جرعه ای کتاب بنوشیم🍀
📝 برشِ ششم از کتاب تاریخ استعمار جلد۵
" جرونیمو " آخرین رئیس قبیله ی آپاچی ها بود که در سال ۱۸۸۶ میلادی پس از سال ها جنگ و کشمکش با ارتش آمریکا خودش را به آن ها تسلیم کرد.
هنگامی که او در مرز مکزیک سلاحش را به سربازان ارتش تحویل داد، لباس هایش پاره و مندرس بود، از خستگی توان ایستادن نداشت و گرسنگی امانش را بریده بود. تمام افراد قبیله همین وضعیت را داشتند.
آپاچی ها به قرارگاهی در فلوریدا اعزام شدند. آنجا، در میان خواربار و آذوقه ای که برای آن ها آماده شده بود، بیش از هر چیز شیشه های شراب دیده می شد.
پیش از ورود اروپایی ها به قاره ی امریکا سرخپوست ها با شراب آشنا نبودند. سفید پوست ها با فروش شراب به سرخپوست ها معامله های بسیار سودآوری انجام می دادند و از طرفی تلاش می کردند روحیه سلحشوری آن ها را با اعتیاد به این نوشیدنی از بین ببرند.
جرونیمو پس از مدتی تمام دار و ندارش را برای خریدن مشروب فروخت.
سرخپوست شجاعی که سفید پوستان تا سال ها از شنیدن نامش به لرزه می افتادند در یکی از روزهای سرد فوریه ی ۱۹۰۹ برای فروختن تنها یادگار دوران عظمت و سلحشوری اش از خانه بیرون رفت. او باید تیر و کمانش را می فروخت تا بتواند با آن شیشه ای مشروب بخرد.
پیرمرد مست هنگام بازگشت به خانه از گاری اش پایین افتاد و زیر باران سردی که می بارید از دنیا رفت.
#معرفی_کتاب_شصت_و_سوم
#تاریخ_استعمار_جلد۵
#مهدی_میر_کیانی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
_
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀
📝 برشِ هفتم از کتاب تاریخ استعمار جلد۵
سفیدها در معتاد کردن سرخپوست ها به این نوشیدنی موفق بودند.
حتی اکنون هم سرخپوست های اندکی که در آمریکا باقی مانده اند به اعتیاد به الکل و شرابخواری و بد مستی معروف اند.
آمریکایی هایی که در آغاز فقط مناطق شرقی قاره ی امریکای شمالی را در اختیار داشتند، رسیدن به غرب قاره و تشکیل کشوری را که از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام گسترده بود "سرنوشت نمایان " نام گذاشته بودند.
دولت آمريکا هیچ گاه به صورت رسمی به این سیاست اشاره نکرد و تنها تاجران و ماجراجویان از آن یاد می کردند.
اما عقب راندن سرخپوست ها به صورت گام به گام سیاست دائمی دولت امریکا در قرن نوزدهم بود.
کشف طلا، نقره و نفت، جویندگان ثروت را به سرزمین سرخپوست ها می کشاند و دولت به سرخپوست ها اعلام می کرد که نمی تواند جلوی این افراد را بگیرد!
از سویی دشت های وسیعی که سرخپوست ها در اختیار داشتند به کشتزارهای عظیمی تبدیل می شد که اقتصاد جهان را تحت تاثیر قرار می داد.
در سال۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ میلادی، یعنی دقیقاً سال هایی که "عملیات پاکسازی" تکمیل می شد، انقلابی به نام " انقلاب کشاورزی" در امریکا صورت گرفت.
در این سی سال، تعداد مزارع در امریکا سه برابر شد و از دو میلیون به شش میلیون مزرعه رسید.
مساحت این کشتزارها هم از۱۶۰میلیون به ۳۲۵میلیون هکتار رسید. تمام این زمین ها با کشتار مردان، زنان و کودکان سرخپوست به دست آمده بود.
در پایان قرن، از تمام مساحت کشور امریکا فقط ۲۲۰۰۰ کیلومتر مربع آن در اختیار سرخپوست ها قرار داشت. منطقه ای که اکنون نیز به سرخپوست ها تعلق دارد. نسبت این عدد به مساحت کل آمریکا (۹۸۲۶۶۳۰) مشخص می کند که دولت امریکا فقط یک چهارصد و پنجاهم از زمین های کشور را به صاحبان اصلی آن اختصاص داده است.
#معرفی_کتاب_شصت_و_سوم
#تاریخ_استعمار_جلد۵
#مهدی_میر_کیانی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام همراهان کتابنوشانی🍀
همراه دخترام اومدیم مصلای قم
ان شالله بعد نماز تو راهپیمایی حمایت از مردم مظلوم فلسطین🇵🇸
و محکومیت اسرائیل🕸
شرکت میکنیم.
شما هم تو مراسم امروز شرکت کردین؟!
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام
ادامه خاطرات کربلا، قسمت سوم
کم کم داشت ورق به نفع من برمیگشت.
بچه ها نسبتا با کربلا رفتنم راضی بودند و خودم هم داشت باورم میشد انگاری منم باید برم، فقط موندم که حالا چطوری برم؟!
رفتن با کاروان برام مناسب نبود چون برنامه کاروان ها معمولا ده روزه و حداقل یک هفتهای چیده میشه و من قصدم سفر ۴ روزه بود.
دو روز برای رفت و برگشت، ۲ روز پیاده روی و تمام!بچه ها کشش بیشتری برای نبودنم نداشتن.
میخواستم با خوش خیالی بلیط اتوبوس بگیرم. به خودم میگفتم با این که چیزی به اربعین نمونده اما حتما جا برای یک نفر پیدا میشه ولی خب هرچقدر که تو "علی بابا" بیشتر میگشتم، با عبارت "ظرفیت تکمیل است" بیشتری روبرو می شدم.
میشد به رفتن با هواپیما هم فکر کرد ولی از تصور این که احتمالا همسرم مجبور باشه منو از قم ببره فرودگاه تهران و با همراهی بچه ها وداع جانسوزی پیش بیاد و مجبور بشم از پله ی هواپیما بالانرفته، پایین بیام هم باعث شد از افکار بلندپروازانه دست بکشم!
هیچ وسیله ای برای رفتنم پیدا نمی کردم و تنها دو راه داشتم.
یا از دم در خونه پیاده روی رو باید شروع میکردم که در این صورت یحتمل روز چهارم باید از حوالی اراک برمیگشتم خونه و یا باید اقدام به طی الارض میکردم و هر دو راه، فقط گزینه های ذهنی بودن نه عملی.
یواش یواش چشمام داشتن بارونی میشدن.
حالا که همسرم و بچه ها راضی بودن، من راهی برای رفتن پیدا نمیکردم. یعنی انقدر بیتوفیق بودم؟!
حوالی عصر بود که معصومه خانم( یکی از دوستانم که اهالی محل سکونتمون بودن) باهام تماس گرفت.
میدونستم که با برادر و دو سه نفر از اعضای خانواده راهی کربلا هستن.بعد صحبت راجع به قضیه ای که بابتش زنگ زده بود پرسیدم بسلامتی رفتنتون جور شد؟
راستش همون موقع دلم خواست بگه رفتن یکی از همراهانمون کنسل شده و بجاش شما رو میبریم!
ولی همون موقع هم به خودم گفتم: نه! من سهم خودمو میخوام، باید جای خودم برم نه جای کس دیگه.
معصومه خانم گفت: بله خدا رو شکر جور شد و بزودی راه میفتیم. شما چه خبر؟
همین" شما چه خبر" کافی بود تا چشمام دوباره بارونی بشن و بگم که خیلی تلاش کردم برم اما جورنشد که نشد.
بنده ی خدا معصومه خانم انقدر از نرفتنم ناراحت شد که گفت بیا جای من،تو برو!
گریه اجازه نداد خداحافظی کنم و گوشی رو قطع کردم.
من فکر میکردم اصلیترین و سخت ترین مرحله ی کربلا رفتن، رضایت بچه ها و جور شدن شرایطم هست ولی با شرایط پیش اومده لمس میکردم اصل کار، مجوز مقامات بالاست،
مجوزی که برای من صادر نشده بود.
#خاطرات_پیاده_روی_اربعین
#قسمت_سوم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32