت میز و دفتر ثبت آمار و مشخصات شهدا را از کشوی میز بیرون آوردم. یکی دوتا از مردها داخل شدند و مشخصات شهیدشان را میپرسیدم، با گریه جواب می دادند. شهید از محله طالقانی و اسمش عبدالستار بود. در حین پر کردن برگه مشخصات لیلا هم وارد شد و روی صندلی کنار فایل نشست. مردها که رفتند پیکر را به غسالخانه بسپارند دفتر را بستم و به لیلا گفتم: بدجوری دلم هوای خونه رو کرده لیلا گفت: منم همین طور، پاشو با هم به سر بریم خونه. حداقل لباسم رو عوض کنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
یاد خدا ۳۷.mp3
10.77M
مجموعه ۳۷ | √ مکانسیم درمان افسردگی و دلمردگی از نگاهِ روان‌شناسیِ اسلامی @hedye110
امام حسن مجتبی ع هرکه احسانهای خود را برشمرد، بخشندگی خویش را ازبین برده است. ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پیامبر گفت مبادا فرزندانتان را بزنید⭕️/دکتر انوشه 🎥@hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اے ڪہ از برق نگاهت عالمے شیـــدا شود ڪے شود دیدار روے تو نصـیب ما شــود @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 از اتاق بیرون آمدیم و به زینب خانم که جلوی در نشسته بود، گفتیم: ما داریم میریم خونه مون. نیم خیز شد و گفت: می خواید منم باهاتون بیام؟ گفتم: نه زود برمی گردیم توی راه تا خانه با لیلا هر خاطره ای از بابا به ذهنمان می رسید، برای هم می گفتیم. به در خانه رسیدیم. کلید نداشتیم. به سر و ته کوچه نگاهی انداختم. هیچکی نبود. پایم را دور باغچه پیاده رو گذاشتم و بعد لبه دیوار را گرفتم و خودم را بالا کشیدم. از آن طرف هم از فلس بلندی که بابا برای محصور کردن مرغ و خروس ها دور باغچه کشیده بود کمک گرفتم و توی حیاط پریدم این اولین بار بود که بعد از شهادت بابا پایم را در خانه می گذاشتم. به لیلا گفته بودم دلم هوای خانه را کرده ولی در اصل می خواستم بیایم خانه تا عکس های بابا را که به دیوار اتاق خوابه و پذیرایی زده بودیم نگاه کنم فکر میکردم شاید دیدن این عکس ها کمی از التهاب درونم را تسکین بدهد، در حیاط را باز کردم و لیلا آمد تو هر دو کنجکاوانه به گوشه گوشه حیاط نگاه کردیم. انگار چند سال بود که از این خانه دور بوده ایم. به باغچه نگاه کردم، تمام بوته های گوجه فرنگی و بامیه خشک شده بودند. چقدر بابا به این باغچه رسیدگی می کرد حالا به چه روزی افتاده بود. بابا موقعی که توی باغچه مشغول کار می شد مویه ایی گردی زمزمه می کرد. توی این مویه ها از مرگ پدر و مادرش و سختی هایی که کشیده بود می خواند. صدایش آن قدر حزین بود که هم خودش گریه می کرد هم اشک ما را در می آورد. خیلی وقتها همسایه مانه آقای گروهی، صدای بابا را می شنید در می زد و می آمد تو، بعد از آنجا که با بابا دوست بود مجبورش می کرد، برایش کردی بخواند. بابا اول طفره می رفت ولی بعد مثل یک خواننده محلی که در کارش تبحر دارد می خواند نگاهم رفت به سمت شهر آبهه رفتم شیر را باز کردم. آب نمی آمد. فقط سر و صدای هوا از داخل آن به گوش می رسید. با با هر وقت از راه می رسید دست و رویش را که میشست اگر ما حیاط را نشسته بودیم، خودش دست به کار می شد. می خواست وقتی بساط شام توی ایوان پهن می شود، حیاط تمیز باشد. همان طور که با نگاهم حیاط را می کاویدم، دیدم لیلا به سمت ابزار آلاتی که بابا با آنها کار لوله کشی و جوشکاری برای مردم انجام می داد، رفت، وسایل گوشه ایران بودند. دنبال لیلا راه افتادم. به وسایل بابا که رسیدم، خم شدم برشان داشتم، جای دستش را روی تک تک وسایل بوسیدم. احساس می کردم هنوز گرمای دست بابا را در خودشان دارند. همین طور که چهره بابا را هنگام کار با این وسایل به خاطر می آوردم، چشمم به وان پلاستیکی که ماهی های مردمان را توی آن نگه می داشتیم، افتاد. و زیر طارمه بود. به لیلا گفتم: لیلا ماهی ها دوتایی به طرف وان دویدیم. روی آب وان لایه سپاهی از چربی و درد ایستاده بود، این درد ناشی از سوختن نفت خام پالايشگاه آبادان بود که هنوز مهار نشده بود. بین دود و خاک و خاشاک سطح آب جسد ماهی های قرمز عیدمان شناور بود. دستم را در آب فرو بردم و آن را هم زدم. به لیلا نگاه کردم. چشمش به ماهی ها بود و بی صدا اشک می ریخت. می دانستم به چه چیزی فکر می کند؛ سفره هفت سین نوروز ۱۳۵۹ یعنی همین شش ماه پیش این دومین بار بود که توی خانه مان سفره عید پهن می کردیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بابا فیل آن چندان راضی به این کار نبود و حالا که رضایت داده بود ما با ذوق و شوق وسایل سفره را خریدیم و آماده کردیم. روز عید، سفره را توی پذیرایی انداختیم و هر کدام چیزی در آن گذاشتیم، دا کلوچه های زنجبیلی، کنجدی و دارچینی را که خمیرش را آماده کرده، به نانوایی سر کوچه داده بود تا در نور کی بپزد، توی ظرف در داری چید و سر سفره گذاشت. بعد رفت حنا خیس کرد تا دست و پای ما را برای عید حنا بگیرد. بابا همان طور که قرآن می خوانده پول هایی را که می خواسته به عنوان عیدی به ما بدهد، لای صفحات قرآن می گذاشت. من و لیلا هم در عین اینکه مواظب بودیم پسرها چیزی از توی سفره کش نروند، میوه ها و آجیل را توی دوری های سرامیک و بلور می بینیم. به زینب سعید، حسن و مصور گفته بودم بیاید هر کدام تخم مرغ های خودشان را رنگ کنند تا بچه ها به این کار مشغول بودند آینه ایی را که قاب چوبی داشت و یادگار خانه مان در بصره بوده پاک کردم و همراها شمعدان های فرهایی که اخیر، بابا خریده بود، سر سفره گذاشتم. آینه را روبروی سنگ قرار دادم تا تصویر ماهی ها که مدام توی تنگ چرخ می خوردند در آینه دیده شود. عود و گلاب پاشی را هم آوردم. دقایقی قبل از تحویل سال شمع ها و عود را روشن کردم. همه دور سفره نشتم، با اینکه کلی حرص خورده بودم، بچه ها لباس های عیدشان را کثیف نکند، ولی کار خودشان را کرده بودند، این دومین سالی بود که برای همه بچه ها لباس عید خریده بودند، کوچک تر که بودم، وقتی عید می شد و توی کوچه بازار بچه های هم سن و سال خودم را می دیدم لباس های رنگی و نو به تن دارند و بازی می کنند، اشکم در می آمد. آخر را برای ما لیام نمی خرید می آمدم به دا میگفتم: دا چرا برای ما بامی نمی خری؟ دا می گفت: از کجا بیارم، بابامون پول نداره. بعد دستی به سرم می کشید و می گفت: جلوی بابات چیزی نگی ها، ناراحت میشه حالا هر وقت پول دستش اومد براتون لباس میخرم من هم می نشستم به امید روزی که پول دستشان بیاید، در رویاهایم به خودم می گفتم: وقتی بزرگ شدم هر طور شده برای بچه هایم لباسی عید میخرم در عالم بازی هایم همیشه باباها به مامانها پول زیادی می دادند و بچه هایشان را پارک می بردند. دخترها با بلوزهای توری و دامن های چین دار سوار وسایل بازی می شدند و همه در خوشبختی به سر می بردند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به ۱۴ معصوم،امام رضا علیه‌السلام و حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها...... و شهدای سانحه بالگرد رئیس‌جمهور شهید... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
یاد خدا ۳۸.mp3
12.71M
مجموعه ۳۸ | √ چرا فعالیت‌های جهادی من، اونطور که باید رشد نمی‌کنند؟ چرا من با اینهمه سابقه‌ی کار هیئتی و جهادی و فرهنگی، اصلاً با خدا احساس صمیمیت نمی‌کنم؟ @hedye110
🌷 امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) : ✍ لا يَخرُجِ الرَّجُلُ في سَفَرٍ يَخافُ فيهِ على دِينِهِ وصَلاتِهِ. 🖌 انسان نباید به سفری رود که می‌ترسد در آن به دین و نمازش لطمه‌ای وارد آید. 📓 بحار الأنوار ، 10/108/1 ➥ @hedye110
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هنگام گرفتاری، پاداش بزرگ می گردد. و هر گاه خداوند قومی را دوست بدارد، گرفتارشان می کند. نهج الفصاحه ➥ @hedye110