eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
739 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل شکوفه رایحه‌ای دِلفریب داشت* گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت چون روز چشمه‌ی دریای نور بود گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود یاسی که در حریر شقایق شکفته بود آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین در این قمات مادرِ سادات را ببین روح بلند عشق به محراب کوچک است انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است آئینه‌ی تمامِ تمنای من رسید دختر نگو که اُمِ‌اَبیهایِ من رسید گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت آخر به رویِ شانه‌ی عباس جا گرفت اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق دُردانه‌ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود در گوشه‌ای خرابه نشین گشت ای دریغ با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود بابا برای او گُل و پروانه می‌کشید بر گیسوان گُل زده‌اش شانه می‌کشید اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت
رسیده است به دل های مرده جان بدهد رسیده است کمی عشق یادمان بدهد نفس بریده ی نفسیم و امده ما را هوای تازه ای در اخرالزمان بدهد چه دختری که به حظ حضور کوتاهش جهان خسته و درمانده را تکان بدهد ستاره ای که در افاق ناامیدی ها محبتش به همه راه را نشان بدهد در افتاب سیاه قیامت کبری به هر که دلشده اش بوده سایه بان بدهد نسیم زلف دل انگیز روضه اش کافی ست به ما که نقش زمینیم اسمان بدهد کسی که مثل ابالفضل کاشف الکرب است رسیده است ز غم ها به ما امان بدهد رقیه است که دردانه ی حسین شده ست دوباره فاطمه ی خانه ی حسین شده ست بهار می رسد از ناز راه رفتن او گل عفاف شکوفد ز عطر دامن او حجاب نور شده نقش چشم فاطمی اش حریر سبز بهشتی نشسته بر تن او هزار پنجره امید وا شود در دل به هر طلوع نگاه همیشه روشن او نگاه بان دمشق است پرچم حرمش بهشت کوچک دنیا شده ست مدفن او چه دلرباست کلام رقیه جان حسین و دلربا تر از ان شد پدر شنیدن او گلی که نیست به دنیا شبیه و مانندش دل هزار چو من هست خار گلشن او کسی که منکر نام رقیه جان شده است بگو رود به جهنم که هست مدفن او بهشت منتظر خنده های این دختر حسین ریخت جهان را به پای این دختر ز بس به فاطمه او مو به مو شباهت داشت ملک به خاک قدم های او ارادت داشت سه سال داشت ولی جاودانه شد تا حشر چقدر عمر کم این سه ساله برکت داشت بزرگی از شب میلاد پا رکابش بود بزرگ زادگی از نوع با اصالت داشت ستاره ای که در اندازه های خورشید است شبیه ماه بنی هاشمی سیادت داشت کسی که شانه ی عباس بوده معراجش عجیب نیست دل شیر داشت،غیرت داشت شکار خنده ی او با علیِ اکبر بود ز بس که خنده ی این نازدانه قیمت داشت حسین دیده به برق نگاه خواهر خود عقیله سخت به این کودکش عنایت داشت به شهرت حسنات جهانی اش سوگند کسی نگشته به بخشندگی به او مانند جمال قدسی او افتاب سیار است صدای گریه ی او ذولفقار کرار است چقدر طفل مسیحی دخیل بسته به اشک چقدر دور ضریحش دل گرفتار است شفا وزیده به جای نسیم از صحنش ضریح کوچک او تکیه گاه بیمار است ز هر چه ناز جهان بود بی نیاز شدم ز بس رقیه به گریه کنش وفادار است ز بعد کرببلا قد خمیده ابله پا حدیث زندگی اش روضه روضه غمبار است کسی که پرده نشین عفاف زینب بود اسیر چشم حرامی کوچه بازار است مسیر کوفه و شام و تمام چل منزل خراب زخم شکاف سر علمدار است چه بار ها که سر او به جاده می افتاد عمو به پیش رقیه چه ساده می افتاد
خورده گره به مویش دلهای خانواده تعبیر شد به خوبی رویای خانواده در این سه سال آخر باور کنید عوض شد با بودنِ رقیه دنیای خانواده یکباره زیر و رو شد دنیای آل هاشم وقتی که شد رقیه زهرای خانواده زینب حسین  عباس ، اکبر رباب قاسم مجنون زیاد دارد  لیلای خانواده می شد رقیه هر روز شیرین تر از گذشته پر شور تر از امروز ، فردای خانواده دستش ز دست بابا هرگز جدا نمی شد دختر دلش بُود با ، بابای خانواده یک آسمان ، دو تا ماه ، این که عجب ندارد او را بغل گرفته سقای خانواده بس که شبیهِ زهراست حق داشت باشد این طفل دُردانۀ حسین و یکتای خانواده هر جای بارگاهش یک قطعه از بهشت است طفلی که بود روزی ، گرمای خانواده
صاحب عطای‌خانه‌ی ارباب آمده است زیباترین ترانه‌ی مهتاب آمده است از بحر معرفت گوهر ناب آمده است گویا مسبّب همه اسباب آمده است چون او به مثل فاطمه چشمی ندیده است زهراترین ستاره‌ی صبح سپیده است در سایه سار او همه عالم مقیم شد نوزاده‌ خانواده‌ی ذبح عظیم شد با دست کوچکش به دو عالم کریم شد گویا که فاطمه به شباهت دو نیم شد زهرا در این میانه ظهوری دوباره کرد زینب به روی ثانی مادر نظاره کرد عاشقترین شقایق باغ ولا رسید هنگامه‌ی ولادت مهر وفا رسید گویاترین لسان به قالوا بلی رسید زهراترین نشانه‌ی کرببلا رسید لحن نوای گریه‌ی او لحن دیگر است وقتی جدا ز دست علمدار و اکبر است ای شانه بلند ابوالفضل جای تو ای عرش کبریا به تمنای پای تو شاهان عالمند همه چون گدای تو مرغ دلم نشسته به صحن و سرای تو آب و گلم به عشق شما تا سرشته شد در لوحه‌ی نگاه تو نامم نوشته شد من کمترین کجا و تو بالاترین کجا لیلا کجا و جلوه‌ی لیلاترین کجا بی تن کجا و یک تن نازکترین کجا ناقه کجا و محمل حوراترین کجا ای آسمان حسن، ز نور امامتی درپیش خصم، کوه وقار و شهامتی با زانوان خسته چرا راه میروی از پشت نیزه‌ها ز پی ماه میروی درددانه حسینی، دل آگاه میروی ای لاله‌ی سه ساله چه دلخواه میروی با رفتنت چنان دل ما آب میشود عمه کنار جسم تو بیتاب میشود دلبسته‌ی نگاه غریبانه‌ی توام من جرعه نوش ساغر و پیمانه‌ی توام من سائل و گدایِ درِ خانه‌ی توام من روضه خوان خلوت ویرانه‌ی توام یاسی، شقایقی، به مَثَل باغ لاله‌ایی باب الحوائج همه‌ایی گر سه ساله ایی بال و پرت شکسته، سرت درد میکند از کعب نی هنوز کمرت درد میکند گفتی به عمه چشم ترت درد میکند از دوری پدر جگرت درد میکند چشمان نیمه باز ترا باز بسته اند در مجلس یزید حرمتتان را شکسته‌اند
عمریست روز و شب پِیِ این دودمانیم محتاج اولاد علی شاه جهانیم در حلقه سر مستی دیوانگانیم از فتنه های این زمانه در امانیم اصلا مگر داریم ازین بهتر حواله ما را سپرده حق به خاتون سه ساله ای نور چشم حضرت سقا رقیه آرام جان زینب کبری رقیه عشق رباب و ام لیلا یا رقیه جانانه و دردانه بابا رقیه ای شاهکار خلقت ای زهرای ثانی تو افتخار سرور آزادگانی ای کار اسم اعظمت مشکل گشایی خُلقا و خَلقا حضرت خیرالنسایی چیزی ندیدیم از تو غیر از باوفایی با تو کدامین شغل بهتر از گدایی ای روضه تو شاهراه استجابت لطف تو را دیدیم قبل از عرض حاجت عمر کم تو شیعه را بیدار کرده از هر چه ظالم در جهان بیزاز کرده کار تمام دشمنان را زار کرده لعنت به هر کس که تو را انکار کرده هرگز نشد نور حسینی تو خاموش اصلا نگردد نام نامی ات فراموش ما نوکرت آبا و اجدادی رقیه ما زیر دینت در غم و شادی رقیه هستیم مجنونت ز نوزادی رقیه تو گریه کردن یاد ما دادی رقیه ای بیت الاحزان تو در ویرانه شام اشکت قیامت کرده در تاریخ اسلام با اینکه دارد گریه شرح ماجرایت با اینکه گشتی پیرتر از عمه هایت با اینکه جان نگذاشت کعب نی برایت اما عزیزت کرد تا محشر خدایت تو کیستی ای از زبان من فراتر آمد ولی الله ، دیدار تو با سر
سر زد از خانه خورشيد ولا ماه امشب ز آسمان باز شده سوى زمين راه امشب حلقه بر در زده شادى كه منم ، باز كنيد ذكر تسبيح بخوانيد و غزل ساز كنيد غزل شوق بخوانيد كه گل وا شده است غنچه ی عصمت و تطهير شكوفا شده است چشم بد دور عجب ماه جمالى دارد چه نجيب است رقيه چه كمالى دارد دختر ناز حسين است مبارك قدمش كى فراموش شود خاطره عمر كمش علوى زاده‏ اى از نسل و تبار زهراست ياس نورسته‏ اى از باغ و بهار زهراست آمده همسفر شاه شهيدان گردد شمع دلسوخته كلبه ی احزان گردد نمك خنده ی او برد دل مادر را كرده حرز گل خود «چار قل و كوثر» را عمه زينب به رويش صورت مادر را ديد در خم ابروى او هيبت حيدر را ديد چه صفا داشت در آن فرصت آئينه و ماه ذكر «لاحول و لا قوة الا بالله» بوسه از صورت ماهش على اكبر گيرد عمو عباس چو جان او را در بر گيرد شب شادى است به صد شوق سحر بايد كرد غصه و اندوه را دست به سر بايد كرد هر كه از دست رقيه طلبد فيض برات بفرستد به صفاى قدم او صلوات
در نام رقيه فاطمه پنهان است از اين دو يكي جان و يكي جانان است در روي كبود اين دو پيداست خدا آيينه بزرگ و كوچكش يكسان است ...... از کودکی اش فاضله و عالمه بود چون شیرزن قبیله بی واهمه بود بر بوسه‌ی عمه بر جمالش سوگند از بدو تولدش خودش فاطمه بود ...... ای چهره ات از نور نجابت گلگون زد بوسه به دستان تو چرخ گردون افتاده گره به کارمان! کاری کن... زهرایِ حسین ؛ یارقیه خاتون!
حیدر نسب و فاطمه سیماست رقیه آرام دل عمه و باباست رقیه دلتنگ رخ فاطمه کمتر شود ارباب تا آینهء حضرت زهراست رقیه جز او چه کسی لایق این جملهء زیباست دردانهء یکدانهء مولاست رقیه انگار خداوند به او داده جنان را وقتی که روی شانهء سقاست رقیه یک لحظه اگر نیست روی دوش علمدار بر دوش علی اکبر لیلاست رقیه گر طفل سه ساله است تو کوچک مشمارش آثار بزرگیش هویداست رقیه یک قطره  ز دریای حسین است ولیکن در نوع خودش وسعت دریاست رقیه در سوریه تا صبح قیامت همه فخرش همسایگی زینب کبراست رقیه
•|یابنت‌الحسین|• میان نُه فلک و هفت‌تخت و ارض و سما دَخیـل کـُـنـج ضریـح "رقیـه خاتـونم" …
السلام ای دستگیر عالمِین ای به ارباب دو عالم نورعین روز محشر چشم من بر دست توست اشفعی لی فاطمه بنت الحسین
من غنچۀ نشکفته بستان حسینم من نوگل پرپر به گلستان حسینم پژمرده گلی ریخته از گلبن زهرا  من طفل نوآموز دبستان حسینم من کودک معصومم و مظلوم رقیه از جسم حسینم من و وز جان حسینم یک آه جگر سوز ز سوز دل زینب  یک قطرۀ اشک از بُن مژگان حسینم من گنج نهان در دل ویرانۀ شامم من شمع شب افروز شبستان حسینم آن شب که به دیدار من آمد به خرابه  وقتی پدرم دید پریشان حسینم همراه سر خویش مرا پای به پا بود تا جنّت فردوس به دامان حسینم جان بر سر سودای غمش دادم و شادم کامروز حسین از من و من زانِ حسینم قربانی حق شد پدرم شاه شهیدان  فخر من از آن ست که قربان حسینم روشن کن این شام سیاهم که شعاعی  از روی چو خورشید درخشان حسینم بر پادشهان فخر از آن کرد «ریاضی»  کز لطف خدا بندۀ احسان حسینم
ارباب آمده ثمر باغ لاله اش كرده ظهور فاطمه اى در سلاله اش امد کسیکه مهجة قلب حسین را دست خدا سند زده پشت قباله اش نهج البلاغه هست و مقاتیح و کوثراست یکروز اکر که ترجمه گردد رساله اش یکراست میرود بغل شاه کربلا دست کسی اگر برسد یک حواله اش اندازه مسیح اولوالعزم زنده کرد دلهای مرده را دم عمر سه ساله اش عاشق شدیم و گفت رها کن بقیه را بنویس روی سنگ نگین یا رقیه را دختر نگو که مادر باباست بعدازاین آیینه دار ام ابیهاست بعدازاین دختر نگو که وارث شمشیر حیدر است ارثیه دار حضرت زهراست بعدازاین دختر نگو که غیرت دستان بسته اش ویران کننده صف اعداست بعدازاین در اشتیاق زمزمه عمه گفتنش قلب صبور زینب کبراست بعدازاین اصلا به گاهواره برایش نیاز نیست جایش به روی شانه سقاست بعدازاین غوغاست در ملائکة الله عالمین دارد برای او صدقه می دهد حسین در نسل عشق ، شوق سرآمد رقیه است تفسیری از خدیجه و احمد رقیه است داود و آدمند فقیران گریه اش بنیانگذار گریه بی حد رقیه است پیداست جلوه حسنی در کرامتش مثل حسن ،کریم زبانزد رقیه است دیدیم در حساب عدد که مساویِ رزاق در رساله ابجد رقیه است آنکس كه با شهامت زینب مدار خود سیلی به روی حرمله ها زد ، رقیه است جان باخت پای عشق ولی برد کرده است چوب یزید را به سرش خرد کرده است در راه عشق هم قسم زينب است او كوچه به كوچه هم قدم زينب است او در هاي و هوي مردم شام و ستمگران تنها محافظ علم زينب است او گريه نكرد هرچه كتك خورد ، گريه اش بر ماجراي قدخم زينب است او از كربلا به شام پس از رفتن پدر دلواپسى دم به دم زينب است او بعد از هزار سال خرابه حرم شدو در زير سايه حرم زينب است او دل بى قرار غصه و اندوه زينب است كوچكترين مجاهد نستوه زينب است چشمشش به پوشش طبق افتاد گریه کرد بر مصحفی ورق ورق افتاد گریه کرد لبهای چوب خورده اورا همینکه دید یاد کبودی شفق افتاد گریه کرد دستش توان نداشت كه سر را بغل كند پس روى خاك بى رمق افتاد گريه كرد بر حنجر بريده كه دستش رسيد سوخت كنج خرابه مرغ حق افتاد گريه كرد بر حال و روز دختر ويران نشين خود سر از ميانه طبق افتاد گريه كرد پروانه قسمت سحرش سوختن شده او با همان لباس اسارت كفن شده