eitaa logo
کتابخانه ی زینبیون
47 دنبال‌کننده
107 عکس
1 ویدیو
1 فایل
کتابخوانی، برای یک ملت واجب و لازم است. 🌱حضرت امام خامنه ای 🌼خادم کانال جهت امانت کتاب و نظرات شما: اردکان، ترک آباد و احمد آباد
مشاهده در ایتا
دانلود
~~~بسم رب الشهدا~~~ 🌱سلام و عرض ادب خدمت همه ی زینبی ها... مصادف با ظهر عاشورا سال ۱۴۴۲ این کانال تاسیس شد.✌ هدف ما از این کانال رواج کتاب📚 و کتابخونی📖 بین مردم عزیز ایرانه🇮🇷 و ان شاءالله که با همراهی شما دوستان عزیز به هدفمون برسیم و حضرت آقا رو خوشحال کنیم.✌ دوستان عزیز، برای راحتی شما عزیزان ارسال کتاب ها و دریافت اونها رو خودمون انجام میدیم و «تنها مبلغ سه هزار تومن»😳 جهت ارسال کتاب میگیریم. اسم کتابای مورد نظرتون که دوست دارید جزء کتابامون داشته باشیم رو هم به این 🌼آیدی ارسال بفرمایید:😊 @Horre_Shohada69 دوستان چندتا نکته: ۱-مدت امانت کتابا حداکثر ۸ روز هست. ٢-از کتاباهم خوب مراقبت کنید😅 که ان شاءالله مشکلی پیش نیاد. ٣-اگر کتاب ها خیلی خراب بشه (مثل پارگی یا خیس شدن) جریمه داره🙈 ~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~ ✋کانال ما وقف ❤️ باهامون همراه باشید... @ketabkhoone_zeinabioon
سلام علیکم. به کانال خودتون خوش اومدید. لطفا توضیحات سنجاق شده رو حتما مطالعه بفرمایید. @ketabkhoone_zeinabioon
🍃 بسم رب الشهدا🍃 حامد یکی از بچه هایی بود که کل گردان سوریه رو، رو سرش میزاشت.😅 فرمانده یک بار از املت(تخم مرغ و گوجه) هاش خورده بود اما بازم رفته بود سروقتش که بازم مهمونش باشه. از بچه های توپ خونه بود و یک جوون فعال دهه شصتی... و یه رفیق آسمونی خوب برای دوستای گلم😊 مطمئنم اگه بخونید عاشق این کتاب میشید😁 پس خیلی زود بیاید به این آیدی و به امانت بگیرید @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بسم رب الشهدا🍃 محمدحسین از اون بچه های گل روزگار بود که حتی مسیحی های سوریه هم عاشقش بودن و حتی به واسطه ی او شیعه شده بودن✌ یه روز که یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما، سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. 🌹عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمنو عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! 🌹گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ 🌹گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...✌ هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. 💗بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»🌱 《عمار حلب از بهتریننن کتاباییه که داریم، به هیچ وجه خوندنش رو از دست ندید و سریع برای امانتش تشریف بیارید به این آیدی:✋ @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 چند هفته بعد از شهادتش، یکی از همسنگرهایش جمله ای رو به زبون عربی برام پیامک کرد که اولش نوشته بود:《 این سخنی از محمودرضاست.》 جمله این بود:《اِذا کانَ المُنادی زینب(س) فاَهلا بالشّهادت》✋ یعنی اگه دعوت کننده زینب (س)باشه پس سلام بر✋ شهادت. چیزی در جواب اون بزرگوار نوشتم که دو دقیقه بعدش تماس گرفت.☎ ازش پرسیدم این حرف رو محمود رضا کجا گفته؟ گفت: آخرین باری که تهران بود و باهم کلاس برگزار کردیم، این جمله رو اول کار روی تخته سیاه نوشت و منم اون رو توی دفترم یادداشت کردم.📖 تاریخ کلاس رو پرسیدم و گفت: ۲۷ آذر. حساب کردم، ۳۲ روز قبل از شهادتش بود...🌱 یه کتاب خییلی عالی از خاطرات شهید محمودرضا بیضایی از زبان برادرشون پیشنهاد میکنم خوندنش رو از دست ندید😊 🌼برای امانت این کتاب خیلی عالی تشریف بیارید به این آیدی: @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 《برگشتم به حاج سعید گفتم: آخه من چطوری این بدن اربا اربا رو شناسایی کنم؟😔 خیلی بهم ریختم... رفتم سمت اون داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحش رو کشید طرفم. سرش داد زدم: شما مگه مسلمون نیستید؟ به کاور اشاره کردم که مگه اون مسلمون نبود؟ پس سرش کو؟😭 چرا این بلارو سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرفام رو براش ترجمه میکرد. اون داعشی خودش رو تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از (القائم) بپرسید. فهمیدم که میخواد خودش رو از این مخمصه نجات بده. دوباره داد زدم که: کجای اسلام میگه اسیرتون رو اینطوری شکنجه کنید؟! نمایندشون گفت: تقصیر خودشه. پرسیدم: به چه جرمی؟ بریده بریده میگفت و حاج سعید ترجمه میکرد برام. گفت: از بس حرصمون رو در آورد✌ نه اطلاعاتی به ما میداد... نه اظهار پشیمونی میکرد... نه التماس کرد...✌ تقصیر خودش بود. یه کتاب از بهترین و دوست داشتنی ترین کتابامون.❤️ اصلا خوندن این کتاب رو از دست ندید 😊❤️و سریع برای به امانت گرفتنش بفرمایید شخصی: @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 تازه داشتیم طعم شیرین زندگیو مزه مزه میکردیم که سردردای شبونه ی سیدجواد شروع شد...😖 شب ها شبیه آدم های مسموم، سرشو بین دستاش میگرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد.😭 دل درد و حالت تهوع هم داشت. پزشکش MRI تجویز کرد. با اون عکس همه ی فرضیه های مسمومیت کنار رفت؛ تومور مغزی پاش رو وسط زندگیمون گذاشت. خبر رو ذره ذره بهم دادند؛ یک ماهه حامله بودم... یه کتاب با یه زندگی پرپیچ و خم از زندگی جانباز کشورمون. اگه بخونید مطمئنم بازم میخواید بخونیدش😊 پس زود برا امانت گرفتنش تشریف بیارید به این آیدی: @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 انگار کسی توی دلم رخت میشست. شقیقه ام نبض داشت. از یک طرف دلم نمیخواست کار به حرف زدن من بکشد از طرف دیگه به خاطر سکوت رفقام، خون خونم رو میخورد😡 داشتم با خودم کلنجار میرفتم که حالا چیکار کنم که یک مرتبه چشم زن خبرنگار روم قفل شد😱 محمودی تا متوجه نگاه زن شد، مثل کسی که صاعقه اونوگرفته زده باشه، درجا خشکش زد. چندثانیه سرجاش میخکوب شد، اما بعد یک دفعه پرید جلوی خبرنگار و گفت: نه، نه... اینو ولش کن! یه کتاب هیجان انگیز از دوران اسارت شیرمرد آزادمون✌ آقای مهدی طحانیان. اگه بخونیدش مطمئنم از خوندنش سیر نمیشید. پس زود بیاید به امانت بگیریدش و حتما بخونید😊 @Horre_Shohada69 ۱۳ساله @ketabkhoone_zeinabioon
سلام علیکم. امروز الحمدالله سری اول از کتاب های امانت داده شده توسط استاد بزرگوارمون فرستاده شد، ان شاءالله عاقبت، شهادت نصیب و بهرشون باشه. دوستان عزیز لطفا این کتاب هارو ان شاءالله حداکثر تا هشت روز دیگه تموم کنید و در حفظ این کتابا کوشا باشید که ان شاءالله مشکلی پیش نیاد😊 از همگی ممنونم. منتظر کتابای جدیدمون باشید... @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 عملیات خیبر آغاز شد. نهم اسفند ۶۲ گردان خیبر شکن حبیب راهی جزایر مجنون شد. برادر عبدالله جلوتر از بقیه حرکت میکرد. حماسه پل طلائیه فراموش نشدنی است. هلی کوپتر های دشمن از ارتفاع پایین بچه هارو به رگبار بسته بودند...😭 برادر عبدالله مجروح شده بود اما به معاونش حمید زرچینی دستور داد بچه هارو به جلو ببرد. ساعتی بعد دستور عقب نشینی صادر شد. باقیمانده بچه های گردان به عقب اومدند اما خبری از فرمانده نبود... یه کتاب پر از رمز و رازای گمنامی... قسمت شد از کتاب(شهید گمنام) کنار شهدای گمنام بگیم. از گمنامی فقط بی بی زهرا(س) میتونه بگه و بس...😭 حتما این کتاب رو مطالعه کنید. یه کتاب متفاوت از شهدای گمنام...❤️ @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله القاصم الجبارین🍃 یک کتاب عالی و بسیار پر محتوا از حضرت امام خامنه ای در مورد زندگی سیاسی_مبارزاتی ائمه معصومین✌ به قول حاج حسین یکتا: رفقا! اگه سیاسی نباشیم یک قطره اشکمون هم قبول نیست... حضرت امام خمینی هم فرمودن که دین از سیاست جدا نیست... حتما این کتاب رو پیشنهاد میکنم و امیدوارم همه پیروان ولایت و انقلابی ها حداقل یک بار هم که شده، این کتاب رو بخونن... @Horre_Shohada69 ۲۵۰ساله @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله القاصم الجبارین🍃 امروز نفوذ دشمن، یکی از تهدید های بزرگ است برای این کشور؛ دنبال نفوذند. نفوذ یعنی چه؟ نفوذ اقتصادی ممکن است؛ که البته کم اهمیت ترین آن نفوذ اقتصادی است؛ و ممکن است جزو کم اهمیت ترین هم نفوذ امنیتی باشد. نفوذ امنیتی چیز کوچکی نیست،《اما در مقابل نفوذ فکری🧠 و فرهنگی و سیاسی، کم اهمیت است.》 کتابی که حضرت آقا داخل اون در مورد انواع نفوذ صحبت میکنن و خطر دشمن رو گوشزد میکنن. خوندن این کتاب برای همه پیشنهاد میشه. حتما حتما خط به خط این کتاب رو با دقت مطالعه بفرمایید.✌ @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
            🍃هوالعزیز🍃 آنقدر میرود تا به حرم برسد، دلش گرفته؛ دلش به اندازه تمام دنیا گرفته است. هیچ چیز هم در دنیا نمی تواند مانند زار زدن در ایوان طلا حالش را به جا بیاورد. هیچ چیز به اندازه گره زدن انگشتان بر گره مشبک های ضریح نمی تواند آرامش کند. هیچ چیز به اندازه به سر کشیدن چادر سپید و  نقطه ای در میان ردیف های نماز زنان شدن، نمی تواند از شدت فشاری که روی قلبش سنگینی می کند، بکاهد. سبک می شود؛ مانند پرهای همه ی کبوتر هایی که از بالای سرش پر می کشند و روی گنبد طلایی سقاخانه می نشینند... 🌱یک رمان خییلی عالی و جذاب در مورد دختری که با خودش عهد کرده فقط با یک جانباز ازدواج کنه... وقتی به سیدرضا دل ❤میبنده، آخرش وقتی کنارش میشینه  و سیدرضا بازم مثل همیشه به سقف زل زده، حرف دلشو میزنه... اما سیدرضا... حتما بیاید به امانت بگیرید و بخونید، به شدت پیشنهاد میشه😊 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
          🍃بسم رب الشهدا🍃 از ابتدای جوانی و از زمانی که خودم را شناختم، به و بسیار اهمیت میدادم. پدرم خیلی به من توصیه میکرد که مراقب بیت المال باش... مبادا خودت را گرفتار کنی. از طرفی من پای منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب را می شنیدم. لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم، سعی می کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم، به کار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان میزان و کمی بیشتر، اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم که مشکلی ایجاد نشود. با خودم میگفتم: حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است.😊 《این یک کتاب متفاوته که تا الان خیلیارو عوض کرده یا دیدگاه خیلی از مردمو نسبت به چیزای زیادی عوض کرده...》 حتما حتما این کتاب رو بخونید و همیشه توی کارای مختلفتون ازش استفاده کنید... @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 فردای آن روز درحالی که با اضطراب جلوی تلویزیون راه میرفتم و یک چشمم به صفحه ی روشن بود و یک چشمم به عقربه های ساعت😔،شنیدم: حمله ی نظامی از سوی امریکا منتفی است. و در پانویس برنامه ی شبکه ی خبر آمد: تهدید سردار سلیمانی✌، فرمانده ی سپاه قدس علیه امریکا:《 هرکدام از شما که می آیید، تابوت خودتان راهم بیاورید.》 خبر رسید همه ی آن هایی که همراه تو به سوریه رفته بودند، برگشتند. همه برگشتند غیرازتو... پس کجا بودی آقا مصطفی؟😔 گفته بودم حامله ام و اصلا حالم خوب نیست، حتی امکان بستری شدنم هست، اما بی خیال اونها رفته بودی... نزدیک چهل روز از رفتنت می گذشت... 🌱کتابی که خیلی خیلی قشنگه و خوندنش خیلی پیشنهاد میشه، زندگی آقا از زبون خانومشون که خیلی توی روزای نبودن ایشون سختی کشیده... حتما حتما بخونید @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کار هایش رفته ،برگه دومی را از لای کتابش بیرون کشیدوبه آقا سید گفت:《 رضایت نامه دوم.امضامی کنی؟》 آقا سید لبخندی زد 😊وگفت:《ای کلک.فکرشو می کردی مامان بیاد نه؟》🤨 سید مصطفی لبخندی زد وبه امضایی که آقا سید پای برگه می انداخت،نگاه کرد وگفت:《 به مامان نگو.باشه؟》آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت وگفت:《حالا که امضا کردم وخیالت راحت شد،بگو چرا آن قدر اصرار داری بری؟برو دانشگاه.درس بخون. الآن مملکت ما به آدم های تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالاها هست.》چهره سید مصطفی جدی ولحنش جدی تر شد. نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت:《شاید جنگ حالا حالاها تموم نشه،اما ممکنه من عوض بشم.هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه،دوسال دیگه که درس من تموم شد اون موقع هم همین آدم باشم...》 《یه کتاب عالی در مورد شهیدی که،از جوون ترین شهدای مدافع حرم که باکلی اصرار خانوادشو راضی می کنه وراهی سوریه میشه...》 خوندنش به شدت پیشنهاد میشه 😊 @Horre_Shohada69 @ketatabkhoone_zeinabioon
     🍃بسم رب الشهدا🍃 ...وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود  و ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود، تمام وجودم نفرت شد... از بچگی که کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم، همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام حسین(ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری می کردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول می خرید، نمی رفتم. با شروع انقلاب، فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندم... 《از خاطره های زیبا و دوست داشتنی مادر شهیده ی بزرگوارمون که مطمئنم همه ی شمارو به تحسین وا میداره😊》 حتما حتما حداقل یکبار این کتاب رو بخونید و لذت ببرید🌸🍃 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 از تیپش خوشم نمیومد😐 دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود🤦‍♀ شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روش شلوار. در فصل سرما🌨 با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند، یک وری می انداخت روش شانه اش. شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ وقتی راه می رفت، کفش هایش را روی زمین می کشید...😅 ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.🙄 از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه ی شصت پیاده شده و همون جا مونده! 《قصه ی دلبری، دلبری میکنه❤ روایت متفاوتی از همسر شهید (عمارحلب)، از همون زمونا که همسرشون ازشون بدشون میومده😂 تا وقتی که عاشقونه باهم زندگی میکنن》 خوندنش رو خیلی پیشنهاد میکنم. یعنی عاااالیییههههه❤️ @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 عزیز نیز نشست و به چهره ی مردی که اکنون موهای سر و صورتش سفید شده بود، خیره شد: _خیرباشه برادر عزیز! _میخوام در مورد مامور شماره ی۳۱۳ با شما صحبت کنم. _مامور ۳۱۳؟ عزیز به طرف کمد رفت و پرونده جوان را در دست گرفت و گفت: _رافت الهجان. _اوه...بله! هنگامی که محسن و عزیز آن ساختمانی را که در میان مزارع بود ترک کردند، ساعت، دو و نین بعدازنیمه شب بود. گفت و گویشان ساعت ها طول کشید و محسن با تفصیل، داستانش را با عزیز جبالی در میان گذاشت. عزیز با اصرار و پافشاری سوال میکرد و و محسن با گشاده رویی پاسخ می داد... 《 داستان های واقعی و هیجان انگیز و پر ماجرا😯 از نفوذ اطلاعاتی در سیستم اطلاعاتی رژیم صهیونیستی👍 خوندنش رو از دست ندید که مطمئنم از خوندنش لذت می برید...✌ @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 اولین پاسخی که به دعوت الحضرمی داده می شود، کوبنده و دور از انتظار اوست:[خدا رسوا و زشت گرداند آن چیزی که برای ما آورده ای! چیزی آورده ای که دو رفیقت طلحه و زبیر آوردند و آن جنگ خانمان سوز را شعله ور ساختند. ما با علی بیعت کرده ایم و بر بیعت خود استوار هستیم و انتقام خون عثمان را که دیگر شعاری نخ نما شده است نمی خواهیم.] مردی از داخل جمعیت فریاد می زند:[ خاموش باش مردک، اگر لازم باشد ما بیعت هایمان را باعلی می شکنیم.]... 《رمانی جذاب و خوندنی به نام که ارزش داره حداقل یک بارهم که شده خوندنش رو امتحان کنید😊 پس از دستش ندید و سریع برای امانت گرفتنش تشریف بیارید به این آیدی🌱 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 مزه پرانی سر کلاس و شوخی با استاد عادتش شده بود... روزی نبود که به دفتر استاد نرود. مِن باب خودشیرینی، برای استاد کادوی تولد🎁 می گرفت. وقت و بی وقت به استاد پیامک میزد. کم کم همه به او و رابطه اش با استاد شک کرده بودند. فکر می کرد اینطوری نمره ی پایان ترمش تضمین است ولی بهای این نمره به اندازه ی انگشت نما شدن در دانشکده بود... پایان ترم به هدفش رسید و نمره ی خوبی گرفت. ترم تمام شد اما حرف و حدیث ها تمام نشد. نگاه ها بدجور رویش سنگینی می کرد... 《کتابی پر از داستانک های پرماجرا از دانشجویی که برامون از دوران دانشجویی و هم کلاسی هاش میگه خیلی جذاب و پرماجراست. به دخترخانوما پیشنهاد میکنم حتما بخونید و لذت ببرید😊 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 ...اگر نادرست باشم و جاسوس شاه و اسرائیل و سیا باشم که کار تو به حقه. جای تردید نیست. و اگر درست باشم و کار تو به ناحق باشه، من بهت قول میدم که ازت بگذرم و روز قیامت هیچ شکایتی ازت نداشته باشم. پس کارتو بکن...😔 _شماهم اگه بگذرید، خدا که نمیگذره! +بله البته همینطوره. خدا از افراد مومن دفاع می کنه و نسبت به اونها غیرت می ورزه. ولی اگر تو به اون حرف هایی که در موردمن گفتی باور داری، دیگه تردید نکن... _آخه باور ندارم... _آخه دوستون دارم... با دلم💔 نمیدونم چکار کنم!! دلم میگه شما از فرشته هم پاک تر و آسمونی ترین... 《 رمانی بسیار جذاب و پرماجرا که همه ی جنبه های هیجانی😲 ماجراجویی🤠 عاطفی😍 و کلی چیزای دیگه رو تو خودش داره》 حتما پیشنهاد میشه😊 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon