«تجربهٔ شستن پادری و ببری»
بعد ازظهر کسل کننده ای را می گذراندیم. بچه ها بی حوصلگی را به جست و خیز تبدیل کردند. اولش با شوخی های جزیی شروع شد. تا جایی که کار به آی آی و جیغ و ریسه های خنده رسید. خوش بودند ولی همراه ِمسن ما کلافه شده بودند.
در این موقعیت چه کسی خودش را مسئول حل و فصل ماجرا _به طوری که نه سیخ بسوزد نه کباب_ می داند؟ معلوم است؛ مادر!
هم از اینکه بچه ها سرگرم بودند خوشحال بودم و دوست نداشتم حالشان را بگیرم، و از طرفی هم باید شرایط همراهمان را در نظر می گرفتم.
تا اینکه به فکرم رسید: چه گزینه ای بهتر از آب بازی؟
اما آب بازی هدفمند، که برچسب اسراف نخورد. مدتی بود فرصت نکرده بودم پادری را بشویم.
گفتم بروید پادری را بشویید. بلافاصله استقبال شد. شیر آب حیاط قطع بود، برای همین با بطری آب می بردند توی حیاط و پادری را می شستند.
نیم ساعتی مشغول بودند.
آخرش دیدیم ببری _عروسکی در حد یار غار_ هم در ماجرای شستشو مستفیض شده و رفته روی بند تا خشک شود.
آن بعد از ظهر تبدیل به یک خاطره خوب شد.
هم پادری که مدتی بود می خواستم شسته شود، شسته شد و هم بچه ها به جای درگیری با هم، درگیر فعالیتی جدید و کسب تجربه شدند.
✍️مامان ِ مدیر ☺️
#تدبیر_مادرانه
#مادرانه
#تربیت
شما هم تجربه ها و تدبیرهایی که در زندگی انجام می دهید برای ما بفرستید:
💌@jaryanezendegi
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠@jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
می گفت: دنیا آن میهمانی بزرگی نیست که گمان می کنی به آن دعوت شده ای.
کمی اندیشیدم؛ اشتباه می گفت! هست!
کمی اندیشیدم؛ راست می گفت؛ نیست!
هم هست و هم نیست!
وقتی ثانیه به ثانیه ات را خرج دنیا می کنی، درست مثل یک شیء لزج و لغزنده، مثل قالب صابونی می شود در دستانت که هرچه بیشتر می فشاری و هرچه بیشتر تقلا می کنی برای داشتنش، بیشتر و بیشتر و بیشتر از دستش می دهی... .
کدام دنیا را می گویم؟
همان دنیا که وقتی صبحش را شب می کنی و شب آن را روز، هرچه می نگری لحظه ای در آن پیدا نمی کنی که تو باشی و او.
تا با هم کمی اختلاط کنید.
و او یکه تاز عرصه ی وجودت باشد و تو تنها مخاطب لحظه ات را او قرار داده باشی.
همان دنیا که رنگی از او ندارد. به ظاهر شاید او و برای او و با او های بسیار داشته باشی؛ اما خودت خوب می دانی مصداق همه ی برای او بودن هایت، همین عبارت است:
تو در پناه او و دلت جای دیگر است!
آری! این چنین دنیایی، آن میهمانی شگرفی نیست که در دل می پروراندیم.
هرچند آنقدر شگفتی در خود جای داده، که تو را به چیزی بیش از یک میهمانی شگرف و چیزی بیش از یک رویا فرا می خواند... .
✍️منصوره سادات موسوی
#دست_نوشته_هایی_برای_من_که_نیستم
#خلوت
#اندیشه
#او
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
انتخاب اسم کار سختی است. اسمی که به متن بیاید، خلاقانه باشد، و مخاطب را به خواندن مطلب برانگیزاند.
توی همین پیچ گیر کرده ام. چند بند نوشته ام. به نظرم محتوا خودش را در متن نشانده. کلمه ها را هم آنقدر بالا و پایین و چندین بار مترادف هایشان را جایگزین کرده ام که بالاخره با خودم گفتم: "اوهوم، خوبه. همونه که میخواستم"
اما حالا که میخواهم تیترِ این چند بند را انتخاب کنم، ذهنم به جایی قد نمی دهد، قفل شده.
یک بار دیگر جمله ها را میخوانم. مغزم دارد گرم میشود. چند کلمه مناسب پیدا میکنم، اما به دلم نمی نشیند. در عین حال همان ها را در انتهای متن تایپ میکنم تا فراموشم نشود. دارم خوب پیش می روم که ....
صدای پسر کوچکم می آید: " مامان! اوّل کدوم یکی رو باید بذارم؟ بلد نیستم درستش کنم"
دلم نمی کشد حالا کارم را رها کنم، تازه دارم به جاهایی میرسم. با اشاره و چشم از خواهرش میخواهم کمکش کند. تا او را می بیند با صدای بلندتری از قبل فریاد می زند:" نه! تو بلد نیستی. مامان میدونه اینو کجای پازل میذارن"
این حرفش فقط یک معنا دارد، الان "مامان"میخواهد، نه اطلاعات و نه کمک و نه هیچ چیز دیگر.
نشانگر را می برم روی علامت ذخیره. کلیک می کنم. از جا بلند می شوم و واژه ها و جمله ها را به حال خودشان رها می کنم.
بعد از نشستن کنار پسرم با چند سوال و راهنمایی کمکش می کنم که قطعات پازل را در جای خودشان بگذارد. تصویر کامل می شود. خوشحال است. می دود سمت خواهرش و صدایش می زند.دوست دارد حاصلِ تلاشش را به او نشان دهد.
می ایستم. نگاهش دنبال من نیست. یعنی نیازش به توجه مامان تأمین شده. می روم سراغ نوشتن. پای لپ تاپ می نشینم. یک بار دیگر بند اول را میخوانم. جرقه ای در ذهنم روشن می شود. خوب است. تیتر مناسبی است. اصلا همان است که میخواستم. کلیدها را تند و تند میفشارم: ا. ت . ّ . ص. ا. ل.
کلمه را دو سایز بزرگتر و بعد بولدش میکنم.
حالا چیزی در ذهنم پررنگ میشود: "انگار همه چیز در این دنیا به هم متّصل است" البته گاهی نه آنطور که ما فکر میکنیم. مثل همین جرقه ای که بی هوا آمد و نه از مسیر بارش فکری و یا تکنیک های دیگری که بلد بودم.
من باید در پازل زندگی، جای خودم را درست پیدا کنم تا بقیه قطعات هم یکی یکی و به ترتیب و حتّی به موقع اضافه شوند.
یادم باشد مادری ام از آن نقش هاست که اگر زودتر در جایش قرار بگیرد هر قطعه ای به تناسب آن، موقعیت خودش را به راحتی پیدا میکند.
✍ فهیمه فرشتیان
#مادرِ_نویسنده
#مادرانه
🌊جریان جمع بانوان نویسنده🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
«خانه های پتویی»
نشسته ام روی مبل و کتابم جلویم باز است و محو روزگار کودکی بچه هایم شده ام.
روزگاری با خانه هایی که فقط کف دارد. زمین این خانه ها نرم و گرم است. خانه های پتویی که دیوار ندارد و مرزش با خانه ی همسایه دوخت لبه ی پتوهاست.
همسایه ی دیوار به دیوار همیشه باهم رخ به رخ هستند، چون خانه های پتویی دیوار ندارند. اصلا هیچ دیواری بین مردم روزگار کودکی نیست. قلب ها همه بهم راه دارد و چشم ها تشنه ی دیدار یکدیگر هستند.
آدم های روزگار خانه های پتویی را دوست دارم. مثل خانه هایشان گرم و لطیف هستند.
✍️انسیه سادات یعقوبی
#مادرانه
#کودکانه
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
با عرض تسلیت ایام رحلت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و شهادت امام حسن علیه السلام و امام رضا علیه السلام؛ گروه نویسندگان جریان برگزار می کند:
🔰پویش مردمی روایت خادمی🔰
«خادمی امام رضا علیه السلام افتخار من است» مقام معظم رهبری
🏴🖊️فراخوان روایت خادمی🖊️🏴
✴️با ثبت و انعکاس لحظات خادمی امام رضا علیه السلام، به پویش مردمی #روایت_خادمی بپیوندید.
🌱 هر موضوع کوچک و بزرگی می تواند سوژه شما در روایت باشد. در نظر داشته باشید خادمی گسترهٔ وسیعی دارد. از خاطرات خادمی خودتان یا مشاهدهٔ خادمی دیگران بنویسید. کوتاه یا بلند تفاوتی ندارد. مهم این است که خادمی روایت شود. ادامهٔ ماجرا را بر عهدهٔ نگاه خلاقانه و عمیق شما می گذاریم.
به صورت های:
💠عکس و فیلم
💠عکس نوشته
💠فیلم و متن
💠متن روایت
مهلت ارسال:
۲۶ شهریور ماه ۱۴۰۲
آیدی ایتا جهت ارسال آثار :
@jaryanezendegi
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌿 روایت های شما با ذکر نام ارسال کننده در این صفحه نمایش داده خواهد شد:
https://eitaa.com/jaryaniha
🍃 به تعدادی از مشارکت کنندگان در پویش روایت خادمی ، هدایای فرهنگی متبرک آستان قدس رضوی اهدا می گردد.
@jaryaniha
سلام مخاطبین عزیز
عزاداری هاتون قبول🤲
لطفا پیام بالا را که فراخوان پویش مردمی روایت خادمی هست، اطلاع رسانی گسترده نمایید.
به دوستان و آشنایانتان ارسال بفرمایید.
با تشکر 🌹
@jaryaniha
May 11
#روایت_خادمی
«پارچهٔ صورتی»
پارسال در ایام شهادت امام رضا علیه السلام تصمیم گرفتیم با جمعی از دوستان بسته های آجیل جهت پذیرایی زوار تهیه کنیم.
مثل همیشه در گروه ها و کانال های کتاب پردازان اطلاع رسانی کردیم و اقلام تهیه شد. با خانم ها قرار گذاشتیم.
همه دور یک پارچهٔ تمیز صورتی نشستیم. یکی گردو می شکست، یکی میزان بادام زمینی را نسبت به کشمش و نخود اندازه می کرد، یکی با ملاقه ای که پیمانهٔ ما شده بود آجیل را در پاکت می ریخت، یکی چسب می زد. هر کسی به کاری مشغول بود.
اتفاقا همان ایام اغتشاشات #زن_زندگی_آزادی هم تازه شروع شده بود و فکر دوستان درگیر بود.
یکی از دوستان باب صحبت را باز کرد. همه نظر داشتند. همه بغض داشتند. هر کسی از زاویه ای به ماجرا نگاه می کرد.
گرچه نظر ها متفاوت بود اما حرف ها راحت بیان می شد. انگار آن پارچهٔ صورتی که همه گرداگردش نشسته بودیم شده بود کرسی آزاد اندیشی و مکانی که هر کسی حق داشت بدون دغدغه عقایدش را بگوید و فرصت داشت در فضایی دوستانه و آرام، حرف های طرف مقابل را بشنود.
خاطرهٔ بالا تجربهٔ خادمی ما در پشت صحنهٔ پذیرایی زائرین بود. تجربه ای که به ما یاد می داد وقتی بر مدار #امام_رضا_علیه_السلام باشیم چقدر می توانیم وسیع تر از گذشته باشیم و یکدیگر را دوست داشته باشیم و برای هم وقت صرف کنیم.
✍️قلم آبی
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«دور اما نزدیک»
امسال در محله جدیدی از مشهد ساکن شده ایم.
محله ای که از حرم خیلی دور است.
و این عکس مربوط به یکی از کوچههای نزدیک منزل ماست.
اهالی چند تا خانه با هم تصمیم گرفته اند ماه صفر را روضه بخوانند.
میگویند چند سال است این برنامه را دارند.
هر روز عصر کوچه شسته و مفروش می شود و بعد از غروب، مهمان های محله یکی یکی می آیند تا بنشینند بر سر سفرهٔ ذکر ائمه...
اینجا شاید از حرم دور است اما دل مردمش پیوندی عمیق با امام دارد.
پیوندی با امام که زمینهٔ جمع شدن آنها را با هم فراهم آورده.
پیوندی که پیوند آفرین است!
✍️اعظم بخشی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«عکس ۱»
ما به جارو زدن خانهٔ تو محتاجیم
تا ابد فخر بر این خدمت شاهانه کنیم
شاعر: آقای احسان محسنی فر
📸عکس: خانم معصومه قائمی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از کانون خادمین امام رئوف
مشهدیای عزیز، همسایههای امامرئوف
سلام🙂
یواش یواش صدای پای زائرای امامرضا(ع) داره به گوش میرسه👣
مهموننوازی بینظیر عراقیهارو دیدین؟😍
حالا نوبت ما عاشقای امامرضاس🥰
✨ هرکجا هستید با هر شرایط و توانی، لبیک بگید تا عشق و ارادتمون رو به اماممهربونیها نشون بدیم🖐
1⃣ فقط کافیه وارد سایت www.razavi.city بشید؛
2⃣ و یا با شمارههای
📞 ٠٩١٠٣٧٩۶٠٠۴
📞 ٠٩٠٣٧٩٧٧۴۵٢
تماس بگیرید.
3⃣ یا عبارت " همه خادم الرضائیم " رو به سامانه ٩٠٠٠۲٠٠٨ پیامک کنید؛
#همه_خادم_الرضائیم
#هرخانه_یک_زائرسرا
هرخانهیکزائرسرا →
❁ | @razavi_city | ایتا ❁
❁ | www.razavi.city | سایت ❁
#روایت_خادمی
«کتاب دعا»
هنگام اذان ظهر بود و صدای دلنشین اذان در حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع) بلندشده بود. خادم های آقا صدا می کردن: «زائرین محترم جهت اقامه نماز بفرمایید صحن غدیر»
نماز که تمام شد من کنار یکی از آب خوری های حرم ایستاده بودم و مشغول خدمت رسانی به مردم به عشق آقا امام رضا (ع) بودم. خانمی که مشخص بود از عربستان آمده بود آمد به سراغ من. گفت: یکی از این کتاب دعاهاروباخودم می خوام ببرم. به او گفتم: خواهرم این کتاب ها مال حرم مولاست. دوباره گفت: ولی من می خواهم که این کتاب راباخودم ببرم. بعد کتاب دعایی که دردست داشت راگذاشت و قدم هایش را برای خروج ازحرم برداشت. پشت سراو می رفتم اولش هرچقدر میرفتم به او نمی رسیدم ولی بلاخره به او رسیدم. کتاب دعایی که از خواهرشهید محرابی هدیه گرفته بودم را دادم به خانم. خیلی خوشحال شد و تشکرکرد. گفتم سفارش من را به امام حسین علیه السلام بکنید. روزبعد که دوباره برای خدمت رسانی رفته بودم حاج آقایی درصحن طبرسی داشت از ویژگی های امام رضا (ع) می گفت. اخرین لحظه من را دید و کلی دعاکرد. و درست همانند آن کتاب دعایی که به آن خانم داده بودم از حاج آقا هدیه گرفتم.
این یکی از زیباترین خاطرات از لحظات خدمت به مردم به عشق آقا علی بن موسی الرضا بود.
گرچه نمی توانم خادم حرم تو بشوم ای آقای من امام رضا (ع)، ولی قول می دهم مثل هرسال دوروز مانده به شهادت تو و دو روز بعد از شهادت تو به زائرانی که از راه دور به عشق تو آمده اند خدمت رسانی کنم❤️
✍️ خانم فرشته نخعی مقدم
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
نویسندگان جریان
با عرض تسلیت ایام رحلت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و شهادت امام حسن علیه السلام و امام رضا علیه
«توضیح تکمیلی در مورد فراخوان #روایت_خادمی »
سلام و صبح به خیر خدمت اعضای محترم کانال 🤗 و نویسندگان خوش فکر👌
تشکر از مشارکت شما در اطلاع رسانی پویش مردمی روایت خادمی، و تشکر از دوستانی که اثر ارسال نمودند.🌷
✅خواستیم نکته ای را در مورد آثار ارسالی عرض کنیم:
🔺 عزیزان بهتر است عکس و متن هر دو تولید خودتان باشد و بیانگر روایت _ماجرا، خاطره_ از موضوعاتی مرتبط با خادمی باشد.
🔻تعداد محدودی از آثاری که به دست ما رسیده در عین زیبایی، یا روایت نیست (یعنی مثلاً تماما دلنوشته است) و یا موضوع خادمی نیست.☺️ پس لطفا به این دو نکته عنایت داشته باشید تا بتونیم هر چه بهتر مطالب زیبای شما را در کانال منعکس کنیم 🌹
ولی عالی هستید✨✨. تا الان هم روایات بسیار زیبا و پر مغزی به دست ما رسیده که در کانال منتشر خواهد شد.
التماس دعا🌸
@jaryaniha
#روایت_خادمی
«کیک دوقلو که یک قلو شد»
شبی که این عکس را گرفتیم خوب به خاطر دارم. مهمانهای روضه خیلی بیشتر از تخمین های اولیه ما شدند. برای همین با بچه های هیئت تصمیم گرفتیم بسته های دوتایی کیک را باز کنیم تا به همه برسد.
الان که عکس را می بینم، آن سینی، آن در آلمینیومی، آن پرده سیاه، حتی انگشتر دوستم که در عکس محو افتاده، همه اش توی ذهنم یک پوشه دارد. هر کدامش یک خاطره است.
به نظر من خادمی یک کار موقت نیست. اصلا یک کار نیست. یک دانه تصمیم نیست. یک عالمه کار و تصمیم و ماجراست. خادمی یک سبک زندگی است.
وقتی تصمیم به خادمی می گیریم یعنی داریم مجموعه ای از ماجراها و اتفاقات و مسئله ها و دوستی ها را انتخاب می کنیم که همه اش در کنار هم، زیستی متفاوت برای انسان رقم می زند.
حقیقتا خادمی، سبک زندگی است... !
✍️فاطمه ارشادی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«ضرورت روایت» ۱
#مطلب_آموزشی
یک صحبت خودمانی و خیلی خیلی مهم با مخاطبان کانال☺️
یک سوال صادقانه در ارتباط با روایت وجود دارد:
🔺🔻چرا باید روایت کنیم؟🔺🔻
ما می خواهیم طی چند نکته بیان کنیم چرا روایت های شما از وقایعی مثل خادمی امام رضا علیهالسلام در دهه پایانی صفر اهمیت دارد؟
✅شما با این کار منابعی تولید می کنید برای:
💠 نوشتن داستانهایی بر مبنای حقیقت
💠پژوهش های اجتماعی و یا حتی مقالات علمی
💠 ثبت تاریخِ صادقانه و حقیقی از بطن ماجراها
✅ روایت شما و هزاران نفری که در این باره می نویسند حضور آگاهانه، صمیمی و همیشگی مردم را در صحنه نشان می دهد.
✅ افرادی که امکان حضور ندارند با خواندن روایت تجربه های شما ، طعم شیرین خدمت و معنویت را اندکی مزه مزه می کنند.
✅ هر چه شمارِ روایت ها در موضوعی بالاتر باشد، به طراحی و ارائه الگویی در آن زمینه نزدیک تر می شویم.
✅ وقتی تعداد زیادی روایت از بطن ماجرا ثبت شوند، راه بر تحریف حقایق بسته می شود.
🌸پیشنهاد می کنیم با ارسال این مطلب برای دوستانتان، اقدامی در راستای گسترش روایت گری بردارید. 🌸
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«دقت×سرعت»
امسال هیئت سه شب برنامه داشت و ما بچه های آشپزخانه بودیم. در زمان هایی کار به شدت پرفشار میشد. حجم زیادی از مهمان ها را باید در زمان مشخصی شربت می دادیم.
شربت دادن که شروع می شد؛ بین جینگ جینگ استکان ها که بهم می خوردند، عبارت «سریع، سریع، بچه ها سریعتر» شنیده می شد که بی اختیار به هم می گفتیم.
و حقیقتا سرعت ملکه ذهن مان شده بود در آن لحظات.
یک آن چشمم افتاد به یکی از بچه ها که استکان ها را در سینی میچیند، دیدم استکان ها را طوری می چیند که دسته ها به یک طرف باشد و مراقب است مسئول پذیرایی سینی را از سمتی به دست بگیرد که دسته ها به سمت میهمان باشند.
چیزی که او انجام می داد ترکیب سرعت و دقت بود. و چه زیبا بود این ترکیب.
و البته خوب که نگاه می کردی می دیدی این ترکیب در همهٔ مراحل کار ضروریست و به صورت ضمنی توسط همه رعایت می شود وگرنه یک جای کار می لنگد.
البته این ضرورت منحصر به هیئت نیست. زندگی واقعی هم از جنس ترکیب است. و این هیئت است که درس های ترکیبی به آدم می دهد... .
✍️مهدیه ثابت
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«برایِ بحرِ بیکران»
آمدمدر حرمت،با چشمگریان یا رضا
مادرم نذرِ تو کرده،قلبِ غمناکِ مرا
قلب من را بپذیر و ضامنش شو یا رضا
دست من را رد نکن،درمانده ام من به خدا
آهویِ دلخونِ تو،زهر زمانه خورده است
مرهمت آماده کن، جان جوادت یا رضا
غربت شهر، مرا راهیِ مشهد کرده است
بنواز این غریب را،یا غریب الغربا...
✍️شاعر: خانم نازنین فاطمه ظهرابی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«طعم خوب، حال بی نظیر»
از صبح با مادر و خاله ها مشغول پاک کردن و شستن و خرد کردن بود. وقت خرد کردن آن همه پیاز، ریختن اشک هایش از کنترلش خارج بود. اشک هایی که مشخص نبود از سوزش پیاز است یا از سوزش دلش!
موقع تفت دادن پیازها، خاله به او گفته بود: «بیا کمی در عدسی ها فلفل دلمه ای رنده کنیم، طعمش بی نظیر می شود، بی آنکه کسی بفهمد طعم بی نظیر آن از چیست!»
آن حرف خاله، ذهنش را برد به حالش. وقتی خسته بود از پاک کردن و شستن و خرد کردن، اما حالش بی نظیر بود. با این تفاوت که اینجا می دانست، حال بی نظیرش به خاطر عدسی هایی ست که به نام «ضامن آهو» پخته می شد... .
✍️ خانم فاطمه ممشلی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«یک لیوان چای گرم»
اولین بار ۱۵ سالم بود که به دعوت یک دوست قدم در مسیر خدمت زائرین پیاده گذاشتم.
آن سال مشهد زمستان سردی داشت، همراه مادرم شال و کلاه کردیم رفتیم دبیرستان آزادگان واقع در خیابان چمران.
گروه اول که رسیدند بعضی حالشان خیلی بد بود، پاهایشان یخ زده بود و تاول ها اذیتشان میکرد. هر گوشه سالن زائری نشسته بود و پاهایش را گرم میکرد. من مات و مبهوت مانده بودم وسط سالن و به آنها نگاه میکردم، اولین بار بود چنین صحنهای میدیدم و داشتم توی ذهنم فاصله رابطه خودم را با امام اندازه میگرفتم که من کجا و اینها کجا... بغض بدی گلویم را فشار میداد که مادرم کتری چای را داد دستم و گفت: چرا اینجایی؟ زودتر برو با چای گرم حالشان را خوب کن.
زوار همینطور گروه گروه میآمدند و من تند تند لیوان چای را میدادم دستشان.
فرصت خلوت نداشتم اما دلم میخواست جایی پیدا کنم تنها باشم.
کتری چای خالی شده بود، رفتم آبدارخانه کتری را پر کنم دیدم مادرم تنهاست، نگاهمان که به هم افتاد بغضمان اشک شد...
ما همه عشق و ارادتمان به ائمه اطهار سلام الله علیه را مدیون سوز دل مادرهایمان هستیم.
✍️ خانم فاطمه آزاده
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
✨مجموعه ای نفیس از روایت های خادمین اهل بیت علیهم السلام را در این صفحه در ایتا مشاهده بفرمایید:
@jaryaniha
💌جهت ارسال روایت ها، خاطرات و مشاهدات خود با موضوع خدمت به اهل بیت علیهم السلام، به آدرس زیر مراجعه نمایید:
@jaryanezendegi
🌱لطفا پویش مردمی روایت خادمی را به دوستان و آشنایان خود اطلاع رسانی نمایید.
مطلب آموزشی با موضوع 🔻ضرورت روایت🔺 در اینجا بخوانید.
💠 جای روایت شما در این مجموعه خالیست. مشاهدات شما از عشق و ارادت و خدمت مردم به امام می تواند به غنای این مجموعه کمک شایانی بنماید.
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#روایت_خادمی
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
May 11
😞امروز در سوگ چه کسی می گرییم؟
هنوز جوان بود که سران همه قبایل داوری اش را میان خود پذیرفتند. نصب حجر الاسود را چنان تدبیر کرد که می دانید.
چند سال بعد همان بزرگان بودند که خواستند او را به تهدید های مختلف از ادامه امور رسالتش بازدارند. اما مگر ضربه هایی حتّی به آن قدرت و شدّت، کوه را ذرّه ای می لرزانَد؟
در هر نبردی که وارد میشد، هراس به دل دشمن می انداخت و دوست را به رشادت هر چه بیشتر وا می داشت.
اینها مقدمه است.
همه را باید گفت تا حقیقت این عبارات عمیق تر درک شود:
عَنِ ابنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِه) یَجلِسُ عَلَی الأرضِ وَ یَأْکُلُ عَلَی الأرضِ وَ یُجِیبُ دَعوَةَ المَملُوکِ عَلَی خُبزِ الشَّعِیرِ.(۱)
روی زمین می نشست. یعنی مثلاً وقتی در راه کسی با او چند کلمه حرف داشت، دنبال زیر انداز نبود. می نشست، و سوال و درخواست را می شنید.
حتّی به هنگام، روی زمین طعام می خورد. کاسه بشقابی بود یا نبود، سفره ای فراهم می شد یا نه فرق نداشت.
و زیباتر از همه اینکه مردی چنان با هیبت و عظمت،بارها در حال عبور، دعوت غلامی را به هم سفره شدن بر سر تکه نانی جو می پذیرفت. این یعنی کاری را که به دنبالش بود دقایقی عقب می انداخت تا هم نشین مردم باشد و هم کلام با امّت.
قلب با چنین شخصیتی اُنس می گیرد.
با شنیدن نامش به تپش می افتد.
و با یادآوری سوگ او به اشک می نشیند.
#شهادت_پیامبر_اکرم
#مردمی_بودن
✍ فهیمه فرشتیان.
🌊 جریان، جمع بانوان نویسنده🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.