#حضرت_رقیه_ولادت
خدا را شکر که در سینه ام شوری دگر آمد
ز سمت خانه خورشیدها نوری دگر آمد
بگو موسی ببیند جلوه طوری دگر آمد
دهید این مژده را امشب به هر حوری ، دگر آمد
کسی که بر علی و آل نورالعین می باشد
و فرش زیر پایش بال حورالعین می باشد
به منطق گر چه زینب اشبه الناس است بر حیدر
جمال حق ز سر تا پاست گر عباس نام آور
علی اکبر اگر دارد نشان از روی پیغمبر
بگو الله اکبر آمده آیینه کوثر
حسین بن علی تا دید او را گفت این زهراست
بیا زینب تماشا کن جمالش را ببین زهراست
بود این طفل پا تا سر تمام فاطمه ، جانم
بر آن سیمای زهرایی سلام فاطمه ، جانم
پس از نام علی ، شد وقت نام فاطمه ، جانم
نهادش فاطمه به احترام فاطمه ، جانم
نهادش فاطمه در خانه گرم زمزمه باشد
کنار یاعلی هایش دم یا فاطمه باشد
گهی ماه بنی هاشم نهد چون ماه بر دوشش
گهی زینب به یاد فاطمه گیرد در آغوشش
گهی بابا بگیرد بوسه از لبهای خاموشش
علی اکبر اذان گوید به شور و شوق در گوشش
که ای خواهر به جز اسلام دین راستینی نیست
و در عالم به جز حیدر امیرالمومنینی نیست
رقیه آنکه خصمش جا در اعماق درک دارد
کسی که حسرت پابوسیش چشم فلک دارد
هم آن که پاسبان در بارگاهش از ملک دارد
بداند ، بر وجود نازنینش هر که شک دارد
که دست مادرش آلوده دام هوس باشد
به هرکس که بود در خانه این یک جمله بس باشد
اگر آهی کشد غم از دل او می برد بابا
اگر لب تر کند هفت آسمان را می درد بابا
اگر خاری رسد بر پاش ، از جا می پرد بابا
اگر نازی کند دختر یقینا می خرد بابا
ولی افسوس اوقات خوشش دیگر گذشت و بعد
شب غمها رسید و ماند تنها بین دشت و بعد
پس از بابا نفس بر سینه ریحانه مشکل شد
یتیمی بی کسی این بار روی شانه مشکل شد
برای نازدانه خواب در ویرانه مشکل شد
به بابا گفت آخر زیور شاهانه مشکل شد
یکی ناز مرا با ضربه سیلی خرید و رفت
نبودی گوشواره دشمن از گوشم کشید و رفت
#علی_سلطانی
#حضرت_رقیه_ولادت
به روى پر جبرئیل آرمیده
همانكه دلم را به مستى كشیده
فرشته بیا در زمین بار دیگر
ببین كودكى هاى زهرا رسیده
عجب سیب سرخ قشنگى خداوند
براى خود سیب سرخ آفریده
گمان مى كنم اینكه مانند زهرا
فداها ابوها ز بابا شنیده
همانكه به پاكى بود شهره آمد
به دامان خورشیدمان زهره آمد
پدر، عاشق بوى پیراهنش بود
و گرم طواف ضریح تنش بود
میان همه خانواده یكى هم
همیشه خراب عمو گفتنش بود
سحرها سرش روى دامان بابا
شبى هم پدر بر روى دامنش بود
شبى كه رد ریسمان هاى این راه
به جامانده بر بازو و گردنش بود
همان شب كه از گریه او بى رمق شد
و یك مرتبه روبرو با طبق شد
سلام آنكه بى تو دلم وا نمى شد
كویر زمین مثل دریا نمى شد
اگركه نمى آمدى تا همیشه
كسى مثل تو شكل زهرا نمى شد
به غیر از تو و عمه زانوى سقا
براى كس دیگرى تا نمى شد
تو در كربلا تشنه،بى آب بابا
ولى آب هم بود بابا نمى شد
چه شد در میان بیابان بماند
چه بهتر كه این راز پنهان بماند
مسیح از نگاه تو درمان گرفته
به یمن تو درشهر باران گرفته
براى سفر تا خدا بار دیگر
نخ چادرت را سلیمان گرفته
نگاه شما مى برد سمت دریا
كسى را كه راه بیابان گرفته
تو مانند زهرا تو بانوى آبى
تو هم بازى طفل ناز ربابى
شبى كه بهارنگاهت خزان شد
زمان وداع تو با كاروان شد
زمین خوردى از ناقه،دربرهه اى كم
تمام تنت پاره اى استخوان شد
تو دیدى كه قران برنیزه رفته
ورق در ورق خیزران خیزران شد
تو دیدى كه بر نیزه مى رفت بابا
و انگشترش قسمت ساربان شد
خلاصه ترك خورد بغض گلویت
پدر آمد اما بدون عمویت
#علی_زمانیان
#حضرت_رقیه_ولادت
مژده مژده که زمین باز مصفا شده است
غرق در رائحه جنت الاعلی شده است
موسم شادی ذریه زهرا شده است
که دوباره پسر فاطمه بابا شده است
باز هم فاطمه در خانه ارباب آمد
گل بریزید که ریحانه ارباب آمد
گل بریزید محبان اباعبدالله
آمده روح و دل و جان اباعبدالله
سوره کوثر قرآن اباعبدالله
(عیدی ماست به دستان اباعبدالله)
جشن میلاد رقیه ست بگیرید برات
بفرستید به زهرای سه ساله صلوات
خانه وحی شد آباد مبارک باشد
به حسین این شب میلاد مبارک باشد
به علی اکبر و سجاد مبارک باشد
که خدا خواهرشان داد مبارک باشد
عمه بر گردن او چار قل انداخته است
رویش از بوسه عباس گل انداخته است
این جگرگوشه طاهاست خدا می داند
ناز پرورده باباست خدا می داند
مظهر ام ابیهاست خدا می داند
اشبه الناس به زهراست خدا می داند
پسر فاطمه رویش که تماشا می کرد
یاد از مادر خود حضرت زهرا می کرد
ای رخت ماه دل آرام و دل آرای حسین
باعث دل خوشی و خنده لبهای حسین
ذکر خوابت همه شب نغمه لالای حسین
جای خوابت همه جا سینه سینای حسین
وه چه زیباست در آغوش پدر خفتن تو
پدرت گفت به قربان پدر گفتن تو
(ای شکوفایی هر گل زشکوفایی تو)
قمر هاشمیون مات دل آرایی تو
دختر فاطمه محو رخ زهرایی تو
جان عالم به فدای دل بابایی تو
پدر از دیدن تو سیر نگردد هرگز
عمر صد نوح کند پیر نگردد هرگز
گر خداوند دو عالم به پیمبر نازد
مصطفی نیز به زهرا و به حیدر نازد
به حسین و حسنش ساقی کوثر نازد
پسر ساقی کوثر به تو دختر نازد
چقدر انس ، سکینه به تو خواهر دارد
نتواند که نگاه از رخ تو بر دارد
در تو شد فاطمه تکرار رقیه خاتون
دختر سیدالاحرار رقیه خاتون
زینت دوش علمدار رقیه خاتون
ملجا خلق گرفتار رقیه خاتون
آمدی تا گره از کار همه باز کنی
پدرت هی بخرد ناز و تو هم ناز کنی
حیف و صد حیف که عمر تو به دنیا کم بود
روز میلاد تو با گریه و غم توام بود
مادرت رفت زدنیا و نصیبت غم بود
بعد مادر پدرت بهر تو مادر هم بود
مثل امشب تو در آغوش پدر جا داری
یک شبی هم تو به دامن سر بابا داری
ای پدر دست نداری بکشی بر سر من
با سرت آمده ای نیمه شب در بر من
پُرِ زخم است شبیه سر تو پیکر من
شده یک دفعه بگو باز به من دختر من
خوب شرح سفرت از سر و رویت پیداست
جای سرنیزه هنوزم به گلویت پیداست
#عبدالحسین
#حضرت_رقیه_ولادت
اینماهِ فَرَحفزا مبارک
میلاد سُلاله ها مبارک
یافاطمه مقدم شریفِ
ریحانهی کربلا مبارک
ایتاجسرِ رُقیّهسادات
ارباب؛پدرشدنگُوارات
بر شیرِخدا نَواده آمد
دُردانهی خانواده آمد
ازدامن سبز اُمّاِسحاق
زهرایحسینزاده آمد
زخمدلِشاه ما رُفو شد
عبّاس؛دومرتبه عموشد
حق برگِبرات میفرستد
اسباب نجات میفرستد
برصورتِمِثلِماه اینماه
زینب؛صلوات میفرستد
آرام و لطیف؛طفلِمعصوم
لبخند زند به امّ کلثوم
ای دار و ندار اُمّ اسحاق
ایفصلِ بهار اُمّ اسحاق
آورده اگر تو را به دنیا
پیداست عیار امّ اسحاق-
-مانند رباب و امّ لیلاست
اینزن که دوبار عروس زهراست*
ای عطرِ بِهشت یارقیّه
ای نور سِرشت یارقیّه
دردفترمشقِخویش،چشمم
باگریهنِوشت یارقیّه
این اشک برای من حیاتیست
مُحتاج،گدا به اِلتفاتیست
هم عُمرِ دُوبارهی حسینی
هم یاس بهارهی حسینی
در وسعت کهکشان ارباب
پُر نور سِتارهی حسینی
مشهور به شاهدخت عشقی
خورشید مدینهی دمشقی
ای شانهی ماه ؛ مَحمل تو
آغوش حسین مَنزل تو
خیر و برکت هزارسال است
جاری شده در مَحافل تو
پیش تو بدون عرضحاجت
هر خواستهای شده اِجابت
ای گوهر فاطمیاصالت
اسطورهی عفّتونجابت
همشان سکینه در سکینه
شاگرد رُباب در مِتانت
تکرارِ حیات زینبی تو
الحق؛جَلَواتِ زینبی تو
ای سفرهی شاه را نمک؛تو
ای وارث قصّهیفدک؛تو
از چند طریق داری آخر
بافاطمه درد مشترک؛تو
زردی و کبودی و سیاهی
این نیست سزای بی گناهی
ای لطف تو پشتوانهی من
ای در شب تار شمع روشن
غیر از تو کدام شاهزاده
بگرفته سر پدر به دامن
بر دامن خاکیات چکیده
خونِ بصرِ سرِ بُریده
ای وارثِ پلهویِ شکسته
ایغُصّهی رویدلنشسته
ایطفل به تو چهها گذشته
با پایِبرهنه؛ دستِبسته
چونتاولِزخمدستوپایت
شلّاق گریست در عزایت
#محمد_قاسمی
*بانو امّاسحاق همسر مکرمه امام حسن مجتبی علیه السلام بودند که به وصیت ایشان پس از شهادتشان به همسری سیدالشهدا علیه السلام مفتخر شدند.
#حضرت_رقیه_مدح
فروغِ هفت آسمان رُقیّه
همایِعرشآشیان رُقیّه
مکان گرفتی کنار زهرا
به عرصه ی لامکان رُقیّه
تو جلوهی ذات لایزالی
تویی که داری شئونِ عالی
که در سجودند از قیامت
تمام کرّوبیان رُقیّه
قسم به عشّاق بیقرارت،
به جان جانهای جاننثارت
فقط عموجان باوقارت
بُوَد جهانپهلوان رُقیّه
همانکهسقایاهلبیتاست
پناهآقایاهلبیتاست
در آفتاب آمده دو دستش
برای تو سایهبان رقیه
تو عشق ما از قدیمهایی
تو از تبار کریمهایی
سخاوتت بینهایتاست و
کرامتت بیکران رُقیّه
بههیچکس جز تو دلنبستم
غلامت از عالم اَلَستم
مناز ازل دلسپرده هستم
تو از ازل دلسِتان رقیه
اگرکهخوبماگرکهپستم
هرآنچهبودمهرآنچههستم
اگر قبول درت بیفتد
سگ توام همچنان رُقیّه
اگرچهدرظاهریتو کودک
تورا ببینند اگرچه کوچک
تو باهمین سِنّوسالاندک
شدی خدا را نشان رُقیّه
بهصحنِتوسیّدبنطاووس
اگر بیایدبهشوقپابوس
ببیند آنجا طنین فکنده
صدای صاحبزمان رُقیّه
تو روشنای زلالِ آبی
تو در سپیدی چو ماهتابی
دلیلداردسپیدپوش است
تمام این آستان رُقیّه
بجزخودتکیستهمرکابت
جُداستازدخترانحسابت
پَرِ مَلَک میشود حجابت،
نه تکّهای پرنیان رُقیّه
از آن زمانیکهدر مدینه
ظهور کردیپس از سکینه
برای آرام جان زهرا ؛
شدی تو آرام جان رُقیّه
نصیببتو داغِمُستمر شد
بهدامنتشعلهحملهور شد
همینکه عبّاس از حرم پا-
-کشید دامنکشان رُقیّه
به لهجهیآسمانی تو
به سوز مرثیه خوانی تو
فدای شیرین زبانی تو
تمامِ اهلِجهان رُقیّه
قسم به چشم انتظاری تو
به درد ناقه سواری تو
ندیده غیراز تو چشم دنیا
سهسالهای قدکمان رُقیّه
شکستهشدساقهیظریفت
کبود شد گونهی لطیفت
از اوجناقهزمینکهخُوردی
توراشکستاستخوان رُقیّه
بهاینسرِ درطَبَق نشسته
مگوکه دندان تو شکسته؟
که قاتلش بر لبودهانش
زدهست با خیزران رُقیّه
#محمد_قاسمی
#حضرت_رقیه_ولادت
ظاهر شد از حق جلوه اي ديگر مجدد
خون خدا شد صاحب دختر مجدد
در جاي جاي شهر پيغمبر مدينه
پيچيده عطر و بوئي از مادر مجدد
از بس شباهت داشت بر صديقه گفتند
داده خدا زهرا به پيغمبر مجدد
جبرييل از سوي خدا در ماه شعبان
نازل نموده سوره ي كوثر مجدد...
زينب بيان ميكرد حسن ديگرش را
مي ديد در او جلوه هاي مادرش را
بوسه گرفت از دست هاي كوچك او
اكبر همينكه ديد روي خواهرش را
مي ريخت اشك شوق خاتون ام كلثوم
دست برادر داد وقتي دخترش را
يك ماه سر بر شانه ي ماهي دگر داشت
آري بغل كرده ست سقا دلبرش را...
كارش شد از بدو تولد دلربائي
در خانه ي دل هاي ديوانه خدائي
تا هفت نسل خود يقيناً بي نياز است
هر كس مي آيد محضر خاتون گدائي
مثل همه اجداد پاك خود كريمه ست
با سفره اي ساده كند مشكل گشائي
بي شك به امضاي رقيه بستگي داشت
هر جاي عالم هر كسي شد كربلائي...
داده خدا انگار كه مادر به بابا
خيره شد با ديده هاي تر به بابا
اين دختر و بابا به هم وابسته بودند
بابا به دختر داده دل دختر به بابا
پس فجر و كوثر در كنار هم چه زيباست
اين نكته را ميگفت علي اكبر به بابا
بابا و عمه گريه ميكردند وقتي
ميگفت مي آيد چه انگشتر به بابا...
مي ديد بابا دخترش را گريه ميكرد
محكم گره زد معجرش را گريه ميكرد
وقتي نشان ميداد اين دختر به بابا
سنجاق سر يا زيورش را گريه ميكرد
هر وقت اين دردانه دختر پيش بابا
شانه زده موي سرش را گريه ميكرد
تا كه رقيه مي نشاند وقت بازي
بر زانوي خود اصغرش را گريه ميكرد...
#محسن_صرامی
#حضرت_رقیه_ولادت
امشب قلم مسیر تولا گرفته است
اذن سرودن از خود مولا گرفته است
کار جنون هر شبه بالا گرفته است
بعضی کنایه ها پر ما را گرفته است
خواهم که باز حق سخن را ادا کنم
دستم قلم اگر که قلم را رها کنم
لبریز شد ز عشق و محبت سبوی عشق
دادم به قطره قطره ی اشکم وضوی چشم
وقف جمال آینه شد جستجوی چشم
گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم به روی چشم
چشمی که روشن از جبل النور می شود
سرمه ز تربتش نکشد کور می شود
گفتی بگو مقدمه، گفتم رقیه جان
گفتی بخوان ز خاتمه گفتم رقیه جان
گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم رقیه جان
گفتم، بدون واهمه گفتم رقیه جان
نام رقیه فاطمه باشد به هوش باش
او فاطمه است فاطمه، دیگر خموش باش
در بُعد مادی، ثمر باغ عصمت است
در بُعد معنوی که سراپا قیامت است
این گفته را دلیل و روایت چه حاجت است
دختر به مادرش نرود جای حیرت است
این بی قرین، تجلی سیمای مادر است
یک چشمه ی جدا شده از حوض کوثر است
این گل برای خرمی روزگار، بس
این لاله بر طراوت باغ و بهار، بس
نامش جلالتی است که در ذوالفقار بس
باشد به کارنامه اش این افتخار بس
او را نسب به سوره ی والفجر می رسد
با دست او به گریه کنان اجر می رسد
هرچند هستیش همه تاراج رفته است
در موج خون به سینه ی امواج رفته است
احرام اشک بسته، به حجاج رفته است
او با سر حسین به معراج رفته است
او تُعرِجُ الملائکه و ذی المعارج است
باب المراد و دختر باب الحوائج است
تا شد کنار شمع خرابه نشین مقیم
فرمود با حسین که ای در غمم سهیم
چون می وزید بر سر زلف شما نسیم
می شد دل رقیه ات از غصه ها دونیم
گفتم به خویش آنکه به نی ربنا کند
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند؟
حالا که آمدی و نشستی مقابلم
حالا که آمدی و شدی شمع محفلم
حالا که شعله ور شده از وصل، حاصلم
راضی نمی شود به جدایی دگر دلم
بوسه گرفت و رفت که از تاب رفته بود
انگار سال هاست که در خواب رفته بود
بر چهره ی سه ساله کمی ژاله مانده بود
بر زخم های پیکر او ناله مانده بود
رنگی کبود بر رخ چون هاله مانده بود
او مانده بود و آن زن غساله مانده بود
با یک سوال تلخ و جوابی که تلخ بود
آخر چرا شده است همه پیکرش کبود؟
ای نور چشم و دختر غم پرور حسین
یادآور غم و محن مادر حسین
جان تو شد فدای حسین و سر حسین
دست مرا بگیر تو ای دختر حسین
لطفی نما که سختی هجران کشیده ام
چندی شده است کرببلا را ندیده ام
#سید_روح_الله_موید
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
گر چه در قابِ زمان ، این بار زهرا کوچک است
غم ندارد دل که در نزدش گره ها کوچک است
تا به پیری این سه ساله پیرِ ما در عاشقی ست
کودکی با این بصیرت ، نیست قطعا نیست نیست
خطبه هایِ اشک او در راه غوغا کرده است
شام را چون کربلا با عشق زیبا کرده است
آن سری که رفت دنبالش به هر جا ، یک جهان
نیمهٔ شب گشت نزد این سه ساله میهمان
زخمهایش مثل عمه از جگر شد بیشتر
تا که بابا را ببیند محتضر شد بیشتر
در خرابه چون طبق را دید بالا برد دست
گفت سوغاتی برای من پدر آورده است؟
چونکه ماه آسمانش شد نمایان سرزده
شد فراموشش پدر این بار با سرآمده
خاک و خاکستر به سر می کرد آن شب یاری اش
معجری نو داشت دختر ، بهر مهمانداری اش
او که از نامهربانی ها فقط شاکی شده
گفت بنشین مهربانم ،ای مهِ خاکی شده
دامنم خاکی ست اما هست بهتر از تنور
بوسه هایم بوده چندین شب فقط از راه دور
رفته ایی آغوششان با زور ، ای زیبای من
گفته ام با نیز ه ها ، هستی فقط بابای من
نوبتی هم باشد ای بابا دگر وقت من است
حال و روزم را ببین امشب ، که وقت رفتن است
نیمه شب بر این دوعاشق ، هر دوعالم بُرد رشک
اشک بود و اشک بود و اشک بود و اشک ، اشک
#حامد_آقایی
#حضرت_رقیه_ولادت
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف
فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف
ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است
بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف
نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است
آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف
در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه
اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف
آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او
با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف
زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند
بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف
#مسعود_یوسف_پور
#حضرت_رقیه_مدح
#بحر_مرکب
ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب
شد شام خراب تو، خراب تو مرتب
در بین خرابه همه گفتند: رقیه
ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب!
از بس که مقام تو شده خارج از ادراک
خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب!
زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی
خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب
در محشرِ این دشت، تو آن فاطمه ای که
با دست ابالفضل نشسته ست به مرکب
در اوج عطش نیز پی آب نرفتی
ای کوثر لب تشنه ی از اشک لبالب
اشک است سلاحی که تو در معرکه داری
کافیست که ای ابر بلا دیده! بباری
سوگند به صدیقه صغری شدن تو
ای نور! به آئینه ی زهرا شدن تو
عالم همه از امر تو در بند دوام است
گر دست به نفرین بزنی کار تمام است
در چشم من ای شان تو از ساره فراتر
جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر
حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند
از معجر صبرت گره ای باز نکردند
با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان
کی راه تو سد میشود از خار مغیلان
خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد
آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد
فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم
زد معجر تو دست خودش را گره از خشم
با آبله از پا ننشستی
آئینه ای اما نشکستی
بغض تو قدم به نینوا زد
آه تو شرر به خیمه ها زد
این دشت در اشک دیده ات سوخت
از آتش غیرتت برافروخت
پیغمبر اشک! وقت هجرت
بر ناقه نشستی از جلالت
آنروز رسالت تو غم بود
بر شانه ی زخمی ات علم بود
ای عرش خدا غلام رویت
ای حور و پری کنیز کویت
ای بسته کمر به خدمتت عرش
ای بال فرشته ها تو را فرش
مرهون دم تو ماسواالله
زیر علم تو ماسوالله
گفتم ز مقام تا بدانند
آنها که تو را کنیز خوانند
تفسیر رسای این قیامی
تو زینب خورد سالِ شامی
تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم ( احقاف ۲۰)
آیات غضب بخوان بر این قوم
آهت نفسی گذشت بر باد
دیوار خرابه را تکان داد
از آه تو پشت باد لرزید
کاخ ستم زیاد لرزید
ای آینه ی زینب! بر جمعیت سرکش
آن بازدم و دم را چون تیغ دو دم برکش
ای معجر صبر تو چون مشتِ گره خورده
حجب تو گران آمد بر دشمن دلمرده
ای در نفست طوفان! ای تیر غمت بران
از ناله ی تو یک آن، شد کاخ ستم ویران
بر خصم زبون آورد، بانگ رجزت حمله
هیهات من الذله...هیهات من الذله...
ای طایفه ی سفله، هیهات من الذله
مائیم و همین جمله، هیهات من الذله
از اشک چنان رودی، در صبر چنان کوهی
از داغ چه بنویسم؟ پیغمبر اندوهی
نطقت رجزت بغضت، اشکت نفست آهت
برخیز و قیامت کن، در فرصت کوتاهت
تو فاطمه و مسجدت اینبار خرابه ست
قدم میزنی آرام
دریغا که تو را یک تن از این طایفه نشناخت
قدم میزنی آرام
قدم های تو بر جان همه لرزه برانداخت
نگهبان به خدا قافیه را باخت
کسی زهره ندارد که تو را باز بدارد ز سخن
ای همه اندوه و محن
خطبه بخوان
اشک تو کوبنده ترین خطبه ی شام است
و هنگام قیام است
قیامت شده در خطبه ی غرای تو پیدا
تویی آن زینت زینب
جبروت علی عالی اعلا
احدی باز ندارد ز سخن نطق تو را
آینه حضرت زهرا!
تو نیازی که به شمشیر نداری
فقط این بس که به نفرین نفسی دست برآری
همه دیدند که دستان تو بالاست
نگهبان به سرش شاید و اماست
دلش غرق محاباست
زمان گنگ و جهان مست و فلک لال و ملک ساکت و خاموش...
مگر واسطه گردد پدرت تا نزنی دست به نفرین
طبق زر
سر بابای تو
ای داد از این لحظه ی کوتاه
چهل ساله شدی یک شبه بانوی سه ساله!
چه بگویم ز غمت آه...
فقط آه کشم آه
ای داد از آن خرابه ی غم، ای داد
هر لحظه به یاد مادرش می افتاد
بازوی کبود و چشم کم سویی داشت
زینب بدن سه ساله را غسل نداد
در آتشِ خیمه، آتشِ در می دید
هم سوخت هم افتاد زمین، زجر کشید
کیفیت درد بازو و پهلو را
از فاطمه ی سه ساله باید پرسید...
#مسعود_یوسف_پور
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
تويى به باغ ولايت گل بهار ، رقيه
كبود صورت ماهت بنفشه زار ، رقيه
كتاب كرببلا را كه خود تو حسن ختامى
حديث مرگ تو بخشيده اعتبار ، رقيه
خراب ، كاخ يزيد از شرار آه تو اما
بناى دولت عشق تو برقرار ، رقيه
اگر چه در غم بابا تو بيقرارترينى
قرار خاطر دلهاى بيقرار ، رقيه
دل كويرى من حسرت نگاه تو دارد
ز ابر لطف ، کمى بر سرم ببار ، رقيه
حسين ، فاطمه را در نگاه گرم تو می ديد
به قاب چشم تو شد بوسه اش نثار ، رقيه
سه ساله وارث زهرا به درد و داغ و مصيبت
خرابه بود و تو و داغ بيشمار ، رقيه
#کمیل_کاشانی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#رباعی
نان از کرمِ رقیهجان… مارا بس
جانی ز دمِ رقیهجان… مارا بس
در بین تمام آرزوها... یارب
یک شب حرمِ رقیهجان… مارا بس
#سیدمجتبی_شجاع
......
(این ماه) دل از (ماهِ محرم) برده
شادی آورده با خودش غم برده
دل برده حسین از تمام عالم
این کیست دل حسین را هم برده
#عبدالحسین
.....
تابید حسین و قمرش هم آمد
سجاد و علیِ اکبرش هم آمد
گل بود به سبزه نیست آراسته شد
یعنی که رقیه دخترش هم آمد
ای کاش که در آخرِ ماه شعبان
گویند که ماهِ آخرش هم آمد
.....
جلب کرمِ رقیه خاتون صلوات
بر عمر کمِ رقیه خاتون صلوات
آمد غم و غصه از دل بابا رفت
بر پاقدمِ رقیه خاتون صلوات
#عبدالحسین
.....
گیرید به دست جان که جانانه رسید
ریزید ز عرش در که دردانه رسید
فردوس برین با همه سرسبزی خویش
انگشت به لب مانده که ریحانه رسید
#علی_سلطانی