علی تورجی (برادر شهید) :
از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد #نشاطعجیبی داشت، از بیشتر #دوستان و #آشنایان#خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید.
قرار بود فردا با دوستانش عازم #جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر #قبر #شهید سید رحمان هاشمی.
دیگر #گریه نمیکرد.
دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.
رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن نکند.
ایشان هم گفت : من نمیتوانم #قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم.
#محمد نگاهی به صورت پیرمرد
انداخت و گفت :
شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.
همانطور هم شد و محمد در کنار سید رحمان دفن شد.
@khatme_quran313
علی تورجی (برادر شهید) :
از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد #نشاطعجیبی داشت، از بیشتر #دوستان و #آشنایان#خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید.
قرار بود فردا با دوستانش عازم #جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر #قبر #شهید سید رحمان هاشمی.
دیگر #گریه نمیکرد.
دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.
رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن نکند.
ایشان هم گفت : من نمیتوانم #قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا دفن کنیم.
#محمد نگاهی به صورت پیرمرد
انداخت و گفت :
شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.
همانطور هم شد و محمد در کنار سید رحمان دفن شد.
@khatme_quran313
آتش🔥بر خانه وحی
قسمت ششم:
عمر خیلی عصبانی می شود فریاد میزند:
ـ به علی بگو از خانه بیرون بیاید و اگر این کار را نکـند مـن ایـن خـانه را آتش🔥 می زنم!
-ای عمر! آیا می خواهی این خانه را آتش بزنی؟
ـ به خدا قسم ، این کار را میکنم زیرا این کار برای حفظ اسلام بهتر است.
ـ چگونه شده که تو جرأت این کار را پیدا کرده ای؟ آیا می خواهی نسل پیامبر را از روی زمین برداری؟
-ای فاطمه! ساکت شو! محمد مرده است، دیگر از وحی و آمدن فرشتگان خبری نیست، همه شما باید برای بیعت بیرون بیایید، اکنون اختیار با خودتان است. یکی از این دو را انتخاب کنید: بیعت با خلیفه🤝 یا آتش زدن🔥 همه شما.
ـ بار خدایا! از فراق پیامبر و ستم این مردم به تو شکایت می کنم.
عده ای از همراهان عمر چون سخن فاطمه را می شنوند پشیمان می شوند. نگاه کن! این ابوبکر است که دارد #گریه میکند، همه کسانی که صدای فاطمه را می شنوند به گریه🥀 می افتند .
آری آنها به یاد سفارش های پیامبر در مورد فاطمه میافتند. پیامبر در روزهای آخر زندگانی خود به یاران خود فرمود:
با خاندان من مهربان باشید. ای مردم! خانه دخترم فاطمه خانه من است، هر کس حریم او را پاس ندارد حریم خدا را پاس نداشته است.
عمر به کسانی که گریه میکنند رو میکند و میگوید:
« مگر شما زن هستید که گریه میکنید؟»
آنگاه با خشم فریاد میزند:
ـ ای فاطمه! این حرف های زنانه را رها کن برو به علی بگو برای بیعت با خلیفه بیاید.
-آیا از خدا نمی ترسی که به خانه من هجوم آوردی؟
ـ در را باز کن! ای فاطمه! باور کن اگر این کار را نکنى مـن خـانه تو را به آتش میکشم.
#ادامه_دارد
🔰کتاب فریاد مهتاب،اثر حجةالاسلام مهدی خدامیان آرانی(با اندکی تلخیص و تصرف)
#فاطمیه
#فریاد_مهتاب
🏴 @khatme_quran313