eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
743 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
این چهل روز عدو سنگ به ما زد بد زد هر که آمد غم من دید مرا زد بد زد شد چهل روز نه،انگار چهل سال گذشت غمت آتش به دل ارض و سما زد بد زد نرود از نظرم صحنه ی گودال حسین هر که دور از بدنت بود جدا زد بد زد پیش چشمان ترم حلقه به دور تو زدند پیرمردی به تنت آه عصا زد بد زد من خودم از روی تل دیدم و فریاد زدم شمر بر پهلوی تو با نوک پا زد بد زد تا درآورد عدو جسم علی را از خاک سر او را به سر نیزه که جا زد بد زد یک شب از ناقه زمین خورد یتیم تو حسین زجر آمد چقدر طفل تو را زد بد زد نشود قسمت کافر لگد زجر ای کاش که از آن ضربه عزیز تو صدا زد بد زد سر بازار به ناموس تو می خندیدند خصم دانی که چرا طعنه به ما زد بد زد دشمنی داشت عدو با علی از بدر و احد که نوامیس تو را در همه جا زد بد زد
دوستان شرح گرفتاري من گوش کنيد قصه ي عشق و وفاداري من گوش کنيد در ره دين خدا ياري من گوش کنيد داستان غم و غمخواري من گوش کنيد گر چه اين قصه ي جانسوز به گفتن نتوان نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان * پرورش يافته ي مدرسه ي الهامم زينت شير خدا شير زن اسلامم دختر دخت نبي امّ مصائب نامم کرد لبريز ز غم ساقي گردون جامم صبر بي صبر شد از صبر و شکيبائي من ناتوان شد خرد از درک توانائي من * پيش هر حادثه اي آنکه قد افراخت منم آنکه بر تير بلا سينه سپر ساخت منم آنکه بر نزد بلا هستي خود باخت منم وآنکه با آتش غم سوخت ولي ساخت منم باغبانم من و غارت شده يکجا باغم ظلم بگذاشته هي داغ به روي داغم * هستي خود به ره حضرت داور دادم آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم نه ز کف جدّ عزيزي چو پيمبر دادم پدرو مادر و فرزند و برادر دادم گر چه يکروز دلي شاد نبوده است مرا ليک در صبر جهاني بستوده است مرا * چه بگويم چه ستمها به سرم آوردند طفل بودم که گل خاطر من پژمردند پيش من در پَسِ در مادر من آزردند ريسمان بسته به مسجد پدرم را بردند من هم استاده و اين منظره را مي ديدم مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم * بعد از اين حادثه دشمن ز سرم افسر برد وز سر من صدف خاک گران گوهر برد چرخ پير از بَرِ من تازه جوان مادر برد نه همين مادر من مادر پيغمبر برد خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد * مادري ديده ام و پهلوي بشکسته ي او ناله ي روز و شب و گريه ي پيوسته ي او کشتن محسن و آن طاير بشکسته ي او ناتوانيّ و نماز شب بنشسته ي او مادر از من رخ نيلي شده بر مي گرداند بيشتر ز آتش غمها دل من مي سوزاند * پدرم داد شريک غم خود را ازدست دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غير ببست وز همه خلق بريد و به غم او پيوست زانوي خويش بغل کرده و در خانه نشست داغ مادر زده آتش به جگر از يکسو غربت و خانه نشينيّ پدر از يکسو * بود در سينه هنوز آتش داغ مادر که فلک طرح دگر ريخت مرا سوخت جگر سحرم داد منادي خبر مرگ پدر خبر قتل پدر داد قضا بر دختر ديدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش بسته خون سر او هاله به دور قمرش * بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم دو گل سر سبد از باغ پيمبر دارم دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده * پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشيدم جگر پاره ي او را به لگن خود ديدم شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنيدم تيرباران شدن جسم حسن بشنيدم رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسين شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عين * بعد از آن واقعه ي کرببلا پيش آمد گاه جانبازي در راه خدا پيش آمد سفر تشنگي و داغ و بلا پيش آمد چه بگويم که در اين راه چها پيش آمد اين سفر بود که با هستي من بازي کرد قامتم خم شد و اسلام سرافرازي کرد ادامه👇👇
ادامه☝️☝️☝️ آنکه را بود برادر به سفر من بودم تير غمهاي ورا گشت سپر من بودم کرد از هستي خود صرف نظر من بودم کرد قربان برادر دو پسر من بودم دست گلچين دو گل احمر من پرپر کرد ره سپر سوي جنان بدرقه ي اکبر کرد * خواهر اينگونه کجا دهر به خاطر دارد به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد جسمشان چونکه برادر به حرم مي آرد مادر از خيمه ي خود پاي برون نگذارد ديدم ار ديده ي او چهره ي خواهر بيند شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشيند * روز عاشور چگويم به چه روز افتادم داستاني است که هرگز نرود از يادم هيجده محرم خود را همه از کف دادم کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم روز طي گشته نگويم که چه بر ما آمد شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد * آن زمان گو که بگويم چه بديدم آنشب خارها بود که از پاي کشيدم آنشب تا سحر از پي اطفال دويدم آنشب داد روي سيه و موي سپيدم آنشب ـنکه مي سوخت به حال دل ما آتش بود کاست از عمر من و سرکشي خود افزود * شب من يکطرف و جمع پريشان يکسو هستي سوخته يکسو دل سوزان يکسو مادران يک طرف و نعش عزيزان يکسو کودکي گم شده در دشت و بيابان يکسو چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم با نماز شب بنشسته ي خود سر کردم * با اسارت پي آزادي قرآن رفتم با يتيمان و سر پاک شهيدان رفتم راه ناطي شده در کوفه به زندان رفتم گنج بودم من و در شام به ويران رفتم بهر اطفال چو احساس خطر مي کردم خويش بر کعب ني خصم سپر مي کردم * گر چه هر غم بنوشتند به پيشاني من عالمي گشته پريشان ز پريشاني من چشم تاريخ نديده است بخود ثاني من قدرت روح مرا بين ز سخنراني من که شهادت ز برادر شده تبليغ از من و آن بياني که کند کار دو صد تيغ از من * شاميان هلهله ي فتح در اين جنگ زدند ما عزادار ولي در بر ما چنگ زدند در دل ريش از آن چنگ زدن چنگ زدند بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند طاق شد طاقتم از محنت و بي تاب شدم شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم * در سفر شاهد هجده سر بي تن گشتم شاهد راه حق و عشق برادر گشتم قصه کوته ز سفر سوي وطن برگشتم ليک با همسر خود تا که برابر گشتم آمد از دور ولي تا نظر انداخت مرا مات و حيرت زده شد بر من و نشناخت مرا * اين سفر موي من آشفته تر از حالم کرد همچنان طاير بشکسته پر و بالم کرد قامت چون الفم ديد و ز غم دالم کرد حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد گشت پشتم خم و رختم سيه و موي سپيد جاي من کوه اگر بود ز هم مي پاشيد * کن از اين قصه ي پر غصه گذر انساني ديگر از ماتم من نام مبر انساني زدي آتش به دل جن و بشر انساني چونکه ريزي ز سر خامه شرر انساني گر چه پر شور سرودي نمک از ما داري گر چه شيرين شده شعرت کمک از ما داري
بانگ حرکت داشت زنگ قافله راه افتادم به شوق و حوصله دل به راه دوست کردم یکدله صوتی آمد شد وجودم ولوله "زائر اِشرب مای وَالْعَن حرمله" راه از عشق و تفاخر مست بود سر به سر موج عطش، یکدست بود راه یأس و کج روی، بن بست بود روضه خوان با این نوا سرمست بود "زائر اِشرب مای وَالْعَن حرمله" نوجوان و پیر در راه وصال مرد و زن در جاده ی عشق و کمال قلب ها با عشق کل در اتصال داد می زد صاحب موکب، تعال "زائر اِشرب مای وَالْعَن حرمله" راه از آب و غذا پُر مایه بود خضر هم با زائران همسایه بود شور محشر زیر چتر سایه بود این کتاب عشق را یک آیه بود: "زائر اِشرب مای وَالْعَن حرمله" سر به پای جاده می زد آفتاب در دل هر ذره می شد انقلاب آب می شد آب از این التهاب این نوا می آمد از جان رباب "زائر اِشرب مای وَالْعَن حرمله" *در مسیر مشایه امسال، در موکبی که گوش دادم به نوحه این چند واژه خیلی به دلم نشست و تبدیل شد به این شعر: "زائر اِشرب مای وَالْعَن حرمله" ترجمه: ای زائر! آب بنوش و حرمله را لعنت کن
ز جا برخیز و وا کن چشم در چشم تر زینب ببین ای خفته ی آرام، حال مضطر زینب نبودم پای رفتن، حال با سر آمدم پیشت چرا تنها رها کردی مرا، ای لشکر زینب! کنار قتلگاهت ماند جان زینب و رفتم به جسم بی رمق تا شام ای هم سنگر زینب! اگر برخیزی از جا خواهرت را نیز نشناسی! نمی پرسی برادر جان، چه آمد بر سر زینب شکایت میکنم پیش تو از باد مصیب ها که پیش آسمان افکند از رخ معجر زینب ذبیح من چه نزدیک است آن روزی که می بُرّد ستیغ بغض های در گلویم حنجر زینب به یادت هست؟! مادر شانه می افتاد از دستش شکسته مثل دست فاطمه، بال و پر زینب تمام لاله ها را یک به یک زیر پَرم بُردم بنفشه زار شد از ظلم دشمن، پیکر زینب سرت بر نیزه بود و چوب محمل حائل ما شد شکست آن چوب را از فرط دلتنگی، سر زینب به پایت قطره قطره خون زینب ریخت، مولایم! که این درسی است از ایثار های مادر زینب سرت قرآن که میخوانْد از سرِ من هوش پر میزد چه میکردی! تو با قرآن خود ای باور زینب! لب تو چوب می خورد و دل زینب ترک می خورد به لب آمد ز دست چوب، جان مضطر زینب برایت حرف ها دارم که بیم گفتنم باشد گذشته خاطراتی جان گداز از منظر زینب به ماه کربلا سوگند، قلبم ارباً اربا شد گذشت از تیر های چشم مردم، معبر زینب سکینه مضطرب شد از جسارت های بی پروا نگاه غیرت اللهی تو شد یاور زینب رقیه از حضور اربعین جاماند و با خِجْلت به جای او زیارت میکند چشم تر زینب
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت انگار بوی تربت مُهر مرا داشت راه نجف تا کربلا آغاز می شد بال کبوترها یکایک باز می شد چشمان دنیا محو این پرواز می شد این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت این عشق،مجنون را به لیلا می رساند شاه و گدا را پای سفره می نشاند آهندلی را تا حریمش می کشاند انگار که شش گوشه‌اش آهنرُبا داشت موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است با سینه زن‌هایش شَوی همراه..،خوب است آن‌قَدر طعم روضه ، بین راه ، خوب است زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت هر موکبی که پابرهنه می رسیدم بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم طعم خوش چای عراقی را چشیدم آن استکان هایی که طعم باده را داشت ما آیه های روشن فتح المبینیم فرزند خاکی امیرالمومنینیم ما سینه زن های یل ام البنینیم آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه با گریه کارم راه افتاده همیشه زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه مادر هوای کودکش را هر کجا داشت موکب به موکب با برادر های دینی با همسفرهای شریف اربعینی تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد نام و نشان ها نیز کارایی ندارد در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت شب‌گریه ها بغض‌گلو را حفظ می کرد با یار حال گفتگو را حفظ می کرد این آبله ها آبرو را حفظ می کرد هرسربلندی در کف پا ، زخم ها داشت یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم در نیمه‌شب..،با زخم پا..،دشوار رفتم با رخت پاره در دل انظار رفتم امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟ این‌ روزها از درد می بارم دوباره از هجر تو گریه شده کارم دوباره قصد گریز روضه را دارم دوباره می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت با قامتی خم خانمی از حال می رفت تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت روی سر خود چادر خیرالنسا داشت اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند انگشت بی انگشترش را جمع کردند شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
راه تو راه نجات است اباعبدالله روضه ات شرط حیات است اباعبدالله سینه زن سینه کبود است به یاد بدنت سینه اش نذر ذکات است اباعبدالله هر کجا گفته ام از عشق تو مقصد بودی عشق تو جلوه ی ذات است اباعبدالله بی تو با هر قلمی هر غزلی سر گیرد بازی ِ با کلمات است اباعبدالله شب ما سوختگان را قمری لازم نیست پرچمت نور صراط است اباعبدالله میزبان حرمت هر شبِ جمعه است خدا عقل از این مرتبه مات است اباعبدالله اربعین کرببلا رفته فقط می داند اشک ها برگ برات است اباعبدالله کشته ی اشکی و سوگند به لب تشنگی ات تشنه ات آب فرات است اباعبدالله
گفتم دل سیر یا ابا عبدالله ای ماه منیر یا ابا عبدالله در لحظه ی مرگ سر ز پا نشناسم دستم تو بگیر یا ابا عبدالله
هر چه هستم حتم دارم ، دوستم دارد حسین نیست غم در روزگارم ، دوستم دارد حسین اوست یارم ، قبل دنیا آمدن تا بعد مرگ در خزان و در بهارم دوستم دارد حسین دست و پا گیرم ولیکن دستگیرم لطف اوست کی گره افتد به کارم دوستم دارد حسین نیست در دل ذره ای هم وحشت تنها شدن هست اربابم کنارم دوستم دارد حسین عاشقی ارثیه ی آبا و اجدادی ماست با همه ایل و تبارم دوستم دارد حسین جنس بُنجل هستم اما او خریدارم شده گرچه من سودی ندارم دوستم دارد حسین گرچه از اول بنا این بود من یارش شوم او همیشه گشت یارم دوستم دارد حسین ثروتی دارم که محشر آرزوی عالمی است این بُوَد دار و ندارم دوستم دارد حسین در قیامت که رود هر کس پی ِ کار خودش هست اربابم کنارم دوستم دارد حسین ای بنازم بر مرامش زیر تیغ شمر هم بود او دل بی قرارم ، دوستم دارد حسین
چهل منزل پناه آورده ام از غم به تنهایی سراپا سوختم از ماتَمت هر دم به تنهایی قیامی را که تو آغاز کردی جاودان کردم ندیدم غیر زیبایی و دیدم غم به تنهایی تمام کاروان را دل-تسلی داده ام اما چهل روز است با داغ تو میگریَم به تنهایی غرورم را شکستند و به روی خود نیاوردم ولی پشتم شکست از کربلا کم کم به تنهایی چه زجری دارد اینکه بی برادر؛ بین نامحرم بمانَد یک زنِ غمدیده بی مَحرم... به تنهایی سرت بر نیزه و دستانِ من بسته! چکید اشکم- سرِ بازار رویِ معجرم؛ نم نم به تنهایی شبیه کوه از کوفه به شام ِ بی حیا رفتم- میانِ سلسله، در هلهله محکم... به تنهایی پس از کرب و بلا حال دلم هر روز بدتر شد تمایل داشت بعد از رفتنت قلبم به تنهایی دلم خوش بود در جان دادنم بالا سرم هستی رقم خورد آه... با پیراهنت مرگم به تنهایی!   
آورده ام به کوی تو جان دوباره را جانی که دیده است غم بی شماره را برخیز یا اخاو ببین قامتم خمید ای پاره تن ببین جگر پاره پاره را من ذکر آب آب تو یادم نمی‌رود آه تو آب کرد دل سنگ خاره را یادم نمی‌رود که یکی پشت خیمه رفت بر روی دست داشت سر شیرخواره را جسمی که زیرو رو شده با سُمّ اسب رفت دیدم به روی پیکر تو ده سواره را آن کس که نیزه را به گلوی تو زد حسین بُرد از دو گوش دختر تو گوشواره را از روی ناقه دختر تو خورد بر زمین یک بی حیا رسید و زد آن ماهپاره را از کعب نیزه کتف یتیمت کبود شد بستند دشمنان به سویش راه چاره را وای من از محل یهودی نشین شام دیدم به دستشان دف و چنگ و نقاره را یادم نرفته است به بزم حرامیان بر دختر تو تیر نگاه و نظاره را
نوحۀ اربعین ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ من که بزرگ اُسـرایم مسافــر کرب و بلایم آمـده ام ز شام وکوفه زائــر قبـر شهــدایم یا حسین برادر یا حسین برادر ذبیح العطشان 2 ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ من قد خمیده باغبانم وارث یک باغ خزانم که از کتاب دل خونین روضۀ اربعین بخوانم یا حسین برادر یا حسین برادر ذبیح العطشان 2 ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ با چشم خود دیدم چها شد کــرببــلا دشت بلا شد دیـدم ز بــالای بلندی ســر بـرادرم جـدا شد یا حسین برادر یا حسین برادر ذبیح العطشان 2 ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ من زخم بی شمـاره دیدم گلـوی پـاره پـاره دیدم در خون به گِـرد ماه زهرا هفتــاد و دو ستاره دیدم یا حسین برادر یا حسین برادر ذبیح العطشان 2 ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ گشته خزان باغ وجودم رفته تمـام هست و بودم سوغاتی شام خراب است شانه و بـازوی کبـودم یا حسین برادر یا حسین برادر ذبیح العطشان 2 ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ ای ماه در خون آرمیده زینبت از سفـر رسیـده ببین کـه در یک اربعینت خواهــر تو چها کشیده یا حسین برادر یا حسین برادر ذبیح العطشان 2 ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ اثر از: نعیمی (قم) التماس دعا ــ وطنی