eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.9هزار عکس
15.4هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸|خواب عجیب عروس خانوم؛ وقتی می‌خواست به حشمت‌الله جواب منفی بده... |به علت دوری راه و غربت؛ تصميم گرفتم به حشمت‌اله جواب منفی بدهم. اما همان شب خوابی ديدم که مرا منصرف کرد؛ در خواب جمعيت عظيمی را ديدم که با پرچم‌های سبز و قرمز؛ در حالی که فرياد يا محمد و يا حسين سر می‌دادند، در حرکت بودند. سوال کردم اينان کيستند ؟ جواب دادند: اين ها کاروان محمد (ص) هستند. خيلی خوشحال شدم، چرا که با شروع جنگ هميشه غبطه می‌خوردم که چرا نمی‌تونم به جبهه بروم. اما ناگهان يکی از بين جمعيت فرياد زد: تو که سرباز ما را قبول نداری از ما نيستی... روز بعد؛ قبل از جواب دادن به خانواده حشمت‌اله؛ برای يکی ازدوستانم خوابم را تعريف کردم و او پيشنهاد استخاره داد. متوسل به قرآن شدم و اين آيه آمد : ازدواج و تقوا را پيشه کنيد تا رستگارشوید. جواب مثبت دادم و با مهريه ای شامل يک جلد کلام اللّه مجيد و يک جلد نهج البلاغه به عقد ايشان در آمدم. روز عقد بعد از صرف ناهار، حشمت ميهمانان را که از آمل آمده بودند، به ملاقات امام خمينی (ره) برد. آيت اللّه جوادی آملی در سخنرانی روز نيمه شعبانِ همان سال، درباره ازدواج ما چنين گفت : بعضی می گويند نمی شود زندگی علی (ع) را پياده کرد؛ ولی من امروز به عينه ديدم که بخشی از زندگی علی (ع) پياده شده است.راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
| امام‌خمینی(ره) فرمود: تنگه‌ی چزابه را تنگه‌ی علیمردانی بنامید... |یه تنه کار یک گردان رو انجام می‌داد. فرمانده گردان بود اما سنگر نداشت، زیر آتش دشمن تمام قد بالای خاکریز می‌ایستاد و می‌جنگید. اونقدر آرپی‌جی زده بود که از گوش‌هاش مدام خون می‌یومد. بدنش پر از ترکش بود، اما از پا نمی‌نشست. برا اینکه ماسه‌ها جلوی سرعت عملش رو نگیره، با پای برهنه روی خاکریز راه می‌رفت. یک آرپی‌جی هم مدام روی شونه‌اش بود. امکانات جنگی‌مون کم بود. شهید علیمردانی برنامه‌ریزی کرده بود که بچه‌ها طوری عمل کنند که دشمن احساس کنه تعداد ما به اندازه چند لشکر است و خط پر از نیرو است. (روای: آقای یل‌پور ) بچه­ ها آن قدر جنگیده بودند که دیگر توان نداشتند. تعداد شهدا بسیار زیاد بود و فقط چند نفر باقی مانده بودند. دشمن، آنقدر آتش می­‌ریخت که نمی­‌تونستیم در سنگر ایستاده راه بریم. حتی نمازمون رو نشسته می­‌خوندیم؛ اما ایستاده و استوار توی خط راه می­‌رفت. شهدا رو می­‌بوسید و چشم­اشون رو می‌­بست و اونا رو کنار خط می­‌برد. یادم میاد یه بار گفتم: فرمانده! دستور عقب نشینی نمی­دین؟ خندید و گفت: چرا عقب نشینی؟ ما در نقطه‌ی حساسی از تاریخ هستیم و چشم امید امام و سی میلیون ایرانی به ما دوخته شده؛ ما باید ایستادگی کنیم. امام­مان پیام داده که چزابه نباید سقوط کند و ما باید استقامت کنیم. (راوی: خمسه صالح‌شریف) حضرت امام خمینی (ره) بعدها با شنیدن وصف رشادت‌های این سردار بزرگ خراسانی، فرمودند: تنگه چزابه را تنگه علیمردانی بنامید. (راوی: خانم بذری؛ نویسنده کتاب شهید)
💢 |امام‌حسن(ع) رو دوست داشت؛ و امام حسنی رفتار می‌کرد... |روی صفحه گوشی‌اش حک کرده بود: غیبت ممنوع... ارادت ویژه‌ای به امام حسن مجتبی(ع) داشت؛ در دوره‌‌ای که با او زندگی کردم، بارها با الگوگیری از امام حسن مجتبی(ع) بسته‌های غذایی و... برا نیازمندان تهیه می‌کرد؛ و حتی من که همسرش بودم هم از این جریان مطلع نمی‌شدم؛ بس که مراقب بود توی کارهاش اخلاص رعایت بشه... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
💢 |شهید سالخورده توی خواب بهم گفت: برو به بابام بگو دستمو نبوسه... [حفظ حریم پدر حتی بعد از شهادت] |بعد از شهادتِ محمدتقی یه قاب عکس بزرگ ازش توی خونه زده بودیم. چون قدّم نمی‌رسید که صورتش رو ببوسم؛ همیشه دستهای محمدتقی رو توی عکس می‌بوسیدم... یه روز رفته بودیم به مراسم شهید میثم علیجانی. جمعیت زیادی اومده بودند. همه کنار هم بهم چسبیده و نشسته بودند. دیدم پسر جوانی اومد سمت من. به سختی کنار ما برای خودش جا باز کرد و به زور نشست. با من سلام و احوالپرسی کرد. با تردید و خجالت پرسید: شما پدر شهید سالخورده هستید؟ گفتم: بله پسرم! گفت: راستش حاج آقا! من اصلاً شهید شما رو از نزدیک ندیده بودم، فقط عکسش رو... حرفش نیمه کاره موند و اشکش درآمد. من فقط نگاهش کردم و ادامه داد: دیشب پسرتون اومد به خوابم... به من گفت: به شما بگم دیگه دستش رو [توی قاب عکس] نبوسید... من به پسرتون گفتم: من شما را که نمی شناسم؛ پدرت رو هم نمی شناسم... پسرتون توی خواب همین جا رو که شما الآن نشسته‌اید بهم نشان داد و گفت: فردا پدرم به مراسم می آید و همین جا می نشینه... حالا اشک من هم در آمده بود و هر دو گریه می‌کردیم... 👤راوی: پدر شهید محمدتقی سالخورده 📚منبع: کتاب هفت‌ روز دیگر؛ صفحه۳۱ 🇮🇷 ۲۱ فروردین سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸 حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها اومد به خوابم و فرمود: با پسر من چیکار داری؟!! |سال ۶۸ توی تالار اندیشه فیلمی رو نمایش می‌دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلم سازان و نویسندگان…درجایی از فیلم آگاهانه یا غیرآگاهانه داشت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بی ادبی می‌شد… عده ای این توهین رو فهمیدند اما همرنگ جماعت شدند و سکوت کردند. تا اینکه یهو صدایی سکوت رو شکست و فریاد زد:"خدا لعنتت کنه! چرا توهین میکنی؟ “ برگشتند و دیدند تنها سید مرتضی آوینی توهین به مادر سادات سلام‌الله‌علیها رو تحمل نکرده… بله دوست من! شهید آوینی همرنگِ جماعت نشد و به حرفِ ناحق اعتراض کرد، اهل بیت علیهم‌السلام هم هوایش رو داشتند: |یکی از دوستای شهید آوینی میگه: سر چند قسمت از مطالب مجله سوره؛ انتقاد تندی نسبت به سید مرتضی داشتم. با ناراحتی رفتم خونه و قصد داشتم دیگه همکاری نکنم. پلک که روی هم گذاشتم، حضرت فاطمه (س) را خواب دیدم. سه بار از سید گله کردم و هر سه بار حضرت فرمود: «با پسر من چه کار داری؟» بعد از مدتی نامه‌ی سید برایم رسید که نوشته بود: «یوسف جان! دوستت دارم. هر جایی که می خواهی بروی برو. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند». 📚منابع: رجانیوز/ کتاب خط عاشقی ۲ خاطره ۳۴ _____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
| امام‌خمینی(ره) فرمود: تنگه‌ی چزابه را تنگه‌ی علیمردانی بنامید... |یه تنه کار یک گردان رو انجام می‌داد. فرمانده گردان بود اما سنگر نداشت، زیر آتش دشمن تمام قد بالای خاکریز می‌ایستاد و می‌جنگید. اونقدر آرپی‌جی زده بود که از گوش‌هاش مدام خون می‌یومد. بدنش پر از ترکش بود، اما از پا نمی‌نشست. برا اینکه ماسه‌ها جلوی سرعت عملش رو نگیره، با پای برهنه روی خاکریز راه می‌رفت. یک آرپی‌جی هم مدام روی شونه‌اش بود. امکانات جنگی‌مون کم بود. شهید علیمردانی برنامه‌ریزی کرده بود که بچه‌ها طوری عمل کنند که دشمن احساس کنه تعداد ما به اندازه چند لشکر است و خط پر از نیرو است. (روای: آقای یل‌پور ) بچه­ ها آن قدر جنگیده بودند که دیگر توان نداشتند. تعداد شهدا بسیار زیاد بود و فقط چند نفر باقی مانده بودند. دشمن، آنقدر آتش می­‌ریخت که نمی­‌تونستیم در سنگر ایستاده راه بریم. حتی نمازمون رو نشسته می­‌خوندیم؛ اما ایستاده و استوار توی خط راه می­‌رفت. شهدا رو می­‌بوسید و چشم­اشون رو می‌­بست و اونا رو کنار خط می­‌برد. یادم میاد یه بار گفتم: فرمانده! دستور عقب نشینی نمی­دین؟ خندید و گفت: چرا عقب نشینی؟ ما در نقطه‌ی حساسی از تاریخ هستیم و چشم امید امام و سی میلیون ایرانی به ما دوخته شده؛ ما باید ایستادگی کنیم. امام­مان پیام داده که چزابه نباید سقوط کند و ما باید استقامت کنیم. (راوی: خمسه صالح‌شریف) حضرت امام خمینی (ره) بعدها با شنیدن وصف رشادت‌های این سردار بزرگ خراسانی، فرمودند: تنگه چزابه را تنگه علیمردانی بنامید. (راوی: خانم بذری؛ نویسنده کتاب شهید)