eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
710 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای زمین بوس تو ادب عباس پسر اشجع العرب عباس به تو دادند ای سراپا نور قمر هاشمی لقب عباس پدرت فاتح است خیبر را تو از او برده ای نسب عباس کربلا ، فتح علقمه کردی در دل آب و تشنه لب عباس از تو ایثار مفتخر گشته وز تو تاریخ در عجب عباس حرمت را چو کعبه گرم طواف ملک و حور ، روز و شب عباس ماه شعبان شدو گدای توام من جا مانده از رجب عباس                 در رضای تو عفو رحمانی است               بین من و خدا گناهانی است لاله ها را تویی تبسم ناب باغها را تویی شمیم گلاب سرو ،آیینه دار قامت توست غنچه در سایه ی تو رفته به خواب از تو تفسیر شد صحیفه ی عشق از تو معنا گرفت واژه ی آب ای در آفاق معرفت خورشید ای در آئینه ی ادب مهتاب تا ببوسد زمین قدمهایت پای بردار از دوچشم رکاب آسمان هر قدم در آرزویت غرق یا لیتنی است کنت تراب ای شجاعت ز صولتت مشهود ای شهادت به کام تو چو شراب کوچه ها سد راه میگردند گر طلوعی کنی بدون نقاب               کاشف الکرب از جمال امام               بر جمال منور تو   سلام اثر سجده بر جبین داری معجزاتی در آستین داری فتبارک  بر این جمال و کمال به خداوند ، آفرین داری السلام علی عباد الله جای در جمع صالحین داری رحم الله عمی العباس از امام چهارمین داری حق پرواز در بهشت برین حق اعجاز در زمین داری مرده را زنده گر کنی ، نه عجب که مقامات بیش از این داری با نگاهت جهان شود سلمان که نگاه خدای بین داری            دست حاجات ما و این درگاه              سیدی یا وجیه عند الله ای علمدار نهضت خورشید پاسدار قبیله ی توحید چشم بگشودی و گل نرگس با نگاه تو تا ابد خندید هرکه دور از مرام تو ،مرده است هرکه نوشد زجام تو جاوید چه مقام و فضیلتی داری که علی بازوی تو را بوسید قطره قطره دو دیده ی پدرت سرگذشت دو دست تو می دید تو در آغوش مادر و او هم با تو دور حسین میگردید باب فضلی و هر در بسته دارد از نام اعظم تو کلید                 روز میلاد تو در عاشوراست                که علی باب و مادرت زهراست
پاداش ادب،قدر و کمالش بخشید در چشم فرشتگان،جلالش بخشید پابوس حسین،چون جدا شد دستش در باغ جنان،خدا دو بالش بخشید
حیدری در خانه ی حیدر به دنیا آمده یا که امشب حمزه ای دیگر به دنیا آمده لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده ای فدائیان دربار حسین و مجتبی چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده درد بی درمان ندارد جا به عالم بعد ازین سر پناه سائل این در به دنیا آمده ای پریشان ، ای گرسنه ، ای گرفتار ، ای فقیر آمده باب الحوائج ، هر چه می خواهی بگیر السلام ای زاده ی آزاده ام البنین ای مسیح سفره های ساده ی ام البنین چشم وا کردی به دنیا عاقبت شد مستجاب آن دعاهای سر سجاده های ام البنین روز میلادت علی آن قدر از تو گفت که شد زمین و آسمان دلداه ام البنین عالمی را مست کردی ساقی مشکل گشا بس که گشتی مست مست از باده ام البنین مستجاب الدعوه بودن روزی ما نیز شد تا به تو گفتیم ، آقازاده ام البنین دشمنت هم دست خالی برنگشته از درت هر چه خوبی می رسد لطف تو هست و مادرت تو که هستی ؟ که علی زد بوسه بر دستان تو تا ابد هم اولیا هم انبیا حیران تو ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم گفته وقتی که امامت ، 《جان من قربان تو》 تو چه کردی مرزها را عالم عشقت شکست تو چه کردی ارمنی شد بی سر و سامان تو می زند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر دست هر کس که گره خورده است بر دامان تو بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند تو بلاگردان زینب من بلا گردان تو ای ابالغوث ، ای ابالقربه ، امیر علقمه من تو را دارم فقط ، پس بی نیازم از همه ای ستون کربلا ، ای قرص مهتاب حسین حضرت صاحب علم ، ای یار نایاب حسین آن قدَر نزد امامت تو ادب کردی شدی از همه محبوب تر در بین اصحاب حسین ای کسی که کاشف الکرب امامت می شوی نام زیبای تو گشته نقش محراب حسین با نگاهی هر که را خواهی حسینی می کنی بعد زینب نیست کس مثل تو بی تاب حسین ای خداوند کرم با تو رفاقت کرده است هر که نوشیده در عالم از می ناب حسین اعتقادم این بُوَد فردا که روز محشر است غم ندارد در دلش هر کس ابالفضلی تر است ای که لب تشنه ترین سقای این دنیا شدی با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی تا قیامت داده ای درس ادب بر شیعیان تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی ای حلالت شیر مادر ! پهلوان با وفا آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را از همه شرمنده تر در روز عاشورا شدی فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت تو همانی که کفیل زینب کبری شدی تا خبر پیچید افتاده عموی خیمه ها حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمه ها
مادر ماه بنی‌هاشم! قمر آورده‌ای نخل امید ولایت را ثمر آورده‌ای بحر موّاج کرامت را گهر آورده‌ای کلک صنع کبریایی را اثر آورده‌ای هر چه در وصفش بگویم خوب‌تر آورده‌ای بر امیرالمؤمنین زیباپسر آورده‌ای این پسر شمشیر و شیر عترت پیغمبر است پای تا سر حیدر است و حیدر است و حیدر است این پسر دست علی دست علی دست خداست این پسر یک مطلع الانوار مصباح الهداست این پسر تا حشر ثاراللّهیان را مقتداست این پسر قربانی کوی حسین از ابتداست این پسر دست خدا با دست از پیکر جداست این پسر روح حسین ابن علی «روحی فدا»ست این پسر ماهی است در بین دو مهرِ فاطمه این بود باب الحسین و باب حاجات همه بیت مولا، باغ جنّت، یاسمن، عباس توست روح غیرت، جان آزادی به تن، عباس توست هاشمیّون را چراغ انجمن، عباس توست وارث شمشیر و دست بوالحسن، عباس توست ملجأ و باب المراد مرد و زن، عباس توست بت‌شکن: مولا علی، لشکرشکن: عباس توست این خداوند ادب، عبد خداوند است و بس در شجاعت، در وفاداری، نظیرش نیست کس کیست عباس آن که وجه‌ الله محو روی اوست آل هاشم را همه دل در کمند موی اوست غرق گل از بوسۀ دست خدا بازوی اوست ذوالفقار فاتح خیبر، خم ابروی اوست نخل سرسبز ولایت قامت دلجوی اوست آبروی آبرومندان ز خاک کوی اوست از دل گهواره تا امواج خون در علقمه لحظه‌ای غافل نگردید از حسین فاطمه آفتاب طلعتش خورشید رخسار حسین! دیدن رخسار او، تکرار دیدار حسین! از شب میلاد بودش دل، گرفتار حسین! نقد جان در دست و سرگردان به بازار حسین! با سر و با دست و چشم و تن خریدار حسین! حامی و سردار و سقّا و علمدار حسین! با وجود آن که خود مظلوم ظالم‌سوز بود مثل حیدر عابد شب بود و شیر روز بود مادر سادات زهرا خوانده خود را مادرش حیدر کرّار می‌خواند حسین دیگرش عمّۀ سادات می‌بالد که باشد خواهرش ایستاده با ادب حتّی ادب در محضرش آفرینش تا قیامت تشنه‌کام ساغرش حاجت کونین جوشیده است از خاک درش در حریمش اکتفا کردن به یک حاجت کم است کم مخواه از او که او باب المراد عالم است او که با ماه جمالش عالم‌آرایی کند او که بر خاکش سرافرازی جبین‌سایی کند او که بی وی عشق هم احساس تنهایی کند او که بر خیل شهیدان نیز آقایی کند آل عصمت را ز اشک دیده سقایی کند خون خود را وقف بر گل‌های زهرایی کند جسم‌ و جان و چشم و دست ‌و سر دهد در راه‌ دین گل کند تقدیم ثارالله از زخم جبین اوست سقایی که در آغوش دریا سوخته هم زده آتش به دریا، هم به صحرا سوخته همچو شمعی در شرار دل سراپا سوخته آب گشته در میان آب و تنها سوخته مشک هم از اشک آن لبْ‌تشنه‌سقا سوخته مثل تصویرِ لبِ فرزند زهرا سوخته اشک صد ایّوب می‌جوشد به یاد صبر او تا قیامت آب می‌گردد به دور قبر او ای خدا را تیغ بران در نیامِ اهل‌بیت! ای علی را شیر غران در کنام اهل‌بیت ای به رخسارت تجلاّی تمام اهل‌بیت ای مقامت در صف محشر مقام اهل‌بیت هم به «نفسی انت» فرمودت امام اهل‌بیت هم به شمشیرت نوشته انتقام اهل‌بیت می‌رسد روزی که حق را باز هم یاری کنی باز، بازآیی و بر مهدی علمداری کنی تشنه‌ای و چشم ما دریا به پایت ریخته دل رویِ دل در حریم با صفایت ریخته فیض روح الله در صحن و سرایت ریخته همچو باران استجابت از دعایت ریخته اشک ثارالله روی دست‌هایت ریخته بال حورالعین رویِ پای گدایت ریخته جوشد از خاک درت اشک مناجات همه بیشتر باشد به کویت عرض حاجات همه مهر تو دین من، آیین من، ایمان من است زخم‌های پیکرت آیات قرآن من است ‌‌ پای تا سر دردم و خاک تو درمان من است با تو بودن از ولادت دین و ایمان من است ذکر «یا عبّاس» درمان تن و جان من است دست من خالی و مدحت درِّ غلطان من است نیستم قابل که گویم «میثم» کوی توام هر که هستم یا ابوفاضل ثناگوی توام
گريه كردم مُطَهّرم كردند پاكْ مانند ساغرم كردند اسم تو آمد و دلم پَر زد به گمانم كبوترم كردند با نگاهي  ز چشم شهلايت .خاكْ بودم ولي زرم كردند پدر و مادرم همان اول نذرِ اولاد حيدرم كردند تا كه گفتم مُحبِّ عباسم دلِ آلوده را حرم كردند شخص بي آبرو چنان من را پيشِ مردم چه محترم كردند شك ندارم كه اين محبت را به دعاهاي مادرم كردند سالياني است آبرو دارم ساليانيست نوكرم كردند يَابْنَ امُّ البنين دعايم كن باز در علقمه صدايم كن دست بر سينه رو به كرب و بلا السلام عليك يا سقا قمر خانوادة خورشيد صدقه دارد اين قد و بالا پسر چهارمِ امير حُنين دست بر سينة بني الزهرا چشم و ابروي تو سپاه حسين كاشف الكرب سيد الشهدا سيزده ساله فاتح صفين سومين بچهْ شيرِ ، شيرِ خدا ارمني ها مُريد نام تواند شاهدم سفره هاي تاسوعا نامِ تو هم رديف يا فَتّاح چشمهايت مُفَرِّجُ الغَمّاء تو كه هستي ، حسين هم آخر شد پناهنده بر تو عاشورا سايبانِ مُخَدّراتِ حرم پشتْ گرميِّ زينب كُبري إعطِني يا كريم ، انا سائل مستجيرٌ  بِكَ ابوفاضل دست گيرِ همه خدايِ ادب دست پروردة امير عرب نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ سفره ات بهر سائلان پهن است صورتت شير و خالِ تو ، چو رطب مي كند زنده ياد حيدر را چين پيشاني ات به وقت غضب اسدالله كربلا ، عباس بِنِشين با وقار بر مركب قد كشيدي همينكه روي اسب لشكر كوفيان كشيد عقب مي شود روضه را تجسم كرد با كمي فكر ، رويِ اين مطلب تا تو بودي سفر به خير گذشت اي نگهبان محمل زينب تا تو بودي رباب اصغر داشت غرق بوسه سپيدي غب غب تا تو بودي نديد يك مادر طفلش از تشنگي كند لب لب تا تو بودي رقيه معجر داشت روي دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودي كسي اجازه نداشت بزند چوب خيزران بر لب رفتي بر غرورها برخورد دست نامحرمان به معجر خورد واي از لحظه اي كه غوغا شد رفتي و در خيام بلوا شد دختري مشك آب دستت داد بر دعا دست عمه بالا شد سايه ات بين نخلها گم شد پسر فاطمه چه تنها شد تا رسيدي كنار نهر فرات علقمه در مقابلت پا شد تا قيامت خجل ز لبهايت خنكي هاي آب دريا شد جانب خيمه راه افتادي فكر و ذكرت لبان آقا شد در كمينت چهار هزار نفر تيرها در كمان مهيّا شد قدُّ و بالات كار دستت داد چند صد تير در تنت جا شد بي هوا دستِ راستت افتاد دست چپ هم شكارِ اعدا شد حرمله در شكارِ چشم آمد هدفش چشم هاي شهلا شد نوكِ تير از سرِ  تو بيرون زد تا پرش بين ديده ات جا شد خواستي تير را برون بكِشي گردنت خم به سوي پاها شد از سرِ تو كلاه خود افتاد يك نفر با عمود پيدا شد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تا سر چينِ ابرويت وا شد واي بي دست بر زمين خوردي سجده گاه تو خاكِ صحرا شد تيرهايِ كمي فرو رفته خوب بر جسمِ اطهرت جا شد بعدِ سي سال يا اخا گفتي عاقبت مادر تو زهرا شد دورتر از تنت حسين افتاد همه ديدند قامتش تا شد گفت عباس خيز و كاري كن رويِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خيمه زمان غارت ها سرِ يك گوشواره دعوا شد سند ارث بُردن از زهرا با كف پا به چادر امضا شد پاسخ اَيْنَ عمّيَ العباس سيلي چند بي سر و پا شد...
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی» تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی...   به سوی خیمه‌ها یا «عدتی فی شدتی» برگرد که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی
همیشه روی لبم  ذکر یا اباالفضل است چراکه حضرت مشکل گشا اباالفضل است دو دست داده به راه خدا و پس چه عجب اگر که معنی دست خدا اباالفضل است به جمله جمله ی یا کاشف الکروب قسم که استجابت صدها دعا اباالفضل است نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین کسی که شدهمه چیزش فدا اباالفضل است از ابتدا به من آموخت مادرم تنها دوای درد گرفتارها اباالفضل است چه ترس دارد از آتش,چه ترس از دوزخ اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است خود امام زمان گفته است می آید به مجلسی که در آن ذکر یااباالفضل است بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان ببین که بر لب آقای ما اباالفضل است
خورشيد هم امشب به اين درگاه مي آيد زيرا خبر پيچيده هر جا ، ماه مي آيد امشب خيال حضرت ارباب آسوده ست دارد كفـــيل زينبـش از راه مي آيد سلطان عشّاق دو عالم جشن مي گيرد وقتي وزيرش مثـل شاهنشاه مي آيد با دست و پاي غرق گِل از سمت نخلستان با سر به ديدارش ، ولي الله مي آيد جانها فداي عاشقي كز شوق وصل او معشوق،سويش مثل خاطرخواه مي آيد عبّاس يعني عاشق صادق كه بي ارباب او را ز هست و نيستش ، اكراه مي آيد با جرعه ي آبي هدايت ميشود قطعاً در آستانش هر كسي گمراه مي آيد طوبي به جنّت نغمه سرداده ست با احساس جانم فداي قامتت يا حضرت عبّاس گفتند اهل دل ، دل امّ البنين روشن حالا كه شد چشم اميرالمؤمنين روشن آن قدر او ماه است كه، از نور رُخسارش چون ماه كامل مي شود كلّ زمين روشن دنيا و ما فيها نه تنها بلكه از نورش در ديده ي ما ميشود تا...(نقطه چين) روشن هر چند خاموشي در آنجا هست بي معنا از او شده سرتاسر عرش برين روشن وقتي نوشتم "ياابوفاضل مدد"ديدم در حلقه ي انگشتر من شد نگين روشن در صحن او بر خاك افتاديم و فهميديم عشّاق عالم را چگونه شد جبين روشن عبّاس نه ، عابس شدن را درك خواهي كرد وقتي تورا شد سرّ دستورات دين روشن هركس به او وارد شد و از خويش خارج شد ذكرش تمام عمر يا باب الحوائج شد فريادِ ما تا صبح محشر يااباالفضل است يعـني كه تا آخر دل ما با اباالفضـل است دلمُرده ي مَحضيم آنجايي كه ساقي نيست هستيم غرق دلخوشي هرجا اباالفضل است هرچيز را مقياس و معياري ست درعالَم معيار در بحث ادب تنها اباالفضل است از ادّعاي با وفايي دور باش اي دوست گر در وفاداري تو را مبنا اباالفضل است پايين تر از پايين من و امثال من هستند وقتي فقط بالاتر از بالا اباالفضل است بايدكه گرد و خاك پاي "تاويه"* باشيم وقتي فداي زاده ي زهرا اباالفضل است با ديدن دستـش نه تنها ذكر ما ، بلكه ذكر خدا در محشر كبريٰ اباالفضل است ديدم تو محبوب القلوبي يا ابوفاضل الحق ، تو كَشّافُ الكرُوبي ، يا ابوفاضل اي أحسنُ الحالم ببين حال خرابم را آرام كن اين سينه ي پُر التهابم را از بسكه زير دِيْنِ تو بودن بزرگم كرد تسويه كردم با همه جز تو حسابم را تا كه تمام عمر را عطشان تو باشم بشكن به دست خويشتن جام شرابم را حتّي شب ميلاد تو ، فكر مصيبت هات آقاي من ، مي گيرد از دل صبر و تابم را ارباب هم مي گفت : ميفهمند رفتي تو هر كس ببيند صورتِ از خون خضابم را عباس من ياد لب خُشك تو اُفتادم وقتي كه بوسيدم لب طفل ربابم را تو رفتي و هر بار بعدت العطش گفتم داده ست با تير و سنان دشمن جوابم را فرقت كه تا بين دو ابرو باز شد عباس فصل اسيري حرم آغاز شد عباس *تاويه : اسم مركب حضرت
صد گره بر هر گره در کار اگر داری کم است یا که صدهاحاجتِ دشوار اگر داری کم است یا که قدَّ آسمان آوار  اگر داری کم است یا که در قلبت غمی بسیار اگر داری کم است غم جگر دارد بیاید  گفته‌ام در هر غمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی حالِ ما را تا که دوریِ حرم بد می‌کند کربلا را قسمت ما راهِ مشهد می‌کند یک دوراهی هست ما را هِی مُردد می‌کند در میانِ دو حرم دل رفت آمد می‌کند مثل اینکه شهریار آنجاست می‌خواند : هَمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی این حسن یا این حسین این یا که تکرارِ علیست؟ حیرت آئینه یعنی وقت دیدار علیست تیغ او تیغ علی و کار او کار علیست جان عزائیل در دست علمدار علیست بیرقی دارد که نقشش شد شعارِ عالمی یِل یاتارطوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی تا زره را می‌کشد بر شانه مُحکم می‌کند تا که اَبرو را زمان رزم در هم می‌کند چیست لشکر کوه از هولش کمر خم می‌کند یا که عزرائیل را پیشش مجسم می‌کند آمده تا جابجا گردند هر زیر و بَمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی یک قدم کوبیدی و هفت آسمان‌ها ریختند یک علم کوبیدی و هِی کهکشان‌ها ریختند ضرب شصت توست یا آتشفشان‌ها ریختند مصرعی خواندی رجز ، سیف و سنان‌ها ریختند این به مولارفته دارد ضربه های محکمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی جذب تو جبریل تا شد شهپرش بر باد رفت خواست نزدیکت شود خاکسترش بر باد رفت هر سلحشوری که آمد یا سرش بر باد رفت... یاکه تیغت چرخ خورد و لشکرش بر باد رفت شاهباز کربلایی شهریار علقمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی تاکه گیسو را کمی در پیچ و تاب انداختی شام را گویا به جانِ آفتاب انداختی بِرکه‌ای رفتی و عکست را به آب انداختی یا که عکس مرتضا را بِینِ قاب انداختی ماه بی تکرار ما تکرار اسم اعظمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی شانه‌ات نازم که جایِ دستهای زینب است تا تویی ، بالاترین مَحمل برای زینب است روی زانوی تو ، تنها ردِّ پایِ زینب است هر دلی که گفت یاعباس جایِ زینب است کور می‌سازد نگاهت چشم هر نامحرمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی هرکه شد مستِ حسن بدجور بد مستِ تو شد کوچه بُن بست حسن شد کوچه بن بست تو شد بعد غوغای جمل دست حسن دست تو شد فاطمه هست حسن  شد فاطمه هست تو شد از کریمیِ حسن داریم با هم عالمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی قبله وقتی رو به تو هر صبح راهی میشود قبله‌ی ما چشم تو خواهی نخواهی میشود گاه گاهی هم نمازم اشتباهی میشود قلبِ ما بِین حرم انگار ماهی میشود تو شراب کوثری و موج موجِ زمزمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی ناز مجنون را اگر در کوی لیلا می‌کِشند ناز دستان تو را دستان زهرا می‌کِشند آش نذری تو را هم ارمنی‌ها می‌کِشند در جوارت منتِ بیچاره‌ها را می‌کِشند دل ، ابالفضلی نمی‌ماند برایش ماتمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی مَشک وقتی می‌چکد تقدیر می‌ریزد بِهم دست وقتی نیست در تَن شیر می‌ریزد بِهم حق بده این چشها را تیر می‌ریزد بِهَم دختران را بعدِ تو زنجیر می‌ریزد بِهَم بر زمین اُفتاده‌ای بد جور آقا درهَمی... یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
روزی شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است چون که بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهوارۀ سقا مانده زور بازوی تو بی حد وَ عدد خواهد شد بعد از این ام بنین، ام اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می گفت در حقیقت «لک لبیک برادر» می گفت! این اباالفضل که از قبله فراتر می رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می رفت علی اکبر به ثنا گویی او می آید: چقدر منبر کعبه به عمو می آید خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد در حقیقت همه را قبله نمای خود کرد گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز «کاشف الکرب» تویی؛ خندۀ ارباب تویی «پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی! روی چشم تو بُوَد جای حسن جای حسین هستِ ما بین دو ابروی تو؛ بین الحرمین پیش خورشید و قمر سایۀ تو سنگین است و فقط محضر زینب سر تو پایین است ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود نام تو در دل میدان رجز قاسم بود زور بازوی علی ریخته در بازویت ذوالفقاری نبود تیزتر از ابرویت تیغ چرخانده ای و پیش تو طوفان هیچ است لشگری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است وسط جنگ زمین را به زمان دوخته ای فن شمشیر زنی را ز که آموخته ای؟! ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟ «أشهد أن علیاً ولی الله» بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا
مولا که دو چشم حیـدری  وا  می کـرد یک لحظه نظـر به هـر دو دنیا می کـرد اما  گـهِ سـِیـر قامتت یـا عبـاس با گـردش سـر تـو را تمـاشـا می کـرد ___ او بـا تـو که تمـرین منظم می کـرد تصـویـر جوانـی اش مجسم می کـرد اما عـجـبـا که ذوالـفـقـار حیـدر در پیش غضب های تـو سـر خـم میکـرد
به نام نامي شاه جهان ابوفاضل به نام ماه زمین و زمان ابوفاضل به نام اسوه نام اوران ابوفاضل به غيرت و شرف عشقمان ابوفاضل بگو يكسيت فقط پهلوان ابوفاضل ذخيره است براي حسين، ذُخر حسين كلام شاه برايش تمامْ، نصب العين قرينهء خود مولاست ابن ذوالقرنين غضب نكرده ببين سجده ميكند صفين به پاي جرأت شير جوان ابوفاضل اُبُهتي ست در اين يل كه در قيامت نيست شهامتي كه در او هست در شهامت نيست قيامتي ست قيامش،شبيه قامت نيست! پرِ ملك به بهاي پرِ علامت نيست علم كشيم و جلو دارمان ابوفاضل اگر كه باد بيفتد به گيسويش غوغاست هزار نكته ي باريك تر ز مو اينجاست عزيز ام بنين و سلاله ي زهراست ادب كنيد علمدار سيدالشهداست عزيز قلب همه خاندان ابوفاضل هواي عشق قمر مثل گرد باد طبس به سينه ام شده جا بي هوا شبيه نفس از او جدا نشوم من ولو به قدر عدس به روي برگ درختان يكي علي و سپس نوشته است يكي در ميان ابوفاضل به روي كعبه چه پر بار خطبه ميخواند چقدر خوب و هدفدار خطبه ميخواند حلال زاده علي وار خطبه ميخواند شبيه حيدر كرار خطبه ميخواند حسين عينِ علي و لسان ابوفاضل نديده اند كسي را شبيه او شاكر و رعد و برق نگاهش پديده اي نادر نبرد اوست تجلي ذكر يا قادر اگرچه از دم تيغش گذشته صد كافر نكرده حمله به يك ناتوان ابوفاضل همان خدا كه عصا را به دست موسي داد همان كه قدرت احيا گري به عيسي داد هرانچه داد براي رضای زهرا داد تمام قدرت خود را خدا به سقا داد خداست خالق و روزي رسان ابوفاضل طلوع ماه فداي غروب خاموشش بهشت نازِ علي اصغر است اغوشش به سمت علقمه میرفت و مشک بر دوشش صداي زينب كبري رسيد بر گوشش که گفت ای به فداي تو جان ابوفاضل چه خوش نشسته رديفم از اول مطلع فداي نام ابوفاضلم كه از منبع ببارد عشق بر اين سينه هاي لم يزرع تو خود حديث مفصل بخوان از اين مصرع كه بي نشان منم و لامكان ابوفاضل