eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
750 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من‌ِدربه‌درچه‌دری‌زنم‌زدرت اگرتوبرانی‌ام؟ تواگربه‌خانه‌نخوانی‌ام‌چه‌ثمرزمرثیه‌خوانی‌ام منم‌وبه‌گوشۀ‌مأمنت‌من‌وتوشه‌خوشه‌زخرمنت چوغبارم‌وروی‌دامنت‌تونشاندی‌ام‌نتکانی‌ام به‌حضوروخلوت‌من‌تویی‌همه‌فخروعزت‌من‌تویی توولیّ‌نعمت‌من‌تویی‌پی‌این‌وآن ندوانی ام به ره وفابنشان مرازمِی وَلابچشان مرا سوی‌باوری‌بکشان‌مراکه‌به‌داورت‌برسانی‌ام به‌نمازم‌اشک‌غمت‌وضونبرم‌نیازبه‌هیچ‌سو که‌مراتوبوده‌ای‌آبروچه‌به‌پیری‌ام‌چه‌جوانی‌ام توصداوسوزوگدازمن‌تونواوشوروحجازمن توبزن توزخمه‌به‌سازمن‌بکشان‌به‌جامه‌درانی‌ام به‌یقین‌مرازگمان‌رسان‌زخطرمرابه‌امان‌رسان نه‌مرابه‌نان‌که‌به‌آن‌رسان‌مگرازخودی‌برهانی‌ام نبوَدمرابه‌جزازتوکس‌همه‌عزتم‌زتوهست‌وبس زشمازدم‌همه‌دم‌نفس‌تومگوکه‌من‌زشمانی‌ام به فدای‌خشکی‌حنجرت‌سربی‌تنت‌تن‌بی‌سرت به‌نگاه‌آخرخواهرت نگهی به سوزنهانی ام منوبیدلی‌چه‌تمتعی‌چه‌ردیف‌وبحروتنازعی زکسی چومن‌چه‌توقعی‌چه‌به‌لفظهاچه‌معانی‌ام
هر جا که روضه های تو برپاشود حسین بابی است که به کرببلا وا شود حسین دعوت شدم به مجلس روضه هزار شکر چون رزق میهمان تو تقوا شود حسین هر کس که عاشق تو شود عاشق خداست توحید با محبتت امضا شود حسین چشمی که گریه کرد برای عزای تو مشمول لطف حضرت زهرا شود حسین آن کس که شد گدای تو آقای عالم است هر قطره وصل شد به تو دریا شود حسین حب الحسین یجمعنا یعنی ای عزیز بیگانه هم به عشق تو منّا شود حسین هرجا گره به کار من افتاده از قدیم تنها گره گشای من آن جا شود حسین آیا شود چو جون غلام سیاه تو هنگام مرگ هر نفس ما شود: حسین...
عاشقم عاشق و دلباخته یک نگات حسین تو کریمی و منم هی می‌زنم صدات حسین اگه از در برونیم از این خونه کجا برم خودمو جا می‌زنم جزو عزادارات حسین کاش بیام تو کربلا بشم کبوتر حرم کاش کبوتری بشم مثل کبوترات حسین من که قابل نباشم بگم که نوکر توام افتخار بده بشم نوکر زائرات حسین یه کاری کن تو دلم عشق شما خیلی بشه بیشتر از اینا بشم دشمن دشمنات حسین اونقدر کنار درب خونت عو عو می‌کنم تا قبولم بکنی منو مثه سگات حسین همه مثل بی‌کسا زخم زبونم می‌زنن بسه دیگه من می‌خوام بیام به کربلات حسین من می‌خوام همیشه در مصیبتات اشک بریزم جیگرم آب بشه از برا مصیبتات حسین شنیدم تو کربلا بچه‌هاتو کتک زدن زدن اون نانجیبا آتیش به خیمه‌هات حسین بس که به صورت بچه‌های تو سیلی زدند مثل لب‌های تو شد صورت بچه‌هات حسین صورتی رو که گذاشتی تو به روی پسرت همونو گذاشتی بر روی غلام سیات حسین مرحوم
بسم الله الرحمن الرحیم ره‌بر چه در رکوع و سجود و چه در قعود و قیام است علی‌ست آن که به هرحالتی که هست "امام" است به‌جز علی را "مولا" نخوانده است پیمبر که این کلام برازنده‌ی امیر کلام است برای هرچه اسیر و یتیم و سائل و مسکین نماز و روزه‌ی او آستان فیض مدام است آهای مردم احرام بسته ره‌برتان کیست؟ بدون عشق علی حج کجاست؟ کعبه کدام است؟ عذاب "لَیسَ لَهُ دافِع" است هر احدی را سر مباهله با آل این امام همام است پرنده‌ی دل خود را به هر طریق بیاموز که غیر بام علی هرکجا نشست، به‌دام است به هوش باش که بیش از هزار سال گذشته‌ست ولی هنوز شراب خم غدیر به جام است "من آن نی‌ام که حلال از حرام [را] نشناسم شراب باتو حلال‌است و آب‌بی‌تو حرام [است]" علی -‌علیه‌السلام- است حُسن مطلع و روزی ظهور می‌کند از کعبه آن که حسن ختام است
علی‌ست نص راکعون، علی‌ست جان إنَّما علی‌ست نَفْس مصطفی، مباهله‌ست مدعا
شکوفا می‌کند انفاس تو "شن‌زار قحطان" را که حاصل‌خیز کردی با نگاهی هر بیابان را همین که آمدی با پنج‌تن از اهل‌بیت خویش مسلمانی مسلّم شد مسیحی‌های نجران را نمی‌بینند نقش‌تازه‌ای جز نام تو بر آن چو بردارند مُهر کهنه‌ی هر لوح پنهان را به حقانیّتت شک داشتند و با خود آوردند به همراه "شُرَحْبیل"و"جَهیر"و"کَرزْ"، شیطان را می‌آوردند اگر موسی‌و‌عیسی را؛ علی را بود اگر انجیل‌و‌تورات‌وصحف؛ داری تو قرآن را به لبخند و لباس ساده بودی فاتح دل‌ها گرفتم این که آوردند صد ملک سلیمان را به حکم "قُل تَعالوا نَدعُ"،"ثُمَّ نَبتَهِل" دیدند که تو از بین خواهی برد با یک‌آیه ایشان را به اعجازی که پیدا شد فقط روح‌القدس باید ببندد دیده‌ی آیینه‌های مانده حیران را علی این‌بار بی‌شمشیر ختم ماجرا را خواند مشخص کرد تا دست خدا پیروز میدان را
بسم الله الرحمن الرحیم خلقت کجا دیگر چنین درّی ثمین دارد چون پنج خورشیدی که بر روی زمین دارد نه باورش سخت است آن روزی بیاید که نفرین به لب ها رحمت اللعالمين دارد "من حاجک" پس "نبّهل" تقدیر هر قومی ست که ادعای برتری و درد دین دارد پس در شکوه سادگی دیدند پيغمبر آورد آن را که نه آن دارد نه این دارد گفتند اینگونه که او آرام می آید بی شک به حقانیت راهش یقین دارد باطل شده "تثلیث نجراني" که همراهش غیر از پسرها و پدر ، روح الامین دارد آورد با خود خویش را آورد حیدر را دیدند که در دست ، قرآن مبین دارد ابنائنا ابنائکم تکلیف معلوم است تا که محمد از پسرها بهترین دارد از خاک پای فاطمه دیدند مریم را که روی تاج سروری خود نگين دارد دیدند عیسی را که در اوج مسیحایی مهر غلامي علی را بر جبین دارد همواره برحق است آن جمعی که حیدر را در خود بعنوان امیرالمؤمنین دارد
به‌مناسبت ٢۴ ذی الحجه با نفی عشق، مرجع اعلم نمی‌شوید در جهل خویش مانده و آدم نمی‌شوید تا آن زمان که دور از این خانواده‌اید سستید در عقیده و محکم نمی‌شوید فکری برای عاقبت خویش کرده‌اید؟ چون رستگار، قدر مسلم نمی‌شوید گیرم که هست دین شما، دین برتر و تسلیم دین حضرت خاتم نمی‌شوید باید که از مباهله صرف نظر کنید حتی حریف کودکشان هم نمی‌شوید داماد و دختر و نوه‌هایش که جای خود خاکِ درِ پیمبر اعظم نمی‌شوید وقتی که در برابرشان ایستاده‌اید بی حرمتی‌ست تا به کمر خم نمی‌شوید این پنج تن حقیقت عشق‌اند، والسلام با نفی عشق مرجع اعلم نمی‌شوید
آفریدند آفرینش را برای پنج تن پس همه هستند خلق ماجرایِ پنج تن مثل جبرائیل تا عرش بالا می‌روم آن زمان‌هایی که می‌افتم به پای پنج تن نذر "اهل بیت"، اهل بیت باید ذبح کرد بچه‌های ما فدای بچه‌های پنج تن استجابت در قسم دادن به نام فاطمه‌ست پس بدون او نمی‌گیرد دعای پنج تن فاطمه در عین وحدت، گاه کثرَت می‌شود می‌رسد از جانب یک تن صدای پنج تن یک بدن که طاقت روح وسیعش را نداشت لاجرم تکثیر شد در جای جایِ پنج تن هم رضای پنج تن یعنی رضای فاطمه هم رضای فاطمه یعنی رضایِ پنج تن ما در این دنیا و آن دنیا یکی از این دو ایم یا غلام پنج تن، یا که گدای پنج تن
؛ در افقی ماورای عرش معلی آینه دارد خدا، "دَنیٰ فَتَدَلّیٰ" طعم وجود از که یافت سفره‌ی خلقت؟ از نمک چهره‌ی محمد طاها خلق شدند آفتاب و ماه و ستاره صبح ازل با مداد رنگی مولا صبح ازل سرنوشت خلق نیفتاد از قلم ریز بین مُصحف زهرا خشت نخست کرم به نام حسن شد تا نرود کج عمارتش به ثریا اول یاقوت سرخ پیش قدم شد تا بشود خاک کربلای معلیٰ مادرم از کودکی خرید برایم تا که شوم سر به راه، کفش تولا آنچه نجاتم دهد ز بارش آتش چیست به یوم الحساب؟ چتر تبرا من قلمی هستم از تبار زبرجد چشم به راه تَراش عترت طوبیٰ
به‌مناسبت در خشکی دهانِ بیابان مباهله سوگند خورده است به باران مباهله پیش از غدیر چشمه‌ی جوشان عشق را انداخت مثل رود به جریان مباهله آرام و با وقار سخن گفته از علی در آیه‌های محکم قرآن، مباهله گلدسته‌ی اذان علی دوستانِ شهر سجاده‌ی اقامه برهان مباهله جاری‌ست در تمامی قرآن بدون شک حقی‌ست غیر قابل کتمان مباهله در سوره‌ی سعادت انسان، شروعِ راه در سوره‌ی مجادله، پایانْ مباهله در لحظه‌های سخت و نفس‌گیر جنگ نرم می‌ایستد میانه‌ی میدان مباهله می‌ایستد میانه‌ی میدانِ اعتقاد با تیغِ آب دیده و عریان مباهله با تیغ آب دیده و عریانِ منطقش گردن بریده است فراوان مباهله گردن بریده است فراوان به دست خویش از دسته‌های لشکر شیطان مباهله از دسته‌های لشکر شیطان نداشت باک در جنگ با اهالی نجران مباهله در جنگ با اهالی نجران زبان گشود با آیه‌های سوره‌ی انسان مباهله با آیه‌های سوره‌ی انسان رسیده است مثل تمام دشت به ایمان مباهله هر قدر گفته است غدیر از اباالحسن فریاد کرده است دو چندان مباهله گفتیم اباالحسن دلمان را روانه کرد بعد از نجف به سمت خراسان مباهله پرسید از بزرگ ترین مدح جد او شد منبر سلونیِ سلطان مباهله قربان آن امام رضایی که گفته است بوده‌ست اوج فضل به قرآن مباهله
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیساست لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم، علی روح محمد باشد یک‌تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام