هدایت شده از دوبیتی و رباعی آیینی(حُسینیه)
#امام_سجاد_ع_مصائب
چهل سال است مانوسم به گریه
طبیب درد افسوسم به گریه
همان پیراهنی را که ربودند
چهل سال است میبوسم به گریه
*
چهل سال از جگر آهم درآمد
که جوشن از تن شاهم درآمد
فراموشم نخواهد شد همان شب
که روی نیزه ها ماهم درآمد
*
قرار قلب زارم گریه بوده
همه دارو ندارم گریه بوده
نپرسید از چه پلکم زخم برداشت
چهل سال است کارم گریه بوده
*
همین که در دلم آشوب افتاد
به پای گریه ام یعقوب افتاد
چنان ضربه به لبهای پدر خورد
که رنگ خون لب بر چوب افتاد
*
گلوی دلبر دلخواه زخم است
میان سینه حتی آه زخم است
دلیل گریه ی چل ساله ی من
هزارو نهصدو پنجاه زخم است
*
به سر میریخت آتش از روی بام
امان از تشت زر ای وای از جام
تمام روضه ی های من همین است
نپرسید از دلم الشام الشام...
شاعر: #محمدعلی_بقایی
@dobeity_robaey
#امام_حسین_ع_مناجات
#زیارت_کربلا #زیارت_اربعین
بغض گلوم نای منو گرفته
قدرت املای منو گرفته
گناهای کبیره ی دیروزم
روزی فردای منو گرفته
دنیا و ناز و عشوه هاش به شدت
باز جلو چشمای منو گرفته
@hosenih
میخام بیام زیارتت نمیشه
انگار یکی پای منو گرفته
یا شایدم بد شدم و توچشمات
یکی دیگه جای منو گرفته
به خاطر دل شکسته ی من
توان بده به پای خسته ی من
وقتی دلم شوق سفر میگیره
دعای با چشمای تر میگیره
با امضای امام رضا یقیناً
این سفرم به زودی سر میگیره
حتی به مادرم سپردم آقا
دعای مادر به نظر میگیره
به دل میگم غصه نخور که آقام
همین روزا ازت خبر میگیره
بهش میگم کار سفر ان شاءالله
وَلو با اما و اگر میگیره
یه وقت جوابم نکنی حسین جان
خونه خرابم نکنی حسین جان
برات به کار اگه نیام میمیرم
اینجوری بار اگه نیام میمیرم
یه عاشقم میخام منو ببینی
به چشم یار اگه نیام میمیرم
فقیرم و زیارت کربلا
سالی یه بار اگه نیام میمیرم
@hosenih
همه بیان و من نیام چه سخته
بادل کنار اگه نیام میمیرم
وعده دارم باهات پای ضریحت
سر قرار اگه نیام میمیرم
حق رقیه یه نگاهی کنید
یه بار دیگه منو راهی کنید
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
هرگز نمیروم پی دلدار دیگری
خار است در کنار تو هر یار دیگری
چون مصطفی که بر سر زانو تو را نشاند
بر زانویت مرا بنشان بار دیگری
خاری کشیدم از کف پا و دوباره رفت
در پای غرق آبله ام خار دیگری
@hosenih
از کوچه ها که میگذرم باز میرسم
با اضطراب و گریه به بازار دیگری
شلاق و ضرب سیلی و....از حال من مپرس
آزار دیده ام پس از آزار دیگری
تنها به زخم گوشه ی چشمم نظر نکن
دارم کنار زخم سر آثار دیگری
حاشا نمیشود اگر این چشمهای تار
مانده به زیر معجرم اسرار دیگری
از نیزه دیده ای چه گذشته است بر سرم
بی فایده است نزد تو انکار دیگری
بعد از کشیده ضربه ی بسیار میخورم
تا میخورم دوباره به دیوار دیگری
خوب است این که آمده ای کم نمیشود
از گیسوی رقیه ی تو تار دیگری
زخم سرم شمرده شد از زخمهای پا
رو میکنم برای تو طومار دیگری
زجر است مثل قنفذ و خولی مغیره است
هر خار خشک نائب مسمار دیگری
حالا که دیر آمده ای بیشتر بمان
یعنی زمان به من بده مقدار دیگری
همراه خود مرا ببر از این خرابه شهر
امشب حواله ام نده دیدار دیگری
@hosenih
جز آیه ی صلابت و توحید و صبر نیست
در چشم کوثر تو نوشتار دیگری
یک شهر یک طرف من غمدیده یک طرف
جز سیلیام نبود طرفدار دیگری
وقتی که مانده از تو دو زخم لب...ازلبم
جز بوسه بر لبت نرسد کار دیگری
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_زمان_عج_مناجات_سال_جدید
همچنان میروند ساعت و سال
از نگاهت محول الاحوال
بی تو نوروز نو نخواهد شد
سالها کهنه میشود هرسال
بی تو سرسبزی بهار سیاه
میوه های رسیده حتی کال
@hosenih
آسمان است چون قفس بی تو
بال پرواز نیز بی تو وبال
بر نگشتیم از هوای شما
هر چه از ما شکسته شد پرو بال
در مسیر وصال هم وصلیم
وصل ما نیست در زمان وصال
طالع ما مشخص است : فراغ
هجر تو در بیاید از هر فال
درد هجری کشیده ایم مپرس
که زبان است از بیانش لال
موی بسیار شد سپید از هجر
الف قامت عزیزان دال
بی تو ناموس مسلمین در بند
سرزمین های مسلمین اشغال
گرگ خونخوار کفر از کینه
تیز کرده برای دین چنگال
غصه ای نیست در مسیرشما
خون ما میشود اگر پامال
گاهی اوقات در مسیر ظهور
مانع عده ای است اهل و عیال
گاهی اوقات در مسیر ظهور
مانع عده ای است مال و منال
آرزوی بلند درد سر است
سد راه است گاهی این آمال
دست ما تا ابد نمی افتد
دمی از دامن محمد و آل
اشک ما باز هم سرازیر است
ذهن ما را ببر سوی گودال
@hosenih
روضه ای را بخوان که از مقتل
ذوالجناح آمده است خونین یال
ای به قربان آن شهید که شد
بر سر قتل و غارتش جنجال
بعد از آن خیمه گاه غارت شد
برده شد گوشواره و خلخال
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسین_ع_مناجات
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
تشنه ام مشک آب را بردار
از کویرم سراب را بردار
جز به گریه تو را نمیبینم
از نگاهم حجاب را بردار
تا برای تو سیر گریه کنم
هر شب از چشم خواب را بردار
@hosenih
تا به بازار آمدی از لطف
باز جنس خراب را بردار
از سر سفره گدایی من
جگرم ، این کباب را بردار
نیت اشک من خودت هستی
امتحان کن ثواب را بردار
بین پرونده ، یا گناهم را
یا حساب و کتاب را بردار
روز محشر به سایه کرمت
از سرم آفتاب را بردار
بی تو میترسم از قیامت و قبر
هول روز عذاب را بردار
خاک پایت اگر رسید به من
از مزارم گلاب را بردار
**
روضه خوان در حضور مادر آب
ناله ی آب آب را بردار
هر که پرسید از علی اصغر
از سر نی جواب را بردار
بین آن ازدحام...از روی خاک
آه زینب ، رباب را بردار
دور زینب شلوغ شد ، ز دلش
غصه ی بی حساب را بردار
چشم ها خیره اند میبینند
اضطراب نقاب را بردار
از گلوی بنات آل رسول
به نگاهی طناب را بردار
حرف بی ربط میزند دشمن
از حرم این خطاب را بردار
@hosenih
سرش از روی نی زمین افتاد
زینب عالی جناب را بردار
از روی خاک و زیر پای عموم
موی از خون خضاب را بردار
ای یزید از کنار رأس شریف
لااقل این شراب را بردار
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_شهادت
ای سر ، سر بریده ی بر نیزه ها سوار
خورشید گونه برده سران را به یک مدار
از خون تو به سر زده تا عرش هر چه هست
حتی خدا به داغ تو گردیده سوگوار
قاسم نیابتی است حسن را به روی نی
با این حساب عرش گرفته دو گوشوار
جای خلیل در دل آتش تو سوختی
رفتی به جای عیسی مریم به روی دار
داوود نوحه ای است پر از شور ماتمت
بر مجمر عزای تو یحیی سپند وار
@hosenih
حزقیل و نوح و آدم و ادریس در غمت
زنجیر از یمین زده و لطمه از یسار
گاهی کشیده در دل گودال و گه به نی
یک لحظه کم نمیشود از هیئتت وقار
بالا تر از سپاه عدو میروی که باز
عزم ظفر نموده رکاب تو ای سوار
ای سر که فائق آمده بر مجلس شراب
ای نفس مطمئنه ی پیروز بر قمار
ای سر تویی حقیقت دریا و میشوند
سر های قدسیان همه دورت حباب وار
ای لب ، لب تکیده ی در عین حال تر
دریا اسیر حسرتت ای لعل آبدار
قد میکشند و باز به اوجت نمیرسند
آخر توجهی به تموج در این بحار
بشکسته از ترک ترکت پهنه ی کویر
هفت آسمان به پای تو افتاده شرمسار
رنگی نداشته است برایت حنای دهر
رویش سفید میشود از سرخی ات انار
سنگ است و بوسه گاه نبی وای با چه دل؟؟؟
پیچیده دور لاله ات ای لب چگونه خار؟؟؟
ای زلف ، زلف خاکی آشفته از هجوم
روشن ترین سیاهی افتاده در غبار
قابل نبوده دست خبیثش ولی ز تو
در چنگ شمر رفته به غارت یکی دو تار
دشمن تلاش کرده بیفتد علم ولی
این زلف بی قرار مگر میشود مهار؟؟؟
سر میبرند از بدن کفر و ظلم و شرک
در وحدتند پیچ تو با تیغ ذوالفقار
با اینکه نازل است چنان برگ در خزان
صاعد شد از شکوفه ی سرخ تو صد بهار
گفتم به رنگ سرخ و سیاه و سپید تو
سبحانه کما خلق اللیل و النهار
با اینکه کم شده است به گودال قتلگاه
اما سپاه مقتدرت هست بی شمار
ای چشم ، چشم خون شده از گریه های داغ
خون گریه میکنم به نگاه تو زار زار
ای چشم ، چشم ما همه جا رفته است باز
هرگز ندیده است چنان نقش تو نگار
ما را نگاه کن ز بلندای نیزه ات
ما را به جز نگاه تو با دیگران چه کار؟؟؟
@hosenih
عمری گذشته بر من و یک عمر بوده ام
بی تاب روی ماه تو هر سال آزگار
مژگان تو کشیده به ما تیر بی درنگ
از ابروی کمان زده بیرون پی شکار
قابل بدان و صید کن از دشت مرحمت
سودی اگرچه نیست در این وحشی نزار
آیات کهف خواندن تو بی دلیل نیست
القصه من سگم بده جایم همین کنار
آرام میشود دل ما بعد دفن نیز
با یک نگاه منت تو بر سر مزار
یک شب بیا به دیدن ما ، در عزای تو
شبهای بی قراری ما بوده بر قرار
ما را چه طاقتی است که دنبال نظره ایم
خورشید در مقابل تو میشود بخار
عزت ببین که بی خبرند از هم آن دو چشم
در صورت تو گر چه که هستند همجوار
با اینکه بین ارض و سما دود دیده ای
از دودمان ظلم درآورده ای دمار
عالم سیاه باد که از شدت عطش
دیده است دشت ماریه را مردم تو تار
وقتی نداشت ساغری از آب در کفش
ابر است در تمامی عمر از غمت خمار
اشک کسی به اشک تو هرگز نمیرسد
ای چشم خون گرفته به داغ خودت ببار
پیشانی شکسته ات از سنگهای سخت
آیینه ای است آینه ی ذات کردگار
بختت بلند بود و حسودان بد نظر
همراه سنگ چشم زدندت به کارزار
تعداد زخم های تو از دست رفته است
خون گریه میکنند به داغ تو هر هزار
ای سر سر بریده کجا مانده پیکرت
افتاده در میانه ی گودال آشکار
گل بود حنجر تو گلابش گرفته شد
از ضربه های خنجر و از آفتاب حار
در کربلا گرفته تن تو هزار زخم
ای کاش در غم تو بمیرم هزار بار
گودال قتلگاه تو از جبر سر برید
بی چاره در مقابل خون تو اختیار
مشمول رحمت است به بزم عزای تو
وقتی به آب میزند این چشم بی گدار
اجداد ما همیشه به دنبال ماتمت
بودند و بوده ایم از اول از این تبار
امروز کوچه های عزای تو میشویم
فردا ترحمی به رفیقان هم قطار
در روز حشر اگر کرم تو اجازه داد
بگذار تا مرا بکشندم به سوی نار
دستی بزن به شانه ما روز واپسین
زیرا کشیده زیر علم بار افتخار
گردن به تیغه ی علم تو نهاده ایم
جانم فدای این علم و اینچنین شعار
جایی نبوده بهتر از آن گوشه ی شریف
تا چشم تو ز دست همه میکنم فرار
احوالی از گدای سر کوچه هم بپرس
هر شب که آمدی به تفقد در این دیار
بگذار چشمم از قدمت محترم شود
این فخر را به من بده بر خود بگیر عار
پرسند اگر زمن که چه داری در عالمین
سر تا قدم دهن شده گویم که یار یار
@hosenih
خونی است در جگر همه دارایی ام حسین
نا قابل است و پای تواش میکنم نثار
بگذار بی قرار تو باشم الی الابد
بگذار تا بمانمت ای مهربان دچار
جان را بگیر و روی مگردان ز ما حسین
در حق عاشقان خود این را روا مدار
از روزگار سفله نداریم حسرتی
هر کس رسیده کرببلا هست کامکار
پرچم که نیست خون تو بالای گنبد است
بی طاقت است راه کسی را به انتظار ...
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
دست اگر از پوست آویزان شود
خوش تر است از این که بار جان شود
جان اگر در مقتلت قربان شود
مرگ در آغوش تو آسان شود
با تو در این بحر هم رنگم عمو
با گلو و دست میجنگم عمو
@hosenih
نیزه ها رفتند بین پهلویت
سنگ جا خوش کرده روی ابرویت
چنگی افتاده به موج گیسویت
دست من قربان دست و بازویت
با خودم آوردم آنچه هست را
پس پذیرا باش از من دست را
مادرت هم دست داده پای یار
من چرا بی بهره باشم یک کنار
تیر ها و تیغ های آبدار
ساقی جسمت شدند ای شهسوار
داری ای شه خانه خانه میشوی
چون اناری دانه دانه میشوی
ای به قربان قد و بالای تو
کاش در گودال باشم جای تو
میکشم این نیزه را از نای تو
تا ته این قصه هستم پای تو
با تو تا اعماق این غم میروم
زیر سُمّ اسبها هم میروم
لحظه ای این قوم کور شب پرست
برنمیدارند از جان تو دست
استخوان هایت شبیه نی شکست
نیزه ای راه گلو را بسته است
آمدم آغوش وا کن جان من
آمده گودال بابایم حسن
@hosenih
دشمنم با هر که با تو بد کند
کاش دستم از تو دردی رد کند
کار سرو امروز کوته قد کند
کاش تیری حنجرم را سد کند
کیف کن از غیرتم دور از وطن
حرمله زانو زده در نزد من
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
برده ای از خانه ام با رفتنت لبخند را
خنده ها و گریه های آخرین فرزند را
ازسفرهای خطیر کوچه ها برگشته ای
ازکجا آورده ای این طرفه بازوبند را
داغ هجران تو بر من آنچنان سخت است که
برجگر باید بریزم بعدازاین اسپند را
تا توبودی یک نفر حرف دلم رامیشنید
بی توبایدبشنوم هرآنچه می گویند را
بند بند پیکرت لرزید وپهلویت شکست
در عوض از دست حیدر باز کردی بند را
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#استقبال_از_ماه_مبارک_رمضان
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
ماه مهمانی خدا آمد
ابروی یار در سما آمد
تا که راهم دهند بنشینم
سوز و آهم دهند بنشینم
قَدر و یس و نور میخوانم
از شراب طهور میخوانم
گریههای زیاد میخواهم
های های زیاد میخواهم
اشک من گاه اشک توبه شود
اشک من گاه اشک روضه شود
بنده اینجا بیاید آزاد است
هر که ویران بیاید آباد است
در پناهِ حسین میبخشند
با نگاهِ حسین میبخشند
شمع و پروانهی دل است حسین
در نهانخانهی دل است حسین
در توانِ غریب نایی نیست
حاجتی غیر آشنایی نیست
از حضورت نیامده گفتیم
محنتی بدتر از جدایی نیست
چشم و دل سیرها خبر دارند
بهتر از ساحت تو جایی نیست
پیش لطف کسی به غیر از تو
دست من کاسهی گدایی نیست
در حضور تو ای اجابت محض
مسئلتکردن ابتدایی نیست
ابتدا گر کنی به جود و کرم
میرسد دائم، انتهایی نیست
پَر شکستم که پیش تو باشم
این کبوتر دلش هوایی نیست
دائماً بُردهایم در بندت
لذتی را که در رهایی نیست
حسرت بی حساب خواهد خورد
هر که را مُهر کربلایی نیست
خاکِ راهِ توأم، به سر غیر از
جای پای تو ردِّ پایی نیست
داد و فریاد میکنم اینجا
گریه بر بوریا ریایی نیست
**
بی کفن مانده بود در گودال
از وطن مانده بود در گودال
ظاهرا یک نفر ولی در اصل
#پنج_تن مانده بود در گودال
آتش خیمهها که جای خودش
سوختن مانده بود در گودال
از گلوی بریده گفت بیا
از سخن مانده بود در گودال
مادرش قد خمیده مویهکُنان
با حسن مانده بود در گودال
از حسینِ مدینه تنها یک
پیرهن مانده بود در گودال
گفت زینب: زمان رفتن خود
جان من مانده بود در گودال
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_زمان_عج_مناجات؛ #ماه_مبارک_رمضان؛ #روز_جمعه؛ #حضرت_رقیه_س_شهادت
جا دارد اگر از غم دلدار بمیرم
در گریه رهایم کن و بگذار بمیرم
مجموعهای از درد و مصیباتِ گران است
هر جمعه که در حسرت دیدار بمیرم
حالا که درِ وصلْ بهرویم شده بسته
سر را بگذارم سرِ دیوار بمیرم
از حُسن کمالش بنویسم همهی عمر
اصلاً چه خیالی که سرِ دار بمیرم
یا رب سببی ساز ببینم گل رویش
مگذار که با دیدهی خونبار بمیرم
یک بار اگر قرعهی وصلش به من افتد
نزد پسرِ فاطمه صدبار بمیرم
ماه رمضان روزی من کن که کنارش
یا وقت سحر یا دم افطار بمیرم
**
ای کاش که لب تشنه، گرسنه، دم افطار
در روضهی آن پای پر از خار بمیرم
جانهای دو عالم همه قربان رقیه
میگفت که من پای غم یار بمیرم
بابای من از راه میآید به خرابه
حیف است که در کوچه و بازار بمیرم
کعب نی و زنجیر و لگد، ضربهی سیلی
حق دارم از این هجمهی آزار بمیرم
تب کردهام از دوری تو، عشق همین است
اصلاً گلهای نیست که بیمار بمیرم
بی وقفه صدایت زدم و شمر مرا زد
از لذتِ شیرینیِ تکرار بمیرم
در طول مسیر عمه سپر بود برایم
شرمنده از این شدت ایثار بمیرم
خیلی به سرت زخم نشستهست، شمردم
میخواهم از این غُصهی بسیار بمیرم
حالا که سرت آمده و پیکر تو نیست
در گریه رهایم کن و بگذار بمیرم
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#مناجات_با_خدا در #شب_هشتم #ماه_مبارک_رمضان
دلم اگر چه کویر است و زیر و بم دارد
ببین که گوشهی چشمم ز خوف نم دارد
نگاه مختصری هم برای من کافیست
بیا که زندگیام یک نگاه کم دارد
بدون خویش بیایم نگاه خواهی کرد
چه دارد آنکه درِ خانهات «منم» دارد
خوشا به حال هر آن بندهی خداجویی
که در مقام فنا خانه در عدم دارد
به بارگاه تو دل ره نمیبرد هرگز
میان خانه اگر صورت صنم دارد
بساط عفو تو گسترده است در عالم
اگر به دست «علی» دفتر و قلم دارد
برات عفو بگیرم ز تو به نام «علی»
گدای خانهی شیر خدا جنم دارد
قیامت است علم دست «مرتضی» و خوش است
هر آنکه بر سر خود سایه از علم دارد
به هشتمین شب ماه مبارک آمدهایم
برای ما #شب_هشتم همیشه غم دارد
شهیدِ آن شهِ لبتشنهام به کرببلا
که قامت از غم آن تکه تکه، خم دارد
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_علی_اکبر_ع_شهادت
روی خوشی به این پدر، دهر نشان نمیدهد
برای سیر دیدنت اجل زمان نمیدهد
طراوتی که قامتت به خیمهگاه میدهد
به دشت و لاله و چمن، سرو روان نمیدهد
منتظرند عرشیان، نشستهاند فرشیان
مؤذن جوان من چرا اذان نمیدهد
ای گل برگ برگ من، فرا رسیده مرگ من
فرصت جمع کردنت، باد خزان نمیدهد
کنار تو نشستهام، شکستهام شکستهام
امان به قامت پدر داغ جوان نمیدهد
مانده به سینهام نفس، نمیپرم از این قفس
به جز جواب دادنت به من توان نمیدهد
هر چه تلاش میکنم ببینمت نمیشود
تازه جوان من چرا رُخی نشان نمیدهد
بچینمت بچینمت تا به عزا نشینمت
آمده ام ببینمت گریه امان نمیدهد
چه آمدهست بر سرت، بُهت زدهست در برت
پدر کنار پیکرت پلک تکان نمیدهد
به زور راه میرود، به قتلگاه میرود
کنار پیکرت پدر اگر که جان نمیدهد
علم به دست کربلا، ساقی خیمهها بیا
فرصت راه رفتن این قدّ کمان نمیدهد
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_ام_المومنین_خدیجه_س_مدح_و_وفات
کوچهی عشق رهگذر دارد
هر سری میزبان سنگش نیست
آن سری سنگ میخورد اینجا
که گرفتار آب و رنگش نیست
سرفراز است مادر زهرا
که در این کوچه زخمها خوردهست
هر که دیدهست حجم انفاقش
متعجب شدهست، جا خوردهست
مال دنیا زیاد داشت ولی
ذرهای دل نبسته بود به آن
غیر مال و منال بسیارش
خرج دین کرده بود عُمر گران
پیش او هر چه بود غیر نَبی
پای هم در نتیجه کم بودند
آبرو، اعتبار، جان، اموال
در نگاه خدیجه کم بودند
**
در زمینِ ولا برای خودش
هیچ چیزی نکاشت آخر کار
هر چه را داشت خرج کرد و خودش
یک کفن هم نداشت آخر کار
ارث مادربزرگ چندین سال
بعد دفنش دوباره احیا شد
نوهاش بی سر و بدون کفن
تشنهلب دفن پای دریا شد
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#مناجات_با_خدا در #ماه_مبارک_رمضان
#امام_رضا_ع_شهادت
چشم تار من اگر تر شد نگاهم میکنی
التفاتی به دل و روی سیاهم میکنی
سر اگر بر سجده بردم سر به راهم میکنی
عاقبت لطفی به سیل اشک و آهم میکنی
راضی ام حتی اگر گاهی بلایم میدهی
در جوار قرب خود یک روز جایم میدهی
از حضور رحمتت یک لحظه هم دورم مکن
من گدای یک نگاهم لطف کن کورم مکن
ظلمتم ، میدانم اما دور از نورم مکن
با چنین وضعی که دارم راهی گورم مکن
بی پناهی را پناهی مرحمت کن ای خدا
گاه گاهی هم نگاهی مرحمت کن ای خدا
من خودم میدانم از تو سهم من لبخند نیست
من نمیارزم به هیچ و بحث چون و چند نیست
حال من خوب آنچنان که خلق میگویند نیست
دستگیری کن که دست من به جایی بند نیست
من که هستم ای خدا: جانی که بر لب آمدم
من به امید امام هشتم امشب آمدم
هر کسی از هرکجا درمانده اینجا آمده
اشکهایش قطره قطره سوی دریا آمده
با هزار امید به پابوس آقا آمده
دست من هم بین این زُوّار بالا آمده
حضرت همسایه لطفت بر سرم همواره هست
تا تو هستی مطمئنم شاهراه چاره هست
من بمیرم که عبا را روی سر انداختی
چند ساعت با همان سم سوختی و ساختی
از کمال جور مامون رنگ از رخ باختی
لحظه ی آخر به داغ دیگری پرداختی
اشک غم بر خاک، یاد کربلا میریختی
اشک بر زخم تن خون خدا میریختی
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
دست کریم اهل حساب و کتاب نیست
چشمش به قدر پلک زدن نیز خواب نیست
دستی که آمده است درِ خانهی کریم
یک لحظه هم معطل حُسن جواب نیست
اهل کرم زیاد، ولی در تمام دهر
بخشندهای چنان پسر بوتراب نیست
تو آسمان جودی و بی وقفه رازقی
خالی نگاه مرحمتت از سحاب نیست
نور از کجا گرفته چنین تابناک، اگر
خاک مسیر رد شدنت آفتاب نیست
دریای لطف اگر که تویی ای کریم محض
احسان و جودِ غیرِ تو بیش از حباب نیست
بیش از نیاز کل وجود است جود تو
دربین سائلان تو اصلاً شتاب نیست
از هر دری گدا برسد شاه میشود
در خانهی تو غیر کرم هیچ باب نیست
دستش نمیرسد به امارت بدون شک
بیچاره است هر که برایت خراب نیست
فی الجمله عابران همه از حال میروند
هر جا که بر جمال جلالت نقاب نیست
**
از عرش تا به فرش رسد صوت یا حسن
با جبرئیل نغمه زند بلبل چمن
هر تار زلف حُسن تو شخصیتی جداست
در حال دلبری ز جهانند تن به تن
در کارگاه خلقت زیباییاش خدا
جاری نموده از سر حُسن تو فوت و فن
قطعاً دل بهشت برای تو میتپد
وقتی که خوانده مادر تو... نَحرِ مِن لَبَن...
از خیر مقدمت به همه فیض میرسد
حتی علی به آمدنت شد ابوالحسن
سبز از سیادت تو شده عرصهی فدک
سرخ از خجالت تو شده خطهی یمن
چیزی کم از ملاحت چشمت نمیشود
پلکی به هم بزن نظری کن به حال من
میخواهم از خدا که بمیرم برای تو
ای کاش روزیام شود این دست و پا زدن
با همکلامی تو قسم میخورم خوشم
حتی اگر که لعل لبت، تر شود به لن
بختم سفید میشود ای خوب اگر بود
نام تو بر لبم از قنداق تا کفن
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسین_ع_مناجات_ماه_رمضان؛ #امام_حسین_ع_مناجات
به خویش بند شدم، بندهی خدا نشدم
اسیر نفْس شدم، عاشق شما نشدم
هزار مرتبه رفتم، ولی پشیمانم
ببخش اگر که ز دنیای دون رها نشدم
(هزار جهد بکردم که یار من باشی)*
مقیم ساحت قدسی تو چرا نشدم...؟؟؟
تمام عمر به دنبال روضهات بودم
ولی شبیه وهب با تو آشنا نشدم
شنیدم و به دو تا قطره اشک بگذشتم
شهید روضهی سنگین کربلا نشدم
اگر چه دائماً اینجا نبودهام اما
از آستان ولایَت دمی جدا نشدم
ز کودکی سر این سفرهها بزرگ شدم
به نان غیر تو یک لحظه مبتلا نشدم
همیشه گردن خود را فراز میگیرم
چرا که پای غمی غیر روضه تا نشدم
مرا که عاقبتالامر مرگ خواهد برد
نبینم اینکه برای شما فدا نشدم...
✍ #محمدعلی_بقایی
*جناب حافظ
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امیرالمومنین_ع_ضربت_خوردن
آسمان و قمر پریشان است
چقدر این سحر پریشان است
صحن این خانه مثل هر شب نیست
مثل دیوار و در پریشان است
در نگاه پدر چنین دیدیم
مُژهی چشم تر پریشان است
منتظر بوده سالها انگار
غُصه دارد اگر پریشان است
دست بر دامنش اگر زد میخ
از همه بیشتر پریشان است
محکم از خانه رفت تا مسجد
مرد و مردانه رفت تا مسجد
مأذنه خاکبوس مولا شد
بعد از آن روز، قامتش تا شد
داشت محراب بر سرش میزد
آتش از جان به منبرش میزد
ناگهان اشقیالاشقیا برخاست
قاتل نفس مصطفی برخاست
آبرو از تمام دنیا برد
تیغ را با دو دست بالا برد
آنچنان ضربه زد که سر وا شد
در جنان قد فاطمه تا شد
قامت دین به خاک افتاده
حیدر است این به خاک افتاده
مثل دستار خونی بابا
چشمهای پسر پریشان است
چشمهای حسین کاسهی خون
چشمهای قمر پریشان است
از دل کوچه بوی خون آمد
زینب از این خبر پریشان است
ام کلثوم میزند بر سر
بر روی شانه، سر پریشان است
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امیرالمومنین_ع_بستر_شهادت
بستر برای زینب کبری
یادآور غمهای بسیاریست
ِزخمِ سرِ بابای مظلومش
یک زخم سی سالهست که کاریست
زینب فراوان لاله برمیداشت،
سی سال پیش از بستر زهرا
حالا همان بستر پر از لالهست
از خونِ جاری از سر مولا
خون دلست اینها، نه خونِ زخم
سر باز کرده زخمِ دیرینه
امروز جاری از سر و دیروز
میآمد از پهلو و از سینه
این روزها حال و هوای او
حال و هوای حضرت زهراست
پیشانیِ مولا اگر باز ست
شرح عزای حضرت زهراست
هر روز پیش چشم مولا بود
آن لحظهای که فاطمه افتاد
سخت است، ناموس علی آن روز،
در پیشِ چشمانِ همه افتاد
*
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
جان دادم آن لحظه که نامردان
انسیه، حورا را نمیدیدند
بر چادرش پا مینهادند و
انگار زهرا را نمیدیدند
نه اتفاقاً خوب میدیدند
آن کوچه را از عمد، سَد کردند
نه اتفاقاً خوب میدیدند
از عمد، پهلو را لگد کردند
نه اتفاقاً خوب میدیدند
که بین دیوار و در افتاده
یک لحظه دیدم دومین ابلیس
با پا به جانِ کوثر افتاده
اشک خجالت بود در چشمم
خونِ شهادت بر رویِ زهرا
خون میچکید از چشمهای من
خون میچکید از بازویِ زهرا
حالا در آغوش پُر از دَردَم
محسن پس از سی سال میآید
بارِ سَفر بستم خدا را شکر
زهرا به استقبال میآید
✍ #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از دوبیتی و رباعی آیینی(حُسینیه)
#امام_سجاد_ع_مصائب
چهل سال است مأنوسم به گریه
طبیب درد افسوسم به گریه
همان پیراهنی را که ربودند
چهل سال است میبوسم به گریه
*
چهل سال از جگر آهم درآمد
که جوشن از تن شاهم درآمد
فراموشم نخواهد شد همان شب
که روی نیزهها ماهم درآمد
*
قرار قلب زارم گریه بوده
همه دارو ندارم گریه بوده
نپرسید از چه پلکم زخم برداشت
چهل سال است کارم گریه بوده
*
همین که در دلم آشوب افتاد
به پای گریهام یعقوب افتاد
چنان ضربه به لبهای پدر خورد
که رنگِ خونِ لب، بر چوب افتاد
*
گلوی دلبر دلخواه، زخم است
میان سینه حتی آه، زخم است
دلیل گریهی چل سالهی من
هزارو نهصدو پنجاه زخم است
*
به سر میریخت آتش از روی بام
امان از تشت زر، ای وای از جام
تمام روضههای من همین است
نپرسید از دلم، الشام الشام...
✍ #محمدعلی_بقایی
@dobeity_robaey
#حضرت_معصومه_س_مدح_و_ولادت
ما از ازل فقط در این خانه را زدیم
جایی نرفتهایم و به این سمت آمدیم
دلدادهی کریمهی آل محمدیم
یعنی گدای خواهر سلطان مشهدیم
حاجت به آستانهی دیگر نمیبریم
ما ریزهخوار سفرهی موسی بن جعفریم
ماه آمدهست! خواهر خورشید را ببین
این نور فاطمی که درخشید را ببین
عید است روز آمدنش، عید را ببین
در سیرهاش تجلی توحید را ببین
دست گرهگشای دوعالم رسیده است
پایان شام تیرهی ماتم رسیده است
باید که ماه سر بگذارد به پای او
خورشید جابه جا شود از هر ندای او
آنکس که گفته حضرت کاظم برای او
این جملهی عجیب که «بابا فدای او»
وقت شفاعت است که پرچم به دست اوست
روز حساب چشم دو عالم به دست اوست
نور از زمین به کل سماوات میدهد
بی بی کریمهایست که حاجات میدهد
با قُم به ما مجال مباهات میدهد
از بس که بوی مادر سادات میدهد
از عطر فاطمه حرم او معطر است
صحن و سرای او حرم امن مادر است
عفت به اوج میرسد از بال چادرش
حجب و حیاست طرحی از اشکال چادرش
آیات نور میشود احوال چادرش
بودهست مثل فاطمه منوال چادرش
از نسل سیدالشهدا، بنت مجتبیست
آرامش و قرار دل حضرت رضاست
از لطف اوست سفرهی نان باز میشود
قفل هزار مشکلمان باز میشود
از شهر اوست بخت جهان باز میشود
از قم سه در به سمت جنان باز میشود
مهرش درون سینهی مردم نشسته است
باغ بهشت گوشهای از قم نشسته است
در لحظهی کرامت او عالمی فقیر
بر حُسن خُلق فاطمیاش عرشیان اسیر
راه بهشت میگذرد از همین مسیر
از خانهاش رسیده بهاران به زمهریر
حوّا و هاجرند در این خانه خادمه
بانوی خانه کیست؟ تجلای فاطمه
معصومه فاطمهست، دلیلم کمال اوست
آیینهی پیمبر و زهرا جمال اوست
مریم هرآنچه هست به واقع مثال اوست
ایمان آسیه، جلوات جلال اوست
خیر کثیر و اوج کرامت رسیده است
این عالمه به علم امامت رسیده است....
✍ #محمدعلی_بقایی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e