eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.3هزار عکس
12هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌼🕊🌷🕊🌼🌹 هیچی نداشت. نه نه هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان ، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، که دنبال مفقودش می گشت، عکس او را دید و را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای نوشتند : و از آن روز تا امروز، خانواده از مشهد الرضا، برای زیارت مزار به بهشت زهرای تهران می آیند . 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
مادر می گفت: «با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش کردم. هفت بار واسش قربونی کردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد. رفت تو روز عید قربان در راه خدا قربانی شد.... وصیت نامه: مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) می کنم.... 🌹 # هویزه
🍃پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . 🍃نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت. به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود. 🍃همیشه مراقب نگاهت بودی و این مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد🌹 🍃کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟ که اجابتش هم صحبتی با شد؟!🤔 🍃بعید میدانم کسی از راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر خاک گذاشتی و ندا از به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🍃تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ به گمانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. 🍃تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر، همچو مادر...بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. عاشق رفته رفته شبیه معشوق می‌شود و تو چه خوب شکل مادر شدی😔 🍃سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته😞 🍃سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. 🍃کمی با ما راه بیا‌‌. دعایمان کن عبدِ حسین شویم، جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم، رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدم‌هایت بر سر و روی ما هم بنشیند😓 ♡السلام علی الحسین♡ ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۳ شهریور ۱۳۲۱. تربت حیدریه 📅تاریخ شهادت : ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر 📅تاریخ انتشار : ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : بهشت رضا
🔴حسین ماهینی، بازیکن سابق پرسپولیس بازداشت شد 🔹ایرنا نوشت: بنا بر اعلام برخی منابع خبری در پی اعلام جرم علیه برخی از سلبریتی‌ها به جهت تشویق به اغتشاش، حسین ماهینی بازیکن سابق پرسپولیس با صدور دستور قضائی ساعتی پیش بازداشت شد. 💠کانال (ایتا ، تلگرام) :👇 🌐 @pelakdez
🌷 | شهید مسعود 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: امثال شهید دکتر علی‌محمدی و اینهایی که از دنیای علم به وادی شهادت وارد شدند، به محیط علمی ما آبرو بخشیدند. یعنی نشان دادند که محیط دانش کشور -آن هم این دانشهای پیشرفته‌ای که اینها دنبال می‌کردند- به وسیله‌ی چه کسانی دارد اداره می‌شود، کسانی که در عداد شهدای ما قرار می‌گیرند. ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ 🔹️ رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت سالروز شهادت دانشمند هسته‌ای، شهید مسعود علی‌محمدی لوح «شهیدِ مسعود» را بازنشر میکند.
در سال 1371 سربازی که در خدمت می‌کرد و اسمش رنجبر بود، با چشم‌هایی گریان آمد و گفت شب گذشته در یک رویا یکی از به من گفت: می‌خواهند مرا به عنوان دفن کنند، اما وسایل و پلاکم همراهم است. به آن سرباز جوان گفتم: تو خسته‌ای، الان باید استراحت کنی آن سرباز رفت. صبح که آمد دوباره گفت: آن شهید دیشب به من گفت در کنار جنازه‌ام یک آبی رنگ دارم که دور آن را گِل، پوشانده است داخل جیب آن، هویت، جانماز، کارت پلاک و چشم مصنوعی ‌ام است. به آن جوان گفتم: برو سالن اما اگر اشتباه کرده باشی باید بروی و را شخم بزنی!. سرباز پیکرها را یکی یکی بررسی کرد تا اینکه پیکر شهید مورد نظر را با نشانه‌هایی که داده بود، یافت. پس از اطلاع دادن این جریان به مسئولان و پیگیری قضیه، توانستم خانواده شهید را پیدا کنم. با برادر شهید تماس گرفتم و به او گفتم برادر شما جانباز ناحیه چشم بوده و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و شده است؟ گفت: بله تمام نشانه‌هایی که می‌گویید، درست است به او گفتم برای شناسایی به همراه به معراج شهدا بیایید؛ فردای آن روز دیدیم یکی از برادرها به همراه مادر شهید به معراج آمدند؛ بچه‌ها به مادر چیزی نگفته بودند و مادر شهید با صلابتی که داشت، رو به من کرد و گفت: شهید در اینجا دارید؟ گفتم: بله تعدادی از شهدای شده در معراج هستند که گمنام‌اند مادر شهید مفقود گفت می‌توانم شهدا را ببینم؟ گفتم: بفرمایید. مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط تکه‌هایی از از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن سرباز جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند. گفتم شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من مادرم و بوی بچه‌ام را احساس می‌کنم. برای اینکه از این موضوع یقین پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید مفقود گفتم: اگر برای شما مقدور است لحظه‌ای از سالن خارج شوید، ما اینجا کار داریم. مادر شهید از سالن بیرون رفت و در گوشه‌ای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را جابجا کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن می‌توانید بیایید داخل. وارد شد و بدون هیچ تردیدی به سمت پیکر فرزند شهیدش رفت درحالی که ما جای او را تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت من یقین دارم که این پسرم است؛ او به من گفته بود که برمی‌گردد غوغایی در معراج شهدا به پا شد... 🌏🌏🌏🌏🌏 🌼🌼🌼 (🌼)اللّهُمَّ 🍃(🌼)صَلِّ 🍃🍃(🌼)عَلَی 🍃🍃🍃(🌼)مُحَمَّدٍ 🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ آلِ 🍃🍃🍃🍃🍃(🌼) مُحَمَّدٍ 🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ عَجِّلْ 🍃🍃🍃(🌼)فَرَجَهُمْ 🍃🍃(🌼)وَ اَهْلِکْ 🍃(🌼)اَعْدَائَهُمْ (🌼)اَجْمَعِین 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🌕💔🌕یا 🌕💔🌕رب 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بحق 🌕💔🌕الحسینِ 🌕💔🌕اشف 🌕💔🌕الصدر 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بظهور 🌕💔🌕الحجه 🌕💔🌕اللهم 🌕💔🌕عجل 🌕💔🌕لولیک 🌕💔🌕الفرج 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺 ‌🍃🍃🍃🍃🌼🏵🍁
طی عملیات در منطقه ، پیکر دو پیدا شد، یکی از این نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، داشتند، پلاک‌ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً این‌ها که با هم خیلی بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، است و آن شهیدی که درازکش است، است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است. موسوی پدر و پسر است، اهل روستای باقر تنگه . " شنیده‌ام عاشقا مخلصو و بی‌ریا  بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا "
تا ابد به آنان که پلاکشان را از گردن خویش در آوردند تا و بی بمانند مدیونیم روز بزرگداشت را به خانواده تبریک و تسلیت می گوییم
🇮🇷 دو شهید با پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷 🌺🍃طی عملیات ، در منطقه چیلات، پیکر دو پیدا شد... یکی از این نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت 🌺🍃معلوم بود که دراز کش بوده است. خوب، پلاک داشتند، ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند می گرفتند. 🌺🍃اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن که نشسته است، پدر است و آن که درازکش است، است... سر پسر را به دامن گرفته است...😭😭 پدر و پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.. ⭕️ کاش از ما نپرسند که بعد از چه کردیم...😔 🌹 شادی روح صلوات 🌹 ✨🌹✨🌹✨🌹✨ ✨🌹✨🌹✨🌹✨
🌷 | شهید مسعود ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: امثال شهید دکتر علی‌محمدی و اینهایی که از دنیای علم به وادی شهادت وارد شدند، به محیط علمی ما آبرو بخشیدند. یعنی نشان دادند که محیط دانش کشور -آن هم این دانشهای پیشرفته‌ای که اینها دنبال می‌کردند- به وسیله‌ی چه کسانی دارد اداره می‌شود، کسانی که در عداد شهدای ما قرار می‌گیرند. ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ 🗓 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت شهید مسعود علی‌محمدی
‍ 📝راوی:سیدمنصورحسینی 🔹می گفت : اهل بودم و عضو گروه و پدرم از تجار بازار تهران. 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان بعد از چند ماه ، خانه ای در ا اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با مختصر گروه تفحص میگذراندیم سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد شاد بود و زندگیمان ، با عطرآگین تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و ما خواهند شد آشوبی در دلم پیدا شد حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با گرفتن از بازار گذرانده بودم نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم. 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شدیم. 🔹 بعد از و به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی و شهیدی نمایان شد. 🔹 🌷 فرزند سید حسین اعزامی از گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من... 🔹استخوان های مطهر را به انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به ، به تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند. 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم " گفتم و کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید بی ادبی و جسارتم را ببخشید » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده. 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم. به قصابی رفتم خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است به میوه فروشی رفتم به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم. جواب همان بود بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم اعتراض کردم که چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود بخدا خودش بود کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود به خدا خودش بود گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز؟🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم. به کارت شناسایی نگاه می کردم. وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 🔹 😔
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟... ما شما را ... یا شما ما را ؟... اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟ میپندارم ... ما گم کرده ایم و شما ... روح مان میخواهد و جسمتان .... ما محو در زمانیم و شما محو در زمین... شما در و ما در پی پس ای ... قرارمان باشد : از ما از شما ما بر جسم تان شما با روح مان ... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹