#حضرت_رسول_زمینه
زهرا منو گریهت ؛ به گریه میندازه
با رفتنم غمهات ، شرو میشه تازه
سر بسته میگم زهرا صبور باش
نون می پزی مراقب تنور باش
رحمی به حال دل بچه هات کن
به پشت در میری احتیاط کن
(وا میکنی درو احتیاط کن)
مسمار اگه به چادرت بگیره ؛ علی می میره
آب خوش از گلوش پایین نمیره ؛ علی میمیره
آه و واویلا آه و واویلا
آرامش سینه م ؛ خیسیِ اشکاشه
میخوام حسین من ؛ تو بغلم باشه
درسته توو حال احتضارم
ولی یه ظرفِ آبه کنارم
بستر من پهنه توی خونم
لحظه به لحظه تر میشه زبونم
عالم فدای تو ذبیح العطشان _ غریب حسین جان ۲
آه ای تن بی پناه عریان _ غریب حسین جان ۲
آه و واویلا آه و واویلا
#امیرحسین_ثابتی
#حضرت_رسول_زمینه
و صلی الله علی رسولِ الله
کسی که دستش خالیه بسم الله
همیشه نورانیه تهِ این راه
گدای این خونه آخرش شد شاه
هر چی خیره توی این عالم
توی خونه ی رسول اللهه
اون عطر بهشتی که میگن
بوی خونه ی رسول اللهه
این خونه بوی، زهرا رو میده
این خونه نور، دنیا رو میده
این خونه روزی ما رو میده
ــــــــــــــــــــــ
غم زهرا و علی چه سنگینه
رسول الله غصه هاش برا اینه
داره از حالا علی روو تو کوچه
با دستای بسته تنها می بینه
آتیش پشت این در آوردن
هتک حرمت رسول اللهه
کاری که با فاطمه کردن
شرح غربت رسول اللهه
آتیش و هیزم، داد و فریاده
زهرا پشت در، از پا افتاده
زینب دق کرده، مولا جون داده
#وحید_محمدی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#شهادت
#غزال
گنبد ندارد
نام و نشانی بر روی مرقد ندارد
ای گریه کن ها!
سنگ مزار و پرچم گنبد ندارد
حتی حیاطی
مانند صحن کوثر مشهد ندارد
آقا کریم است
آن قدر میبخشد به ما که حد ندارد
درهم خریده
اصلا برای او که خوب و بد ندارد
آسوده خاطر
رو کن به درگاهش که دست رد ندارد
اصلا دل خوش
از آن که طعنه بر غرورش زد ندارد
****
مادر ندارد
آقا " غریب است و کسی بر سر ندارد "
خیلی عجیب است
حتی میان خانه اش یاور ندارد
گویا برایش
از جعده بهتر شهر پیغمبر ندارد
تنهای تنهاست
در بین میدان مالک اشتر ندارد
غصه همین جاست
آن قدر ها هم بین ما نوکر ندارد
افتاده از پا
از خود نمی پرسی چرا بستر ندارد!!؟
ای اهل روضه !
سربسته گویم خانه ی او در ندارد
در سینه ی خود
جز داغ زهرا و غم حیدر ندارد
****
...از آشنا خورد
از بی بصیرت های بی شرم و حیا خورد
سبّ علی را
در خطبه هایشان شنید و غصه ها خورد
در خانه افتاد
تا از شریک زندگی اش پشت پا خورد
زهر ستم نه
او مرهم یک عمر درد و غصه را خورد
لایوم گفت و ...
پاشید از هم شعرم و قافیه وا خورد
کرببلا هم
با بد دهانی به غرور عمه برخورد
چکمه رسید و
گاهی به پهلو و کمر گاهی به سر خورد
از جمع اصحاب
شمشیر وسنگ و تیر و نیزه بیشتر خورد
#علیرضا_خاکساری
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_و_شهادت
اي كه جز نامت ندارد حسن مطلع كارها
ختم شد با مُهر مِهر تو همه طومارها
در بيانت بند میآید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
طفل ابجدخوان تو سلمان سیصدساله است
استوار مکتب ايثار تو عمارها
پایبوسی تو عزت داده ما را بیگمان
گل نباشد، کس نمیآید سراغ خارها
کی رود ياد تو از خاطر که در روز ازل
کندهاند اسم تو را بر سنگ دل حجارها
داغ تو در سینهی ما هست چون خاک توأيم
لاله کی روييده در آغوش شورهزارها
خاك كويت توتياي چشم اهل آسمان
عطر نامت كيميای شيشهی عطارها
باز مانده از تماشايت دهان كوه نور
اي حرايت تا قيامت قبلهگاه غارها
در شجاعت آنچنانی که ميان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها
اي که با خون دلت پروردهای اسلام را
اي كه خرما خوردهاند از نخل تو"تمار"ها
گرچه با تيشه به جان ریشهات افتادهاند
میدهد اين نخل تا روز قيامت بارها
سنگ میخوردی و میگفتی که ايمان آوريد
کس نديده از رسولی اینچنین ايثارها
با پروبال تو ای بال و پرت زخمی عشق
درك كردند آسمان را جعفر طيارها
با عيادت از عجوزی سنگدل ای آينه
روح ايمان را دميدی بر دل بيمارها
لب به نفرين وانکردی در تمام عمر خويش
بر سرت گرچه بلا باريد چون رگبارها
رفتي و داغ تو پشت دين رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت شهرت - مدينه - بارها
تا که چشمت بسته شد ای قافلهسالار عشق
بسته شد دست خدا و پاره شد افسارها
آنقدر گويم پس از تو ميخ در هم خون گريست
نالهها برخاست بي تو از در و دیوارها
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#شهادت
#غزل
بوی غم می آید از شهر پیمبر بعد از این
میزند بر سینه اش الله اکبر بعد از این
ناله ی مسجد بلند و گریه مسجد بلند
چون به مسجد نیست احمد روی منبر بعد از این
فاطمه دارد کنار بسترش دق میکند
میچکد خونابه ی چشمان دختر بعد از این
شهر بی پیغمبر اصلا جای حیدر نیست که
نیست این دریای جوشان جای گوهر بعد از این
رفتن بابا ز خانه کار خود را میکند
میرود امنیت از این خانه دیگر بعد از این
نه سلامی.. نه علیکی.. نه نگاهش میکنند
کوچه کوچه میرود بی یار حیدر بعد از این
گرچه عزراییل زد آرام روی در ولی..
میزند نامحرمی محکم بر این در بعد از این
خانه ای که خشت خشتش آیه ی وحی خداست
بوی آتش دارد از این قوم کافر بعد از این
وای بر دست علی و چشم تارش بعد از این
وای بر پهلو و بر بازوی کوثر بعد از این
آن سری که بوسه گاه احمد مختار بود
میکشد سردرد از سیلی مکرر بعد از این
#سید_پوریا_هاشمی
به دست لطف تو معنای کم؛ "فراوان" است
که درحریم تو "دارالکرم" فراوان است
زبان گریهی بیاختیار میگوید؛
"و یَسمَعونَ کَلامی" که غم فراوان است
به کیمیای تو هر قطره میرسد به کمال
کنار آبخوری جام جم فراوان است
قرار شد که کنار تو بشکند تبعیض
اگر که هم عرب و هم عجم فراوان است
نمونهاند سلیمان و حاتم طائی
گدا برای تو از این رقم فراوان است
قسم به جان جواد تو میدهم گرچه
برای عرض نیازم قسم فراوان است
به شعر سادهی من هم صله عنایت کن
اگر چه دور و برت محتشم فراوان است
دودست خالی و بار گناه آوردم
به بارگاه تو آقا پناه آوردم...
دوباره عرضادب، عرضاحترام از دور
دوباره قسمت ما میشود؛ "سلام از دور"
"سلام حضرت سلطان، مرا نمیطلبی؟"
ببین چقدر فرستادهام پیام از دور
منی که دست بهسینه گذاشتم هرصبح،
سلام دادهام از روی پشتبام، از دور...!
اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو
همیشه درد مرا داده التیام از دور
نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا
به یک اشارهی کوتاه کرده رام از دور
بهرغم فاصله، گلدستههای تو انداخت
کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور
دلم هوایی دیدار توست از نزدیک...
اگرچه لطف تو بودهست مستدام از دور
امید ما کرم توست یا امام رضا
زیارت حرم توست یا امام رضا
خوشا به حال هرآنکس که شد مسافر تو
که جنّ و انس و ملک بودهاند زائر تو
تمام ثروت عالم نصیب آن دل شد
که مشهدی شده و آمده مجاور تو
دل کبوتر صحن تو شاد خواهد شد
دمی که پر بزند در حریم طاهر تو
رضای توست رضای خدا امام رضا
گذشته است اگر از همه به خاطر تو
چقدر در دل خود با تو حرفها دارد
که بین قافیهها گم شدهست شاعر تو
حدیث جابر پیغمبر است مدرک ما
به کافری هرآن کس که بوده کافر تو
به لطف توست که ما گریهکن شدیم آقا
هزارشکر که شد رزق ما شعائر تو
اگرچه باعث خوشحالی است آمدنت
ولی برای تو سخت است دوری از وطنت
تو ای امام که از خاندان خود دوری
غریب و خسته و تنهاترین و مهجوری
جهان برای تو زندان تنگ و تاریک است
به این دلیل که از خانوادهی نوری
همین بس است برای غم تو ای آقا
که در پذیرش حکم خلیفه معذوری
چه صرفهایست در این منصب بلابهره
برای تو که ولیعهد میشوی زوری؟
چقدر تهمت بیجا زدند نامردان
ولی غمی به سلیمان نیامد از موری
شهادت است فقط ارث خانوادهی تو
تو نیز کشتهی زهر درون انگوری
برای گریه به مظلومی حسین از تو
رسیدهاست به ما روضههای مشهوری
تو مُشرِفی به غم کربلا، تو روضه بخوان...
تو روضهخوان حسینی، بیا تو روضه بخوان
دلم گرفته از این روزگار یابنشبیب!
ببین اسیر خزان شد بهار یابنشبیب!
بههوشباش که "اِن کُنتَ بَاکیاً لِشَّیء"
فقط برای حسینم ببار یابنشبیب
همان که از اثر تشنگی به چشمانش
شد آسمان و زمین چون غبار یابنشبیب
همان که آب شد از آن زمان که بر نی دید
که شد به نیزه سر شیرخوار یابنشبیب
حجاب عرش خداوند بود عمهی ما
که شد به ناقهی عریان سوار یابنشبیب
از اهلبیت اسارت نرفته بود زنی
علیالخصوص در آن گیرودار یابنشبیب
ولی بدان پسرم انتقام میگیرد
کشیدهایم اگر انتظار یابنشبیب
به نیّت فرج عاجل امام زمان
دعا کنیم برای دل امام زمان
به هر نوشتهی دیگر مقدم است هنوز
کسیکه هرچه بگوییم از او کم است هنوز
علاج هجر بهجز صبح بودن او نیست
که بزم هر شب ما طالب غم است هنوز
خودش وحید و فرید و طرید خوانده شده
ولی پناه و امید دوعالم است هنوز
به انتقام عزیزان دین میآید او
که روی گنبد اسلام پرچم است هنوز
اگرچه نیست، ولی لحظهلحظه با یادش
بساط عاشقی ما فراهم است هنوز
برای شستن درد فراق کافی نیست
که روی گونهی ما اشک نمنم است هنوز؟
خدا کند که به او مژدهی ربیع دهند
که صبحوشام برایش محرم است هنوز.
دعا کنیم شب هجر را سحر برسد
زمان غیبت مولای ما به سر برسد
#مجتبی_خرسندی
ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَمها بود
ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده
هرچه را خورده بود ، پس می زد
من بمیرم! نفسنفس می زد
هی نشست و بلند شد در راه
تا زمین خورد گفت: وا اُمّاه!
آه! با مادرش چه بد کردند
چادرش را همه لگد کردند
خاتمِ عشق بی نگین افتاد
با سر و صورتش ، زمین افتاد
در دل شیعه ها شرر انداخت
با عبایی که روی سر انداخت
سینه ی او مسیر سوختن است
اثر زهر ، تشنهلب شدن است
لااقل داده اند تسکینش
پسرش آمده به بالینش
این غریبی که سخت ، بیحال است
کُنج حجره به یاد گودال است
یاد آن تشنهای که عریان شد
بدنش پایمال اسبان شد
باز هم شکر پا نخورده تنش
نوک نیزه نرفته در دهنش
قدرِ یک نصفه روز پیر نشد
شیرخوارش ذبیحِ تیر نشد
پای قاتل در آستانش نیست
زجر دنبال دخترانش نیست
همسرش این همه عذاب نداشت
خواهرش غصه ی حجاب نداشت
اهل بیتش ندیده بددهنی
وسط بزم مِی نرفته زنی
#بردیا_محمدی
#امام_زمان
#امام_حسن_مجتبی_علیهالسلام
بر درد دل مردم این شهر طبیب است
آنمرد که در خانهی خود نیز غریب است
از او نشنیدهست و ندیدهست بهجز صدق
دنیای پلیدی که فقط فکر فریب است
ای در پی معنای کرم آمده اینجا
هرخواستهای قبل سوال تو مجیب است
کُشتی که گرفتند خودش را به زمین زد
از کودکیاش در پی شادی رقیب است
تنهاست، که در لشکر طوفانزدهی او
نه عابس و نه حُر و نه جُون و نه حبیب است
پاسخ شده بر آن همه لطف، این همه غربت!
والله! عجیب است، عجیب است، عجیب است!
یکعمر به او طعنه زده جای تشکر!
آن را که از این سفرهی همواره، نصیب است
بر زخم دلش دیدن این صحنه نمک ریخت
بر منبر او قنفذ نامرد خطیب است
از زهر، جگرگوشهی زهرا جگرش سوخت
این رسم زمانهست؛ فراز است و نشیب است
حتی به دل قاتل خود نیز نظر داشت
از بس که رئوف است، کریم است، نجیب است
عمریست که از غربت او داغ دل ما
بیتیست که در ماه صفر نقش کتیبهست؛
«یارب ز سر لطف رسان مرگ حسن را
کز آتش کوچه جگرش غرق لهیب است»
#مجتبی_خرسندی
#امام_حسن
میسوزد از زهر جفا پا تازبانم
چون چوب خشکی گُر گرفته استخوانم
من کشتهء همخانه ای نامهربانم
در بین شهر خویش هم بی آشیانم
من طعمه گاه سوء قصد زهر هستم
با کوچه های زادگاهم قهر هستم
من سفره داری کردم و آزار دیدم
از غم فلک را بر سرم آوار دیدم
دشمن که جای خود ستم از یار دیدم
بین خلائق خویشتن را خوار دیدم
کردم صبوری غصّه را بر خود خریدم
من از حرامی فحش ناموسی شنیدم
هر کس رسید از راه قصد جان من کرد
زخم زبان یا ناسزا مهمان من کرد
یا شک به اسلام من و ایمان من کرد
یا که خیانت بر من و احسان من کرد
یکروز مانند خدا من را ستودند
روز دگر سجاده از پایم ربودند
من این همه غم دیده ام امّا غمی نیست
پیش غمی که مثل این غم ماتمی نیست
بر داغ جانسوز دل من مرهمی نیست
من داغدار مادرم داغ کمی نیست
من داغدار کوچه ام افسرده حالم
کابوس کوچه مانده در خواب و خیالم
یادم می آید که فدک را پس گرفتیم
ارث پیمبر ما تَرَک را پس گرفتیم
سهمیهء نان و نمک را پس گرفتیم
از چاه تیره ما فلک را پس گرفتیم
خوشحال سوی خانه مان بودیم راهی
یکدفعه زد سایه به ما ابر سیاهی
ابر سیه سایه به روی ماه انداخت
دربین کوچه بحث تُندی راه انداخت
بر آن سند تا چشم خود ناگاه انداخت
بر جان من تا روز محشر آه انداخت
آمد سند را از کف مادر بگیرد
طوری به مادر زد که در کوچه بمیرد
نامرد وقتی دست نحسش را هوا بُرد
حتّی خدا را در فلک این صحنه آزُرد
با کینه طوری زد که گفتم مادرم مُرد
که استخوان گونهء مادر تَرَک خورد
یک لحظه قلب مادرم از کار افتاد
جای سرش بر صفحهء دیوار افتاد
مجتبی صمدی شهاب