eitaa logo
خدایی در همین نزدیکی
1.8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
39 فایل
سعی ما بر این است که بشرط توفیق جرعه ای از نور قرآن، جامی از نهج البلاغه و رقعه ای از صحیفه سجادیه را با اهداء به اهلبیت در روح و جان خود تثبیت کنیم به انضمام یادآوری اوقات نماز و کلیپ های مذهبی ارتباط با ادمین @Ya_mahdii40 @khodaye_man313
مشاهده در ایتا
دانلود
سفر عشق ؛ قسمت سی و ششم : نجف اشرف : ساعت از هشت شب گذشته و ما مجددا جهت عرض ارادت و زیارت در صحن و سرای امیرالمومنین هستیم ،بعد از چندین بار زیارت به نیت همه عزیزان و نیز اموات ...مشغول زیارت امین الله می شویم و تمام خواسته و آرزوها مخصوصا زیارت حضرت رسول ، مکه و مدینه را درخواست می کنم . وقتی از داخل حرم به صحن بیرونی آمدیم ، چند خادم ، مشغول شست و شوی حیاط قدیمی و فرسوده ی صحن بودند که البته بسیار کثیف بود و دل هر شیعه ای را به درد می آورد ، و من در طول سفر متعجب بودم که چرا به این حرمین مقدس در عراق ، رسیدگی نمی شود و مثل حرم امام رضا پاکیزه و مرتب نیست ، دائم در ذهنم این فکر رژه می رفت که ای کاش ، این مکانهای مقدس را به دست ایرانیان دلباخته اهل بیت می سِپردند ، تک تک شیعیان حاضر بودند با مژگان چشم ، این صحن و سرا را تمیر کنند . تو همین فکرا بودم و غصه می خوردم که ناگهان فکری به سرم زد ، شایدم خدا به دلم انداخت ، با زیرکی دَویدم و یکی از خادم ها رو راضی کردم که در مقابل مقداری پول ، شیلنگ و جارو رو برای مدتی کوتاه به من بدهد ، با خوشحالی تمام به این نیت که حضرت نیم نگاهی به ما بیندازند و ما رو هم در لیست خادمین و نزدیکان و مقربان خودشان ثبت کنند ... بدون توجه به دور و اطراف ، با خوشحالی ، مشغول شست و شوی صحن امیرالمومنین شدم فاصله ام تا حرم بسیار کوتاه بود ، تنها کاری که اون لحظات از دستم بر میومد تا عشق و ارادتم به مولا را ابراز کنم همین کار بود . یک دفعه بخودم آمدم دیدم عربهایی که عبور می کردند مات و متحیر مرا نگاه می کردند ... بروی خودم نیاوردم و با عجله به شست و شو ادامه می دادم همسرم رفته بود در انتهای حیاط حرم کنار بقیه افراد کاروان ایستاده بود ... بعداز دقایقی خادمین آمدند و وسایل شست و شوی صحن را پس گرفتند و من حس می کردم تمام آلودگی های وجودم را شسته ام ! با خوشحالی پیش همسرم رفتم و با عجله از او خواستم که او هم بیاید و یک یادگاری عالی از خودش ثبت کند ... این بار هم مقداری پول به عرب ها دادم و راضی شدند شیلنگ آب و کفشوی حرم را به همسرم بدهند ، همسرم با شوق شروع به آب گرفتن شد منم جارو می زدم ... درست روبروی حرم مطهر ، پشت نرده ها ، با فاصله بسیار کمی ... عکاس عربی که ناشناس بود و مربوط به کاروان ما نبود در آن اطراف بود ، از این صحنه خیلی به وجد آمده بود ، به عربی چیزهایی گفت که نشان می داد می خواهد عکس بگیرد ، ما هم با خوشحالی استقبال کردیم تا تصویری از این یادگاری شیرین برایمان ثبت شود ، او هم عکس هایی از ما گرفت ؛ شماره اتوبوس را پرسید : گفتم ۱۶۱ . قول داد در کربلا با توجه به شماره اتوبوس به دستمان برساند . ادامه دارد... @khodaye_man313