eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
704 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من غنچۀ نشکفته بستان حسینم من نوگل پرپر به گلستان حسینم پژمرده گلی ریخته از گلبن زهرا  من طفل نوآموز دبستان حسینم من کودک معصومم و مظلوم رقیه از جسم حسینم من و وز جان حسینم یک آه جگر سوز ز سوز دل زینب  یک قطرۀ اشک از بُن مژگان حسینم من گنج نهان در دل ویرانۀ شامم من شمع شب افروز شبستان حسینم آن شب که به دیدار من آمد به خرابه  وقتی پدرم دید پریشان حسینم همراه سر خویش مرا پای به پا بود تا جنّت فردوس به دامان حسینم جان بر سر سودای غمش دادم و شادم کامروز حسین از من و من زانِ حسینم قربانی حق شد پدرم شاه شهیدان  فخر من از آن ست که قربان حسینم روشن کن این شام سیاهم که شعاعی  از روی چو خورشید درخشان حسینم بر پادشهان فخر از آن کرد «ریاضی»  کز لطف خدا بندۀ احسان حسینم
گر چه در قابِ زمان ، این بار زهرا کوچک است غم ندارد دل که در نزدش گره ها کوچک است تا به پیری این سه ساله پیرِ ما در عاشقی ست کودکی با این بصیرت ، نیست قطعا نیست نیست خطبه هایِ اشک او در راه غوغا کرده است شام را چون کربلا با عشق زیبا کرده است آن سری که رفت دنبالش به هر جا ، یک جهان نیمهٔ شب گشت نزد این سه ساله میهمان زخمهایش مثل عمه از جگر شد بیشتر تا که بابا را ببیند محتضر شد بیشتر در خرابه چون طبق را دید بالا برد دست گفت سوغاتی برای من پدر آورده است؟ چونکه ماه آسمانش شد نمایان سرزده شد فراموشش پدر این بار با سرآمده خاک و خاکستر به سر می کرد آن شب یاری اش معجری نو داشت دختر ، بهر مهمانداری اش او که از نامهربانی ها فقط شاکی شده گفت بنشین مهربانم ،ای مهِ خاکی شده دامنم خاکی ست اما هست بهتر از تنور بوسه هایم بوده چندین شب فقط از راه دور رفته ایی آغوششان با زور ، ای زیبای من گفته ام با نیز ه ها ، هستی فقط بابای من نوبتی هم باشد ای بابا دگر وقت من است حال و روزم را ببین امشب ، که وقت رفتن است نیمه شب بر این دوعاشق ، هر دوعالم بُرد رشک اشک بود و اشک بود و اشک بود و اشک ، اشک
تويى به باغ ولايت گل بهار ، رقيه كبود صورت ماهت بنفشه زار ، رقيه كتاب كرببلا را كه خود تو حسن ختامى حديث مرگ تو بخشيده اعتبار ، رقيه خراب ، كاخ يزيد از شرار آه تو اما بناى دولت عشق تو برقرار ، رقيه اگر چه در غم بابا تو بيقرارترينى قرار خاطر دلهاى بيقرار ، رقيه دل كويرى من حسرت نگاه تو دارد ز ابر لطف ، کمى بر سرم ببار ، رقيه حسين ، فاطمه را در نگاه گرم تو می ديد به قاب چشم تو شد بوسه‏ اش نثار ، رقيه سه ساله وارث زهرا به درد و داغ و مصيبت خرابه بود و تو و داغ بيشمار ، رقيه
نان از کرمِ رقیه‌جان… مارا بس جانی ز دمِ رقیه‌جان… مارا بس در بین تمام آرزوها... یارب یک شب حرمِ رقیه‌جان… مارا بس ...... (این ماه) دل از (ماهِ محرم) برده شادی آورده با خودش غم برده دل برده حسین از تمام عالم این کیست دل حسین را هم برده ..... تابید حسین و قمرش هم آمد سجاد و علیِ اکبرش هم آمد گل بود به سبزه نیست آراسته شد یعنی که رقیه دخترش هم آمد ای کاش که در آخرِ ماه شعبان گویند که ماهِ آخرش هم آمد ..... جلب کرمِ رقیه خاتون صلوات بر عمر کمِ رقیه خاتون صلوات آمد غم و غصه از دل بابا رفت بر پاقدمِ رقیه خاتون صلوات ..... گیرید به دست جان که جانانه رسید ریزید ز عرش در که دردانه رسید فردوس برین با همه سرسبزی خویش انگشت به لب مانده که ریحانه رسید
جهت خشنودی  مادرانِ اطفال کربلا و به جهت تجلیل از مقام شامخ اطفال حرم آل‌الله جا دارد که هرشب یک بند به همراه سربند در جلسه خوانده شود میمیرم برای آقایی که کوچیک و بزرگ شدن حیرونش بچه‌های ما همه قربون ِ بچه هایی که شدن قربونش اطفال حرم و  ، فخر دو عالم اند الحق که بهترین ، اولاد آدم اند صل الله علی ، اطفال کربلا مى ميرم واسه برادرهايى كه شدن يار اباعبدالله كربلا نبودن اما بودن جزء انصار اباعبدالله دلبند حیدر و ، جانان مسلم اند عالم فدایشان ، طفلان مسلم اند در روضه هایشان ، مهمان مسلمیم سینه زنِ غم، طفلان مسلمیم صلی الله علی ، اطفال کربلا قربون امامى كه تو كربلا طفل پنج ساله بوده در ظاهر بچه ها زيارت عاشوراس يادگارى از امام باقر وه چه حماسه اى ، در شام آفريد ديدن حراميان ، بيچاره شد يزيد صلی الله علی ، اطفال کربلا خوبه از بچگی نوحه حسین همیشه روی لبامون بوده اولین طفلی که روضه خونده بچه ها رقیه خاتون بوده با گریه حافظِ ، این دین و مذهب است در روضه خوانی اش ، شاگرد زینب است صلی الله علی ، اطفال کربلا جونم آقازاده امام حسن که یه ذره تو دلش وحشت نیست زد به میدون به همه ثابت کرد که بزرگی به قد و قامت نیست با دست خالی اش ، کابوس دشمن است این طفل با جگر ، فرزند حسن است صلی الله علی ، اطفال کربلا شب هفتمه شب طفلی که همه ی دنیا براش میمیره با همون دست کوچیکش فردا دست کل عالم و میگیره این ذبح اعظم است ، طفل صغیر نیست اصغر هم اکبر است ، نامش اگر علیست صلی الله علی ، اطفال کربلا ذکری که رو لب سینه زن هاست از یه طفل با اراده بوده امیری حسین و نعم الامیر برا عمرو بن جناده بوده آماده‌ی نبرد  ،   شد بعد از پدرش میگفت امام حسین ، رحمت به مادرش صلی الله علی ، اطفال کربلا جان عالم به فدای طفلی که آتیش زده همه دلها رو برا مردم مدینه میخوند روضه شهادت بابا رو مثل رقیه او ، طفلی جلیله است عالم دخیل اوست ، گر چه علیله است صلی الله علی ، اطفال کربلا دم بگیر با محسن بن زهرا    برا محسن اباعبدالله انتقام این دوتا محسن رو    آقامون میگیره انشاالله هر دو فداییِ ،  خون خدا شدند دنیا نیامده ، دنیای ما شدند صلی الله علی ، اطفال کربلا خوش به حال بچه های خیمه آب از دست عمو میخوردن عمو واسه بچه ها میمرد و بچه ها برا عمو میمردن با اطفال حرم ؛ امشب تو هم بگو جانم به اين عمو ؛ جانم به اين عمو صلی الله علی ، اطفال کربلا وقت جنگ آوریِ عباسه خیمه ها چه شور و حالی دارن عمو سر میزنه بین میدون بچه ها کشته هارو میشمارن هر ضربه ای که زد ، قتال کربلا میگفت به نیتِ ، اطفال کربلا صلی الله علی ، اطفال کربلا
میان قافله  من بیشتر یاد پدر کردم پدر نام تو بردن جرم بود و من خطر کردم میامد تازیانه بی مهابا سمت ما بابا شده دستم سیاه از بس که بر صورت سپر کردم پس از آنشب که از ناقه به روی خاک افتادم چه شبهاییی که با درد کمر تا صبح سر کردم تو را با گریه من میخواستم در تشت زر رفتی لبت را خیزران بوسید من خیلی ضرر کردم من از دوش عموعباس رفتم زیر دست زجر ببین از کربلا تا شام را با که سفر کردم اگرکه سوخته گیسویم و زخمیست ابرویم از ان باشد که از کوی یهودیها گذر کردم تو دندانت شکسته من سرم عمه دلش بابا مپرس از من چرا این‌گفتگو را مختصر کردم
تو شام که رفتی دل صحرا ماندیم بالای سر پیکر بابا ماندیم پای غم‌ تو‌ پنج ‌صفر میمیرم ما از شب سومت اگر جا ماندیم
بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟ نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر تک‌تک آمار زخم صورتت دست من است این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر! این اواخر راه می افتم شبیه مادرت هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر گوشوارم باعث این گوش‌های پاره شد تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان... تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا... رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد... حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر! جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر
نگو فردا میام . دیره بابایی رقیه بی تو می میره بابایی بخوامم بعد تو آروم بگیرم سنان آروم نمی گیره بابایی باید هم مثل قبلاً ها نبینه نگاهی که یه شب بابا نبینه ندیدیم از سنان چیزی به جز شر الهی خیر از دنیا نبینه منی که جز تو بابایی ندارم به جز آغوش تو جایی ندارم می دونم خسته ی راهی ، ببخشید چیزی واسه پذیرایی ندارم خوشی مون رفت تا بابایی رفتی نفهمیدم چرا تنهایی رفتی ندارم طاقت دوری ، از امشب منم باهات میام هر جایی رفتی
در مجلس یزید جان‌ها به لب رسید جان‌ها به لب رسید در مجلس یزید زد خنده بر غمِ  زن‌های قافله وقتی شراب از  کنج لبش چکید دستی به خیزران ، دستی به نَرد داشت آورد طشت زر  یک مرد زر خرید واشد طناب‌ها  از دور گردنش طفلی پس از سه‌شب  راحت نفَس کشید از رخت کهنه‌اش  جبریل می‌گریست از زخم پایِ او  زنجیر می‌چشید بوی پدر رسید  غم بر دلش نشست حرف کنیز شد  رنگ از رُخش پرید می‌دید می‌زند  هِی چوب را به طشت قدش نمی‌رسید  قلبش چه می‌تپید «بس نیست نانجیب» دادِ رُباب بود «نامرد کم بزن» از عمه می‌شنید صبرش به سر رسید  بر روی پنجه رفت خیره به طشت شد  آن چشمِ ناامید می‌دید می‌زند  نامرد برلبش زد بر دهانِ خود  لبهای خود گزید مثل حصیر بود لبهای چاکِ او هی ضرب تازه دید هی زخم تازه دید مویش خضاب بود طشت و شراب بود زد خیزران شکست  زد دخترک برید اُفتاد سر ولی  غلطید سمت او اما رُباب زود  سمت پدر دوید سر را زِ کاخ بُرد  یک مرد سرخ مو رفتند و مانده بود یک طفل مو سفید
عمه جانم نیمه شب آهنگ هجران میکنم چون پدر را کنج این ویرانه مهمان میکنم با صدای نالهٔ جانسوز خود در این میان خواب این درباریان را من پریشان میکنم اشـک می ریزم بـه یاد قـتـلگـاه کربــلا همره خود کاروان را بس شتابان میکنم روضه میخانم برای اکـبـر گـلگـون بـدن اهل این ویرانه را با ناله همخوان میکنم این خرابه میشود میدان جـنـگم با یزید هم رباب و هم سکینه شیرمیدان میکنم جنگ نرمی بر علیه ظالمان بـر پـا کنم اشک های بی امانم نـذرجانان میکنم اقـتدا بر اصـغـر شش ماههٔ خونین گـلو جان خود را بر امام خویش قربان میکنم بس که زیبا حاج علی انسانی ما میسرود در ادامه بیتی از آن را نمایان می کنم کُنج ویران با سپاه اشک و آه خویشتن کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان میکنم یادم آمد آیـه های اَلّذیٖ یَدعُ الیـَتـیـم مَخلص این شعر راختم به قرآن میکنم
بعد این فتح و ظفر، رنج و بلایی سخت است دخترم! بی تو شوم کرببلایی سخت است از تو دل کندن و اینگونه جدایی سخت است بین ویرانه بمانی و نیایی سخت است مضطرم! بین تو و رفتن و ماندن، چه کنم؟ تو که راحت شدی از درد، ولی من چه کنم؟ آنکه بی جنگ، ز خولی و سنان بُرده تویی آنکه از غربت بابای خودش مُرده تویی من علی هستم و زهرای لگد خورده تویی صورتت سوخته، حوری دل آزرده تویی گل رخسار ترا قرمزی لاله نشست تن مجروح ترا آن زن غساله نشست کاش با ما، تو هم از شام سفر می کردی باز هم ناله از آن درد کمر می کردی دختران را ز سر کوچه خبر می کردی معجرت را سر بازار، به سر می کردی چقدر نُقل زبانِ همه زن ها شده ای به غرورِ همه بَرخورده که تنها شده ای ما که رفتیم ولی بر موی ما، چنگ نخورد به سر و صورت ما مُشت هماهنگ نخورد از روی بام، به پیشانی ما سنگ نخورد وقت افتادن سرها، دُهُل جنگ نخورد خاطرات بدم از شام، فقط این ها نیست دیگر آن دخترِ بی چاک و دهان، اینجا نیست آن همه دوری و هجران! چقدر سخت گذشت غم موهای پریشان! چقدر سخت گذشت سکّوی بَرده فروشان! چقدر سخت گذشت تشت و چوب و لب و دندان! چقدر سخت گذشت وقت برگشت، به ما طعنه ی تیزی نزدند بی حیاها به زنی حرف کنیزی نزدند