eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
727 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بنویسید به دیوان اباعبدالله بنویسید به ایوان اباعبدالله سردر روضه رضوان اباعبدالله که بود سروری از آن اباعبدالله و اباالفضل بود جان اباعبدالله من کیم همسر محبوبه شاه عربم مادر فضل و فداکاری و عشق و ادبم فاطمه نام ولی ام بنین شد لقبم همه هستیم من و ابناء من و ام و ابم زکنیزان و غلامان اباعبدالله مریم ار بود دل و جان به فدایم می کرد هاجر و آسیه خدمت به سرایم می کرد پسر فاطمه مادر که صدایم می کرد مادرش فاطمه از شوق دعایم می کرد خجلم زین همه احسان اباعبدالله قطره دریا نشود وصل به دریا نشود در این خانه ادب گر نکنی وا نشود مثل زهرا که پیداست که پیدا نشود هر زنی خادمه حضرت زهرا نشود تا شود مام شهیدان اباعبدالله در حریم شه ابرار که راهم دادند بندگی کردم و این عزت و جاهم دادند بعد از آنکه شرف خدمت شاهم دادند شرف مادری حضرت ماهم دادند پیش خورشید درخشان اباعبدالله پسری شیر صفت بهر علی آوردم از همان کودکیش نذر حسینش کردم گفتمش ای که تماشات دوای دردم به فدای تو و آن دست رشیدت گردم نکشی دست ز دامان اباعبد الله اشک میریزم و چشمان ترم می سوزد همچنان شمع زپا تا به سرم می سوزد هر زمان آب بنوشم جگرم می سوزد هم دلم ازغم سقای حرم می سوزد هم به یاد لب عطشان اباعبدالله گریه ام بر غم بی دستی آب آور نیست گریه ام بهر غریبی است کَسَش یاور نیست خواهرش هست ولی هیچ کسی مادر نیست غم بی مادری از بی کفنی کمتر نیست دل من هست پریشان اباعبدالله گرچه سخت است غم داغ پسر بر مادر داغ عباس جوان زد شررم پا تا سر سوزم و سازم و میگویم صد بار دگر چار فرزند من و خلق دو عالم یکسر جانشان باد به قربان اباعبدالله
به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف
در دفتر عشق کز سخن سرشار است هر چند، قصیده و غزل بسیار است از امّ بنین چهارگل پرپر شد این ناب‌ترین رباعی ایثار است
رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق! هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است محبتت رقمی در دل علی دارد که رو به آینه در حال ضربدر شدن است رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است حسودهای مدینه تو را نمی فهمند و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است تمام می شود این غم همین که برگردی فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است سکوت کن که ادب یادداشت بردارد سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است دو دست خویش به جای تو داده فرزندت وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است حسین تا که نماند به روی نیزه غریب سفارشت به پسرها بدون سر شدن است خیال مرثیه سازم به روضه می کشدم ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است به زخمتان دم رفتن نمک نمی پاشم بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است خیال مرثیه ساز مرا ببخش ای سرو کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است
خونه‌ی من که خونه‌ی مُراده خدا بهم اینجا علی رو داده چار تا غلام آوردم اینجا واسه دو تا خانوم و دو تا آقا زاده برا دو خورشیدش یه ماه آوردم برای خیمه  تکیه‌گاه آوردم روزی که عباسم و دید علی گفت... برای دختراش سپاه آوردم اما زدند آینه رو شکستند دلای سنگی سرش و شکستند دلیل داره اگه زمین می‌خورم آخه عصای پیریم و شکستند میگن که خیمه‌ها کفن ها شدند با سیلی غرقِ خون دهن‌ها شدند یه چند تا دخترام رسیدن ولی دیدم شبیهِ پیر زن‌ها شدند اَمون از این موهای خاکستری از این همه گُلای نیلوفری عباسم و حسینم و گرفتند نه مادرم نه حتی نامادری دست رو دلم نذار دلم کبابه شبیه روی سوخته ی ربابه تا وقت مردنش همش می‌پرسید... چرا نذاشتن پسرم بخوابه ربابه و روضه‌ی ما سه شعبه میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟ فرقی داره شیر خواره با علمدار فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟ دست رو دلم نذار دلم شکسته رو مشکِ پاره لَخته‌خون نشسته خونَش خراب شه خونم و خراب کرد هرکی به نیزه‌ها سرت رو بسته غلام آقات شدی ابالفضل سایه سادات شدی ابالفضل هرکسی سهمی از تو رو کَند و برد بد جوری خیرات شدی ابالفضل تیر و چطور با زانوهات کشیدی فاطمه رو به قتلگات کشیدی چطور با دستی که نداشتی مادر چادرشو و روی چشات کشیدی عاقبت انتظار تو سر اومد سرت زمین نخورده مادر اومد نذاشت که روی نیلی رو ببینی تیری که از پشت سر تو اومد
در سِــير راه خويش ، اگر بهترين شدم از شاخسار فضل پدر خوشه چين شدم در دست كردگار كه دســتم نهاده شد دست حسيـنِ فاطـمـه در آستيـن شدم آمد بهشت نور مرا در بغـــل گرفت اين گونه آرزوي بهشــت برين شدم ديني به جز حسين نكردم چون اختيار گفتند اهل شرع كه سقّايِ دين شدم تطهير ، كار من شده زيرا كه از نخست با اهل بيتِ پاك نبي ، هم نشين شدم مي خواستم به خلق بگويم كه كعبه كيست؟ گـر فصل حج روانه ي آن سرزمين شدم نذر حسين كرد تمامي خويش را شـــادم كه خرجِ نـذريِ اُمّ البنين شدم در معرفت چو مادر من آن چنان شده ست من در وفا و عشق و ادب اين چنين شدم آب فُرات سوخت به دستان من كه خورد مانــندِ آه اهل حرم ، آتــشـين شدم اصلاً به فكر بال نبودم خُــداي مـن محض رضاي فاطمه ، قطعُ اليَمين شدم شــرم از رُباب كُشت اگر مادر مرا من از سكينه دختر او شرمگين شدم با چشم تير خورده و فرق شكسته ام مقتل شدم ، مصيبتِ اشك آفرين شدم مَردم ، دوباره فاطمه او را صدا زدند از بس كه گفت "أمّ بنين"بي بنين شدم
من و این یک نفس بشتاب مادر مرا این لحظه ها دریاب مادر شدم مثلِ رباب این روزِ آخر عذابم می‌کند این آب ، مادر نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی که داغی سخت و سنگین مانده باقی ببین از پنج فرزندم  برایت فقط یک مَشکِ خونین مانده باقی زِ تو حیف است بازویت بیاُفتد و زخمی بینِ اَبرویت بیاُفتد چه می‌شد وقتِ جان دادن عزیزم سرم بر رویِ زانویت بیاُفتد زمین خوردن تنت را هم بِهَم ریخت حرامی پیکرت را هم بِهَم ریخت حرم با تو زمین اُفتاد عباس عمود آمد سرت را هم بِهَم ریخت تو را بست از سرِ گیسو به نیزه مگر تابَت دهد هر سو به نیزه الهی بشکند دستانِ خولی تو را محکم زد از پهلو به نیزه سرت بر خاک بود و دردسر شد که سرگرمیِ چندین رهگذر شد سرت برگشت بر نیزه ولیکن شکافِ اَبرویِ تو بازتر شد هزاران تیر بر تَن تا پَر آمد هزاران تیر بود و مادر آمد مگر کم بود حجمِ تیر این سو که غلطیدی و از آن سو در آمد پُر است اینجا پَری آتش گرفته لباس و مَعجری آتش گرفته شنیدم روضه‌ات را بارِ اول خودم از دختری آتش گرفته چقدر آن قافله شرمنده‌ام کرد نشانِ سلسله شرمنده‌ام کرد تو را نه ، کاش مَشکَت را نمیزد بمیرد حرمله شرمنده‌ام کرد ببین این روزهای آخری را شنیدم روضه‌ی انگشتری را خداوندا سنان از من گرفته تمامِ لذتِ نامادری را  
رو كرد به يك باره هنرهاي خودش را پوشاند رخ اهل نظرهاي خودش را با ديدن و با بودن آن لوءلوء و مرجان برجسته نمي ديد اثرهاي خودش را گرداند به دور سر خورشيد از اول با عشق تمامي قمرهاي خودش را او وقف عزيزان دل فاطمه كرده است از لحظه ي ميلاد ثمرهاي خودش را اول ادب آموخت به آن ها و سپس رزم با عشق درآميخت سپرهاي خودش را در روضه فقط ذكر حسين گفت و نمي برد بانوي ادب نام پسرهاي خودش را سوز جگرش خرج حسين ابن علي شد انگار نه انگار جگرهاي خودش را
  دگر این کاروان یاسی ندارد که با خود شور و احساسی ندارد بیا ام البنین برگشته زینب ولی افسوس عباسی ندارد مزن آتش به جان ای نور عینم مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم چه شد در کربلا هستی زهرا؟ حسینم وا حسینم وا حسینم  سرشته از غم زهرا گِلش بود نگاه تار زینب قاتلش بود نیفتاد از لبش نام حسینش اگر چه داغ سقا بر دلش بود ...
صفا در سيره ي ارباب دين است  خدا  در ديده ي اهل يقين است  كنار علقمه چشم خدا ديد  وفا زاييده ي ام البنين است
با آه آه خویش پُلی تا فلک زدی آتش به جان و هستی خیل ملک زدی ای بانوی مقدس گلخانۀ علی تکیه ز قدر و منزلتت بر فلک زدی دیدی که خالص است ابوالفضل ناب تو وقتی عیار گوهر خود را محک زدی با نالۀ حسین حسینت گریستی بر زخم های جان و دل خود نمک زدی با زینب و رباب در این خلوت غریب خیمه به پاس سوگ و غمی مشترک زدی از تو قیام گریه به پا شد، که در بقیع ناله به وارثان زمین فدک زدی بس کن«وفایی» از غم این شرح جانگداز بار دگر شراره به جان ملک زدی
نوكراي ساده تيم امّ البنين سر تا پا ارادتــيم امّ البنين بي بي جانم ما فقير بيچاره ها وقفِ خانواده تيم امّ البنين خانوم خونه ي آقامون علي محرمه محرم غمهامون علي ميتونيم شما رو مادر بخونيم اگه رخصت بده بابامون علي از همه غيره شما خسته شديم به ابالفضل تو وابسته شديم ما مثه عريضه هاي حاجتيم به پره كبوترات بسته شديم از شما درس ولايت ميگيريم رخصت عرض ارادت ميگيريم تو گرفتاريامون ، برا شما سفره ميندازيم و حاجت ميگيريم خيلي زشته نوكرات كم بيارن يا توي نوكري شون كم بذارن هديه ميشن به شما تو مشكلات صلواتايي كه رد خور ندارن به غم چشماي گريونِ حسين به دل ساقي دلخونِ حسين به اميده نااميد شده ش قسم رو مونو نزن زمين جونِ حسين دلامون هزار تا درد و غم داره ولي باز اميد به اين عَلَم داره برا كربلا گذرنامه ي ما مُهره تأييد شما رو كم داره