طنین عشق به مافوق کهکشان می رفت
صدای شورِ بشر تا به لامکان می رفت
نفس نفس پر و بال فرشتگان می رفت
خبر به دست ملائک به آسمان می رفت
تمام عرش ز شوق شنیدش پا شد
خبر رسید به بالا..،حسین بابا شد
به رودخانه تمنای وصل دریا داد
به جبرئیل کمی فرصت تماشا داد
به دست مریم اربابمان،مسیحا داد
خدا ودیعه ی خود را به ام لیلا داد
عروس فاطمه با یک گُلَش بهار آورد
برای دلبر کُون و مکان نگار آورد
گلاب های جهان مست عطر شببویند
هزار شانهبهسر لابهلای گیسویند
تمام بیشه به دنبال ناز آهویند
به شیرزاده به غیر از علی چه می گویند؟!
حسین در بغل خویش لایلایش کرد
برای بار نخستین علی صدایش کرد
ستاره تا که نگاهی به قرص ماه انداخت
نماز بندگی عرش را به راه انداخت
هزار یوسف دلداده را به چاه انداخت
تمام آینه ها را به اشتباه انداخت
دو تیغ ابروی اکبر به مرتضی رفته
چِقَدر خُلقاً و خَلقاً به مصطفی رفته
خبر دهید به خُم ها شراب ناب آمد
به چشمهسار بگوئید روح آب آمد
به گوش شب برسانید آفتاب آمد
کریم زاده ای از نسل بوتراب آمد
نبی که نیست ولیکن نبوتش علنی است
اصول تربیت او حسینی و حسنی است
از آن زمان که گِلم را به عشق اَفشُردند
مرا به دست کسی غیر یار نسپردند
تمام شهر ز خوانش طعام می بُردند
هزار جُون سر سفره اش نمک خوردند
فقیرهای درش گرم سروری هستند
غلام های حسین از دم اکبری هستند
به آفتاب بگو خلوتی اجاره کند
به ذره گر نظر لطف،ماهپاره کند
اگر به خاک سر کوی خود اشاره کند
به آسمان رود و عرش را نظاره کند
هنوز برکه ی ما عکس ماه را دارد
گدای پشت درش حکم شاه را دارد
شکوه کوه حرا شانه های شهزاده
عبای سبز محمد عبای شهزاده
قیامتی است نماز عشای شهزاده
بلال ها همه مات صدای شهزاده
علی به کنگره ی شهر تا اذان می گفت
حسینِ فاطمه در هر فراز..،جان می گفت
نسیم با سر زلفش همیشه درگیر است
غلاف آهنی اش جایگاه شمشیر است
لب تشهدی اش پرتگاه تکبیر است
درست مثل اباالفضل این پسر،شیر است
همیشه شانه به شانه کنار عباس است
به نام حضرت زهرا چقدر حساس است
عقاب از نفس کرکسی نمی ترسد
و باغ یاس ز خار و خَسی نمی ترسد
رقیه در بغلش از کسی نمی ترسد
ز درد و غصه و دلواپسی نمی ترسد
رشید اهل حرم،رهبر سپاه حسین
پناه فاطمیات است جانپناه حسین
بنا بر این شده مثل عمو علم بزند
تمام لشکر کفار را بهم بزند
و قبل از آنکه دمِ رفتن از حرم بزند
کمی برای پدر جانِ خود قدم بزند
چِقَدر با قد و بالاش عشق می کرده
حسین وقت تماشاش عشق می کرده
مخدّرات برایش نقاب آوردند
برای نور جبینش حجاب آوردند
حنای سرخ به قصد خضاب آوردند
برای باز شکاری عقاب آوردند
تمام خیمه در این لحظه اضطراب گرفت
پدر برای علیاکبرش رکاب گرفت
دلاورانه به کشتار خصم تیغ گشود
به ضربه ای سر و دست از عدوی پست ربود
به کوری همه ی آن حرامیان حسود
حسین با رجز او به وجد آمده بود
شبیه صاعقه بر فرق کفر می بارد
علی علیِ علیاکبر آفرین دارد
چه می شود که کسی ناگهان کمین بخورد
چه می شود که پری تیرِ سهمگین بخورد
چه می شود اگر ابروی ماه چین بخورد
خدا نیاورد این مصطفی زمین بخورد...
قد بزرگ عشیره دم حرم تا شد
خبر رسید که شهزاده ارباًاربا شد
لهوفِ ماه گرفتار پنجه ی شب شد
ورق ورق همه ی دشت از او لبالب شد
رشید خیمه لگدمال سم مرکب شد
چگونه پیکر او در عبا مرتب شد؟!
نپرس اینکه چه آمد به روز اکبر او
هنوز مثل معماست شکل پیکر او
#بردیا_محمدی
طنین عشق به مافوق کهکشان می رفت
صدای شورِ بشر تا به لامکان می رفت
نفس نفس پر و بال فرشتگان می رفت
خبر به دست ملائک به آسمان می رفت
تمام عرش ز شوق شنیدش پا شد
خبر رسید به بالا..،حسین بابا شد
به رودخانه تمنای وصل دریا داد
به جبرئیل کمی فرصت تماشا داد
به دست مریم اربابمان،مسیحا داد
خدا ودیعه ی خود را به ام لیلا داد
عروس فاطمه با یک گُلَش بهار آورد
برای دلبر کُون و مکان نگار آورد
گلاب های جهان مست عطر شببویند
هزار شانهبهسر لابهلای گیسویند
تمام بیشه به دنبال ناز آهویند
به شیرزاده به غیر از علی چه می گویند؟!
حسین در بغل خویش لایلایش کرد
برای بار نخستین علی صدایش کرد
ستاره تا که نگاهی به قرص ماه انداخت
نماز بندگی عرش را به راه انداخت
هزار یوسف دلداده را به چاه انداخت
تمام آینه ها را به اشتباه انداخت
دو تیغ ابروی اکبر به مرتضی رفته
چِقَدر خُلقاً و خَلقاً به مصطفی رفته
خبر دهید به خُم ها شراب ناب آمد
به چشمهسار بگوئید روح آب آمد
به گوش شب برسانید آفتاب آمد
کریم زاده ای از نسل بوتراب آمد
نبی که نیست ولیکن نبوتش علنی است
اصول تربیت او حسینی و حسنی است
از آن زمان که گِلم را به عشق اَفشُردند
مرا به دست کسی غیر یار نسپردند
تمام شهر ز خوانش طعام می بُردند
هزار جُون سر سفره اش نمک خوردند
فقیرهای درش گرم سروری هستند
غلام های حسین از دم اکبری هستند
به آفتاب بگو خلوتی اجاره کند
به ذره گر نظر لطف،ماهپاره کند
اگر به خاک سر کوی خود اشاره کند
به آسمان رود و عرش را نظاره کند
هنوز برکه ی ما عکس ماه را دارد
گدای پشت درش حکم شاه را دارد
شکوه کوه حرا شانه های شهزاده
عبای سبز محمد عبای شهزاده
قیامتی است نماز عشای شهزاده
بلال ها همه مات صدای شهزاده
علی به کنگره ی شهر تا اذان می گفت
حسینِ فاطمه در هر فراز..،جان می گفت
نسیم با سر زلفش همیشه درگیر است
غلاف آهنی اش جایگاه شمشیر است
لب تشهدی اش پرتگاه تکبیر است
درست مثل اباالفضل این پسر،شیر است
همیشه شانه به شانه کنار عباس است
به نام حضرت زهرا چقدر حساس است
عقاب از نفس کرکسی نمی ترسد
و باغ یاس ز خار و خَسی نمی ترسد
رقیه در بغلش از کسی نمی ترسد
ز درد و غصه و دلواپسی نمی ترسد
رشید اهل حرم،رهبر سپاه حسین
پناه فاطمیات است جانپناه حسین
بنا بر این شده مثل عمو علم بزند
تمام لشکر کفار را بهم بزند
و قبل از آنکه دمِ رفتن از حرم بزند
کمی برای پدر جانِ خود قدم بزند
چِقَدر با قد و بالاش عشق می کرده
حسین وقت تماشاش عشق می کرده
مخدّرات برایش نقاب آوردند
برای نور جبینش حجاب آوردند
حنای سرخ به قصد خضاب آوردند
برای باز شکاری عقاب آوردند
تمام خیمه در این لحظه اضطراب گرفت
پدر برای علیاکبرش رکاب گرفت
دلاورانه به کشتار خصم تیغ گشود
به ضربه ای سر و دست از عدوی پست ربود
به کوری همه ی آن حرامیان حسود
حسین با رجز او به وجد آمده بود
شبیه صاعقه بر فرق کفر می بارد
علی علیِ علیاکبر آفرین دارد
چه می شود که کسی ناگهان کمین بخورد
چه می شود که پری تیرِ سهمگین بخورد
چه می شود اگر ابروی ماه چین بخورد
خدا نیاورد این مصطفی زمین بخورد...
قد بزرگ عشیره دم حرم تا شد
خبر رسید که شهزاده ارباًاربا شد
لهوفِ ماه گرفتار پنجه ی شب شد
ورق ورق همه ی دشت از او لبالب شد
رشید خیمه لگدمال سم مرکب شد
چگونه پیکر او در عبا مرتب شد؟!
نپرس اینکه چه آمد به روز اکبر او
هنوز مثل معماست شکل پیکر او
#بردیا_محمدی
.
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
والا علی اکبر علیه السلام
طنین عشق به مافوق کهکشان می رفت
صدای شورِ بشر تا به لامکان می رفت
نفس نفس پر و بال فرشتگان می رفت
خبر به دست ملائک به آسمان می رفت
تمام عرش ز شوق شنیدش پا شد
خبر رسید به بالا..،حسین بابا شد
به رودخانه تمنای وصل دریا داد
به جبرئیل کمی فرصت تماشا داد
به دست مریم اربابمان،مسیحا داد
خدا ودیعه ی خود را به ام لیلا داد
عروس فاطمه با یک گُلَش بهار آورد
برای دلبر کُون و مکان نگار آورد
گلاب های جهان مست عطر شببویند
هزار شانهبهسر لابهلای گیسویند
تمام بیشه به دنبال ناز آهویند
به شیرزاده به غیر از علی چه می گویند؟!
حسین در بغل خویش لایلایش کرد
برای بار نخستین علی صدایش کرد
ستاره تا که نگاهی به قرص ماه انداخت
نماز بندگی عرش را به راه انداخت
هزار یوسف دلداده را به چاه انداخت
تمام آینه ها را به اشتباه انداخت
دو تیغ ابروی اکبر به مرتضی رفته
چِقَدر خُلقاً و خَلقاً به مصطفی رفته
خبر دهید به خُم ها شراب ناب آمد
به چشمهسار بگوئید روح آب آمد
به گوش شب برسانید آفتاب آمد
کریم زاده ای از نسل بوتراب آمد
نبی که نیست ولیکن نبوتش علنی است
اصول تربیت او حسینی و حسنی است
از آن زمان که گِلم را به عشق اَفشُردند
مرا به دست کسی غیر یار نسپردند
تمام شهر ز خوانش طعام می بُردند
هزار جُون سر سفره اش نمک خوردند
فقیرهای درش گرم سروری هستند
غلام های حسین از دم اکبری هستند
به آفتاب بگو خلوتی اجاره کند
به ذره گر نظر لطف،ماهپاره کند
اگر به خاک سر کوی خود اشاره کند
به آسمان رود و عرش را نظاره کند
هنوز برکه ی ما عکس ماه را دارد
گدای پشت درش حکم شاه را دارد
شکوه کوه حرا شانه های شهزاده
عبای سبز محمد عبای شهزاده
قیامتی است نماز عشای شهزاده
بلال ها همه مات صدای شهزاده
علی به کنگره ی شهر تا اذان می گفت
حسینِ فاطمه در هر فراز..،جان می گفت
نسیم با سر زلفش همیشه درگیر است
غلاف آهنی اش جایگاه شمشیر است
لب تشهدی اش پرتگاه تکبیر است
درست مثل اباالفضل این پسر،شیر است
همیشه شانه به شانه کنار عباس است
به نام حضرت زهرا چقدر حساس است
عقاب از نفس کرکسی نمی ترسد
و باغ یاس ز خار و خَسی نمی ترسد
رقیه در بغلش از کسی نمی ترسد
ز درد و غصه و دلواپسی نمی ترسد
رشید اهل حرم،رهبر سپاه حسین
پناه فاطمیات است جانپناه حسین
بنا بر این شده مثل عمو علم بزند
تمام لشکر کفار را بهم بزند
و قبل از آنکه دمِ رفتن از حرم بزند
کمی برای پدر جانِ خود قدم بزند
چِقَدر با قد و بالاش عشق می کرده
حسین وقت تماشاش عشق می کرده
مخدّرات برایش نقاب آوردند
برای نور جبینش حجاب آوردند
حنای سرخ به قصد خضاب آوردند
برای باز شکاری عقاب آوردند
تمام خیمه در این لحظه اضطراب گرفت
پدر برای علیاکبرش رکاب گرفت
دلاورانه به کشتار خصم تیغ گشود
به ضربه ای سر و دست از عدوی پست ربود
به کوری همه ی آن حرامیان حسود
حسین با رجز او به وجد آمده بود
شبیه صاعقه بر فرق کفر می بارد
علی علیِ علیاکبر آفرین دارد
چه می شود که کسی ناگهان کمین بخورد
چه می شود که پری تیرِ سهمگین بخورد
چه می شود اگر ابروی ماه چین بخورد
خدا نیاورد این مصطفی زمین بخورد...
قد بزرگ عشیره دم حرم تا شد
خبر رسید که شهزاده ارباًاربا شد
لهوفِ ماه گرفتار پنجه ی شب شد
ورق ورق همه ی دشت از او لبالب شد
رشید خیمه لگدمال سم مرکب شد
چگونه پیکر او در عبا مرتب شد؟!
نپرس اینکه چه آمد به روز اکبر او
هنوز مثل معماست شکل پیکر او
#بردیا_محمدی
طعنه ی خلق مرا سخت اذیّت کرده
بارها آینه از سنگ شکایت کرده
به گدایی که در این کوچه محبّت نچشید
چه کسی غیر تو اینقَدر محبت کرده
بهترین کیفیت سجده ی ما"سوختن" است
هرکسی سوخت،بگو خوب عبادت کرده
حکم دادند در این شهر به دیوانگی ام
شهر بی عشق،مرا زود قضاوت کرده
آنقدر گریه برای تو مرا بالا برد
هرکسی بال مرا دید،حسادت کرده
رمضان آمده و سفره ی رحمت پهن است
بشتابید همه..،فاطمه دعوت کرده
تا سحرگاه فقط گریه کن و داد بزن
باخته هر که در این ماه غنیمت کرده
تا علی واسطه شد..،بار گناهانم ریخت
پدر خاک ز فرزند حمایت کرده
چشم این عبد گنهکار به دستان رضاست
آن رئوفی که ز یک صید ضمانت کرده
"نام تو نان شب ماست اباعبدالله"
نان ما از قِبَل نام تو برکت کرده
روز محشر نبری نام مرا از یادت
مادرت گفته مرا نیز شفاعت کرده
پدرم آب نخورده است مگر که پس از آن
به لب تشنه ی تو عرض ارادت کرده
ته گودال نگاهت به حرم دوخته بود
پیش چشم تو کسی قصد جسارت کرده
با خداوند مناجات تو را قطع نمود
چکمه ی شمر به لبهات اصابت کرده
ته گودال به پیراهن تو رحم نشد
هرکسی هرچه دلش خواسته.،غارت کرده
#بردیا_محمدی
اگرچه باد مَعاصی مهاجم است هنوز
نسیم مرحمت تو ملایم است هنوز
صدای زمزمه ی "لا اِلٰهَ اِلّا اَنْت"
طنین توبهی اَهلِ عوالم است هنوز
به حُرمت رمضان هاست..،گر زمان بلا
دلی که وَقفِ سحر شد مقاوم است هنوز
قبول..،بنده ی تو دل به حُبِّ دنیا داد
هنوز عشق تو در سینه حاکم است..،هنوز
تو پافشاری من در گناه را دیدی
ببخش..،گرچه گناهم مُداوم است هنوز
همین دو قطره ی اشکی که پیشکش کردم...
برای توبه ی من از علائم است هنوز!
بیا وُ کاسه ی چشم مرا خودت پُر کن
فقیر پشت درت گریهلازم است هنوز
تمام عمر سر سفره ی علی بودم
گداییِ من از این خانه دائم است هنوز
برای آنکه نرفته نجف چه سنگین است
میان خواب ببیند که عازم است هنوز
قسم به چادر آن مادری که سیلی خورد...
قسم به فاطمه این بنده نادم است هنوز
گناهکارم اگر..،نوکر حسینِ تواَم
بگیر دست همانی که خادم است هنوز
سهشعبه از گلوی لاله ای گلاب گرفت
گلی که باد برایش مزاحم است هنوز
به حنجر پسرت ای رباب فکر نکن
بیا خیال کن این نای سالم است هنوز
حراملقمه که در پشت خیمه ها می گشت
گمان کنم که به فکر غنایم است هنوز
#بردیا_محمدی
#مناجات_با_خدا
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
صدایت میزنم یا قاضی الحاجات...، پنهانی
صدایت میزنم با حال اندوه و پشیمانی
صدایت میزنم یا اَیُّهَاالرَّحمٰن..، نگاهی کن
نگاهی کن به حال و روز من، این نابسامانی
اگرچه من نمکگیری نمکنشناس هستم...، باز
نیاوردی به رویم، راه دادیام به مهمانی
به تو رو میزنم با کولهباری از گناهانم
به تو رو میزنم ای مهربان، رو برنگردانی!
بگو دردِدِل خود را به غیر از تو، به که گویم
تویی که دردهایم را نگفته نیز میدانی
پر و بالم به چنگِ نفسِ سرکش سخت زنجیر است
قفس تنگ و نفسگیر است...، وای از مرغ زندانی
دلم لَم یَزرعِ اندوهخیزی از گناهان است
ندیده تا به این لحظه به خود، یک قطره بارانی
نماز و روزههای ناقصم بوی ریا دارد
به قرآن که خجالت دارد این طرز مسلمانی
مناجات بدونِ اشک را هرگز نمیخواهم
مرا ای کاش با هر "یا الهی"ام بگریانی
مگیر این نعمت چشم تر و آشفتهحالی را
وگرنه بندهی خاطی ندارد راهِ جبرانی
در آتش هم بیندازی، بگویم: دوستت دارم
دلت میآید آیا عاشق خود را بسوزانی!؟
خدایا این گنهکار از عذاب قبر میترسد
از آن اوقات تنهایی، از آن ساعات ظلمانی
تو را جان علی موسی الرضا..، با من مدارا کن
به حق بوسهام بر مضجع شاه خراسانی
دم افطارها با کام تشنه روضه میچسبد
بخوانی روضههای تشنگیِ شاه عطشانی
▪️
لبش ذکر خدا می گفت...، لعنت بر سنانِ مست
لبش ذکر خدا می گفت...، وای از نیزهی آنی
صدای استخوانهایش تمام عرش را لرزاند...
به زیر سُم مرکب زیر و رو شد جسم عریانی
#بردیا_محمدی
#امام_حسن_ولادت
#امام_حسن_مدح
به نام امام کرمها؛حسن
نوشته به روی دل ما حسن
چنان عشق را کرده معنا حسن
که مائیم مجنون و لیلا حسن
نداریم معشوقی اِلّا حسن
به وقت سحر،سوختن دیده شد
در آن شعله ها بال من دیده شد
چه ذکر خوشی در دهن دیده شد
در این "یاخدا"، "یاحسن" دیده شد
رسیدیم با ربّنا تا حسن
شعف با دل شیعه راه آمده
چه نوری ز عرش اِلٰه آمده
سحرگاهِ شامِ سیاه آمده
شب نیمهی ماه،ماه آمده
به خورشید گویند حالا:حسن
چنین ذاتِ حقگُستری دیده ای
جمالی به این محشری دیده ای؟!
همانند او دلبری دیده ای؟!
پسر اینقَدَر مادری دیده ای!
خلاصه کنم..،جانِ زهرا؛حسن
سخا اصل رفتار این طایفه است
گداپسزدن عارِ این طایفه است
فقیر محل یار این طایفه است
نمکپروری کار این طایفه است
همه سفرهدارند امّا حسن...!
همان دم که جود از خیالش گذشت
کرامت ز حد کمالش گذشت
تهیدستبودن مجالش گذشت
سه بار از تمامیِّ مالش گذشت
به بازی گرفته کرم را،حسن
قدمهای آغازی اش را ببین
پر و بال پروازی اش را ببین
دلِ از خدا راضی اش را ببین
بیا دست و دلبازی اش را ببین
گدا را نشانده است بالا حسن
دو خط مدح در وصف دریا بگو
کمی از مرامش به دنیا بگو
رفیق جذامی شدن را بگو
غذا دادنش را به سگ ها بگو
به وللهِ آقاست،آقا..،حسن
شبی جنگِ عاشقکُشی در گرفت
دل ما تمایل به دلبر گرفت
گدا دید این خانه را..،پر گرفت
چُنان خصلتش را برادر گرفت؛
علی اکبرش شد سراپا حسن
منم سائل مجتبای علی
فدای همه بچه های علی
نجف؛آرزوی گدای علی
رسیدی به ایوانطلای علی
بگو یا حسین و بگو یا حسن
به تو دِین خود را ادا می کنیم
میان بقیعات چهها می کنیم
شبات را شبِ کربلا می کنیم
ضریحی برایت بنا می کنیم
به زیبایی مشهد ما؛حسن
#بردیا_محمدی
تا قدم هایم به سمت تو وصالی تر شده
جاده ی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالی تر شده
"یوسف"گُمگَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟...
فرضِ بیناییِ "یعقوب" احتمالی تر شده
مُدَّعیِ عاشقیِ "شمع"..،هر "پروانه"ای است
بُرده آن بال و پری که اشتعالی تر شده
داغ دوری ات ستون خانه ها را خَم نِمود
قامت بابایِ پیر من هلالی تر شده
در سحر تا با دُعای "عهد" ، بستم با تو عهد
بندِ پیوندِ من و تو لایزالی تر شده
"اَینَ اَینَ"گفتنم را لااقل پاسخ بده...
پُرسش "آقا کجایی" اَم سوالی تر شده
بَرده می خواهی..،سَرِ بازار من را هم ببین
از بلالِ آلِ تو رویَم بِلالی تر شده
بِین رویا..،بارها دیدم بغل کردی مرا...
چند روزی خوابِ شبهایم خیالی تر شده
غیر "گریه" نیست آهی در بساط من..،ببخش
کاسه ام از سال های قبل خالی تر شده
تا کسی از کربلارفتن برایم حرف زد
این دل وامانده ام حالی به حالی تر شده
هر زمانی که قسم دادم تو را "جانِ حسین"
چشم های خُشک من در روضه عالی...،تَر شده
...
چندساعت ذبح جدِّ تشنهکامت وقت بُرد...
قدِّ زهرا از همان ساعت هِلالی تر شده
#بردیا_محمدی
نشستم رو به روی مرگ ..، دیدم روز آخر شد
تمام عُمر من در حسرت دیدار تو سر شد
زمستان در زمستان است بی تو فصل های ما...
گُل یاس حیاط خانه ی ما زود پرپر شد
چه با یعقوب کرده دوری یوسف..، نمیدانم!
همین بس که به جز اندوهِ کوری ، سخت لاغر شد
بگو تا کِی نبینم چشمهای نازنینت را
ببین ، آئینه ام از این ندیدنها مُکَّدر شد
مصیبت ؛ بی حد و اندوه ؛ بی پایان و غم ؛ دائم...
دلِ من وارد جنگی تماماً نابرابر شد
تک و تنها شدم آقا ، شُدی تنها کس و کارم !
به غیر از تو مرا پس زد تمام شهر..، بهتر شد!
من از دست گناهانم ، پشیمانم ، پریشانم
خودم فهمیده ام که حال و روزم شرم آور شد
امان از نَفْس ، بازی داد روحِ سادهلوحم را
جهنم شد اگر دنیای من با این ستمگر شد
زمان هر گرفتاری ، خدا را شکر زهــرا هست...
همیشه بهترین پشت و پناه طفل ، مـادر شد
هواییام ، هواییام ، دلم میل نجف کرده
مسیر آخر کوچ پرستو بامِ حیدر شد
غلام مرتضی از حوض کوثر آب می نوشد
خوشا آن بادهی نابی که سهم ظرف قنبر شد
دلم تنگ است ، تنگ دیدن ششگوشه ی ارباب
غمِ عاشقکُشِ دلداده ها ، دوریِ دلبر شد
تو را جان حسینِ تشنهی بی سر ، بیا برگرد!
شهیدی که بلای حنجرش ، کُندی خنجر شد
تنِ آقای ما را عاقبت عریان رها کردند
به سمت خیمه ها رفتند..، گویا وقتِ معجر شد...
#شعر_مناجات_امام_زمان_عج
#بردیا_محمدی
#امام_جواد_شهادت
زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود
سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود
طوبای باغ سبز "رضا" زرد زرد شد
آفت تمام برگ و برش را گرفته بود
از درد مثل حضرت زهرا خمیده شد
با دستهای خود کمرش را گرفته بود
حُجره شلوغ بود ولی مونسی نداشت
ای کاش یک نفر خبرش را گرفته بود
بی حرمتیِّ مَحرَم او تا کجا کشید...
دستی دهان شعلهورش را گرفته بود
او داد می کشید..،به دادش نمی رسند
یک عده پست دور و برش را گرفته بود
آمد کنیز و کاسه ی آبی به خاک ریخت
ای کاش جرعهای شررش را گرفته بود
دور از مدینه غربت بغداد را چشید
ارث غریبی پدرش را گرفته بود
خوبیِ بام بود که سُم بر تنش نرفت
این ارتفاع ها ضررش را گرفته بود
شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود
نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود
.
.
در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای
شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود
با ضربه های ممتد او استخوان شکست
در پیش خواهری که سرش را گرفته بود
ای کاش بیخیال شود ساربان..،ولی
انگشتریِّ او نظرش را گرفته بود
#بردیا_محمدی
سوگوار...
امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
"ای رود جاری"، سمت این دریا نیایی
نامه نوشتم که بیا، امن است کوفه!
ای کاش دستم می شکست آقا، نیایی
چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست
من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم
دندان مسلم را شکانده سنگ کینه
دلواپس دندان زیبای تو هستم
نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر
پای دو دِرهَم آبرو را می فروشند
این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیش اند
دین خدا را هم به دنیا می فروشند
مانند بابایت علی در هر گذرگاه
بی حرمتی از کوفیان پست دیدم
گفتم که ای وای از دهانت، گریه کردم
تا نیزه ای دست سنان مست دیدم
میخانهها از لات های مست پُر شد
دور اراذل های مِیخوارش شلوغ است
پیران اینجا هم خیال جنگ دارند
خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است
تمرین تیراندازها با مشک آب است
خیلی سفارش کن یَل آب آورت را
این حرمله بدجور تیر انداز خوبی است...
حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را
کوفه برای اکبرت نقشه کشیده
یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده
جانم به قربان سرت، امروز دیدم
خولی سربازار خُورجینی خریده
به همسران پابه ماه خویش، مردان
با روسریها، گاهواره قول دادند
این نامسلمان ها به دختربچه هاشان
انگشتری و گوشواره قول دادند
فکر و خیال شهر جانم را گرفته
اندیشه ی مسموم دارد کوچه هایش
اهل و عیالت را نیاور کوفه آقا
خیلی نگاه شوم دارد کوچه هایش
"بُغضاً لِحِیدر"، این چُنین پیداست گویا
از کینه ی بابات مالامال هستند
این ها برای ذبح تو برنامه دارند
اینها به فکر کَندَن گودال هستند
آن خنجر کُندی که دست شمر دیدم
از حنجرت چیزی نمی ماند عزیزم
آن نعل هایی که به سُم اسب بستند
از پیکرت چیزی نمی ماند عزیزم...
#بردیا_محمدی
مانند درختی که دل از ریشه بُریده
این عبدِ سرافکنده به بنبست رسیده
از دست گناهان خودش زجر کشیده
شرمنده شده چون که تو را دوست ندیده
تنها به من از هجر تو..، آزار رسیده
وا کن بغلت را که گرفتار رسیده
با اشکِ دمِ مشک و لبِ خشکِ کویری
پشت در این خانه رسیده است فقیری
من آمده ام..،دست مرا کاش بگیری
اینبار مگر توبهی من را بپذیری!
دلگیرترین حاجیِ روز عرفاتم
خندیدن تو می دهد از غصه نجاتم
اندوه فراق تو نشسته است به جانم
غم بس که دوانده است مرا ، رفته توانم
بگذار بگویم به تو ای روح و روانم :
من بنده ی جامانده ی ماه رمضانم
آن عهدِ شبِ قدر که دیروز شکسته است
اُمّید به بخشایش امروز تو بسته است
هرچند رحیمی ، دلِ تو پهنه ی دریاست
اینکه تو مرا پس نزنی ، خواهش بیجاست
امّا منِ دلمرده امیدم به مسیحاست
بیچاره ام و چارهی من چادر زهراست
آن ذکر عظیمی که در آفاق درخشید
" یا فاطمه" گفتم که مرا خوب ببخشید
در نغمه ی شیدایی من رنگ شعف نیست
با هیچکسی عاشق دیوانه طرف نیست
تیر دل عُشّاقِ علی لَنگِ هدف نیست
شاهنشهِ من غیرِ شَهَنشاهِ نجف نیست
قنبر شدنم زیر سرِ لقمهی مولاست
مادر_پدرِ اصلی من حیدر و زهراست
امروز لبم منتظر آب نِشسته
شب در شُرُفِ دیدن مهتاب نشسته
این نور بلندی که به محراب نشسته
تصویر حسین است که در قاب نشسته
خنجر برسانید که من ذبحِ حسینم
قربانی ششگوشهی بینالحرمینم
تقدیر خدا در غم اقبال حسین است
جبریل عزادار پر و بال حسین است
روز عرفه کعبه به دنبال حسین است
گودالِ پر از نیزه فقط مال حسین است
شمشیر برای پر او نقشه کشیده
سرنیزه برای سر او نقشه کشیده
من بنده ی آنم که شده خالق ارباب
ارباب حسین است و منم عاشق ارباب
دنیای پُر از کینه نشد لایق ارباب
کشتهاست مرا گریه ی با هقهق ارباب
ارباب دلش خانه ی غم بود بولله
دلواپس زنهای حرم بود بولله
در شعله گرفتار شود پیر ، جوان هم
غارت بشود مقنعه ، خلخال زنان هم
دنبال رقیه بدود زجر ، سنان هم
زینب سر بازار نرفته است که آن هم...
یک مصرعِ این روضه به پیوست ، زیاد است
اطراف عقیله چِقَدَر مست زیاد است
#عرفه
#بردیا_محمدی