eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹 یعنی نیروی کارآمد کشور برای همه میدانها در هر میدانی کارآمدی خود را ثابت می کند . هر زمانی که کشور گره ای داشته باشد ، آن سرانگشتی که باید در درجه اول آن گره را باز کند ، نیروی عظیم مردمی است . سالروز تشکیل به فرمان در سال ۱۳۵۸ و یاد و خاطره بسیجی گرامی باد . شادی روح و 🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹 🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹
🌷🌼🌺🌹🌺🌼🌷 يادی كنيم از 🌹 🌹 انقلاب اسلامی 🌹 دفاع مقدس 🌹 هسته ای 🌹 گمنام 🌹 مدافع حرم 🌹 مدافع امنیت 🌹 ترور 🌹 آتش نشان 🌹 فتنه 🌹 تفحص 🌹 امر به معروف و نهی از منکر 🌹 جانباز با نثار ... و بر محمد و آل محمد (ص) 🌹 🌼🌹
🌷🌼🌺🌹🌺🌼🌷 يادی كنيم از 🌹 🌹 انقلاب اسلامی 🌹 دفاع مقدس 🌹 هسته ای 🌹 گمنام 🌹 مدافع حرم 🌹 مدافع امنیت 🌹 ترور 🌹 آتش نشان 🌹 فتنه 🌹 تفحص 🌹 امر به معروف و نهی از منکر 🌹 جانباز با نثار ... و بر محمد و آل محمد (ص) 🌹 🌼🌹
🌷🌼🌺🌹🌺🌼🌷 يادی كنيم از 🌹 🌹 انقلاب اسلامی 🌹 دفاع مقدس 🌹 هسته ای 🌹 گمنام 🌹 مدافع حرم 🌹 مدافع امنیت 🌹 ترور 🌹 آتش نشان 🌹 فتنه 🌹 تفحص 🌹 امر به معروف و نهی از منکر 🌹 جانباز با نثار ... و بر محمد و آل محمد (ص) 🌼🌹
🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است🕊 🌹 والامقام 🌹 شهرستان 🌹 ڪہ در چنین روزی 🌹 شدند 🌹 این والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : 🌹 پاسدار علی اکبر ابراهیم (غلامحسین) 💐 ـ 27 سالہ ـ نجف آباد 🌹 بسیجی محسن حشمی (محمدعلی) 💐 ـ 18 سالہ ـ نجف آباد ـ 🌹 بسیجی احمدرضا میکائیلیان (میرزامحمد) 💐 ـ 25 سالہ ـ نجف آباد ـ امیرآباد 🌹 بسیجی محمدرضا یزدانی (علی) 💐 ـ 20 سالہ ـ نجف آباد ـ روستای افجان 🌹 بسیجی مجید رهبری (لطفعلی) 💐 ـ 19 سالہ ـ نجف آباد 🌹 بسیجی مصطفی عالیپور (محمد) 💐 ـ 18 سالہ ـ نجف آباد 🌹 بسیجی فرهاد مرادپور (هوشنگ) 💐 ـ 20 سالہ ـ نجف آباد ـ یزدانشهر 🌹 انقلابی علیرضا نقی (رمضانعلی) 💐 ـ 21 سالہ ـ نجف آباد ـ جلال آباد 🌹 سالگرد 🌹 آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🕊 هسته ای ایران نماد پیشرفت، علم و آمیختگی علم، ایمان، شجاعت، خون و هستند . بیستم فروردین، روز فناوری هسته ای و یاد و خاطره هسته ای گرامی باد . 🕊🕊 🕊🕊
🕊💐💐🕊 سال ۱۳۶۶ ، به عنوان شهر غیرنظامی جهان ، چهار بار پیاپی در اوج جنگ تحمیلی عراق علیه ایران توسط رژیم بعثی مورد هدف قرار گرفت. بلافاصله بعد از بمباران ۱۱۰ نفر از مردم مظلوم و بی دفاع این شهرستان مرزی به رسیده و نفر از زنان، کودکان و مردان مظلوم این دیار ، دچار مصدومیت ناشی از گازهای و سمی شدند . اولین بود که بعد از جنگ جهانی اول و تصویب کنوانسیون های منع سلاح های مورد حمله قرار گرفت و به مراتب بدتر و فاجعه آمیزتر از بمباران شد . در این فاجعه انسانی نفر مصدوم شدند ولی آمار غیر رسمی با توجه به جمعیت ۱۳ هزار نفری ، ۱۰ هزار نفرمصدوم بود. مصدومانی که با گذشت سالها هنوز هم از عوارض این سمی رنج می برند. یک فاجعه ای جهانی که با سکوت مواجه شد. شادی روح و ، خصوصاً بمباران شهر و سلامتی جانبازان معزز این 🕊💐💐🕊 🕊💐💐🕊
خلاصه ای از مسیر عشق: علی که پسر تیز هوشی بود متوجه می شود که تا وقتی او در کنار خانواده است پدر قصد بازگشتن را نخواهد داشت و این یعنی وداع علی با . لذا علی به «علی عیدی»  که عازم منطقه جنوب بود می سپارد که به پدرش بگوید اگر تا دو روز دیگر به خانه برنگردد خانه و خانواده را به امان خدا گذاشته و به جبهه برخواهد گشت . پدر پیام علی را که می شنود می داند او در آنچه که پیغام فرستاده مصمم است . برای همین در اولین فرصت به تبریز برمی گردد . علی در ۷ درمنطقه سردشت ، ارتفاعات دُپازا چون شیر وارد میدان شد و در پاکسازی منطقه از وجود مین ها تلاش زیادی کرد.  ۷۰ روز از آمدنش به جبهه می گذشت ی سال ۶۶ بود. آن روز چهره علی روشن تر از همیشه بود .  در حال عبور از میدان مین ناگهان با انفجار مین یکی از چی ها به زمین افتاد و به رسید . علی که از دورناظر صحنه بود به سوی او رفت تا کمکش کند، اما سیم تله ای به پاهایش پیچیده و مین دیگری منفجر شد پاهایش زخمی و خونی شد. مولایش امام حسین(ع) را صدا کرد وگفت: یا حسین (ع)! «رسول صارمی» علی را بر دوش گرفته و با او به پایین ارتفاعات حرکت کرد. آن روز پدر علی به عیادت مجروحین در بیمارستان رفته بود که می شنود گردان تخریب شهدای زیادی داده است . نگران می شود . یکی از مجروحین می گوید: نگران نباش حاجی، پسرت از ناحیه پا زخمی شده و با «هلیکوپتر»آوردندش عقب. حاج بیوک که خود مرد میدان بلا بود و عمری را در نوحه خوانی سپری کرده و خود نیز عاشق بود در پاسخ می گوید : من علی را در راه خدا به جبهه فرستاده ام هر چه او صلاح بداند به همان راضی ام. بعد از آن به واحد تعاون سپاه در پل قاری تبریز که محل کارش بوده بر می گردد و به «حاج صادق کمالی»  می گوید: چه خبر از بچه ها؟ حاج صادق می گوید: تخریب زیادی داده . حاج بیوک دوباره می گوید: گفتم از لیست شهدا چه خبر؟ این بار حاج صادق جواب می دهد که خدا قربانی ات را قبول کند. علی تو هم در لیست شهداست.
دکتر به من گفت: بچّه زودتر از دو، سه هفته ی دیگر به دنیا نمی آید. مهدی فرزند اولمان هم بی قراری می کرد. ابراهیم نبود. وقتی از تهران آمد، چشم های سرخ و خسته اش داد می زدکه چند شب نخوابیده است. نگذاشت من بلند شوم. دستم را گرفت و نشاندم زمین وگفت: امشب نوبت منِ که از خجالتت دربیام. گفتم: ولی تو، بعد از این همه وقت، خسته و کوفته اومدی که... نگذاشت حرفم تمام شود. رفت خودش سفره را انداخت، غذا را کشید آورد، غذای مهدی را با حوصله داد، سفره را جمع کرد برد، چای ریخت آورد داد دستم و گفت: بخور. بعد رفت رختخواب را انداخت آمد شروع کرد با بچّه‌ی درشکمم حرف زدن. به او گفت: بابایی! اگه پسر خوبی باشی، باید حرف بابات رو گوش کنی، همین امشب بلند شی سرزده تشریف بیاری منزل. می دونی! بابا خیلی کار داره. هم اینجا و هم اونجا. اگه نیایی، من همه اش توی منطقه نگران تو و مامانتم. یک امشبی رو مردونگی کن، به حرف بابات گوش بده! نگفت اگر بچّه ی خوبی باشی، گفت اگر پسر خوبی باشد. انگار از قبل می دانست جنسیت بچّه چی هست، چون مشخص نبود جنسیت چیست؟ و خیلی زود هم از حرف خودش برگشت گفت: نه بابایی. بابا ابراهیم امشب خسته ست. چند شبِ نخوابیده. باشه برای فردا. وقت اصلا زیادست. سرش را که گذاشت روی بالش، خندیدم. گفتم: تکلیف این بچّه رو معلوم کن. بالاخره بیاد یا نیاد؟ دستش را گذاشت زیر چانه اش، به چشم‌هام خیره شد، و خطاب به بچّه ی به دنیا نیامده مان گفت: باشه، قبول. هیچ شبی بهتراز امشب نیست. ناگهان از جا پرید و گفت: اصلا یادم هم نبود. امشب شب تولد امام حسن عسکری(ع) هم هست، چه شبی بهتر از امشب. بعد، قیافه ی فرمانده ها را گرفت و گفت: پس شد همین امشب، مفهومه؟ خندیدم و گفتم: چه حرف ها می زنی تو امشب، مگه می شود؟ دکتر گفته تا سه هفته دیگر ناگهان حالم بد شد. ابراهیم ترسید. گفت: بابا این دیگه کیه. شوخی هم سرش نمی‌شه، پدر صلواتی. درد که بیشتر شد، دیدم اتاق دارد دور سرم می چرخد، ابراهیم نمی دانست چی کار باید بکند. گمانم به سر خودش هم زد. فکر می کرد من چشم هام بسته است نمی بینمش. صداش می لرزید. گفت: بابا به خدا شوخی کردم. اشک را هم توی چشم هاش دیدم وقتی پرسید: یعنی وقتشه؟! گفتم: اوهوم. آن شب مصطفی به دنیا آمد.... به فرمان پدر گوش داد . . .
اواسط سال ۶۵ بود. با امیرو به خط جزیره می رفتیم. توی حال خودم بودم که امیر با آرنج به پهلویم زد و گفت: اکبر، این بار شهید می شم. شیراز رفتی، برو خونه، روی سر کمد فلزی اتاقم، یک کتاب اطلاعات است، بردار، دست آدم غیر نباشه! مدتی در جزیره بودیم... مأموریت که تمام شد با هم بر می گشتیم. گفتم: امیر، چی شد، شهید نشدی! خندید و گفت: خو شهادتم چند ماه عقب افتاده، ان شالله اول زمستان! چهارم دی ماه بود که با لباس غواصی شهید شد. بعد از شهادتش به منزلشان رفتم. کتاب همان آدرسی بود که گفته بود، آن را یادگار از امیر برای خودم برداشتم تا ابد، با دیدنش به یاد امیر اشک بریزم…🌹 امیر فرهادیان فرد* کربلای ۴ 🍃🌹🍃🌹
🕊🌴💐🌺💐🌴🕊 چراغ راه آینده ما آزادگی و فداکاریِ ماست . سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی نائب بر حقش 🕊🌴💐🌺💐🌴🕊 🕊🌴💐🌺💐🌴🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است🕊 🌹 والامقام 🌹 شهرستان 🌹 ڪہ در چنین روزی 🌹 شدند 🌹 این والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : 🌹 دانش آموز حمیدرضا درخشان 🕊 (مرادعلی) ـ 16 ساله ـ آبادان 🌹 سرباز جلال عباس نژاد 🕊 (عبدالحمید) ـ 20 ساله ـ نجف آباد 🌹 سالگرد 🌹 آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀