eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
941 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خدايا بنده‌ای منت پذيرم به چاه و ظلمت عصيان اسيرم ترّحم كن كه اين گونه نميرم تویی درد مرا دارو و تسكين اغثنی يا غياث المستغيثين الهی بنده‌ای بودم فراری به سويت آمدم با بی قراری ندارم در برت جز شرمساری مرا با تو بود اين حرف ديرين اغثنی يا غياث المستغيثين منم تنها، تويی تنها اميدم چو من لاتَقْنَطويت را شنيدم به سوی آستان تو دويدم مرا جامی بده زآن شهد شيرين اغثنی يا غياث المستغيثين مپرس از من كجا بودم، كجايم كه سرتا پا پُر از جُرم و خطايم اسير پنجه‌ی نفس و هوايم مرا مانده به دامان اشك خونين اغثنی يا غياث المستغيثين زجان و هستي من تاب رفته شب عمر مرا مهتاب رفته زغفلت بخت من در خواب رفته شده بار غمم بسيار سنگين اغثنی يا غياث المستغيثين خدايا جان مسروری ندارم زغفلت در دلم شوری ندارم برای قبر خود نوری ندارم ندارم مونس و ياری به بالين اغثنی يا غياث المستغيثين قسم بر عزّت و قدر و جلالت قسم بر شوكت و نور كمالت قسم بر عفو و جود و بر خصالت به آيه آيه‌ی زيتون و وَتّين اغثنی يا غياث المستغيثين الهی بر رسول و رسم و راهش به حق مرتضی و اشك و آهش به زهرا و به فرزندان ماهش مكن خارم به پيش آل ياسين اغثنی يا غياث المستغيثين به گل‌های حسين و كربلايش به اخلاص و نماز بی ريايش خـدايا بر سرِ از تن جدايش كه بخشيده سرافرازی به آئين اغثنی يا غياث المستغيثين مرا با ذكر و يادت آشنا كن به عشق خود دلم را مبتلا كن «وفایی» را وفاداری عطا كن مرا ثابت قدم كن در ره دين اغثنی يا غياث المستغيثين ✍
رب خطاپوش تویی، عبد خطاکار منم مستحق عفو تویی، مستحق نار منم لطف و کرم بین که دمد بوی گل از پیرهنم گرچه تو خود باخبری، خارتر از خار منم گرچه سیه گشته رویم، عفو تو داد آبرویم آن که گناهش شده با عفو تو تکرار، منم آن که مرا دست تهی دید و پذیرفت تویی آن که ز لطف و کرمت آمده سرشار منم آن که رها سازدم از دام خطا کیست؟ تویی آن که به زنجیر خطا گشته گرفتار، منم آن که کند جرم مرا از کرمش عفو، تویی آن که فقط خوانده تو را داور غفار، منم گر به جحیمم فکنی یا به بهشتم ببری بنده‌ی عشق علی و عترت اطهار منم «میثمم» و مِهر علی حک شده بر لوح دلم خاک، ولی خاک درِ حیدر کرار منم استاد
گفتم که خطای من عظیم است عظیم در حشر سزای من جحیم است جحیم ناگاه سروش غیب در گوشم گفت: یادت نرود خدا کریم است کریم شاعر:مرحوم
صدایت می‌زنم یا قاضی الحاجات...، پنهانی صدایت می‌زنم با حال اندوه و پشیمانی صدایت می‌زنم یا اَیُّهَاالرَّحمٰن..، نگاهی کن نگاهی کن به حال و روز من، این نابسامانی اگرچه من نمک‌گیری نمک‌نشناس هستم...، باز نیاوردی به رویم، راه دادی‌ام به مهمانی به تو رو می‌زنم با کوله‌باری از گناهانم به تو رو می‌زنم ای مهربان، رو برنگردانی! بگو دردِدِل خود را به غیر از تو، به که گویم تویی که دردهایم را نگفته نیز می‌دانی پر و بالم به چنگِ نفسِ سرکش سخت زنجیر است قفس تنگ و نفس‌گیر است...، وای از مرغ زندانی دلم لَم یَزرعِ اندوه‌خیزی از گناهان است ندیده تا به این لحظه به خود، یک قطره بارانی نماز و روزه‌های ناقصم بوی ریا دارد به قرآن که خجالت دارد این طرز مسلمانی مناجات بدونِ اشک را هرگز نمی‌خواهم مرا ای کاش با هر "یا الهی"‌ام بگریانی مگیر این نعمت چشم تر و آشفته‌حالی را وگرنه بنده‌ی خاطی ندارد راهِ جبرانی در آتش هم بیندازی، بگویم: دوستت دارم دلت می‌آید آیا عاشق خود را بسوزانی!؟ خدایا این گنه‌کار از عذاب قبر می‌ترسد از آن اوقات تنهایی، از آن ساعات ظلمانی تو را جان علی موسی الرضا..، با من مدارا کن به حق بوسه‌ام بر مضجع شاه خراسانی دم افطارها با کام تشنه روضه می‌چسبد بخوانی روضه‌ها‌ی تشنگیِ شاه عطشانی ▪️ لبش ذکر خدا می گفت...، لعنت بر سنانِ مست لبش ذکر خدا می گفت...، وای از نیزه‌ی آنی صدای استخوان‌هایش تمام عرش را لرزاند... به زیر سُم مرکب زیر و رو شد جسم عریانی
بی تاب لقاییم الهی بخدیجه دنبال فناییم الهی بخدیجه ما را بِرَهان از قفس عُلقه به دنیا تا پَر بگشاییم الهی بخدیجه یک سوم مهمانی خوبت سپری شد محتاج عطاییم الهی به خدیجه شرمنده از اعمال خطاییم، مدد کن تا توبه نماییم الهی بخدیجه اذنی بده تا باز سوی مرقد سلطان با گریه بیاییم الهی بخدیجه محروم ز نوریم، خدا مرحمتی کن دلتنگ رضاییم الهی بخدیجه لطفی بکن امسال شب قدر ببینیم در کرب و بلاییم، الهی بخدیجه محتاج عطا و کرم مادر زهرا در هر دو سراییم الهی بخدیجه از اشک یتیمیِ غریبانه‌ی زهرا در حال بُکاییم الهی بخدیجه ** هر جا سخن از روضه و از داغ حسین‌ست با آل کساییم الهی بخدیجه با یاد غم غارت انگشترِ ارباب مشغول عزاییم الهی بخدیجه عمری‌ست که دل‌خون و پریشان شده از آن... انگشت جداییم الهی بخدیجه
ببین که عبدی ، غریب و تنها به حال زار و ، به اوج غم ها نموده از جان ، تو را تمنا تو را بخواند ، به آه و آوا الا که هستی ، خدای دل ها الهی العفو - الهی العفو نشسته ام با ، دل شکسته به اشک چشم و ، به قلب خسته این روسیاه که ، دل به تو بسته به درگه تو ، ببین نشسته بخوانمت من ، به اشک و نجوا الهی العفو - الهی العفو به حق آهِ ، دل پیمبر به جان طاها ، قسم به حیدر به سوز و اشکِ ، یتیم مضطر تو را قسم به ، شهید بی سر به جان زینب ، به حق زهرا الهی العفو - الهی العفو اسیر رویا ، پر از خیالم ز غفلت خود ، چرا ننالم پر از گناه و ، شکسته بالم ببین حزین و ، گرفته حالم بده وصالم ، به حق طاها الهی العفو - الهی العفو ببین گدایم ، ببین فقیرم به ناکجایم ، ببین اسیرم تویی ندایم ، تویی ضمیرم خطاب عفوِ ، تو را بگیرم اگر بمیرم ، کنم تمنا الهی العفو - الهی العفو همه خطا و ، همه گناهم ببین چه پست و ، چه روسیاهم بَدم ولی من ، تو را بخواهم چه می شود گر ، کنی نگاهم تویی پناهم ، به حق مولا الهی العفو - الهی العفو عشق و قرارم ، فقط علی است شفیع و یارم ، فقط علی است چاره ی کارم ، فقط علی است دارو ندارم ، فقط علی است به گوشه چشمی ، کند چه غوغا الهی العفو - الهی العفو
با آنكه حدّ جرمم، بالاتر از عذاب است جرم مرا حساب و عفو تو بي حساب است با لطف بی کرانت در پيشگاه عفوت العفو يك گنه كار بالاترين ثواب است عفو تو كوه خجلت بر شانه ام نهاده بر روي دوشم اين كوه سنگين ترين عذاب است دستم به بند عصيان پايم به دام شيطان قلبم هماره بيمار چشمم هميشه خواب است چون لالۀ خزاني رفت از كفم جواني شرمنده پيريِ من از دوره شباب است با اين گناه بسيار گويي گنه نكردم برهر گناهم از تو صد پردۀ حجاب است مگذار تا بريزد بر خاك آبرويم بي آب رحمت تو اين آبرو سراب است اشك خجالت از من لطف و عنايت از تو جرم من است ظلمت عفو تو آفتاب است هر ناله شعلۀ دل هر شعله شاخۀ گل هر قطره اشك خجلت دريايي از گلاب است باران اشك "ميثم" از ابر رحمت توست اين ابر آسمانش از چشم بوتراب است شاعر: استاد
یارب بحق احمد مختار العفو بر خون فرق حیدر کرار العفو یارب بحق ناله زهرای اطهر در شعله ها بین در و دیوار العفو یارب به حق مجتبی و غربت او یارب بحق آن دل غم دار العفو یارب بحق تشنه ای کز شدت ضعف میدید رنگ آسمان را تار العفو یارب بحق دیده ای که دائما بود در ماتم کرببلا نمدار العفو یارب بحق باقر و ظلمی که دیده است در شام از آن قوم بد کردار العفو یارب بحق صادق آنکه مثل زهرا بر خانه اش آتش زده اغیار العفو یارب به آن زندانیِ بغداد که داشت دشنام و سیلی موقع افطار العفو یارب به مولانا رضا کز شدت زهر بر خویش می پیچید بی غمخوار العفو یارب به مولایی که مظلومانه جان داد در حجره ی دربسته محنت بار العفو یارب به هادی آنکه او را مثل زینب در بزم مِیْ  بردند با اجبار العفو یا رب بحق عسکری و سامرایش گرد گناه از قلب ما بردار العفو یارب بحق مهدی و اشک مدامش بر گریه ی زینب سر بازار العفو درپیش تو ای آنکه ستّارالعیوبی بر کَرده هایم میکنم اقرار العفو
به مناجات شب دل داران ،به دعای خسته ی بیماران به شب غم ها ،به دل تنها ، به نوای و اشک همه یاران به دل خسته ، به پر بسته ، به ندای جان گرفتاران به لب نالان ،سینه ی سوزان ، به سرود ناله ی غمخواران به دو چشم منتظر بر راه ،به دل محنت زده ی پر آه بک یا الله بک یا الله ،بک یا الله بک یا الله به شب و نجوا و نماز شب ، به صدای زمزمه ی یارب به سرشک جاری هر دیده ، به دل افتاده به تاب و تب به نوای آه ستم دیده ، که ز غصه ها شده جان بر لب به هر آن که گشته ز غم مضطر ، به دل ماتم زده ی زینب به وجود اهل ولا سوگند ، به هر آن با تو شده همراه بک یا الله بک یا الله ، بک یا الله بک یا الله به حدیث لوح و قلم سوگند ، به منا و بیت و حرم سوگند به خدای عشق و وفا و مهر ، به امیر جود و کرم سوگند به نوای هروله ی عاشق ، که زند سوی تو قدم سوگند به امیر علقمه آن سقا ، که دو دستش گشته قلم سوگند به صدای بی کسی صحرا ، به ندای غربت ثارالله بک یا الله بک یا الله ، بک یا الله بک یا الله به هزاران توبه بشکسته ، شده ام از بار گنه خسته به میان بند هوای نفس ، به پر و بالی که شده بسته به هر آن که در حرم یادت ، به حریم ذکر تو بنشسته به حضور و معرفت عارف ، به دل هر عاشق وارسته به شب بیداری و آوای ، تپش هر قلب به حق آگاه بک یا الله بک یا الله ، بک یا الله بک یا الله به نسیم راز و نیاز شب ، به سحرگاهان و نماز شب به دل بیدار و مناجاتش ، به نوای سوز و گداز شب به شب قدر و مه بدر او ، به دل نجواگر ساز شب لیلت القدری که بود زهرا ، شده ذکر او همه راز شب به نزول روح و ملائک بر ، دل چون مرآت ولی الله بک یا الله بک یا الله ، بک یا الله بک یا الله به گل ریحانه قسم یارب ، به شب میخانه قسم یارب به حریم کعبه و مولودش ، حرم جانانه قسم یارب به علی که گشته به امر تو ، صاحب آن خانه قسم یارب به سه ساله نوگل جا مانده ، گوشه ی ویرانه قسم یارب به اسیری زینب کبری ، به غریبی و به غم جانکاه بک یا الله بک یا الله ، بک یا الله بک یا الله به هلال قد کمان ،الله ، به جفا و جور زمان ، الله به نوای قاری قرآن و ، به سر بر نیزه روان ، الله به ندای حنجر ببریده ، به میان تیر و سنان ، الله به حریم عصمت آل الله ، ز نگاه شمر و سنان ، الله به جمال یوسف زهرایی ، به میان هاله ی سرخ ماه بک یا الله بک یا الله ، بک یا الله بک یا الله
ای مهربان! به این دل من هم نگاه کن حالم بد است! حال مرا روبراه کن سویت مُجیر، از همه جا رانده آمدم یا رب! نظر به بنده‌ی بی تکیه گاه کن فرصت بده به راه بیایم، اگر نشد، باشد قبول، زندگی‌ام را سیاه کن دارم شکست می‌خورم از لشکر گناه سرباز بی سلاح و سپر را نگاه کن یا اَیُها العزیز! مَسَنا و اَهلَنا رحمی بر این شکسته‌دلِ بی پناه کن طفل چموش نفس مرا زودتر بگیر! با ترکه‌ی محبت خود سر به راه کن باید تو را به ذکر "علی جان" قسم دهم ای مهربان! به این دل من هم نگاه کن
برای یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را لبیک که در دل عرفات است و منایم لبیک که از خویش نمودند جدایم لبیک که سر تا به قدم محو خدایم لبیک که امروز ندانم به کجایم پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم آن وادی سوزنده که دل راهسپارش پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش دارند همه رنگ خدایی ز غبارش هرکس به زبانی شده همصحبت یارش قومی به مناجات و گروهی به دعایند از خویش سفر کرده در آغوش خدایند این جا عرفات است و یا روح من آنجاست دل هم شده آتشکده، هم دیده دو دریاست پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست این سوز حسین است که خود بحر نجات است می‌سوزد و مشغول دعای عرفات است دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود ما غافل و در وادی مشعر خبری بود در محفل حجاج صفای دگری بود اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود هر سوخته‌دل تا به سحر تاب و تبی داشت اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید آیا اثر از گمشدۀ شیعه ندیدید؟ آیا دل شب نالۀ مهدی نشنیدید آیا ز گلستان رخش لاله نچیدید؟ آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود امروز به هر خیمه بگردید و بجویید گرد گنه از آینۀ دیده بشویید در داخل هر خیمه بگردید و بجویید یابن الحسن از سوز دل خسته بگویید شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید از یار بخواهید رخ یار ببینید امروز که حجاج به صحرای منایند از خویش جدایند و در آغوش خدایند لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند در ذکر خدا با نفس روحْ فزایند کردند پر از زمزمه و ناله منی را یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را این قافله از عشق به جان سلسله دارند این قافله با قافله‌ها فاصله دارند این قافله جا در دل هر قافله دارند این قافله تا مسلخ خون هروله دارند این قافله تا کعبۀ جان خانه به دوشند از خون گلو جامۀ احرام بپوشند هفتاد و دو حاجی همه با رنگ خدایی از مکه برون گشته شده کرب و بلایی از پیر و جوان در ره معشوق فدایی جسم و سرشان کرده زهم میل جدایی اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش پیداست شهادت ز سفیدی گلویش خیزید جوانان که علی‌ اکبرتان رفت ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود دیروز حسین بن علی بین شما بود سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود از روز ازل کعبۀ او کرب و بلا بود امروز به هجرش همه گریان بنشینید فردا سر او را به سر نیزه ببینید در مکّه بپرسید ز زن‌های مدینه زینب به کجا رفت؟ کجا رفت سکینه کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه ای دخترکان یکسره با شیون و ناله خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله زین قافله روزی به مدینه خبر آید از کرب و بلا زینب خونین جگر آید با آتش هفتاد و دو داغ از سفر آید از منبر و محراب نبی ناله برآید تا حشر از این شعله بلرزد دل میثم تنها نه دل میثم، جان همه عالم استاد
با همین روی سیاهم بار بستم آمدم زشت و زیبا، خوب یا بد، هرچه هستم آمدم غصه ام را بیشتر از خلق، مادر میخورد طعنه وقتی میخورم فوراً به او بر میخورد با لباس پاره هم دارم بهای بهتری چونکه دارم دعوت از مشکل گشای بهتری با دو دست خالیم کوه گناه آورده ام بر علی مرتضا امشب پناه آورده ام بچه که بد می شود، بابا پریشان می شود او خودش منتّ کِشِ طفل گریزان می شود راه این آلوده افتاده به دریای نجف خوب شد من را سپردی دست آقای نجف هر زمانی که دلم از مردم دنیا گرفت گرد و خاک بارگاهش گرد و خاکم را گرفت می کشد بار مرا بر شانه اش تنها علی نیمه شب در می زنم این خانه را با یاعلی یا علی! ای آنکه از روی گدا غم می بری موقع افطار، ما را کربلا هم می بری رو به ایوان طلا گفتم اذان، گفتم حسین من اراد الله خواندم، پشت آن گفتم حسین خواهری از خیمه ها تا بین گودالش رسید شمر بیرون آمد و زهرا به دنبالش رسید گفت مادر؛ روبروی قبله ام محراب ریخت تشنه بودی، پیش چشمت کاسه های آب ریخت مثل تو گیسو پریشان است مادر هم حسین زنده بودی و شدی با نیزه ها درهم حسین هم روی نی، هم به زیر پای لشکر دیدمت پیکرت پاشیده بود از هم... فقط بوسیدمت