eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
711 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نشستم عشق را معنا كنم دل گفت: يا زينب نشستم ديده را دريا كنم دل گفت: يا زينب نشستم يادي از زهرا كنم دل گفت: يا زينب قيامت خواستم برپا كنم دل گفت: يا زينب زني عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را و معصومانه بر دوشش كشد بار امامت را همينكه لحظه‌ی از او نوشتن شد، قلم لرزيد از او خواندم هوا در دم نفس در بازدم لرزيد به خود گفتم به سويش گام بردارم قدم لرزيد حريمي محترم كز حرمتش صدها حرم لرزيد خداوندا حريمي اينچنين را كيست سلطانش هزاران جان فداي او، هزاران تن به قربانش نخوانش زينت بابا، بگو جانِ علي زينب نگو دختر، بخوانش مرد ميدانِ علي زينب سر و سامان مولا روح و ريحان علي زينب علی دستان الله است و دستان علي زينب علي را آنچنان در پوست و در خون خود دارد كه گويا جسم زينب يك علي در كالبد دارد سلام اي روز ميلادت هم اشك چشم‌ها جاري سلام آموزگار عشق در آیین دلداری تلاطم داشت بين چشم‌هايت شوق ديداري و اين يعني حسينت را تو خيلي دوست مي‌داری هنوز ای خواهر عاشق! نخوردی شیر مادر را که می‌خواند طپش‌های دلت نام برادر را كجا وصف كسي همچون تو در قاموس من باشد كه مداح مقامات تو بايد پنج تن باشد نگهبانان اجلالت حسين است و حسن باشد كدامين زن شبيه تو چنين مردانه زن باشد کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری اگر حال پریشان، دست بسته، قدِ خم داری همان دست کریمی که حسن دارد، تو هم داری و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری به زیر دین الطاف تو و آل‌ت همه سرهاست کرامت کمترین کار شما خواهر برادرهاست چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست پس از نام حسین، اسمی به غیر از اسم زینب نیست مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست دلی غیر از تو از عشق حسین، اینسان لبالب نیست میان سینه‌ام شوری ز شعر منزوی برپاست که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست الا ای عقل مبهوتت! الا ای عشق حیرانت! چگونه از تو بنویسم نگویم از شهیدانت شهیدانی که گردیدند بی پروا به قربانت که نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت و ای کاش این شهیدان کربلا دور و برت بودند در آن بی محرمی سربازهای معجرت بودند مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد که مدح تو بدون روضه‌ات یک چیز کم دارد چنان نام حسین بن علی، نام تو غم دارد دگر بر عهدهٔ من نیست، از اینجا قلم دارد... دلم را می برد گویا دم دروازهٔ ساعات میان خنده‌ها می ریخت اشک عمهٔ سادات...
هر وقت دل بهانه ی یاد تو را گرفت شادی از آن بلند شد و غصه جا گرفت ابریست آسمان دل بیقرار تو بیخود نبود اگر که دوباره هوا گرفت گفتم شبی شبیه تو گریه کنم ولی چشمم ز اشک خشک شد آقا صدا گرفت تو سوختی که سینه ام آتش گرفت و سوخت تو روضه خوان شدی اگر این روضه پا گرفت امروز هم بیا و بگو وای مادرم آخر مریض خانه ی مولا شفا گرفت راحت شدند اهل مدینه ز رفتنش این خانه ی علیست که دیگر عزا گرفت در آخرین وصیت زهرا دل علی از روضۀ حسین و غم کربلا گرفت
هر وقت دل بهانه ی یاد تو را گرفت شادی از آن بلند شد و غصه جا گرفت ابریست آسمان دل بیقرار تو بیخود نبود اگر که دوباره هوا گرفت گفتم شبی شبیه تو گریه کنم ولی چشمم ز اشک خشک شد آقا صدا گرفت تو سوختی که سینه ام آتش گرفت و سوخت تو روضه خوان شدی اگر این روضه پا گرفت امروز هم بیا و بگو وای مادرم آخر مریض خانه ی مولا شفا گرفت راحت شدند اهل مدینه ز رفتنش این خانه ی علیست که دیگر عزا گرفت در آخرین وصیت زهرا دل علی از روضۀ حسین و غم کربلا گرفت
فراق تو بر دل شرر می‌گذارد شب غصه را بی سحر می‌گذارد به سوداي روي تو اي ماه زهرا! دلم در شب خود قمر می‌گذارد اگر تو بيايي ولي من نباشم، چه داغی به روی جگر می‌گذارد من آن طفل نامهربانم كه سر را، به دامان لطف پدر می‌گذارد كنار تو در روضه‌ها گريه كردن روی اشک‌هايم اثر می‌گذارد عزادار زهرا! دل غُصه‌دارت شبي تلخ را پشت سر می‌گذارد صداي نفس‌های مردي می‌آيد كه دارد به ديوار سر می‌گذارد
شرر زده‌است به‌جان،کوچت از وطن مادر! خزان رسیده پس از تو در این چمن مادر! تو رفته‌ای و پدر در هجوم تنهایی شده است بعد تو با چاه هم‌سخن مادر! زمان غسل تو فریاد زد سکوتِ علی که هیچ چیز نمانده از این بدن... مادر! حسین و زینب‌وکلثوم و من که می‌مردیم نمی‌رسید اگر دستت از کفن مادر! به هیچ‌کس من از آن حادثه نخواهم گفت که مانده راز تو در سینهٔ حسن مادر! حسین‌گفت شبی دیده‌است، من در خواب که داد می‌زدم ای بی‌حیا! نزن... مادر! چه ضربه‌ای که‌تو را نقش‌خاک کرد آن روز هنوز مانده صدایش به گوش من مادر
مبین ز فاطمیه شورشی در عالَم نیست به روضه راه ندارد دلی که مَحرم نیست اگر مصائب زهرا نبود می‌گفتم غمی عظیم‌تر از ماتم محرّم نیست دوباره سفرهٔ اشک و به لطف صاحب‌ْعزا برای اهل مصیبت غذا و نان کم نیست هزار شکر که در روضه‌ی خصوصی تو نشسته‌ایم و به تن جز لباس ماتم نیست دلم به لطف تو پیوند خورده با روضه مرا ببخش که این رشته گاه محکم نیست مگر تو گریه کنی زخم دست و پهلو را به درد فاطمه جز گریه‌ی تو مرهم نیست بیا بگو که نیفتاد بین کوچه‌ی تنگ بیا بگو که رخش نیلی و قدش خم نیست
بلند میکنم از سوز سینه آهم را نگاه میکنم از دور نور ماهم را تو غرق در غمی امروز حضرت باران به سمت چشم تو انداخت، اشک، راهم را شبیه تو نه ولی در عزای زهرایم بیا به شام غریبان ببین نگاهم را دلم حسینیه مادر است این شبها ببین به سردر دل بیرق سیاهم را همیشه چادر زهراست سقف روی سرم مگیر از من آواره سرپناهم را از این به بعد فقط بر علی ببار که گفت: گرفته اند ز من لشکرم سپاهم را
نوری که هیچ می نگرد ماهتاب را در سایه‌اش پناه دهد آفتاب را زهراست کوثری که به آیات روشنش آب حیات می دهد ام الکتاب را همسایهٔ قنوتش اگر ما نبوده‌ایم خرج چه کرده آن نفس مستجاب را حتی به قیمت پر کاهی نمی‌خرند بی التفات فاطمه کوه ثواب را زهرا که هست غصهٔ محشر برای چه ای شیعه دور کن ز خود این اضطراب را روزی که چشم ام ابیها به خواب رفت از چشم بوتراب گرفتند خواب را بانو كجاست قبر تو؟ بايد به گور برد اين پرسش همیشه بدون جواب را
دوباره گرد یتیمی نشسته بر مویت و رود رود عزا جاری است از رویت به یاد مادرت امشب نشسته میخوانم نماز صبر به محراب طاق ابرویت گمان کنم که شمیم مدینه را دارد اگر به ما رسد امشب نسیمی از کویت دوباره دست گدایی دراز خواهم کرد برای گریه به غم های مادرت سویت شبیه قامت زهرا شکسته است قدت شبیه زانوی مولا خمیده زانویت به یاد زینبی و گیسوی پریشانش اگر دوباره پریشان شده است گیسویت برو مدینه و از مرتضی بپرس چه شد که رفت نیمه شب از آشیان پرستویت
اگه ثمر داشتم، قرص قمر داشتم فدا سر حسین اگه چارتا پسر داشتم همیشه غم داشتم، قامت خم داشتم شرمندهٔ فاطمه‌ام قربونی کم داشتم همیشه غم داشتم، قربونی کم داشتم نگید شبش قمر نداره ام البنین پسر نداره فقط بگید عزیز زهرا، مادر نداره اولادی و من تحت الخضری به فدای ابی عبدالله ————————— وقتی بشیر اومد، زینبِ پیر اومد هشتاد و چارتا زن و بچهٔ اسیر اومد قلبم و آزردن، تا مشک و آوردن فهمیدم از صورتاشون خیلی کتک خوردن قلبم و آزردن، دیدم کتک خوردن دیدم قدش خمیده زینب نمی‌دونم چی دیده زینب میگن که زیر دست و پا بود، امید زینب کاشکی زیر شمشیرا بودم من به جای ابی عبدالله به فدای ابی عبدالله ————————— خونه خراب میشم، بدجوری آب میشم وقتی که روبرو با چشمای رباب میشم با اینکه غم داره، به روم نمیاره تقصیر عباس منه نداره شیرخواره سکینه گفت عمو که جون داد خجالتش نرفته از یاد هر جا می دید من و رباب، از نی می افتاد روز و شب می‌خونم از داغِ کربلای ابی عبدالله
حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست عیدی که بی تو می‌رسد و شرمسار نیست خوشبخت آنکه خانهٔ دل را تکانده است بر فرش خانهٔ دل من جز غبار نیست هرچند بهتر است نیایی به شهر ما اینجا دلی برای شما بیقرار نیست نام تو بر لب من در دل هوای غیر این راه و رسم عاشقی و انتظار نیست در کربلا نفس زده‌ایم و برای ما دیگر هوای هیچ کجا سازگار نیست اندازه تمام جهان گریه می‌کنی روضه به هر بهانه اگر برقرار نیست ** زینب عزای پنج تن آل کبریاست بدبخت آنکه در غم او سوگوار نیست آنقدر گریه کرد برای برادرش هر کس که دید گفت دگر ماندگار نیست شاعر:
می‌نویسم عشق و بی تردید می‌خوانم جنون هرکسی دیوانه‌تر، السابقون السابقون می‌نویسم عشق و بی تردید می‌خوانم حسین عاقلان دانند لکن اکثراً لایَعْقِلُون این سرشت ماست؛ از خاکیم، خاکِ کربلا سرنوشت ماست پس إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون صِرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست باید امضا کرد این دلنامه را با دست خون پرچم او از ازل بالاست؛ بالا تا ابد باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون گوش جانم چشم بر راهِ صدای دیگری‌ست پای دل سر در هوای ماجرای دیگری‌ست گرچه خیلی‌ها به ظاهر کربلا هستند لیک باطناً امشب مدینه کربلای دیگری‌ست چار تن از پنج تن در گرد یک گهواره‌اند در دل گهواره هم اهل کسای دیگری‌ست خنده، گریه، خنده، گریه، خنده، گریه، خنده، اشک بیت مولا غرق اشک و خنده‌های دیگری‌ست شیر از انگشت‌های وحی می‌نوشد حسین سبط پیغمبر غذایش هم غذای دیگری‌ست عشق او جاری‌ست حتی در مرام اهل بیت می‌توان فهمید این را از کلام اهل بیت ساغر لب‌های هر معصوم می‌گوید حسین بسکه لبریز است نام او ز جام اهل بیت هم شتابش بیشتر، هم اینکه جایش بیشتر کشتی‌اش هم فرق دارد با تمام اهل بیت در نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین سفره‌ای که پهن می‌گردد به نام اهل بیت روز و شب بر او درود حق، درود اهل بیت روز و شب بر او سلام حق، سلام اهل بیت تا که می‌خوانم تو را، هر دیده می‌بارد تو را از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را در روایت هست هر که دوستش دارد خدا در دلش چون داغی از یک لاله می‌کارد تو را عشق را از هر کسی از اهل دل پرسیده‌ام از گریبانش چنان خورشید می‌آرد تو را ما نه؛ فرزند پیمبر می‌شود قربانی‌ات هستی‌اش را می‌دهد تا که نگه دارد تو را جامه‌ات را آسمانی‌ها عوض کردند تا سختی رَخت زمینی‌ها نیازارد تو را زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو سینه‌ی پیغمبر است و قلب زهرا جای تو اشک می‌ریزیم و با ذکرت عبادت می‌کنیم باز هم از راه دور عرض ارادت می‌کنیم ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه‌ایم بین هیئت‌ها ز یکدیگر عیادت می‌کنیم زودتر راحت کن از درد فراقت خلق را ما به این دوری مپنداری که عادت می‌کنیم عالم نوزادی ما فرق دارد با همه ما برایت گریه از وقت ولادت می‌کنیم هر غمی دیدیم، فرمودند فابک للحسین بعد از آن هرجا غمی دیدیم یادت می‌کنیم دوستت دارم من ای در جسم عالَم، جانْ حسین آذری می‌خوانمت: "جانیم سنه قربان حسین"