eitaa logo
تاریخ و سیره اهل بیت علیهم السلام
487 دنبال‌کننده
312 عکس
83 ویدیو
26 فایل
💠 امیرالمومنین علیه السلام در نامه ای به امام حسن علیه السلام: 📜 اعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِین! تاریخ گذشتگان را به او(نفست) ارائه کن تا ببیند که در گذشته چه اتفاقاتی افتاده است! 💠 پیامگیر: @amdabir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 مناظرات و 2⃣ 🔹يحيى گفت: و در خبر است كه: «مثل و در زمين مثل و ميكائيل است در آسمان». 💠 حضرت عليه السّلام فرمود: اين مطلب نيز قابل تأمّل است، زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّبى هستند كه هرگز معصيت پروردگار را نكرده و حتّى براى لحظه اى از طاعت خداوند فارق نشده اند، ولى ابوبكر و عمر مدّتى به خدا مشرك بودند هر چند پس از آن (به ظاهر) آوردند، پس بيشتر عمرشان مشرك بوده اند، پس تشبيه آن دو(ابوبکر وعمر) به آن دو(جبرئیل و میکائیل) محال است. 📚 احتجاج، ج۲، ص۵۲۰. 🆔 @islam_history
📌 مناظرات و 3⃣ 🔹يحيى گفت: است كه: «فقط آن دو ( و ) سيّد و سرور پيران اهل بهشتند» نظر شما در باره اين حديث چيست؟ 💠 حضرت عليه السّلام فرمود: اين حديث نيز محال است، زيرا اهل همگى برنا و جوانند، و پير و سالخورده‌اى ميانشان نيست، و اين خبر از جعليات در ضدّيت با حديثى است كه صلّى اللَّه عليه و آله درباره و عليهما السّلام فرمودند: «كه آن دو سرور و آقاى اهل بهشت مى باشند». 📚 احتجاج، ج۲، ص۵۲۱‌. 🆔 @islam_history
📌 کرامتی از علیه السلام 🔹شخصی به نام قاسم بن محسن نقل می کند در مسیری که از به می آمدم شخص بادیه نشینی که وضعیت جسمی ضعیفی داشت نزد من آمد و از من در خواست کمک کرد ، دلم برای او به رحم آمد و به او نانی دادم در ادامه ی مسیر باد شدیدی وزید و عمامه ی من را از سرم برداشت و به جایی پرتاب کرد که هرچه گشتم دیگر عمامه را پیدا نکردم . ✅ به مدینه رسیدم و نزد امام جواد علیه السلام شرف حضور پیدا کردم. امام فرمودند قاسم ! عمامه ات در مسیر گم شد؟ گفتم: آری حضرت از غلامشان خواستند که عمامه ام را برایم بیاورد. غلام رفت و عمامه ام را برایم آورد با تعجب پرسیدم: عمامه ی من چطور نزد شما آمده ؟ حضرت فرمودند: به آن عرب دادی خدا به عنوان تشکر از تو عمامه ات را به تو برگرداند. و خداوند اجر احسان کنندگان را ضایع نمی کند. 📚 كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 368. 🆔 @islam_history
📌 آن دو را از قبر بیرون می آورم... ✍ زکریا بن آدم نقل مى کند: هنگامى که در نزد علیه السلام بودم ، علیه السلام را آوردند سن وى کمتر از چهار سال بود دست خود را بر زمین زد و سر را به سوى آسمان بلند کرد و مدت زیادى در اندیشه شد، امام رضا علیه السلام فرمود: پسرم! براى چه این قدر فکر مى کنى ؟ 🔰عرض کرد: در اندیشه آن هستم درباره مادرم چه به جا آوردند؟! 🔰اما والله لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لاذرینهما ثم لانسسفنهما فى الیم نسفا . 🔰اما به خدا سوگند آن دو نفر را بیرون مى آورم سپس آندو را آتش مى زنم و پراکنده مى کنم و به دریا مى ریزم، چه دریا ریختنى! 🔰حضرت رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام را نزد خود خواست و میان دو دیده آن حضرت را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد تو از براى امامت شایسته هستى! 📚 وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۴۲. 🆔 @islam_history
◾️از هارون بن فضل نقل شده که گفت: در همان روزی که حضرت جواد از دنیا رفتند، حضرت هادی را دیدم. حضرت هادی فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، پدرم از دنیا رفت. به ایشان عرض شد چگونه فهمیدید که ایشان از دنیا رفته‌اند؟ فرمود: خودم را چنان در محضر خداوند ذلیل و کوچک می‌بینم که قبلا این چنین نبودم. 📚 كافي، ج1، ص381. 🏴 علیه السلام تسلیت باد. 🆔 @islam_history
📌 زندگی نامه امام جواد علیه السلام ✅ بر اساس گزارش مورخان، علیه السلام در سال ۱۹۵ هجری قمری در  به دنیا آمدند. ☀️ قبل از تولد علیه السلام، برخی از واقفیان می‌گفتند بن موسی چگونه می‌تواند باشد در حالی که از خود نسلی ندارد. از این‌رو وقتی که جوادالأئمه به دنیا آمد، ،حضرت جواد را مولودی پربرکت برای شیعیان توصیف کرد. با این حال حتی پس از تولد امام محمد تقی نیز، برخی از واقفیان، انتساب امام جواد به امام رضا علیه السلام را منکر شدند. آنان می‌گفتند جوادالأئمه از نظر چهره به پدرش شباهت ندارد، تا اینکه قیافه‌شناسان را حاضر کردند و آنان امام جواد علیه السلام را فرزند امام رضا علیه السلام دانستند. 🔰 در سال ۲۱۵ق دختر خود ام فضل را به عقد امام جواد علیه السلام در آورد. مأمون هدف خود را این می‌دانست که پدر بزرگ کودکی از نسل  صلی الله علیه و آله و علیه السلام باشد. برخی بر این باورند که این با انگیزه و اهداف سیاسی انجام شده است از جمله اینکه مأمون می‌خواست از این راه، امام جواد و ارتباط او با  را کنترل کند یا خود را علاقمند به علویان نشان دهد و آنان را از قیام علیه خود باز دارد. حضرت، از ام فضل صاحب فرزندی نشد. ◾️حکومت عباسی دو بار امام محمد تقی علیه السلام را به بغداد احضار کرد. سفر اول در زمان مأمون چندان طولانی نبود. بار دوم، در ۲۸  سال ۲۲۰ق، به دستور معتصم وارد بغداد شد و در آخر ذی القعدة همان سال در بغداد به رسید. پیکر این امام همام را در کنار جدش موسی بن جعفر علیه السلام در مقبره قریش در کاظمین به خاک سپردند. سن حضرت را به هنگام شهادت ۲۵ سال گفته‌اند از این رو جوان‌ترین امام شیعیان به هنگام شهادت بوده است. 📚 ویکی شیعه ◾️ علیه السلام تسلیت باد. 🆔 @islam_history
📌 احترام به باید اینگونه باشد... ✏️ محمد بن حسن بن عمار می‌گوید: ☀️ روزی علیه السلام به مسجد صلی الله علیه و آله وارد شد، بن جعفر به سرعت ایستاد و بدون کفش و عبا نزد او شتافت و دستش را بوسید و احترامش کرد. ✅ ابوجعفر به او گفت:‌ ای عمو! بنشین. خدایت رحمت کند. او گفت: آقای من، چگونه بنشینم و شما ایستاده باشی؟! چون علی بن جعفر به جایگاه خود برگشت اصحابش او را سرزنش کرده، گفتند: شما عموی پدر او هستید، با او این‌گونه رفتار می‌کنید؟! او دست به ریش خود گرفت و گفت: خاموش باشید! اگر خداوند متعال صاحب این ریش سفید را سزاوار امامت ندانسته و این کودک را شایسته دانسته و به او چنان مقامی داده، من چگونه فضیلت او را انکار کنم؟! از سخن شما به خدا پناه می‌برم. من بنده او هستم. 📚 ، ج ۲، ص ۱۰۶ و ۱۰۷. ◾️ تسلیت باد. 🆔 @islam_hustory
📌 لبخند آفتاب ✍ می‌گوید: 💠 بهشتیان، آن هنگام که در هستند، چیزی مانند خورشید تابان را می‌بینند که بهشت را تابناک می‌کند و می‌گویند: 💠 خداوندا! تو در فرمودی: «لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا»(در آن خورشید را نمی‌بینند)، پس خداوند عزّ و جلّ علیه‌السلام را نزد آنها می‌فرستد و می‌فرماید: این آفتاب نیست، بلکه و علیهما السلام هستند که خندیدند و از نور خنده آنها، بهشت درخشان شده است. 📚 امالی صدوق، ص۲۱۲. 🆔 @islam_history
📌 داستان جالب جوانی که هیچ یک از شرایط ازدواج را نداشت... 🔰"جویبر" مرد جوان تازه مسلمانی است که در مانده تا دینش را نزد پیغمبر درست کند و در صفّه ای که کنار مسجد بود، در میان فقرا جا داشت. گاهی نان و گاهی خرما و گاهی هر دو از طرف پیغمبر به او می رسید. روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مورد لطف بیشتری قرار داد و پرسید: «آیا میل داری؟». عرض کرد: «یا رسول اللَّه! بلی امّا کی به من دختر می دهد؟ من که نه مال دارم و نه شأن و نه شکل». حاصل شریف این است که صلی الله علیه و آله فرمود: «، همه چیز را جبران می کند. مؤمن همشأن مؤمنه است (المسلم کفو المسلمه) سیاه و سفید ندارد، عرب و عجم ندارد، همه یکنواخت است و میزان تقواست». حضرت او را نزد زیاد بن لبید،- که از اشراف قبیله ای از قبایل اطراف مدینه بود- فرستاد و فرمود: «به او بگو پیغمبر مرا فرستاده که دخترت را به عقد من درآوری». جویبر اطاعت کرد و رفت در مجلس زیاد بن لبید چند نفر دیگر هم حضور داشتند و گفت: «پیغامی از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله برایت دارم، آیا در حضور دیگران بگویم یا خصوصی». زیاد گفت: «زهی شرف از پیغام رسول خدا صلی الله علیه و آله مانعی ندارد در حضور دیگران بگویی». گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دخترت ذلفا را به عقد من درآوری». زیاد، یکه خورد و آنچه در دلش بود گفت: «تو همشأن ما نیستی، چگونه به تو دختر بدهم؟». جویبر برخاست که برود، گفت: «به خدا سوگند! آنچه تو می گویی راه و روش اسلام نیست». آنگاه حرکت کرد. دختر از پدرش پرسید: «کی بود؟ و جریان چه بود؟». زیاد گفت: «جوان فقیری آمده بود و می گفت از پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده و او را فرستاده است که تو را به او تزویج نمایم». دختر گفت: «پدر! زود دنبالش برو تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را ناراحت نکرده است او را بیاور». عجب ایمانی داشت! نپرسید آیا مهندس است یا دکتر؟ حقوقش در ماه چقدر است؟ بلکه دین و تقوا را میزان می داند. زیاد به دنبال جویبر رفت و گفت: «برگرد تا من خودم به مدینه بروم و ببینم آیا خود رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین فرموده است یا نه؟!». به مدینه آمد و جریان را از پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری من او را فرستاده ام». برگشت و لباس مناسبی برای جویبر فراهم کرد، وسایل زندگی اش را نیز تهیه و خانه ای نیز برایش آماده کرد. جویبر، شب عروسی نگاه به صورت دختر کرد و جمالش را دید در حجله، عدل را رعایت کرد و گفت: «ای خدایی که تو به من نعمت دادی، شکر تو مقدّم بر هر چیزی است». و تا صبح، و شکر بجا آورد و فردا نیز به شکرانه این نعمت، روزه گرفت، سه شبانه روز وضعش چنین بود. روز سوّم زیاد خیلی ناراحت بود، خدمت پیغمبر آمد و گفت مثل این که این داماد اقتضای ازدواج ندارد. پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی را به دنبالش فرستاد و از او پرسید: «مگر میل به زن نداری؟». گفت: «چرا خیلی هم مایل هستم». فرمود: «پس چرا از همسرت کناره گرفته ای؟». عرض کرد: «به خاطر شکر این نعمت بزرگ، خواستم سه شبانه روز، شبها به طاعت به سر برم و روزها بگیرم؛ امّا از امشب به سراغش می روم». 📚 شهید آیت الله دستغیب(ره)؛ اسلامی، ص30. 🆔 @islam_history
📌 شکایت از نسبت های ناروا به شیعه 👈 علقمه مي گويد: به عليه السلام عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! مردم به ما كارهاي زشتي نسبت مي دهند؛ به طوري كه سينه ما تنگ شده و شديداً ناراحت مي شويم! 💠 فرمود: اي علقمه انسان نمي تواند خشنودي مردم را جلب نموده و جلو زبان آن ها را بگيرد. چگونه سالم مي مانيد از چيزي كه انبياء و پيامبران و اوصياء عليهم السلام از او سالم نماندند. آيا به نسبت ندادند كه او تصميم گرفت كه زنا كند؟ آيا در باره ايوب نگفتند كه او از اثر گناهانش به آن مصيبت ها دچار گشت؟ آيا در حق داود پيغمبر نگفتند كه او دنبال كرد پرنده را تا اينكه چشمش بزن اوريا افتاد و دلباخته او شد و به منظور رسيدن به هدف خود شوهر آن زن را در جلو جبهه جنگ پيشاپيش تابوت قرار داد تا اينكه كشته شد سپس با آن زن كرد؟ ... 💠 و در باره اوصياء بيش از اينها گفتند. آيا نسبت ندادند به سيد اوصياء (امیرالمومنین) عليه السلام كه او طالب دنيا و در پي و سلطنت است و اين كه او هميشه در صدد فتنه و آشوب است و سكون و آرامش اجتماع را دوست ندارد. ... 👈 اي علقمه زبان هائي كه ذات مقدس خداوندي را به چيزهائي كه هيچ شايستگي و تناسبي با خداوند ندارد نسبت مي دهد، چگونه ممكن است از نسبت هاي ناراحت كننده به شما خود داري نمايد؛ پس بايد شما از پروردگار ياري بطلبيد و صبر و استقامت داشته باشيد كه زمين ملك خدا است به هر كس كه بخواهد مي دهد و البته پايان امر و عاقبت نيك براي پرهيزكاران است. 📚 الأمالي، الصدوق، ص 165. 🆔 @islam_history
سلام الله علیها دخت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در راستای تبیین معنای صحیح می‌فرماید: آیا کلام رسول خدا در روز غدیر که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» را فراموش کرده اید؟! پ ن: «مدینی» از علمای قرن ششم اهل تسنن این حدیث را که به «حدیث فواطم» مشهور است نقل نموده که در آن حضرت زهرا سلام الله علیها با احتجاج به حدیث در صدد اثبات مساله ی امامت و ولایت و وصایت امیرالمومنین علیه السلام است. @islam_history