#دلنوشته #نورخدا_موسوی #دختر #شهید_زنده
#مدافع_وطن:
هر ثانیه ی در کنار بابا بودن برای دختر بابا بهانه ای دارد !و اما باز هم بهانه ای دیگر از دلتنگی
باز هم بهانه ای دیگر برای نوشتن حرف های یواشکی .......
بازهم قصه ای به نقل از #مرزبان بودن و عاقبتی به زیبایی شهادت......
و باز هم ،حکایت پرواز..........
امشب برایش لالایی خوانده ام و نزدیک رویاهایش به خوابش برده ام ،آری مادرم را میگویم ،جمعه را بهانه لالایش کرده ام و قول دادم امشب باغبان باغ پر از لاله اش باشیم
امشب پرستاری کنم برای نورخدایش .
اما او نمیداند که امشب من مهمان دلتنگی و بی قراری خویشم،امشب دل من به سراغ هفدهم اسفند و روز واقعه رفته است همچون دختران دیروز ششم اردیبهشتی که دلتنگ پدر مرزبانشان بودند،امشب از بابا قول گرفته ام بی تابی نکندو سرفه هایش را امشب گم کند.
امشب بیخیال اکسیژن شود تا مادرم از نقشه ام خبردار نشود،دلم هوای لباس های مرزبانیش را کرده و قامت رشیدش را در تاریخ خاطره هایم دارم به یاد میاورم،آری بابای قشنگم یادم می آید چه زیبا میشدی آن زمان که لباس هایت را می پوشیدی شانه ای بر زلف زیبایت میزدی و با لبخند پر از زیباییت به #مادرم احترام میدادی و من چه کیفی میکردم و مادر با آن نجابت مثال زدنیش به لبخندی مختصری کفایت میکرد.
بعد از نه سال آموختم آن احترام به مادر تفسیری دارد که قلم من از درک آن عاجز است و میشکند.آری بابا امشب با لالایی من، مادر خوابیده است و من زهرای بابا شده ام،چه زیبایند لباس های رزمت،مبارکت باشد مرد،چه برازنده نامت شده اند،مرزبان با وفا......
یکی میگفت چشم های بابایت سالهاست دل از مرز و رزم و همرزم برنمیدارد...
بابا هنوز حس زهرا می گوید لباس هایت بوی #خون می دهد
ادامه دارد.............. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سلامتی شهید #زنده صلوات
🌷
🌷
نورخدا موسوی از تکاوران نیروی انتظامی و فرمانده یگان تکاوری زاهدان بود که در تاریخ ۱۷اسفند ۱۳۸۷ هنگام درگیری با گروه جندالله به رهبری عبدالمالک ریگی بر اثر اصابت گلوله دو زمانه به سرش در منطقه پل شکسته لار به شدت مجروح شد و صد در صد جانباز شد ۱۷ اسفند امسال دهمین سال جانبازی اش را سپری خواهد کرد. 🌹🌹🌹درود خدا به همسر و فرزندان صبور این قهرمان
#امام_حسین #مدافعان_وطن
#به_رسم_رفاقت_برای_هم_دعا_کنیم
در گوشه اي از خاك كم كم جات پيدا شد
كم كم سرت، دستت، پلاكت ، پات پيدا شد
برداشتم از خاك آرام استخوانت را
كم كم زواياي رشادت هات پيدا شد
پيچيد عطر ياس از دور و برت وقتي
يك تكه از سربند يا زهرات پيدا شد
گودال، تركش، تير، جسم بيكفن، غربت
مصداق هاي ظهر عاشورات پيدا شد
چشم انتظاران مسافرهاي بي برگشت!
در لابه لاي خاكها سوغات پيدا شد ... عطر عجيبي در مشام كوچه ها پيچيد
در شهر دود آلود بوي كربلا پيچيد ... تو آمدي حال و هوامان كربلايي شد
بوي خدا پيچيد، دل هامان خدايي شد
غيرت به جوش آمد تمام شهر شد جبهه
الحق و والانصاف چه حال و هوايي شد!؟ آري هواي جبهه را سوغات آوردي
آري عجب شوري، چه شوقي، ماجرايي شد!؟ خاك شلمچه بر سر اين شهر سيماني
دردت به آن جاني كه دردش بيحيايي شد
تو آمدي جريان شعر از دست من در رفت
تو آمدي اوضاع شاعر ماورايي شد ... آنسوي قصه مادري فرتوت پيش آمد
با گام لرزان تا دم تابوت پيش آمد ... تابوت را يك آن، به گهواره بدل كرد و
مثل همان ايام، كودك را بغل كرد و
بند كفن را مثل قنداقه به هم پيچيد
يك لحظه طعم خاطراتش را عسل كرد و
تا در كوير چشم هايش اشك جاري شد
بغض معما گونه اش را گريه حل كرد و
قنداقه را محكم به روي سينه اش چسباند
هي خواند و گوشش را پر از خيرالعمل كرد و
مادر همه ناگفته ها را گفت با فرزند
مادر تمام گفته هايش را غزل كرد و ... برگشت به تاريخ اعزام پسر مادر
يك هفته قبل از كربلاي چار، پشت در... ... بار سفر را بستي آخر دست حق يارت
پرواز كن مثل كبوتر دست حق يارت
اسفند، قرآن، آش نذري، آبِ پشت پات
چشم حسودت كور مادر دست حق يارت
قربان قدت، مرد جنگم، در شب حمله
مثل علي(ع) در بدر و خيبر دست حق يارت
مادر فضاي جبهه وقتي مثل عاشوراست
با پا نه! بايد رفت با سر دست حق يارت
بخشيده در راه خدا را پس نميگيرند
شيرم حلالت باد مادر دست حق يارت ... مادر مگر دل كند از تابوت فرزندش
پيوست در پايان قصه، دل به دلبندش...
#مادران_شهدا
#مادرانه❤️ #مادرانه
#مادرم
#مادر_شهید
#شهید
#شهدا
#شهیدان
#شهیدانه
#شهیدانه_زیستن
#شهید_گمنام
#شهدای_گمنام
#شهدای_غواص
#شهدای_فاطمیه
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
#شهید_حججی
#شهدای_صابرین
#سپاه_پاسداران
#سپاه
#سپاه_قدس
#بسیجی
#بسیجی_ام
#بسیج
#مــادرم ...
ای تویی که شبانگاه بالای بسترمان نشستی تا خوابی آسوده را سپری کنیم...
ای تویی که سوختی تا ما ساخته شویم...
ای تویی که هم برایمان مادر بودی و هم پدر ...
دستانت را بوسه میزنیم و انشاالله بتوانیم همانطور که میخواهی و بابارحیم مان آرزو داشت، باعث سربلندی تان شویم و رهرو راه بابارحیم و همرزمانش باشیم ... #مامان_جون_روزت_مبارک😘💝 .
جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج
#فرزندان_شهدا
#فرزند_شهید
#مدافع_حرم_آل_الله
#لبیـڪ_یا_زینب
#لبیـڪ_یا_رقیه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
#مــادرم ...
ای تویی که شبانگاه بالای بسترمان نشستی تا خوابی آسوده را سپری کنیم...
ای تویی که سوختی تا ما ساخته شویم...
ای تویی که هم برایمان مادر بودی و هم پدر ...
دستانت را بوسه میزنیم و انشاالله بتوانیم همانطور که میخواهی و بابارحیم مان آرزو داشت، باعث سربلندی تان شویم و رهرو راه بابارحیم و همرزمانش باشیم ... #مامان_جون_روزت_مبارک😘💝 .
جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج
#فرزندان_شهدا
#فرزند_شهید
#مدافع_حرم_آل_الله
#لبیـڪ_یا_زینب
#لبیـڪ_یا_رقیه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
#لالہهای_آسمونے
علی #مسئول روابط عمومی تیپ المهدی بود و حاج علی فضلی فرمانده تیپ بود. در یکی از مراحل #عملیات رمضان وقتی علی شهید میشود, یکی از برادران شهید افراسیابی بالای سرش بوده است. #مادرم شک داشت که شاید علی اسیر شده است . ما یکی دوبار با #ذهنیت اسیر دنبالش رفتیم, تا اینکه آقای افراسیابی به مادرم گفت که «من بالای سر علی بودم و علی در لحظه #شهادتش آن قدر از آن خون رفته بود طلب آب کرده بود و لب تشنه شهید شد و شرایط و وضعیت عملیات طوری بود که من باید میآمدم عقب و علی را بغل یک #خاکریز گذاشتم». بعد از شهادت علی یکی دو تا از برادرهایم برای پیدا کردن #پیکر به منطقه رفتند ولی اثری از او پیدا نکردند و عراق آن نقطه را آب انداخته بود. برای علی یادبودی در قطعه 26 بهشتزهراگذاشتیم و چون در دفعه آخری که از جبهه برگشته بود لباسهایی که به #خون خود آغشته شده بود را نبرد همانها را به عنوان #یادبود در مزارش به خاک سپرد.
📎پیکر مطهر این شهید گرانقدر پس از ۳۵ سال شناسایی شد.
✍ به روایت برادر شهید
#شهید_علی_جنگروی🌷
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شھـــــدا
💠احمد نذر امام هشتم
🔹 احمد نذر امام هشتم، حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بود. #مادرم چهار پسر بدنیا آورد ولی هیچ کدام زنده نماندند
🔸تا اینکه دست به دامن امام هشتم شد و امام رضا(ع)، احمد را به ما هدیه کرد. این بار احمد ماندنی شد؛ احمد به قدری #زیبا بود که مثال زدنی نبود، موهای طلایی داشت، واقعاً زیبا بود،
🔹 مادرم میترسید بچه را بیرون بیاورد تا از چشم زخم در امان باشد. تا 7 سال مادرم به احترام امام رضا(ع) لباس #مشکی به تن احمد میکرد و وقتی احمد را به سلمانی برای اصلاح میبرد،
🔸 موهای زیبا و طلایی سرش را جمع میکرد. بعد از این هفت سال، موهایی را که جمع کرده بود، وزن کرد و مساوی با وزن موها، پول، وزن کرد و به #مشهد برد و به پاس تشکر، به درون ضریح حضرت رضا انداخت.
🔹من خواهر بزرگتر احمد بودم، خیلی به او علاقه داشتم و به من نزدیک بود. اگر روزی نمیدیدمش، #دیوانه میشدم. شب آخری که داشت به جبهه میرفت، گفت: آبجی! من دارم میرم. با او روبوسی کردم و گفتم:
🔸احمدجان! خدا تازه 2ماهه که بهت بچه داده، کجا میخواهی بروی؟! بچه پدر میخواد؛ بچه خیلی عزیزه؛ تو چطور میخوای از این بچه #دل بکنی؟! صبر کن محمدرضا بزرگتر بشه، بعد برو جبهه.
🔹- نه! اگه رضا بزرگتر بشه، به من #پایبند میشه و دیگه من تمیتوانم رضا را ول کنم. الآن که رضا منو نمیشناسه، باید برم.
🔸خواهر کوچکترم هم نشست جلوی احمد و شروع کرد به شانه کردن محاسن #طلایی و زیبای احمد و هِی به احمد میگفت: داداش! تو رو خدا نرو! اما انگار کس دیگهای احمدرو میکشوند سمت جبهه و آتش و خون ...و داداشم رفت .
✍ راوی ؛ خواهر شهید
#شهید_احمد_نیکجو🌷
#زیباترین_شهید_لشکر25کربلا
💐🕊💐🕊💐
#مادرانه
#شهید_قنبر_علی_کر
در آخرین اعزام از بهشهر تا شوشتر آروم اشک ریخت ...
گفتم : #قنبر !!!
ول کن دیگه چقدر گریه میکنی ؟
گفت : برا تنهایی #مادرم گریه میکنم .
ظاهراً می دانست دیگر #مادرش ، همه دار و ندارش را که #شیرزن زندگی اش بود دیگر نمی بیند .
#پنجشنبه_های_دلتنگی
💐🕊💐🕊💐💐🕊💐🕊💐
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_مهدی_باکری
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر.
#باران_تندی هم می آمد. من رفتم #دم_چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
#آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت« برو #آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#عاشقانه_های_شهدا
#بزرگ_مردان_کوچک
#کلاس_درس_شهدا
#نوجوان_شهید
#کاظم_مهدیزاده
میخواستم #بزرگ بشم
درس بخونم #مهندس بشم
خاکمو #آباد کنم زن بگیرم
مادر پدرمو ببرم #کربلا
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک
تو راه #مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا #دوست داشتم انجام بدم
خب نشد...
باید میرفتم تا از
#مادرم
#پدرم
#خاکم
#ناموسم
#دخترم
دفاع کنم
#رفتم که
#دروغ نباشه
#احترام کم نشه
همدیگرو #درک کنیم
#ریا از بین بره
دیگه #توهین نباشه
#محتاج کسی نباشیم
#اما ....
الان اوضاع #چطوره ....؟
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🇮🇷
🕊 اول مرداد ۱۳۶۱ - #سالروز_شهادت #شهید_علی_جنگروی (برادر سردار شهید جعفر جنگروی) در #عملیات_رمضان
⚪️ او بعنوان روابط عمومی تیپ المهدی خدمت می کرد، زمانی که حاج علی فضلی فرمانده تیپ بود. در یکی از مراحل #عملیات رمضان وقتی علی شهید میشود, یکی از برادران شهید افراسیابی بالای سرش بوده. #مادرم شک داشت که شاید علی اسیر شده است . ما یکی دوبار با #ذهنیت اسیر دنبالش رفتیم, تا اینکه❗️ آقای افراسیابی به مادرم گفت که «من بالای سر علی بودم و علی در لحظه #شهادتش آن قدر از او خون رفته بود و طلب آب کرده بود و لب تشنه شهید شد🕊 و شرایط و وضعیت عملیات طوری بود که من باید میآمدم عقب و علی را بغل یک #خاکریز گذاشتم». بعد از شهادت علی یکی دو تا از برادرهایم برای پیدا کردن #پیکر به منطقه رفتند ولی اثری از او پیدا نکردند و عراق آن نقطه را آب انداخته بود. برای علی یادبودی در قطعه 26 بهشتزهرا🌷 گذاشتیم و چون در دفعه آخری که از جبهه برگشته بود لباسهایی که به #خون خود آغشته شده بود را نبرد همانها را به عنوان #یادبود در مزارش به خاک🌺سپرد
(راوی: برادر شهید)
@
مادرم اگر خبر شهادت مرا شنیدی گریه نکن ..!
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن ..!
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن ..!
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان عفت را ..!
وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت ..!
#مادرم گریه کن که اسلام در خطر است ..!
وصیت نامه #شهیدسعیدزقاقی♥️🕊