eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
748 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خطا کارم اما خدایا ببخش من  بینوا را خدایا ببخش تو را جان زهرا خدایا ببخش ببخشم خدایا خدایا ببخش اگر که همه توبه هایم شکست اگر رشته بندگی ام گسست شدم پیش تو بی سر و پا و پست ببخشم خدایا خدایا ببخش اگر روسیاهم اگر که بدم اگر جز درت درب دیگر زدم گنهکارم اما  ببین آمدم ببخشم خدایا خدایاببخش همه خلوتم پر شد از جرم اگر نماند آبرویی برایم دگر از این بنده غافلت درگذر ببخشم خدایا خدایا ببخش من آنم که طرد از تو او را رواست که پیمان شکن را فراقت سزاست هرآنچه رسد گرچه از تو به جاست ببخشم خدایا خدایا ببخش عطا کرده ای و خطا کرده ام وفا کرده ای و جفا کرده ام به جبران لطفت چه ها کرده ام ببخشم خدایا خدایا ببخش اگر اعتباری ندارم دگر در این جمعیت آبرویم مبر سوا یا نکن یا که در هم بخر ببخشم خدایا خدایا ببخش تورا جان آن کشته ی اشک و آه تورا جان آن بی کس قتلگاه تورا جان آن خواهر بی پناه ببخشم خدایا خدایا ببخش
خارج از درک عُقول اند خدا با حیدر می رسد تا به خدا هر که رسد تا حیدر ذات حق در وجنات علوی جلوه نمود بهترین آینه ی عالی اعلیٰ..،حیدر انبیا را به خداوند رسانده است علی ذکر توحیدی موسی و مسیحا؛ حیدر مرتضی مطمئِناً بوده سراپا احمد مصطفی مطمئِناً بوده سراپا حیدر فضّه و قنبر این طایفه بودن..،عشق است ما که هستیم مگر؟! نوکر زهرا_حیدر خانه ی اهل تشیُّع،نجف اشرف اوست کاش باشیم شبی منزلِ باباحیدر عبد خاطی به کجا جز در مولا برود آخرین ملجا درماندگی ما..،حیدر هر زمان در زده ام،در به رویم باز شده بخدا رد ننموده است گدا را حیدر زیر قرآنِ علی رنگ خدا می گیریم سایبان سر ما در شب احیا..،حیدر بَه..،چه خوب است اگر موقعِ قرآن به سرم برگه ی بندگی ام را کُند امضا حیدر بعلیًّ بعلیًّ بعلیًّ بعلی.. این قسم رمز نجات است..،به مولاحیدر تا خداوند گناهان تو را پاک کند صد و ده بار شبِ قدر بگو: یا حیدر
چقدر  زرد شده  روی نازنین علی نشسته است عرق مرگ بر جبین علی چه بار غصه و غم که به شانه برد علی زبعد فاطمه یک آب خوش نخورد علی زبعد فاطمه شد خواب حرام بر چشمش که استخوان به گلو داشت ، خار در چشمش به گریه زخم دل خویش را  رفو می کرد وسال هاست علی مرگ آرزو می کرد چقدر نیمه‌ی شب آه آه گفت علی چقدر درد دلش را به چاه گفت علی چقدر ناله  زد  آقا ... اَتُضرَبُ الزهرا؟! چقدر گفت خدایا ... اَتُضرَبُ الزهرا؟! بمیرم ، نشنوم از مرتضی چنین سخنی که گفت اَنزَلنِی الدهر ، ثُمّ اَنزَلَنیٖ*۱ چه حرف های بدی به امام ما گفتند چقدر نان و غذا  داد و ناسزا گفتند اگر چه سینه ز غصه لبالب است امشب برای شیر خدا بهترین شب است امشب به روش خنده نشیند ولی پس از سی سال جمال فاطمه بیند علی پس از سی سال زدیده اشگ خدا حافظی به گونه چکید کشید ناله و پا را به سمت قبله کشید گرفت در بر خود دستهای زینب رل به گریه پاک نمود اشگ های زینب را مکن تو گریه برای رسیدن  اجلم که تازه روز خوش توست ای عزیز دلم چقدر لطمه  به صورت زدی برابر من چقدر آه کشیدی  به خاطر سر من تن دریده ببینی چه می کنی زینب سر بریده ببینی چه می کنی زینب در این دیار  تو را  سر به زیر می آرند تو  را  به کوفه  شبیه اسیر  می آرند به  رخ  ز  خون جبینت  نقاب می گیری به زیر چادر پاره  حجاب می گیری برای  روز اسیری  تو  پریشانم مرا ببخش که مکشوف روضه می خوانم به شهر کوفه همه حرمتت رود بر باد به روضه‌ی  دَخَلتْ زینبُ عَلیَ بنِ زیاد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *۱روایتی منسوب به حضرت مولا علیه السلام است: «الدهر انزلنی ثم انزلنی ثم انزلنی حتی قیل معاویة و علی»؛ روزگار، مرتبه مرا پایین آورد، پایین آورد، پایین آورد به حدی که گفته شد معاویه و علی علیه السلام ابن‏ أبی ‏الحدید، شرح ‏نهج ‏البلاغة، ج 20 ، ص 326، قم، نشر کتابخانه عمومی آیة الله مرعشی نجفی، چاپ اول، 133 مقدس اردبیلی،حدیقة الشیعة، ج ‏1، ص 208، انتشارات انصاریان‏. ـــــــــــــ
خوشحال از اینکه عاقبت حاجت روا می شد با هر قدم برداشتن از غم رها می شد دستش به دوش ماه و دوش آفتابش بود این بار دوم بود محتاج عصا می شد چه حاجتی بالاتر از دیدار زهرا داشت آری چه توفیقی نصیب مرتضی می شد دست یداللهی او هر وقت می لرزید گویا ستون عرش اعلی جابجا می شد لحظه به لحظه چشمهایش تار تر می دید با خواب تازه چشمهایش آشنا می شد تنها برای خاطر زینب نمی افتاد مانند روز دفن زهرا بود تا می شد خیلی سفارش کرد بر عباس زینب را دِینی که مولا داشت بر گردن ادا می شد مانند روز آخر زهرا وصیت کرد از کربلا می گفت و حجره کربلا می شد طفلان دعا کردند شاید او شفا گیرد  این بار اول بود در کوچه دعا می شد مردی که تا دیشب به ناحق غرق تهمت بود امشب میان کوچه ها بابا صدا می شد از بسترش گویا شمیم یاس می آمد هر چند دیر امشب ولی  حاجت روا می شد
گفته ام زینب ببوسد حنجرت را بی گمان زیر خنجر بوسه خواهر به دردت می خورد کربلا چون می روی با خود عبایم را ببر وقت برگرداندن اکبر به دردت می خورد بی سبب مادر به زینب کهنه پیراهن نداد بی کفن ،پیراهن مادر به دردت می خورد در رکوع عشق در گودال هم انفاق کن پس نگین سرخ پیغمبر به دردت می خورد زینبم همراه خود تو چند تا معجر ببر در هجوم سنگها معجر به دردت می خورد دخترم تو پا به پای من مریز اشک روان روزگاری این دو چشم تر به دردت می خورد
چرا امشب به بستر جان نداری ندارم هیچ باور... جان نداری سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای بمیرم مثلِ مادر جان نداری بخوان روضه که خون شد حاصلِ تو که خون می‌جوشد از درد و دلِ تو شبیه قاتلانِ مادرم باز به من خندید بابا  قاتلِ تو بخوان روضه عصایش را شکستند غرورِ مجتبایش را شکستند بخوان ای سر شکسته نیم روزی زدند و هفت جایش را شکستند دو دستش رویِ سینه با ادب رفت تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت همینکه نامِ زهرا را شنید او سرش پایین به سمت در عقب رفت به او گفتی امانِ زینبم باش بمان عباس  جانِ زینبم باش اگر حتی به رویِ نیزه رفتی به نیزه سایبانِ زینبم باش کنارش باش کمتر غم ببیند که با تو دردها را کم ببیند سپردم بر تو؛ حتی سایه‌اش را مبادا چشمِ نامحرم ببیند دلم قرص است غم همسایه‌اش نیست که عباسِ مرا همپایه‌اش نیست مرا او سایبان می‌گردد اما سرِ کج روی نیزه سایه‌اش نیست مرا گفتی به شهپر می‌سپاری به دستِ شش برادر می‌سپاری ولی دست چه کس در شام و کوفه مرا با چند دختر می‌سپاری
دوباره اشك غم از گونه‌ام سرازير است امام حيِّ من! احياي بي تو دلگير است دوباره ليلۀ قدر آمد و گمان دارم مقدّر است نيايي؛ فراق تقدير است كسي ورق نزند خاطرات هجران را كتاب بي كسي‌ام بي نياز تفسير است مبين كه دست تمنّا به آسمان دارم هنوز پاي دل من به خاك، زنجير است گرسنه آمده‌ام پاي سفرۀ سحرت كه ديده و دلم از شام بي‌كسي سير است رواست تا كه فدايت كنم جواني را ز فرط معصيت افسوس كه دلم پير است براي اين شب جمعه مرا به كوفه ببر چرا كه كرب و بلا در نجف زمين‌گير است دليل مرگ علي نيست ضربۀ شمير چرا كه قاتل مولا غلاف شمشير است
ای کوفه چه ساکت و خموشی خاموشی و سخت در خروشی ای مسجد کوفه کو امامت محراب علی سرت سلامت ای پیر مریض کو طبیبت ای منبر کوفه کو خطیبت سجادۀ لاله گون مولا انداخته گل زخون مولا امروز که آبرو گرفتی از خون علی وضو گرفتی ای زندگی ات تمام تاریخ مظلوم ترین امام تاریخ ای کل وجود تربت تو شهر تو دیار غربت تو هر ظلم که بود با دلت شد تا تیغ سقیفه قاتلت شد ای عقل نخست هر که هستی تو کشتۀ جهل مردمستی با آن همه حُسن نیت خویش دیدی ستم از رعیت خویش کو مالک اشترت علی جان سلمان و ابوذرت علی جان هر جا که نشانه از غم توست صد دجلۀ اشک هم کم توست با آنکه شکافت فرق پاکت خون ریخت به روی تابناکت زخمیت به زخمۀ جگر بود کز زخم سرت کشنده تر بود مشتاق رخ حبیب بودی بی فاطمه ات غریب بودی بشکافت چو فرق نازنینت شمشیر گریست بر جبینت خون تو روانه از جبین بود پاداش محبت تو این بود؟ ای زخم تو زخم آفرینش بگریسته بر تو چشم بینش ای خاک نشین آسمانی ای عرش مکان لا مکانی ای قلب نماز سینه چاکت ای سجده نهاده سر به خاکت ارکان دعا شکست بی تو تکبیر به خون نشست بی تو تو منتظر وصال یاری در بستر مرگ بی قراری اطفال یتیم داغدارند امشب همه چون تو بی قرارند خون گشته روانه در عزایت از چشم یتیم بی غذایت با قتل تو آه آه کوفه خیزد ز درون چاه کوفه زخم تو به فرق مرهمت بود پایانگر دورۀ غمت بود از "فزت برب" توست معلوم راحت شدی ای امام مظلوم آیینۀ دل ، شکستۀ توست محراب ، به خون نشستۀ توست تا هست به سینه ها غم تو تقدیم تو اشک "میثم" تو
آن شب غمش لرزه به ارکان فلک می زد فزت و رب الکعبه آتش بر ملک می زد کعبه شب میلادش از یک سو ترک برداشت این بار انگار از هزاران سو ترک می زد گویا برای زخم های کهنه اش می خواست عمری اگر هر شب فقط لب بر نمک می زد گویا برایش نخلها هم گریه می کردند با چاه نخلستان اگر حرف از فدک می زد بر قاتلان همسرش هر روز بر می خورد آری خدا اینگونه صبرش را محک می زد آری علی را در میان کوچه ها کشتند روزی که قنفذ داشت زهرا را کتک می زد
دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد  یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد  دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود  امن یجیب ورد لبان زینبت بود  دیشب ملائک هم گریبان می دریدند فزت و رب الکعبه ات را می شنیدند  بر دوش من بگذار بار محنتت را  دیدم به چشم خود تمام غربتت را  هر شب سراغ چاه رفتی گریه کردی  یا بین کوچه راه رفتی گریه کردی  میدانم از هجران مادر پیر گشتی  اما مگر از زندگانی سیر گشتی؟ فکری به حال کاسه های شیر کردی ؟ فکری به حال کوفه ی دلگیر کردی؟ بابا مرو مانوس غم ها میشوم من  با رفتنت تنهای تنها میشوم من  رحمی کن آخر بر یتیمان پریشان  جان حسن قدری تحمل کن پدرجان  بادختر خود کمتر از این سربه سر کن  از رفتنت بابا بیا صرف نظر کن  با این وصیت ها نده دیگر عذابم  جان حسین دیگر نکن خانه خرابم  ام المصائب هستم و ام البکایم  تو هم شبیه مادرم گفتی برایم  بر روی چشم هستم هوادار حسینت  هستم همیشه مونس و یار حسینت  بابا خیالت جمع هستم تکیه گاهش  هستم شریک درد و داغ و سوز و آهش  دیگر نگو از خاطرات همسر خود  از خلعت و بقچه نگو با دختر خود  بس کن پدرجان چون دگر طاقت ندارم  باشد-کفن در زیر پایت می گذارم  حرف از کفن گفتی و دلشوره گرفتم  از پیرهن گفتی و دلشوره گرفتم  گفتی حسین و کربلا ای داد بی داد  گفتی حسین و بوریا ای داد بی داد بابا حسین من کفن دارد ندارد  حتی کفن نه پیرهن دارد ندارد
به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد نشسته دخترِ تو دادِ بیداد چه سازم با دلِ خود وای ای وای چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد یتیمی گفت  مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمعِ شبم کو دوچشمانت چرا تار است امشب مرا کشتی نگو که  زینبم کو طبیب آمد سرش را هِی تکان داد مرا دستِ بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟ زمین خورد و کفنها را نشان داد زمانِ سوختن‌ها مانده باقی غمِ عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دوتا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتن بدوزم لباسِ مجلسِ شیون بدوزم خیالم نیست راحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار
نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی غم همیشه با من است و می کند غمخواری ام میهمان خانه ام را کوفه از دستم گرفت تا ابد شرمنده ام کرده است مهمانداری ام من بدم می آید از این کوچه های چشم تنگ سخت باشد در چنین وضعی امانت داری ام بعد تو کوفه به من بی احترامی می کند نیست یک محرم نماید در غریبی یاری ام بیست سالِ بعد هم باشد سرم را بشکنم تا بیاید باز بوی تو زخون جاری ام دختر تو باشم و بی پرده باشد محملم تو بگو آیا سزاوار چنین آزاری ام خطبه می خوانم ولی با غیرت لحن شما آن زمانی که بیایم پابه پای قاری ام گر ابالفضلت برم باشد خیالم راحت است کوفه می داند که ناموس چنین سرداری ام من خودم معجر رسان دختران حیدرم کور خواهد شد نخواهد دید دشمن، خواری ام