eitaa logo
دانشگاه حجاب
14.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
182 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕من یک دختر خانم هستم و عکس معمولی صورتم رو با حجاب به عنوان تصویر پروفایل کاربری در فضای مجازی گذاشتن چند نفر به من تذکر دادند لطفاً بگید که کار من چی میشه⁉️ ✅پاسخ در تصویر بالا☝️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
| 📖 تقریبا دوسالی میشه همو ندیدیم اگرهم می دیدیم تصویر کاملی نداشتیم از پشت ماسک و با فاصله اجتماعی 🧕..... 🧔........ 👩‍🦱....... 👱‍♀️ این بار عمه جون همه فامیل و به باغشون تو شهریار دعوت کردن 🏞️ یه عده گفتن دوره، یه عده گفتن تو این کرونا چه لزومی داره؟! یه عده که قبل کرونام قهر وکدورت و کینه علت نیومدن شون بوده و هست همچنان از خودشون رونمایی نکردن🙋‍♂️ خلاصه ما سی چهل نفر که اومدیم و جمع شدیم؛ خانواده محسنی و فراهانی هستیم و خانواده ی شایان و توکلی. ما و محسنی ها مقید و بلعکس توکلی ها و خانواده شایان، ‌شعارشون"آدم باید دلش پاک باشه" بوده و هست. وسوال من از کودکی اینکه چرا این دل پاک در ظاهرشون رسوخ نکرده؟ سپیده که پاچه تنگ شلوارش عجیب فاصله روتا مچ پاش رعایت کرده بود🦶به سمت مرتضی رفت وگفت:خب مرتضی دانشگاه چه خبر می رسی درس بخونی یا اونجام ستاد امر به معروف زدی؟ صدای خنده دسته جمعی.... وقتي مرتضی فاصله‌ خودشو با سپیده دید سرش و پایین انداخت و به دکمه پیراهنش خیره شده بود. یباره سرش و بالا گرفت و با لحن جدی گفت:"عه کلاغه رو!" تا سپیده سرشو چرخوند، مرتضی دوییدو بین مازیار و نیما روی مبل خودشو جا کرد و گفت:والا ما که داریم درس می خونیم ولی یه عده دانشگاه رو با ... اشتباه گرفتن. سپیده شالش رو که رو دستش آویزون بود کشید و مچاله کرد و به سمت مرتضی پرت کرد. -چرا فرار می کنی مگه چیکارت کردم؟! مرتصی باخنده گفت:از پرتاب ونشونه گیریت کاملا معلومه کاری نداشتی باهام. سپیده:واقعا که بی جنبه ای😠 مازیار بلند شد و از پسرا جدا شد به سمت سپیده رفت. -ول کن بابا این برادرا نمی‌ زارن دو دیقه مثل بچگی هامون خوش باشیم. مرتضی دستاشو کشید جلو و گفت:من از خدامه مثل بچگی ها باشیم بیا پسرا با پسرا،🧔🤵🙋‍♂️🤵 دخترا با دخترا🧕👩‍🦱👱‍♀️🧕 سپیده:آقا کوچولو شما دیگه خرس گنده شدی عزیزم. دلت باید پاک باشه. حالا انگار ما گفتیم. مثل بچگی ها ما میخواییم خاله بازی کنیم پسرا کشتی و فوتبال ... زنونه مردونش کرد سریع ______________________ من خواهر مرتضی هستم، وقتی مشغول پذیرایی بودم حواسم به این گپ وگفتا بود ولی واقعا نمیدونستم چی بگم. مخصوصا جمله‌ی "آدم دلش پاک باشه" که حالم از شنیدن این جمله بد میشه. بنظرتون چی بگم، این بحث تو گروه فامیلی مون بد جوری داغ شده. نظرشماچیه؟! نظرتونو بفرستین برام🙂 🆔 @Shhmbk 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❓آیا بی حجابی در جامعه سبب کم شدن انحرافات جنسی و افزایش امنیت میشه؟ 🧐 ❓آیا مردان غربی به دلیل عدم رعایت حجاب توسط بانوان ،چشم و دل سیر ترند؟ ...🧐 📈آمار ها چه میگویند؟📝 🕑در حالی که فراوانی تجاوز در ایالات متحده از ایالتی به ایالت دیگر متفاوت است ، به طور متوسط ​​هر 1-2 دقیقه یک مورد تجاوز جنسی رخ می دهد.😱 🔻 در ایالت متحده ی آمریکا افراد دارای معلولیت دو برابر بیشتر قربانی تجاوز جنسی یا تجاوز قرار می گیرند.😞 🔻در ایالات متحده تخمین زده می شود که تنها 9 درصد از تجاوزگران تحت پیگرد قانونی قرار می گیرند و تنها 3 درصد از آنها در زندان به سر می برند. 97 درصد تجاوزگران آزادانه رفت و آمد می کنند 😤 🌐منبع: https://worldpopulationreview.com/country-rankings/rape-statistics-by-country 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6017209693766682595.mp3
21.25M
🦋هنر زن بودن (قسمت3 ) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠خانوم خونه‼️ اگه نتونی شوهرت رو با حفظ اقتدارش و با رفتار عاشقانه تو خونه دلگرم کنی ...هر آن ممکنه‌زنان ناپاک با هوسشون اونو جذب کنن 💠آقاے خونہ‼️ اگه همسرت رو با همدلے ،احترام و محبت و عشق سیراب نکنی ... گرگ‌های هوسران در کمین شکار او خواهند نشست ! 💠پدر و مادر عزیز‼️ اگه تو خونہ، خوب و ڪامل و مناسب به نیازهاے فرزندت پاسخ ندے ... بیگانہ‌هایے هستند ڪه براے شڪار دل و ذهنش نقشہ‌ها بڪشند! 🔰حکمت۱۴نهج‌البلاغہ: ڪسے‌ڪہ‌نزدیڪانش‌اوراواگذارند... بیگانہ‌اوراخـــــواهدبرد.... | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهران ، پایتخت شیعیان 24مهر 1400 🔹🔶🔹🔶 مقام معظم رهبری فرمودند : باترویج گناه در جامعه مبارزه کنید مسئله امنیت اخلاقی مهم است به محیط جامعه باید توجه کرد بعضی قمه می‌کشند ، اما برخی هنجارشکنی می‌کنند وگناه را رواج می‌دهند این اگر اهمیتش بیشتر نباشد ، کمتر نیست 95/2/19 🔶🔹🔶 باز ایشان فرمودند ؛ امام خمینی مثل کوه در برابر منکر واضح بی حجابی ایستاد 96/12/17 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💞 غافلان «تشدید» می خوانند و عشّاقِ تو «تاج» ای بنازم «میم» نامت با مشدّد بودنش ! | | به روایتی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
❓چه عواملی باعث افزایش انحرافات جنسی در جامعه می شود؟ ♻️قسمت آخر 🔞دیدن تصاویر مستهجن 🔰برخی از جامعه‌شناسان آلمانی ادعا می‌‌کنند که «عادت بیمارگونه‌ دیدن عکس‌ یا فیلم‌های پورن (سکسی)» بر رفتارها و برخوردهای جنسی «معتادان پورن» تأثیر منفی دارد. تا ‌جایی که این بیماران، از انجام رابطه جنسی عادی و عشق‌ورزی لذتی نمی‌‌برند. کاربرانی که داوطلبانه برای ترک اعتیاد خود به روانکاو مراجعه کرده‌اند، اعتراف می‌‌کنند که «دیدن پورن، به بخش جدایی‌ناپذیر ارضای جنسی آنان تبدیل شده است» و آنان نمی‌‌توانند بر «وسوسه و نیاز» دیدن این تصاویر غلبه کنند. 😈کسانی که فیلم های غیر اخلاقی نگاه می کنن در برخورد با افراد دیگه در اجتماع نگاه جنسی دارن و شیطان همیشه برای گمراه کردن اونها امید داره چون اونها برای گمراهی و انحراف از مسیر الهی آمادگی لازم رو دارن. 💏دیدن فیلم های مستهجن باعث میشه افراد مجرد در آینده همسرشون رو با افرادی که در این فیلم ها نقش بازی می کنن مقایسه کنن و ضعف ها و کمبودهای احتمالی همسرش در ذهنش برجسته می شن و نسبت به همسرش دلسرد می شه 🎶موسیقی و غنا 📕شهید مطهری از کتاب "مروج الذهب"نقل می کند که در زمان عبدالملک یا یکی دیگر از خلفای بنی اميه كه *لهو و موسيقی* رايج شده بود، به خليفه خبر دادند كه فلان كس خواننده است و كنيز زيبايی دارد كه او نیز خواننده است و تمام جوان‌های مدينه را فاسد كرده و اگر به كار او نرسيد، اين زن تمام مدينه را فاسد می‏ كند. خليفه دستور داد كه غل به گردن آن مرد انداختند و آنها را به شام بردند. وقتی در حضور خليفه نشستند، آن مرد گفت: معلوم نيست كه آنچه او میخواند، غنا باشد و از خليفه خواست كه خود امتحان كند. خليفه دستور داد كه كنيز بخواند. او شروع به خواندن كرد. كمی كه خواند، ديد سر خليفه تكان میخورد. كم كم كار به جايی رسيد كه خليفه چهار دست و پا راه میرفت و میگفت:بيا جانم به اين مركوب خودت سوارشو.۱ 〽️پروفسور "ولف آدلر" می گوید: *موسیقی*علاوه بر اینکه سلسله اعصاب ما را بر اثر جلب دقت، خارج از حد طبیعی آن خسته می کند، عمل ارتعاش صوتی که در موسیقی ادغام می شود، تولید تعرقی خارج از حد طبیعی در پوست مینماید که بسیار زیان مند است و ممکن است منشأ امراض دیگر بشود. بهترین و دلکش ترین نوارهای موسیقی، شوم‌ترین آثار را روی سلسله اعصاب انسان می گذارد، مخصوصا اگر هوا گرم باشد این تأثیر مخرب خیلی زیاد می شود.۲ 📌خب بالاخره سری پست های عوامل موثر در گسترش انحرافات جنسی رو به پایان رسوندیم.عوامل دیگه ای مثل تاثیر دوستان ناباب،شرب خمر و قمار،پوشش نامناسب و ... هم هست که اگه مایل باشید اونها رو بذاریم برای بعدا و یا اینکه همراهان عزیز کانال راجع بهشون تحقیق کنن و به این آی دی بفرستن arabasadi68@ ان شا الله قرار هست باز هم در پست هامون تغییر و تحول ایجاد کنیم.اگر بازخورد بگیریم خیلی کمک می کنه به ارتقای کیفیت پست هامون.منتظر نظرات تون هستم 📚۱.مطهری،تعلیم و تربیت در اسلام ۲.سهراب پور،جوانان در طوفان غرایز 🖇سایت پرسمان 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
♨️متوسل شدن به زور و جبر برای سوراخ کردن گوش دختر بچه ای در انگلیس 🔻در یک مغازه جواهر فروشی شهر "یورکشایر" انگلیس زنی با صحنه ای مواجه می شه که چند نفر به جان دختر بچه ای افتادن تا گوشش رو سوراخ کنن.دختر بچه جیغ میزد و می گفت نمی خواد گوشش سوراخ بشه 🔻این خانم از صحنه فیلم می گیره و با عنوان خشونت و کودک آزاری اون رو منتشر می کنه بلکه صدای این کودک رو به جایی برسونه 📌انواع و اقسام سختی ها رو برای زیبایی تحمل می کنن و حتی به زور متوسل می شن اما کسی حرفی نمیزنه.فقط حجاب که تیکه پارچه ای هست و ضرری برای کسی نداره رو تحمیلی و سرکوب کننده می دونن 🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/young-girl-screams-terror-shes-25256279 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
151.4K
سوال و جواب ۱۳ ❌چه اصراری است که محجبه باشیم ؟ 🔺آنقدر از ما بی حجابتر هستند که جامعه را خراب می‌کنند 🎵حجه الاسلام مختاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔰 چادر، دین و تاریخ ملی 🔰قسمت پنجم: ⬅️ادعاي دوم: حجاب در شكل و قالب چادر مربوط به زمان قاجاريه است. پاسخ👇 1⃣⬅️: اثبات اين ادعا، نيازمند ارائه‌ي سند و مدارك معتبر تاريخي است ⏺اما ايشان مدركي براي سخن خود ارائه نكرده‌اند؛ بنابراين، كلام ايشان مدعايي بدون دليل ومدرك و در نتيجه، فاقد ارزش و اعتبار علمي است. 2⃣⬅️: فرض مي‌كنيم ايشان با ارائه ي سند و مدارك تاريخي اثبات مي‌كردند كه چادر در زمان قاجار در ايران رسم شده است⬇️ 💠پس از اثبات ارتباط محكم چادر با قرآن در نقد ادعاي اول و اين كه به هر حال، چادر يكي از مصاديق پوششي است كه تأمين كننده ي حجاب بيش تر و بهتر زنان و لذا مطلوب اسلام نيز هست ⏪زنان ايراني به خاطر استفاده از چادر به عنوان الگوي پوشش مناسب در رویارویی با نامحرم به خود مي‌بالند، نه اين كه از آن گلايه مند باشند.👌 3⃣⬅️:بر مبنای گواهي منابع حجاب و لباس، اسناد و مدارك تاريخي زير مبين آن است كه پيشينه ي تاريخي كه حجاب در شكل چادر، به صدها سال قبل از پيدايش قاجار در ايران بر مي‌گردد.👇 ❇️الف) در زمان ايران باستان به تصاويري از بانوان ايراني بر مي‌خوريم كه علاوه بر لباس، بدن خود را با چادري كه شبيه به چادر زن امروز ايران است ميپوشاندند؛ (1) ❇️ب) زنان عهد هخامنشي و اشكاني، اکثرا چادر بر سر داشته و پيراهن‌هاي بلندي كه تا مچ پاي آنان را مي‌پوشانده به تن مي‌كرده اند. (2) ❇️ج) زنان عهد ساساني، گاهي چادر گشاد و پُرچين به سر مي‌كردند كه تا وسط ساق پا مي‌رسيده است. نقوشي از بانوان ساساني در بشقاب‌هاي نقره ساخته شده است كه در آن هر يك از بانوان، چادري به خود پيچيده دارند. (3) ⬅️به اين ترتيب، ادعاي دوم گوينده ي محترم نيز ابطال گرديد و روشن شد كه ⏬ 🧕حجاب در شكل چادر، ✅علاوه بر ريشه ي عميق ديني، ✅داراي ريشه ي عميق تاريخي و ملي نيز هست ✅و صدها سال قبل از پيدايش قاجار از آن استفاده مي‌شده است. ................ 📚منبع کتاب حجاب شناسی چالش ها وکاوش های جدید (حسین مهدی زاده ) ➖➖➖➖➖➖ (1). مهدي قانع، «انسان پوشش و ريشه‌هاي تاريخي» پيام زن، شماره ۱۹، ص ۶۹. (2). غلامعلي حداد عادل، فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي، ص ۲۵. (3). مهدي مهريزي، حجاب، ص ۴۶. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رابطه حجاب و دین _پوشش باید چگونه باشد؟؟ 🚫 امیرالمومنین می فرمایند:لباسی که بدنماست وساتر نیست....... دکتر 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️ در تفڪر اومانیسم و فمینیسم یڪ "انسان" میگوید "زن" ڪیست! 🔻میشود گفت؛ اومانیسم محور تمام مکاتب فلسفی در غرب است. در اومانیسم انسان اصالت دارد و انسان محور ھمہ چیز است. زن را در مکتب غرب، یک "انسان" تعریف میکند انسانی کہ محدود است، انسانی کہ زن را باتمام عظمتش بر اساس تمایلات خود، محدود بہ جذابیت ھای زنانہ اش میکند. در مکتب اومانیسم زن تا زمانی کہ زیباست قابل استفادہ است درمکتب اسلام اما.. 🔹خالقِ زن، زن را ریحانہ خلقت می نامد. زنی کہ از نظر آثار نیمی از جمعیت و ازنظر آثار مادرِ کرہ ی زمین است..! @clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴به روز باشیم 👈مطالبه گری و انقلاب ستیزی 🔹بعضی از دوستان انقلابی فرق این دو را نمی دانند و به جای اینکه علم مطالبه گری را در دست بگیرند تا دشمن با سواستفاده از ضعفها در عملکرد مسئولین، اسلام و انقلاب را از ریشه نزند؛ خودشان آنقدر بی مهابا و بدون انصاف و بی پایه و منطق همه جا را میکوبند که انگار مشکل فقط این بود که به جای یک کراواتی لندن نشین یک تسبیح به دست قم نشین، بیاید و لجن پراکنی کند!!!! 🔸آقا، خانم اگر منافقی که این نوع عملکردت نوش جانت. اما اگر نه نمی توانی فرق مطالبه گری و انقلاب ستیزی را تشخیص دهی لطفا ساکت باش تا صدای فهمیده ها شنیده شود. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓