eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.8هزار دنبال‌کننده
854 عکس
346 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 |شهید سالخورده توی خواب بهم گفت: برو به بابام بگو دستمو نبوسه... [حفظ حریم پدر حتی بعد از شهادت] |بعد از شهادتِ محمدتقی یه قاب عکس بزرگ ازش توی خونه زده بودیم. چون قدّم نمی‌رسید که صورتش رو ببوسم؛ همیشه دستهای محمدتقی رو توی عکس می‌بوسیدم... یه روز رفته بودیم به مراسم شهید میثم علیجانی. جمعیت زیادی اومده بودند. همه کنار هم بهم چسبیده و نشسته بودند. دیدم پسر جوانی اومد سمت من. به سختی کنار ما برای خودش جا باز کرد و به زور نشست. با من سلام و احوالپرسی کرد. با تردید و خجالت پرسید: شما پدر شهید سالخورده هستید؟ گفتم: بله پسرم! گفت: راستش حاج آقا! من اصلاً شهید شما رو از نزدیک ندیده بودم، فقط عکسش رو... حرفش نیمه کاره موند و اشکش درآمد. من فقط نگاهش کردم و ادامه داد: دیشب پسرتون اومد به خوابم... به من گفت: به شما بگم دیگه دستش رو [توی قاب عکس] نبوسید... من به پسرتون گفتم: من شما را که نمی شناسم؛ پدرت رو هم نمی شناسم... پسرتون توی خواب همین جا رو که شما الآن نشسته‌اید بهم نشان داد و گفت: فردا پدرم به مراسم می آید و همین جا می نشینه... حالا اشک من هم در آمده بود و هر دو گریه می‌کردیم... 👤راوی: پدر شهید محمدتقی سالخورده 📚منبع: کتاب هفت‌ روز دیگر؛ صفحه۳۱ 🇮🇷 ۲۱ فروردین سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |هفت روز دیگه بر می‌گردم... |نگاهش کردم و گفتم: نمیشه نروی؟ دستام رو گرفت و زل زد به چشمام و گفت: مامان! تو دوست داری گنبد و ضریح حرم‌های مطهر رو ویران و خراب ببینی؟ گفتم: نه! گفت: چطور می‌تونیم اینجا بمونیم و اونا بروند کربلا و نجف رو خراب کنند؟!! موقع خداحافظی به محمدتقی گفتم: دفعه قبل حدود دو ماه سوریه بودی؛ این بار که بروی، چند روز می‌مونی؟ گفت: مامان! هفت روز دیگر برمی‌گردم... نپرسیدم: چرا هفت روز؟!!! تا اینکه در این اعزام شهید شد و سرِ هفت روز پیکرش برگشت... 👤راوی: مادر شهید محمدتقی سالخورده 📚منبع: کتاب هفت‌ روز دیگر؛ صفحه ۳۹ ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |ماجرای شال سبز محمد تقی... |چندماه بعد از عقدمون با همدیگه رفتیم بازار واسه خرید... من دوتا شال خریدم؛ یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش... اما یه روز محمدتقی بهم گفت: خانوم! اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی بهم میده.. شما سیدی و وقتی این شال سبز شما همراهمه؛ قوت قلب می‌گیرم... گفتم:آره که میشه... گرفتش و خودش هم دوردوزیش کرد و شد شال گردنش... توی هـر ماموریتی که می‌رفت؛ یا به سرش می‌بست یا دور گردنش می‌انداخت... تو مأموریت آخرش هم همون شال؛ دور گردنش بود که بعد شهـادتش برام آوردند ... محمدم رو که نگاه می‌کردم؛ بهش افتخار می‌کردم. گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم، فقط بهش نگاه می‌کردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام می‌دادم و می‌گفتم: بهت افتخار میکنم؛ به خودم میبالم که تو شوهرمی... 💢راوی: همسر شهید محمدتقی سالخورده 🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸پله‌پله خودسازی می‌کرد... |خواهرشهید میگه: سیداحمد مجروح شد و بردنش بیمارستان؛ رفتم کنارش و بهش گفتم: احمد! آخر به ما حلوا ندادی. [کنایه از شهید شدن] جوابم رو داد و گفت: آنقدر میرم جبهه و میام که یه آدم حسابی بشم... دوستاش میگن: سیداحمد ویژگی‌هایی داشت که از دیگران متمایز شده بود. مثلا بعد از خوندن هر دو رکعت نماز شب؛ می‌خوابید و ساعتی بعد دوباره بیدار میشد تا دو رکعت دیگه بخونه. ازش پرسیدیم: چرا اینکار رو می‌کنی؟ گفت: نفس رو باید رنج داد؛ تا پاک شد! 📚 منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی هیئت رزمندگان اسلام ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 یکی مریض بشه؛ بهتر از اینه که همه مریض بشن... |آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده‌ی دسته بود .توی عملیات والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد. اما کمتر کسی می‌دونست که سیداحمد مجروح شده. اگه کسی درباره‌ی حضورش توی جبهه سوال می‌کرد، طفره می رفت و چیزی نمی‌گفت... یه بار توی جبهه می‌خواستیم از یه رودخانه رد بشیم. زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:” اگه یک نفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن.” بعد یکی یکی بچه ها را به دوش گرفت و به طرف دیگه‌ی رودخونه برد. آخر کار متوجه شدیم پاهاش از شدت سرما؛ آسیب دیده... 📚 منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی هیئت رزمندگان اسلام ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 علیرضا گفت: راه کربلا که باز بشه؛ بر می‌گردم... |وقتی برا آخرین بار راهی جبهه می‌شد، در جوابِ مادرش که پرسید: کی برمی‌گردی؟ گفت: هر وقت که راه کربلا باز شد بر‌ می‌گردم... فروردین ماه سال ۱۳۶۲ برا شرکت در عملیات والفجر۱، راهی فکه شد. اونقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دسته‌های گروهان اباالفضل (ع) شد. توی عملیات والفجر۱ در جریان حمله، مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و هر دو پایش قطع شد؛ اما شجاعانه مقاومت کرد و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید و پیکرش جاموند... لحظه‌ی شهادت؛ شانزده سالگی‌اش تمام شده بود... شانزده سال هم مفقود شدنش طول کشید... تا اینکه طبق پیش‌بینی‌ خودش؛ دقیقاً همون روزی که اولین کاروان بصورت رسمی عازم کربلا می‌شد؛ پیکرش برگشت! 📚منبع: کتاب مسافرکربلا؛ صفحه ۱۲ و ۱۳ 🇮🇷 ۲۲ فروردین؛ سالروز شهادت شهید علیرضا کریمی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸چند خاطره از شهیدی که بسیار خوش‌برخورد بود؛ و اگر هم عصبانی میشد با خواندن "سوره والعصر" خود را آرام می‌کرد... 🌼 |ﻣﺎدر شهیدمصطفی اکرمی درﺑﺎره ﺗﻮﻟﺪش میگه: در ﺧﻮاب ﺳﻴ‪ﺪى رو دﻳﺪم ﻛﻪ ﺳﻴﺐ ﻗﺮﻣﺰ ﺧﻮشرﻧﮕﻰ رو ﺑﻪ ﻣـﻦ داد و ‫ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ رو ﻧﻴﻜﻮ ﻧﮕﻪدار. ﺑﻌﺪ از اﻳﻦ ﺧـﻮاب ﻣﺘﻮﺟ‪ـﻪ ﺷـﺪم که ﻣـﺼﻄﻔﻰ رو باردارم... 🌼 |متواضع و فروتن بود و از مسئولیت‌هاش[مثل فرماندهی در جبهه] به دیگران چیزی نمى‌گفت. همسرش رو به اجراى فرایض مذهبى و پوشش اسلامى سفارش مى‌‏کرد و همیشه به خانومش می‌گفت: «من در جبهه مسئولم و تو در پشت جبهه» 🌼 |خود شهید تعریف می‌کرد: یه بار توی ﺟﺒﻬﻪ داﺧﻞ ﺳـﻨﮕﺮ ﺑـﻮدﻳﻢ که چشممون خورد به یه ‫ﻛﺒﻮﺗﺮ زﻳﺒﺎ... کبوتر ﺑﺎ ﺷﺘﺎب ﭘﺮ ﻣﻰزد و از ﻣﺎ دور ﻣﻰﺷﺪ. ﻣﺎ ﻛﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﻴﺮ زﻳﺒﺎﻳﻰ‌اش ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘـﻪ ‫ﺑﻮدﻳﻢ ﻧﺎ ﺧﻮدآﮔﺎه ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ رﻓﺘﻴﻢ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اینکه از ﺳﻨﮕﺮمون دور ﺷﺪﻳﻢ، ﺧﻤﭙﺎره‌اى ﺑـﺮ روى ﺳـﻨﮕﺮ ‫اﻓﺘﺎد و ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ. 🌼 | مصطفی ‫درﺑﺎره ﺟﻨﮓ ﻣﻰﮔﻔﺖ: درسته ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﻣـﺸﻜﻼﺗﻰ رو ﺑـﻪ ﺑـﺎر آورد، وﻟـﻰ در ﻛـﻞ ﻣـﺮدم ﻣـﺎ رو ﺳﺎﺧﺖ. 🌼 |در آﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺧﺼ‪ﻰ، وقت ‫ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﻰ داﻳﻰاش ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻛﻰ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدى؟ ﻣﺼﻄﻔﻰ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ اینبار ﺑﺎ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدم. همینجور هم شد؛ به شهادت رسید و ‫ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪش ﻣﺼﻄﻔﻰ ﭼﻬﺎرﻣﺎه بعد از ﺷﻬﺎدت ﭘﺪرش در ۲۵ ﺗﻴﺮ ۱۳۶۲ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ اومد. 📚منبع: نویدشاهد [بنیاد شهید و امور ایثارگران] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥|خواب عجیبی که شهید ملک‌نژاد در مکه دید؛ و دوست شهیدش آن را تعریف کرد چند روایت زیبا از شهیدی که اسماعیل‌وار قربانی شدنش در راه خدا را به او نشان دادند 🔸۲۳ فروردین؛ سالگرد شهادت احمد ملک‌نژاد گرامی‌باد _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |شهید مدافع‌حرم عمار بهمنی در یک نگاه 🔸 ۲۴ فروردین؛ سالروز شهادت مدافع‌حرم عمار بهمنی گرامی‌باد 🔰دانلود کنید: دانلود پوستر با کیفیت خوب ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
14.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظه شهادت شهید مدافع‌حرم ابراهیم عشریهچند ویژگی شهید از زبان همسرش: 🔹 ابراهیم بر خودش واجب می‌دانست در طول هفته [به‌ویژه روز جمعه] با پدر و مادر خودشان و همین‌طور پدر و مادر بنده تماس بگیره و جویای احوال خانواده باشه. 🔸 بعد از شهادت همسرم متوجه شدم که همیشه از مشکلات خانوادگی اقوام مطلع بود[و برای رفع آنان تلاش می‌کرد اما به‌عنوان فردی امین رازدار همه بود و هیچ‌گاه این مسائل رو حتی با من مطرح نمی‌کرد. 🔹همسرم تأکید داشت که ما از دو خانواده با دو فرهنگ متفاوت هستیم؛ اما باید به همدیگه احترام بذاریم و اگر خدای ناکرده از یکدیگر ناراحت شدیم نباید این مسئله را به نفر سومی [چه از خانواده من و چه خانواده شما] منتقل کنیم؛ و اجازه ندهیم که حرمت بین ما شکسته شود. همچنین اگر در جمع خانواده مسئله‌ای پیش آمد، آن را زمانی که تنها بودیم; با گفتار درست و با منطق حل کنیم و همواره در طول زندگی مشترک به این امر پایبند بودیم. 🔸 شب‌های چهارشنبه خادم جمکران بود؛ معتقد بود که باید فرزندمان را در فضای امام زمانی تربیت کنیم و نمونه آن اینکه هفته‌ای یک بار به جمکران برویم 🔹در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان چند سال قبل از شهادتش سرپرستی دو یتیم را بر عهده گرفته بود و ماهیانه مبلغی برای آنان واریز می‌کرد. همچنین بعد از شهادت همسرم متوجه شدم به همراه یکی از دوستانش برای چند خانواده ماهیانه خریدهایی را انجام می‌دادند. 🇮🇷۲۵ فروردین؛ سالگرد شهادت مدافع‌حرم ابراهیم عشریه گرامیباد ‌‌‌‌ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 دانشجوی نخبه‌ای که عراقی بود؛ اما در جنگ کنار ما ایستاد؛ با صدام جنگید و شهید شد... |شهيد مقداد اديب سال ۱۳۴۱ ه.ش در شهر کوت عراق متولد؛ و در شهر ناصریه زندگی می‌کرد. این شهید عزیز تحصیلات خود را در همین شهر به پایان رساند و وارد دانشگاه شد... بعد از مدتی برای ادامه تحصیل به کشور هلند مهاجرت؛ و چون از دست بعثی‌های عراق فرار کرده بود، به کشور سوئد پناهنده شد؛ مدتی هم آنجا ماند و در نهایت از آنجا به ایران آمد... مقداد دانشجوی دكترا بود كه با شروع جنگ تحميلیِ عراق عليه ملت مظلوم ايران، به جبهه‌های حق عليه باطل شتافت و در کنار رزمنده‌های ایرانی، به عنوان سرگروه گردان در سپاه يكم كربلا، با صدام جنگید. تا اينكه فروردین ۱۳۶۷ در منطقه شاخ شميران (حلبچه) ؛ بر اثر اصابت گلوله به ناحیه دهان و سينه و دست راست به شهادت رسيد. مزار شهيد در بهشت زهرا تهران رديف ۹۰ بلوك ۱۳ قطعه ۴۰ قرار دارد... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
36.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از شهیدی که دانشجوی پزشکی بود و از خانواده‌ای ثروتمند آشنایی با سردار شهید سیدعلی‌اکبر شجاعیان 💢لینک مشاهده‌ی مستند کامل شهید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: