eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
5.2هزار دنبال‌کننده
447 عکس
93 ویدیو
10 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها اومد به خوابم و فرمود: با پسر من چیکار داری؟!! |سال ۶۸ توی تالار اندیشه فیلمی رو نمایش می‌دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فیلم سازان و نویسندگان…درجایی از فیلم آگاهانه یا غیرآگاهانه داشت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بی ادبی می‌شد… عده ای این توهین رو فهمیدند اما همرنگ جماعت شدند و سکوت کردند. تا اینکه یهو صدایی سکوت رو شکست و فریاد زد:"خدا لعنتت کنه! چرا توهین میکنی؟ “ برگشتند و دیدند تنها سید مرتضی آوینی توهین به مادر سادات سلام‌الله‌علیها رو تحمل نکرده… بله دوست من! شهید آوینی همرنگِ جماعت نشد و به حرفِ ناحق اعتراض کرد، اهل بیت علیهم‌السلام هم هوایش رو داشتند: |یکی از دوستای شهید آوینی میگه: سر چند قسمت از مطالب مجله سوره؛ انتقاد تندی نسبت به سید مرتضی داشتم. با ناراحتی رفتم خونه و قصد داشتم دیگه همکاری نکنم. پلک که روی هم گذاشتم، حضرت فاطمه (س) را خواب دیدم. سه بار از سید گله کردم و هر سه بار حضرت فرمود: «با پسر من چه کار داری؟» بعد از مدتی نامه‌ی سید برایم رسید که نوشته بود: «یوسف جان! دوستت دارم. هر جایی که می خواهی بروی برو. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند». 📚منابع: رجانیوز/ کتاب خط عاشقی ۲ خاطره ۳۴ _____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 |"کامران"ی که تحت تاثیر امام خمینی؛ " سید مرتضی" شد کلیپی زیبا برای آشنایی بیشتر با شخصیت شهید آوینی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 |آرزوی شهید محمد مهدی لطفی نیاسر که برآورده شد... روایتی زیبا از شهید مدافع‌حرم محمد مهدی لطفی نیاسر 🇮🇷۲۰ فروردین سالگرد [شهید نابودیِ راه اسرائیل] محمدمهدی لطفی‌نیاسر گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |شهید سالخورده توی خواب بهم گفت: برو به بابام بگو دستمو نبوسه... [حفظ حریم پدر حتی بعد از شهادت] |بعد از شهادتِ محمدتقی یه قاب عکس بزرگ ازش توی خونه زده بودیم. چون قدّم نمی‌رسید که صورتش رو ببوسم؛ همیشه دستهای محمدتقی رو توی عکس می‌بوسیدم... یه روز رفته بودیم به مراسم شهید میثم علیجانی. جمعیت زیادی اومده بودند. همه کنار هم بهم چسبیده و نشسته بودند. دیدم پسر جوانی اومد سمت من. به سختی کنار ما برای خودش جا باز کرد و به زور نشست. با من سلام و احوالپرسی کرد. با تردید و خجالت پرسید: شما پدر شهید سالخورده هستید؟ گفتم: بله پسرم! گفت: راستش حاج آقا! من اصلاً شهید شما رو از نزدیک ندیده بودم، فقط عکسش رو... حرفش نیمه کاره موند و اشکش درآمد. من فقط نگاهش کردم و ادامه داد: دیشب پسرتون اومد به خوابم... به من گفت: به شما بگم دیگه دستش رو [توی قاب عکس] نبوسید... من به پسرتون گفتم: من شما را که نمی شناسم؛ پدرت رو هم نمی شناسم... پسرتون توی خواب همین جا رو که شما الآن نشسته‌اید بهم نشان داد و گفت: فردا پدرم به مراسم می آید و همین جا می نشینه... حالا اشک من هم در آمده بود و هر دو گریه می‌کردیم... 👤راوی: پدر شهید محمدتقی سالخورده 📚منبع: کتاب هفت‌ روز دیگر؛ صفحه۳۱ 🇮🇷 ۲۱ فروردین سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |هفت روز دیگه بر می‌گردم... |نگاهش کردم و گفتم: نمیشه نروی؟ دستام رو گرفت و زل زد به چشمام و گفت: مامان! تو دوست داری گنبد و ضریح حرم‌های مطهر رو ویران و خراب ببینی؟ گفتم: نه! گفت: چطور می‌تونیم اینجا بمونیم و اونا بروند کربلا و نجف رو خراب کنند؟!! موقع خداحافظی به محمدتقی گفتم: دفعه قبل حدود دو ماه سوریه بودی؛ این بار که بروی، چند روز می‌مونی؟ گفت: مامان! هفت روز دیگر برمی‌گردم... نپرسیدم: چرا هفت روز؟!!! تا اینکه در این اعزام شهید شد و سرِ هفت روز پیکرش برگشت... 👤راوی: مادر شهید محمدتقی سالخورده 📚منبع: کتاب هفت‌ روز دیگر؛ صفحه ۳۹ ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |ماجرای شال سبز محمد تقی... |چندماه بعد از عقدمون با همدیگه رفتیم بازار واسه خرید... من دوتا شال خریدم؛ یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش... اما یه روز محمدتقی بهم گفت: خانوم! اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی بهم میده.. شما سیدی و وقتی این شال سبز شما همراهمه؛ قوت قلب می‌گیرم... گفتم:آره که میشه... گرفتش و خودش هم دوردوزیش کرد و شد شال گردنش... توی هـر ماموریتی که می‌رفت؛ یا به سرش می‌بست یا دور گردنش می‌انداخت... تو مأموریت آخرش هم همون شال؛ دور گردنش بود که بعد شهـادتش برام آوردند ... محمدم رو که نگاه می‌کردم؛ بهش افتخار می‌کردم. گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم، فقط بهش نگاه می‌کردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام می‌دادم و می‌گفتم: بهت افتخار میکنم؛ به خودم میبالم که تو شوهرمی... 💢راوی: همسر شهید محمدتقی سالخورده 🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸پله‌پله خودسازی می‌کرد... |خواهرشهید میگه: سیداحمد مجروح شد و بردنش بیمارستان؛ رفتم کنارش و بهش گفتم: احمد! آخر به ما حلوا ندادی. [کنایه از شهید شدن] جوابم رو داد و گفت: آنقدر میرم جبهه و میام که یه آدم حسابی بشم... دوستاش میگن: سیداحمد ویژگی‌هایی داشت که از دیگران متمایز شده بود. مثلا بعد از خوندن هر دو رکعت نماز شب؛ می‌خوابید و ساعتی بعد دوباره بیدار میشد تا دو رکعت دیگه بخونه. ازش پرسیدیم: چرا اینکار رو می‌کنی؟ گفت: نفس رو باید رنج داد؛ تا پاک شد! 📚 منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی هیئت رزمندگان اسلام ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 یکی مریض بشه؛ بهتر از اینه که همه مریض بشن... |آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده‌ی دسته بود .توی عملیات والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد. اما کمتر کسی می‌دونست که سیداحمد مجروح شده. اگه کسی درباره‌ی حضورش توی جبهه سوال می‌کرد، طفره می رفت و چیزی نمی‌گفت... یه بار توی جبهه می‌خواستیم از یه رودخانه رد بشیم. زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:” اگه یک نفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن.” بعد یکی یکی بچه ها را به دوش گرفت و به طرف دیگه‌ی رودخونه برد. آخر کار متوجه شدیم پاهاش از شدت سرما؛ آسیب دیده... 📚 منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی هیئت رزمندگان اسلام ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 علیرضا گفت: راه کربلا که باز بشه؛ بر می‌گردم... |وقتی برا آخرین بار راهی جبهه می‌شد، در جوابِ مادرش که پرسید: کی برمی‌گردی؟ گفت: هر وقت که راه کربلا باز شد بر‌ می‌گردم... فروردین ماه سال ۱۳۶۲ برا شرکت در عملیات والفجر۱، راهی فکه شد. اونقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دسته‌های گروهان اباالفضل (ع) شد. توی عملیات والفجر۱ در جریان حمله، مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و هر دو پایش قطع شد؛ اما شجاعانه مقاومت کرد و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید و پیکرش جاموند... لحظه‌ی شهادت؛ شانزده سالگی‌اش تمام شده بود... شانزده سال هم مفقود شدنش طول کشید... تا اینکه طبق پیش‌بینی‌ خودش؛ دقیقاً همون روزی که اولین کاروان بصورت رسمی عازم کربلا می‌شد؛ پیکرش برگشت! 📚منبع: کتاب مسافرکربلا؛ صفحه ۱۲ و ۱۳ 🇮🇷 ۲۲ فروردین؛ سالروز شهادت شهید علیرضا کریمی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸چند خاطره از شهیدی که بسیار خوش‌برخورد بود؛ و اگر هم عصبانی میشد با خواندن "سوره والعصر" خود را آرام می‌کرد... 🌼 |ﻣﺎدر شهیدمصطفی اکرمی درﺑﺎره ﺗﻮﻟﺪش میگه: در ﺧﻮاب ﺳﻴ‪ﺪى رو دﻳﺪم ﻛﻪ ﺳﻴﺐ ﻗﺮﻣﺰ ﺧﻮشرﻧﮕﻰ رو ﺑﻪ ﻣـﻦ داد و ‫ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ رو ﻧﻴﻜﻮ ﻧﮕﻪدار. ﺑﻌﺪ از اﻳﻦ ﺧـﻮاب ﻣﺘﻮﺟ‪ـﻪ ﺷـﺪم که ﻣـﺼﻄﻔﻰ رو باردارم... 🌼 |متواضع و فروتن بود و از مسئولیت‌هاش[مثل فرماندهی در جبهه] به دیگران چیزی نمى‌گفت. همسرش رو به اجراى فرایض مذهبى و پوشش اسلامى سفارش مى‌‏کرد و همیشه به خانومش می‌گفت: «من در جبهه مسئولم و تو در پشت جبهه» 🌼 |خود شهید تعریف می‌کرد: یه بار توی ﺟﺒﻬﻪ داﺧﻞ ﺳـﻨﮕﺮ ﺑـﻮدﻳﻢ که چشممون خورد به یه ‫ﻛﺒﻮﺗﺮ زﻳﺒﺎ... کبوتر ﺑﺎ ﺷﺘﺎب ﭘﺮ ﻣﻰزد و از ﻣﺎ دور ﻣﻰﺷﺪ. ﻣﺎ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﻴﺮ زﻳﺒﺎﻳﻰ‌اش ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘـﻪ ‫ﺑﻮدﻳﻢ ﻧﺎ ﺧﻮدآﮔﺎه ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ رﻓﺘﻴﻢ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اینکه از ﺳﻨﮕﺮمون دور ﺷﺪﻳﻢ، ﺧﻤﭙﺎره‌اى ﺑـﺮ روى ﺳـﻨﮕﺮ ‫اﻓﺘﺎد و ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ. 🌼 | مصطفی ‫درﺑﺎره ﺟﻨﮓ ﻣﻰﮔﻔﺖ: درسته ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﻣـﺸﻜﻼﺗﻰ رو ﺑـﻪ ﺑـﺎر آورد، وﻟـﻰ در ﻛـﻞ ﻣـﺮدم ﻣـﺎ رو ﺳﺎﺧﺖ. 🌼 |در آﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺧﺼ‪ﻰ، وقت ‫ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﻰ داﻳﻰاش ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻛﻰ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدى؟ ﻣﺼﻄﻔﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ اینبار ﺑﺎ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدم. همینجور هم شد؛ به شهادت رسید و ‫ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪش ﻣﺼﻄﻔﻰ ﭼﻬﺎرﻣﺎه بعد از ﺷﻬﺎدت ﭘﺪرش در ۲۵ ﺗﻴﺮ ۱۳۶۲ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ اومد. 📚منبع: نویدشاهد [بنیاد شهید و امور ایثارگران] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|خواب عجیبی که شهید ملک‌نژاد در مکه دید؛ و دوست شهیدش آن را تعریف کرد چند روایت زیبا از شهیدی که اسماعیل‌وار قربانی شدنش در راه خدا را به او نشان دادند 🔸۲۳ فروردین؛ سالگرد شهادت احمد ملک‌نژاد گرامی‌باد _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |شهید مدافع‌حرم عمار بهمنی در یک نگاه 🔸 ۲۴ فروردین؛ سالروز شهادت مدافع‌حرم عمار بهمنی گرامی‌باد 🔰دانلود کنید: دانلود پوستر با کیفیت خوب ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه شهادت شهید مدافع‌حرم ابراهیم عشریهچند ویژگی شهید از زبان همسرش: 🔹 ابراهیم بر خودش واجب می‌دانست در طول هفته [به‌ویژه روز جمعه] با پدر و مادر خودشان و همین‌طور پدر و مادر بنده تماس بگیره و جویای احوال خانواده باشه. 🔸 بعد از شهادت همسرم متوجه شدم که همیشه از مشکلات خانوادگی اقوام مطلع بود[و برای رفع آنان تلاش می‌کرد اما به‌عنوان فردی امین رازدار همه بود و هیچ‌گاه این مسائل رو حتی با من مطرح نمی‌کرد. 🔹همسرم تأکید داشت که ما از دو خانواده با دو فرهنگ متفاوت هستیم؛ اما باید به همدیگه احترام بذاریم و اگر خدای ناکرده از یکدیگر ناراحت شدیم نباید این مسئله را به نفر سومی [چه از خانواده من و چه خانواده شما] منتقل کنیم؛ و اجازه ندهیم که حرمت بین ما شکسته شود. همچنین اگر در جمع خانواده مسئله‌ای پیش آمد، آن را زمانی که تنها بودیم; با گفتار درست و با منطق حل کنیم و همواره در طول زندگی مشترک به این امر پایبند بودیم. 🔸 شب‌های چهارشنبه خادم جمکران بود؛ معتقد بود که باید فرزندمان را در فضای امام زمانی تربیت کنیم و نمونه آن اینکه هفته‌ای یک بار به جمکران برویم 🔹در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان چند سال قبل از شهادتش سرپرستی دو یتیم را بر عهده گرفته بود و ماهیانه مبلغی برای آنان واریز می‌کرد. همچنین بعد از شهادت همسرم متوجه شدم به همراه یکی از دوستانش برای چند خانواده ماهیانه خریدهایی را انجام می‌دادند. 🇮🇷۲۵ فروردین؛ سالگرد شهادت مدافع‌حرم ابراهیم عشریه گرامیباد ‌‌‌‌____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 دانشجوی نخبه‌ای که عراقی بود؛ اما در جنگ کنار ما ایستاد؛ با صدام جنگید و شهید شد... |شهيد مقداد اديب سال ۱۳۴۱ ه.ش در شهر کوت عراق متولد؛ و در شهر ناصریه زندگی می‌کرد. این شهید عزیز تحصیلات خود را در همین شهر به پایان رساند و وارد دانشگاه شد... بعد از مدتی برای ادامه تحصیل به کشور هلند مهاجرت؛ و چون از دست بعثی‌های عراق فرار کرده بود، به کشور سوئد پناهنده شد؛ مدتی هم آنجا ماند و در نهایت از آنجا به ایران آمد... مقداد دانشجوی دكترا بود كه با شروع جنگ تحميلیِ عراق عليه ملت مظلوم ايران، به جبهه‌های حق عليه باطل شتافت و در کنار رزمنده‌های ایرانی، به عنوان سرگروه گردان در سپاه يكم كربلا، با صدام جنگید. تا اينكه فروردین ۱۳۶۷ در منطقه شاخ شميران (حلبچه) ؛ بر اثر اصابت گلوله به ناحیه دهان و سينه و دست راست به شهادت رسيد. مزار شهيد در بهشت زهرا تهران رديف ۹۰ بلوك ۱۳ قطعه ۴۰ قرار دارد... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
36.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از شهیدی که دانشجوی پزشکی بود و از خانواده‌ای ثروتمند آشنایی با سردار شهید سیدعلی‌اکبر شجاعیان 💢لینک مشاهده‌ی مستند کامل شهید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وصیت‌نامه بسیار زیبای سردار شهید شجاعیان با صدای خودش از دست ندین... بسیار زیباست ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢دانشجویی که از کودکی نخبه بود؛ و مورد تمجید آقای قرائتی قرار گرفت... چند خاطره از شهید سیدسعید وطن‌پور 🌼|توی هشت ماهگی زبون باز کرد و با گفتنِ جمله‌ی"طوطو رفت" باعث تعجب ما شد. از یکسال و نُه ماهگی هم کامل و بدون اشتباه حرف می‌زد... 🌼|پنج‌سال و نیمه بود که رفت دبستان. کلاس سوم هم آیت الکرسی رو حفظ کرد. گفتم: ممکنه بابت حفظ قرآن بهت جایزه ندن؛ گفت: مهم نیست؛ همین که حفظ شدم جایزه‌ی منه... 🌼|شب نیمه‌شعبان اهواز بودیم و رفتیم جشن. سعید اونجا بهم گفت: من می‌خواهم سخنرانی کنم و به این افراد بفهمونم که امام زمان (عج) زنده هستند و ما باید مواظب اعمال و رفتار خود باشیم... 🌼|در سخنرانی کردن عین آقای قرائتی بود و در حضور ایشون سخنرانی کرده بود. آقای قرائتی گفته بود: این آقا سعید خود قرائتی است. یکی از دوستانش هم بهش گفته بود: من قلم استاد مطهری رو در دستان شما می بینم. 🌼|خیلی اخلاق و رفتار کریمانه‌ای داشت. رفت از پیرمردی که جوراب پشمی می‌فروخت؛ خرید کرد. گفتم: مامان! شما که احتیاج به خریدن این جوراب‌ها نداشتی. گفت: می دونم مامان! ولی می‌خواستم این آقا انگیزه‌ای برای کارش پیدا کنه. 🌼|خیلی به این مسئله اهمیت می داد که اگر کاری برای دیگران مى‌تونه انجام بده؛ دریغ نکنه. همیشه دنبال دارو و درمان دیگران بود. از پول تو جیبی‌هایی که بهش داده بودیم، به یک مرکزی کمک کرد... 📚 منبع:کنگره شهدای دانشجو ‌‌‌‌____ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توکل؛ رشادت و نحوه‌ی شهادت حاج‌حسین بادپا به روایت شهید مصطفی صدرزاده... 🇮🇷۳۱ فروردین سالروز شهادت سردار حاج حسین بادپا گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید کجباف: حس می‌کنم جسدم هم سوریه باشه، مفیده... فیلمی از پاسخ سردار شهیدحاج‌هادی کجباف به کسانی که می‌گفتند: دیگه سوریه نرو ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 رفتار جالب شهید حاج‌حسین بصیر؛ زمانِ دریافتِ حکم فرماندهی تیپ |چند نفر از لشکر اومدند و به حاج‌حسین گفتند: «از طرف فرماندهی لشکر ابلاغيه‌ای اومده مبنی بر اينكه شما از اين پس؛ به فرماندهی تيپ يكم لشکر منصوب شده‌ايد» حاجی ابتدا قبول نكرد؛ ولی بعد از اصرار زياد دوستانِ لشکر، بهشون گفت: «من بايد فكر كنم» اونا هم قبول کرده و رفتند... فردای همون‌روز دوباره اومدند و از حاج‌حسین پاسخ خواستند. حاجی اين بار بهشون جواب مثبت داد. من كه از اين قضيه متعجب شده بودم، به حاج‌حسین گفتم: «حاجی! چرا همون ديروز این مسئولیت رو قبول نکردید؟» ایشون در جوابم گفت: «ديروز توی اون حالت نمی‌تونستم فكر كنم و تصميم بگيرم. راستش رفتم و با خودم فكر كردم «امروز كه من رو به فرماندهی تيپ منصوب كردند؛ اگه چند روز ديگه بخواهند اين مسئوليت رو ازم بگيرند و بگويند از اين پس بايد به عنوان يه تيرانداز [سرباز ساده] توی جبهه خدمت كنی؛ من چه عكس‌العملی نشون میدم؟ آیا ناراحت میشم یا نه؟ اگه ناراحت و غمگين شدم؛ پس معلوم میشه برا رضای خدا اين مسئوليت رو قبول نكردم؛ ولی اگه برام فرقی نداشت، پس مشخص ميشه كه اين مسئوليت رو برا رضای خدا قبول كردم؛ و فرقی نداره كجا خدمت كنم... [خلاصه فکر کردم و] ديدم اگه بخواهند مسئوليت فرماندهی تيپ رو ازم بگيرند، برام فرقی نمی‌كنه؛ لذا این مسئولیت رو قبول كردم» 👤راوی: برادر سردار شهید حاج‌حسین بصیر 📚منبع: نویدشاهد "پایگاه اینترنتی بنیاد شهید و امور ایثارگران" ‌‌‌‌__________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🌼|رژیم‌ شاه برا عوام‌فریبی، قاب عکس شاه‌ملعون رو در حال احرام، توی مسجد شاهرود نصب کرده بود. حسین با دو نفر از دوستاش شبونه وارد مسجد شده و عکس رو از بین بردند؛ اما قاب عکس رو سالم داخل یکی از کمدهای مسجد پنهان کردند. جالب اینجاست که حسین عکس رو از بین می‌بره، ولی قابش رو چون متعلق به مسجد بوده، سالم میذاره توی مسجد... 🌼|مادرشهید میگه: یه روز با خودم گفتم: "چرا فرزندم رو قبل از شهید شدن داماد نکردم؟ " تا اینکه بعد از مدتی در عالم خواب عروسم رو بهم نشون دادند. خواب دیدم بیرونِ خونه یه ماشین قهوه‌ای پارک شده. یه سید هم جلوی ماشین ایستاده بود. عروس چادر رو صورتش بود. با خودم گفتم: "کاش چادرش رو کنار بزنه و من عروسم رو ببینم که از چه طایفه‌ایه؟" تا اینکه رویش رو کنار زد و دیدم عروس دختری از تبار ساداته... 🌼|مجروح شده بود. وقتی زخمش رو دیدم؛ گفتم: مادر! اگه تیر به سینه‌ات می‌خورد؛ زنده نمی‌موندی ... حسین هم در جوابم گفت: فدای سر امام حسین(ع) 🌼|وقتی مجروح شد، توی دستش ميله‌ای كار گذاشتند كه دو سرش بيرون بود. حسین دست مجروحش رو زیر لباس مخفی می‌کرد تا کسی نبینه و بخاطر جانباز بودن ازش تعریف و تمجید نکنه. همون ایام رفتند زيارت حضرت رضا(ع). مادرش گفت: حرم شلوغه. دستت رو بیار بیرون تا مردم ببینن و بهت برخورد نکنن که اذیت بشی.. حسین قبول نکرد و گفت: «دستم رو بالا نگه دارم كه مردم بگن مجروح جنگیه؟ نه من اينكار رو نمی‌كنم.» 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸گفت می‌سازیم.... و ساخت |جنگ بود و کمبود اسلحه و مهمات بیداد می‌کرد. به خاطر تحریمی که بودیم، هیچ کشوری هم حاضر نمیشد تجهیزات جنگی به ما بفروشه، اگه کسی هم پیدا می‌شد، با هزار ترس و لرز، تجهیزات اولیه‌ای مثل سیم خاردار بهمون می‌داد. توی همچین شرایطی که اکثر بچه‌‌های جنگ فقط به کلاش و ژ-۳ و توپ ‌های غنیمتی فکر می‌کردند، حسن به فکر ساخت قبضه ی توپ افتاده بود. کاری که تا اون موقع هیچ کدوم از بچه‌های سپاه پیشنهاد نکرده بودند. کارخانه ماشین‌سازی اراک، میزبان یه قبضه توپ ۱۲۲ میلی متری شد که قرار بود با مهندسی معکوس ازش نمونه سازی کنیم. هر کسی می فهمید فکرمون چیه، شروع می کرد به آیه یاس خوندن، نمونه‌ش مسئول کارخانه‌ی ماشین‌سازی بود که مرتب می‌گفت: این کار نشدنیه. حسن یه تنه در مقابل تمام این حرفهای نا امید کننده ایستاد و محکم گفت:ما این کارو انجام میدیم. چیزی نگذشت که با تلاش شبانه‌روزی بچه‌ها تونستیم اون کار نشدنی رو انجام بدیم. ساخت این قبضه، زمینه ای شد که بعدها بتونیم کاتیوشای ۱۲۲ رو هم نمونه سازی کنیم. شهید حسن تهرانی‌مقدم هم در رکاب همین خودباوری‌های حسن‌آقای شفیع‌زاده رشد کرد، و به جایی رسید که تبدیل شد به کابوس اسرائیل... 💢 ۸ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید حسن شفیع‌زاده [فرمانده توپخانه سپاه] گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸خواب عجیبِ یک مادر شهید بعد از شهادتِ حسن شفیع‌زاده |وقتی مراسم خاکسپاری پیکر مطهر حسن‌آقا انجام شد و اطراف مزارش خلوت‌تر شد؛ مادری جلو اومد و پرسید: این شهید کیه و چه مسئولیتی در جبهه داشته؟ گفتیم: فرمانده توپخانه سپاه بوده؛ چطور؟ این مادر عزیز جواب داد: «چون من می‌دونم این شهید خیلی مقام عالی داره.» گفتیم: «شما از کجا می‌دونید؟» گفت: «من مادر همین شهیدی هستم که شهید شفیع زاده رو کنارش دفن کردید. دیشب فرزند شهیدم رو در خواب دیدم که با وضع و لباس مرتب اومده بود. سوال کردم چه خبره مادر؟ پسرم گفت: مگه شما نمی‌دونید که یکی از فرماندهان والامقام مهمون ماست؟ ما همگی به استقبال ایشون اومدیم. شهید بهشتی، شهید مدنی، شهید چمران و ... همه بزرگان ما هم برای پیشواز ایشون اومدند ... من دیشب این خواب رو دیدم و امروز اومدم ببینم اون شهید والامقامِ شهرمون کیه... 💢 ۸ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید حسن شفیع‌زاده [فرمانده توپخانه سپاه] گرامیباد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 تلاش شهید برای بازگشایی و بازسازی مرقد ائمه‌ی بقیع؛ که نیمه‌کاره ماند... |سالها بعد از تخریب مرقد ائمه‌ی بقیع توسط وهابیت و آل سعود؛درب بقیع هم بر روی زائران بسته شد و کسی حق ورود به بقیع برای زیارت قبور ائمه(ع) رو نداشت. آیت‌الله سیدحسن حسینی‌شیرازی از این اتفاق خیلی ناراحت شد و به تکاپو افتاد، تا برای باز کردن درب قبرستان و بازسازی قبور و ساخت بارگاهی مجلل بر آن، کاری کند. به همین خاطر بارها با ملک فیصل بن عبدالعزیز [پادشاه وقتِ آل سعود] ملاقات کرد. در یکی از دیدارها سیدحسن به ملک فیصل گفت: «شما برای کسی که منتظر اتوبوس است و می‌خواهد به خانه برگردد و یا به سرکار رود، سایبان درست می‌کنید تا زیر آفتاب سوزان اذیت نشود؛ اما مسلمانان که برای زیارت قبر مسلمانان صدر اسلام می‌روند با درهای بسته روبرو شده و هیچ سایبانی وجود ندارد که به آن پناه ببرند؛ درحالیکه زیارت قبور در تمام مذاهب جزو مستحبات است. از طرفی تخریب نوعی اهانت و پرخاش به بزرگان محسوب می‌شود؛ و اینجا ۴ تن از بزرگان اهل‌بیت(ع) دفن هستند. پس سزاوار است حاکمیت عربستان بر تجدید بنایی در بقیع رضایت دهد». ملک فیصل با سخنان سیدحسن قانع شد و دستور داد درب بقیع را بر زائران باز کنند. ولی برای بازسازی از سید خواست که بزرگان وهابیت را قانع کند؛ اگر آن‌ها قبول کردند او نیز با بازسازی موافقت می‌کند. درب‌های بقیع بر زائران باز شد؛ اما با دخالت کینه‌توزان؛ بازسازی بقیع راه به جایی نبرد... ‌‌‌‌_______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خلبان نابغه‌ای که نفسِ صدام رو بُریده بود... واو به واو روایتِ این کلیپ بسیار شنیدنی است 🏴۳۰تیرماه سالگرد شهادت خلبان شهید عباس دوران گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: