eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.8هزار دنبال‌کننده
854 عکس
346 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ۱۶ ✍ نگاه زیبای شهید مدافع‌حرم محمودرضا بیضایی از شیعه بودن... |باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان شیعه به دنیا آمده‌ایم، تا مؤثر در تحقق ظهور امام زمان عج باشیم؛ و این همراه با تحملِ مشکلات؛ مصائب؛ سختی‌ها؛ غربت‌ها؛ و دوری‌هاست... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۱۶) با کیفیت اصلی ______ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 برخورد جالب صادق با پسربچه‌های سوری که به مدافعان‌حرم سنگ می‌زدند |در موقعیت ابوحامد در «روستای عسان» چند خانواده ساکن بودند؛ که وقتی از جلوی خونه‌شون رد می‌‌‌شدیم، پسری تقریبا شش ساله به طرف خودروها سنگ پرتاب می‌‌‌کرد. یک روز هم سر و صورت چند نفر از بچه‌ها رو با سنگ زخمی کرده بود. صادق وقتی مطلع شد، از فرمانده اجازه گرفت تا برای خرید بره به شهر... فرمانده هم اجازه داد و با چند نفر از بچه‌ها رفتند... وقتی برگشتند، دیدم صادق داخل ماشین رو پر کرده از بادکنک و توپ پلاستیکی. می‌خواست با این روش بچه‌هایی که سنگ می‌زدند، رو جذب کنه. اونقد باهاشون بازی کرد و بهشون هدیه داد؛ که بالاخره همون بچه‌های مخالفِ ما؛ جای سنگ زدن، باهامون دوست شدند... صادق همیشه جیب‌هایش پر از شکلات و بادکنک بود. یه بار هم از جایی بر می‌گشتیم که چشمش خورد به چندتا بچه. رفت پیششون؛ بادکنک‌ها رو باد کرد و یکی‌یکی داد دستشون. بعد باهاشون از ته دل خندید و شادی می‌‌‌کرد... صادق می‌گفت: «تقصیر اینها چیه؟ ما باید بهشون برسیم تا کمبودی احساس نکنن. هر کاری از دستمون بر میاد، باید بکنیم. حتی اگه خانواده‌هاشون با ما در حال جنگ باشند. این بچه‌‌‌ها هیچ گناهی ندارند، ما باید به این بچه‌ها برسیم.» ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 دعای خاص همسر شهید عدالت‌اکبری برای شهادت همسرش |اوایل نمی‌تونستم برا شهادت صادق دعا کنم و برام سخت بود، اما می‌دیدم که توی این دنیا عذاب می کشه. بعدها متوجه شدم که من خودخواه شدم و صادق رو فقط برا خودم میخوام، تا اینکه تصمیم گرفتم کمی هم صادق رو برای خودش بخواهم.... خلاصه وقتی صادق برا اولین‌بار رفت کربلا؛ من دو تا نامه نوشتم. یکی برا خودش بود که گفتم توی بین‌الحرمین رو به حرم حضرت ابولفضل(ع) بایست و از طرف من بخون؛ یه نامه رو هم گفتم نخون، فقط بعد از اربعین بنداز توی ضریح امام حسین(ع)... با اینکه مطمئن بودم نمی‌خونه، اما نمی‌دونم چرا اون دفعه نامه رو خوانده بود. من توی نامه شهادت صادق رو از آقا خواسته و نوشته بودم: «آقا جان تو رو به جان خواهرت زینب(س) قسم می دهم که تمام مسلمانان مشتاق رو به نهایت سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی. صادق، پاره تنم در مسیر تو قدم گذاشته و به تو می‌سپارمش! آقا جان آرزوی شهادت در سر دارد؛ من نیز عاشق شهادتم، اما آتشم به اندازه عشق و علاقه صادق تند نیست. آرزویی همچون برادرزاده‌ی شیرین زبانت قاسم را دارد و شهادت شیرین تر از عسل است برایش.» صادق وقتی برگشت، خوشحال بود و می‌گفت: «باور نداشتم که اینگونه از ته دل برایم بخواهی تا شهید بشم» ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸گفت می‌سازیم.... و ساخت |جنگ بود و کمبود اسلحه و مهمات بیداد می‌کرد. به خاطر تحریمی که بودیم، هیچ کشوری هم حاضر نمیشد تجهیزات جنگی به ما بفروشه، اگه کسی هم پیدا می‌شد، با هزار ترس و لرز، تجهیزات اولیه‌ای مثل سیم خاردار بهمون می‌داد. توی همچین شرایطی که اکثر بچه‌‌های جنگ فقط به کلاش و ژ-۳ و توپ ‌های غنیمتی فکر می‌کردند، حسن به فکر ساخت قبضه ی توپ افتاده بود. کاری که تا اون موقع هیچ کدوم از بچه‌های سپاه پیشنهاد نکرده بودند. کارخانه ماشین‌سازی اراک، میزبان یه قبضه توپ ۱۲۲ میلی متری شد که قرار بود با مهندسی معکوس ازش نمونه سازی کنیم. هر کسی می فهمید فکرمون چیه، شروع می کرد به آیه یاس خوندن، نمونه‌ش مسئول کارخانه‌ی ماشین‌سازی بود که مرتب می‌گفت: این کار نشدنیه. حسن یه تنه در مقابل تمام این حرفهای نا امید کننده ایستاد و محکم گفت:ما این کارو انجام میدیم. چیزی نگذشت که با تلاش شبانه‌روزی بچه‌ها تونستیم اون کار نشدنی رو انجام بدیم. ساخت این قبضه، زمینه ای شد که بعدها بتونیم کاتیوشای ۱۲۲ رو هم نمونه سازی کنیم. شهید حسن تهرانی‌مقدم هم در رکاب همین خودباوری‌های حسن‌آقای شفیع‌زاده رشد کرد، و به جایی رسید که تبدیل شد به کابوس اسرائیل... 💢 ۸ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید حسن شفیع‌زاده [فرمانده توپخانه سپاه] گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸خواب عجیبِ یک مادر شهید بعد از شهادتِ حسن شفیع‌زاده |وقتی مراسم خاکسپاری پیکر مطهر حسن‌آقا انجام شد و اطراف مزارش خلوت‌تر شد؛ مادری جلو اومد و پرسید: این شهید کیه و چه مسئولیتی در جبهه داشته؟ گفتیم: فرمانده توپخانه سپاه بوده؛ چطور؟ این مادر عزیز جواب داد: «چون من می‌دونم این شهید خیلی مقام عالی داره.» گفتیم: «شما از کجا می‌دونید؟» گفت: «من مادر همین شهیدی هستم که شهید شفیع زاده رو کنارش دفن کردید. دیشب فرزند شهیدم رو در خواب دیدم که با وضع و لباس مرتب اومده بود. سوال کردم چه خبره مادر؟ پسرم گفت: مگه شما نمی‌دونید که یکی از فرماندهان والامقام مهمون ماست؟ ما همگی به استقبال ایشون اومدیم. شهید بهشتی، شهید مدنی، شهید چمران و ... همه بزرگان ما هم برای پیشواز ایشون اومدند ... من دیشب این خواب رو دیدم و امروز اومدم ببینم اون شهید والامقامِ شهرمون کیه... 💢 ۸ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید حسن شفیع‌زاده [فرمانده توپخانه سپاه] گرامیباد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تبریز دو تا امام‌جمعه‌ی شهید داره که هر دو سید هستند؛ ان‌شاءالله سومی هم بهشون ملحق بشه... کلیپ جانسوزی از امام‌جمعه شهید آیت‌الله آل‌هاشم ‌‌‌‌______________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 ماجرای این عکس... فرموده بود: اگر شهیــــــــد شدم؛ این تصویر رو از من منتشر کنید... 📸 به نقل از عکاس؛ بهزاد پروین‌قدس ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
3.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شرط شهید شدن از نگاه شهید بیضایی... شرطی مهم که حاج‌قاسم نیز آن را تایید کرد 🔸 ۲۹دی‌ماه؛ سالروز شهادت محمودرضا بیضایی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢مطلبی که از قبل؛ پیرامون شهید محمودرضا بیضایی در کانال وجود دارد: 🔹 نگاه جالب شهید بیضایی که هر انقلابی باید داشته باشه ☝️با کلیک روی گزینه‌‌ی فوق؛ به مطلب مورد نظر منتقل خواهید شد ‌‌‌ ●واژه‌یاب:
۱۲۳ 🔸تو شهید نمیشی... |وقتی با یه خانوادۀ‌ تبریزی وصلت کرد، بهونه پیدا کردیم تا بهش اصرار کنیم که انتقالی بگیره و بیاد تبریز؛ اما هر چه گفتیم؛ قبول نکرد و گفت: من اگه پشتِ میز نشین بشم؛ می‌میرم... اعتقاد داشت موندن توی تهران به‌ معنیِ موندن در میانه‌ی میدان، و برگشتن به تبریز مساوی‌ست با پشتِ میز نشینی... یه بار هم در جوابِ برادری که بهش پیشنهاد کرده بود خانواده اش رو برداره و بره تبریز برا زندگی؛ گفته بود: تو شهید نمیشی... چون معتقد بود که شهادت مزدِ کسانیه که در راه خدا پُر کارند... 👤خاطره‌ای از زندگی مدافع‌حرم شهید محمودرضا بیضایی 📚 منبع: کتاب “ تو شهید نمی‌شوی ” ؛ صفحه ۳۲ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۶ 🔸آخرین پیام شهید به امام‌خمینی؛ قبل از شهادت... |گردان امام حسین علیه‌السلام توی محاصره‌ی دشمن قرار داشت. دستِ مشدی‌عباد “ فرمانده‌ی گردان” هم قطع شده بود. اما با همون حالت ایستاده و مردونه می‌جنگید. مشدی عباد به عقب بی‌سیم زد و گفت: سلام من رو به امام خمینی برسونید و بگید: « مشدی عبـاد و نیـروهاش حسیـن وار جنگیدند و حسین‌وار شهید شدند.» جنازه‌ی مشدی عباد هم جاموند برنگشت. توی وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: ای کاش وقتی شهید شدم، جسمم رو پیدا نکنند... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدباقر مشهدی‌عبادی (مشدی‌عباد) 📚منبع: کتاب “سرزمین مقدس” ؛ صفحه ۲۰۴ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸۷ اسفند؛ سالروز شهادت محمدباقر مشهدی‌ عبادی گرامی‌باد _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸جای خانه‌ی خدا؛ به ملاقات خدا رفت |علی‌آقا برا رفتن به حج تمتع ثبت‌نام کرده بود. یه روز توی جبهه باهاش قدم میزدم و بهش گفتم: علی! برو مرخصی و کارهای رفتنت به حج رو انجام بده. برگشت و گفت: یه حسی بهم میگه شاید حج نرم... گفتم: یعنی چی؟ تو پول هم واریز کردی و بیست روز دیگه باید مشرَّف بشی... علی گفت: به خدا قسم! اگه احساس کنم عملیات در پیشه حج نمیرم. اونجا زیارت خونه‌ی خداست؛ ولی اینجا خدا رو میشه دید اگه… بعد هم حالش منقلب شد و من نفهمیدم این ساعت‌های پایانی عمر علی آفاست... فردای اون‌روز وقت اذان ظهر، علی رفت وضو گرفت و آماده شد برای آخرین نماز! دقایقی بعد دیدم از سنگر فرماندهی خارج شد و توصیه و تذکرات لازم رو به نیروها کرد. بعد همونجا دم در سنگر نشست و به گونی‌های سنگر تکیه داد. علی انگار یه علیِ دیگه شده بود. داشتم نگاهش می‌‌کردم که برگشت و گفت: «تشنمه!» خواستم صداش کنم که بیاد توی سنگر و بهش آب بدم، که یهو ترکش خمپاره‌ای اومد و خورد به گلوش... یادمه علی خودش بهم گفته بود که وقتی ۱۵ ساله بوده، داداشش جلو چشماش به شهادت رسیده؛ و حالا می‌دیدم که خودش جلوی چشم دیگر برادر ۱۶ ساله‌ش، با لبای تشنه و علی‌اصغر وار شهید شد؛ و بیست روز قبل از رفتن به خانه‌ی خدا، به ملاقاتِ خودِ خدا رفت... 👤خاطره‌ی شهادت سردار شهید علی پاشایی 📚 منبع: خبرگزاری تسنیم ▫️۲۷خرداد؛ سالروز شهادت علی پاشایی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: