eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
571 عکس
171 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5935937011171988327.ogg
زمان: حجم: 2.04M
سخته غربت سخته بی کسی سخته با غم باشی همنشین سخته شاهد باشی مادرت می خوره زمین ۲ نگید چرا خرابه حال و روزم نگید چرا محاسنم سفیده حکایت کوچه و ماجراشو جز من و مادر احدی ندیده پیرم کرده سایه ی دستای بی جوون مادرم صدای خسته و لرزون مادرم چشای زخمی و گریون مادرم ای وااای ای وای مادر جوونم ـــــــــــــــــــــ تلخه فکرش تلخه این فشار تلخه محنت تلخه این عذاب تلخه هر شب بازم اون روزو میبینی توو خواب ۲ نگید چرا همیشه غصه داره شب غم حسن سحر نداره از اتفاقی که تو کوچه افتاد حتی بابام علی خبر نداره دق کردم با روضه ی غصه ی بی حد کوچه ها صدای سیلی دشمن بی حیا چادری که باشه روش جای رد پا ای واای ای وای مادر جوونم وحید محمدی آذر ۱۴٠۳
سبک: همه جا کربلا مادر مصطفی      محور هل اتی السلام علی        سیده النسا فاطمه فاطمه لاله های چمن       در غمت سینه زن ای که با جبرئیل     بوده ای همسخن فاطمه فاطمه اشک غیب و شهود     در عزای تو بود داغ قد خم و      داغ روی کبود فاطمه فاطمه آه تو ، آذر است      داغ تو ، محشر است دیده گریان تو      فاتح خیبر است
روشنی ی کاشانه ام ای مهربان خانه ام قسم به لاله و یاست زهرا بمان اشکم کند التماست زهرا بمان یا فاطمه    یا فاطمه     یا فاطمه به سوی تو ای قبله ام دانی چه حالی آمدم زمین خوردم در پیش چشمان همه من علی ام   "کلمینی  یا فاطمه" یا فاطمه ای جبرئیل را هم سخن آهی بکش حرفی بزن تو هم دگر نمیدهی بر من جواب ای جواب سلام من برخیز از خواب یا فاطمه
آرام و بی‌صدا دلِ مولایمان شکست وقتی که دید مادرمان قد کمان شکست وقتی پناهِ هر دو جهان بی پناه بود پیش نگاه ساکت اهل جهان شکست آهسته گفت: "فاطمه جانم..نرو" گریست... آهسته گفت: "فاطمه جانم..بمان!" شکست... آن لحظه‌ای که فاطمه پهلو شکسته رفت بغض هزار ساله‌ی او ناگهان شکست در قبر گفت؛"فاطمه جانم! منم! علی" تنها کنارِ گریه‌ی شب، بی‌امان شکست ✍
ای اشک چاره‌ای! غم کوثر نگفتنی‌ست باران! ببار! روضه سراسر نگفتنی‌ست با آن‌که روضه خواندن ما با کنایه است اما هنوز روضهٔ مادر نگفتنی‌ست تاریخ شرم دارد از آن روزهای تلخ آن روزهای بعدِ پیمبر نگفتنی‌ست جا مانده بین کوچه دل بی‌قرارمان اما حکایت گل پرپر نگفتنی‌ست باران شوی اگر نود و پنج روز، باز حال غریب مادر و دختر نگفتنی‌ست آن‌شب وصیتش به علی ناتمام ماند باران گرفت... روضهٔ آخر... نگفتنی‌ست ✍
عزیز من از زندگی نا امیده زمان خداحافظی ها رسیده خداحافظ ای ناامید از جوونی جوون شکسته پر قد کمونی حلالم کن ای یاس نشکفته پر پر حلالم کن ای یار پر درد حیدر خداحافظ ای یاس هجده بهارم پس از تو امیدی به دنیا ندارم برا حفظ جونِ منِ بی طرفدار با خون یادگاری نوشتی رو دیوار صدات مثله دستات می لرزه عزیزم ببین با چه حالی برات اشک می ریزم خداحافظ ای دست و بازوی خسته خداحافظ ای یار ابرو شکسته خداحافظ ای یار پهلو گرفته خداحافظ ای محرمِ رو گرفته می ری از پیش من تو با روی زخمی می مونم من و غسل پهلوی زخمی برو اما یادت باشه ای حبیبه علی بی تو تا آخر عمر غریبه اونی که توو قلبش ز من کینه داشته ردّ پنجه شو زیر چشم تو کاشته
-لطفا حق روضه ادا شود- سیلیِ سردِ خزان؛ گشت و گذارم را گرفت ارغوانی کرد یاسم را، بهارم را گرفت پیر شد، قامت کمان شد یارِ هجده ساله ام یک لگد با یک غلافِ کهنه یارم را گرفت در کنار غصه ها سنگ صبوری داشتم رفت با بیطاقتی؛ صبر و قرارم را گرفت دردِ پهلوی شکسته، دردِ بازویِ کبود همسرم را...دلخوشیِ روزگارم را گرفت روزها دستاس چرخاند و برایم پخت نان روزگارم شب شد و لیل و نهارم را گرفت خانه ام شد بی صفا، گم کرده دارم ای خدا... بشکند دستی که یارِ خانه دارم را گرفت بشکند پایی که زد بر دربِ باغم بی هوا میوه ام افتاد و شش ماهه انارم. را گرفت کودکانم آه خیلی زود بی مادر شدند بغضشان هنگام ِ گریه؛ اختیارم را گرفت صبر کرد و از خجالت ذره ذره آب شد داغِ زهرا(س) اقتدارِ ذوالفقارم را گرفت * کینه های کهنه را همراهِ هیزم جمع کرد آمد آن نامردِ پستی که نگارم را گرفت بی کسم کرد و گرفت از من کس و کارِ مرا آتشم زد قاتلش! ایل و تبارم را گرفت من فقط از قلعهٔ خیبر "دری" کَندم ولی او لگد زد بر "در" و دار و ندارم را گرفت!
با تو برای من غم عالم نماندنی است با من بمان که با من و تو  غم نماندنی است این غم کجا برم که برایم میان شهر یک یار مانده است که آن هم نماندنی است گفتم طبیب آمد و تا دید وضعِ در برگشت و رفت و گفت مریضم نماندنی است پهلو و سینه، صورت و بازو، عزیز من با این همه جراحت مبهم نماندنی است مرهم گذاشت زینب و دادت بلند شد با گریه گفت این تن درهم نماندنی است مثل خیال گشته‌ای و گفت بسترت بیهوده است افاقه‌ی مرهم..‌. نماندنی است تا فرصت است بوسه بگیر از حسین که.. ..بر روی نیزه ماه محرم نماندنی است بوسه بگیر از بدنش که همین بدن  زیر هزار ضربه‌ی محکم نماندنی است *ميسوزم از غمی كه ميان هزار خصم يک يار مانده بهر تو ، آن هم نماندی‌است
─‌‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌─‌ "کَلِّمینــی" فــاطمـــه ! دارد تــوانـم می رود آمــــده جان بر لبــم ، روح و روانم می رود "کَلّمینــی"دختـر خَیــرُ الوَریٰ ، خَیــر النساء! چشم خود وا کن ببیــن اشک روانم می رود پــر مــزن از آشیـــــانم ای پرستـــوی علـــی زندگانــی ، دلخوشــی ، از آشیـــانم می رود با نفسهایی که سنگین می شود درسینه ات خنـــــده از روی لبـــان کـودکــانـــم می رود صحبت از رفتن نکن آتش به قلبم می زنی تیر داغت دم به دم بر استخــوانم می رود با وصیــت های تو دنیــا به چشمم تیره شد قبلِ تو با چشم خود دیدم که جانم می رود روشنـای چشم من ! باور ندارم نیمـه شب مـــاه من ، قامتْ کمان از آسمانم می رود باغبانی خسته ام وقتی که با دست خزان از بهـــار خــانه ام یــاس جــوانم می رود آیه آیه التمـــاسم آب شـــد در چشــــم من از همان وقتی که یاسین بر زبانم می رود فاطمه! ای کاش هرگزخانهٔ ما ، در نداشت با همین ای کاش ها آه از نهــــانم می رود ای تمــامِ لشــکــرم ، تنهـــاترینـــم بعــدِ تـو می روی همــراه تو گویـا جهـــانم می رود 𖠇࿐ྀུ༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا)
▪بِســــمِ ربَّ الـزَّهــــرا(س)▪ ــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــ • بند ۱: هر نخ چادر سیاش/ راه حق رو نشون میده نوکرای حسینش‌و/ روز محشر امون میده وقتی که خطبه می‌خونه/ کل عرش‌و تکون میده اهل سازش با ستمگر نیستیم مثل زهرا پای حق می‌ایستیم حُجَّت‌ُاللّٰه عَلَی الإِمٰام فاطمه ای پرچمدار قیام فاطمه تیغ برّان ذوالفقار علی أُمّ‌ُالمُقٰاوِمَه سلام فاطمه [أُمّ‌ُالمُقٰاوِمَه یا زهرا...] • بند ۲: شأن آیات کوثر و/ نور قلب پیمبره الگوی استقامت و‌/ همسر شاه خیبره در دفاع از جبهه‌ی حق/ مثل کوه پشت حیدره ما مرید غیر مولا نیستیم مثل زهرا پای حق می‌ایستیم محور اصحاب کسا فاطمه علت خلق ما سوا فاطمه روی پیشونی‌بندمون حک شده أشهَدُ أَنَّ أُمُّنٰا فاطمه [أُمّ‌ُالمُقٰاوِمَه یا زهرا...] ــــــــــــــــــــــــــــــــ نذر عمه سادات سَلام اللّه عَلَیها شعر و سبک: علیرضا عابدی ــــــــــــــــــــــــــــــــ
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) (یاس‌کبود) می‌خواهم از خیرالنسا زهرا بگویم از نور چشم مصطفا زهرا بگویم از همسر شیر خدا زهرا بگویم از شافع روز جزا زهرا بگویم آن که نبی، « اُمّ ابیها » خوانْد او را مظلومه‌اش مولا به دنیا خواند او را اُمّ الائمه، حضرت زهرای اطهر (س) او را که در قرآن خدایش خواند کوثر کوثر، همان خار دوچشم خصم ابتر یاس کبودِ باغ و بستان پیمبر (ص) زهرا که نور چشم خیرالمرسلین است هم همسر مولا امیرالمؤمنین است آن بانویی که نیست همتایش به عالم آنکه کند خم، سر به پیش پاش، مریم نزد خدا و عرشیان باشد مکرّم اما ندیده در جهان جز رنج و ماتم در خردسالی داد از کف مادرش را یعنی خدیجه، مادر غم‌پرورش را او بود و بابا بود و غم‌های فراوان در کوچه و پس‌کوچه‌ها آن ماهِ تابان از خشم و توهین‌های قوم نامسلمان می‌دید بر بابا ، جفا ، بی هیچ بُرهان ای وای...! از نامردمان بی مروّت پرتاب سنگ و خاک، بر روی نبوّت در کودکی تنها پرستار پدر بود همدرد و هم همراه و هم یار پدر بود چون شاهد غم‌های بسیار پدر بود آرام‌بخش روح و غمخوار پدر بود تنها نه دختر بود بلکه بود مادر هرگاه که می‌گشت با بابا برابر چندی گذشت و داغ بابا شد مضاعف شد فتنه‌ای دیگر ز ایوان مُسقف خود را خبیثان با حِیَل خواندند اشرف شادی‌کنان، بربط‌زنان، در دستشان دف بر جانشینی نبی، خود را نشاندند بر عهد و پیمان غدیری‌شان نماندند شرم از خدا هرگز نکردند آن پلیدان ظلم و جفا کردند با خلق مسلمان هرچند که دم می‌زدند از شرع و قرآن با ظلم‌شان بر کفر خود کردند اذعان غصب فدک کردند از دخت پیمبر هم غصب کردند از دنائت، تخت حیدر... خانه‌نشین کردند مولا را، به تزویر روباهِ پیری را عوض کردند با شیر تختِ ولایت شد به حکم زور تسخیر آهن نمی‌گردد طلا هرگز به اکسیر کِشتند بذر خودسری را در سقیفه تا که شوند از شهوت قدرت خلیفه شیر خدا هرگز نشد تسلیم کفتار چون بود بر امر ولایت، خود سزاوار می‌خواستند از او وقیحانه به اجبار گیرند بیعت، لاجرم در بین انظار ـ بر خانه‌ی شیر خدا آتش کشیدند هرچند خواری را برای خود خریدند در خانه‌ی شیر خدا محشر به پا شد توهین به مولا و عزیز مصطفیٰ شد زهرا به پشت در؛ که در با ضربه وا شد شد محسنش سقط و علی بی‌همنوا شد کُشتند از کین دخت ختم‌‌المرسلین را صاحب_عزا کردند امیرالمؤمنین را وقتی رها گردید زهرا از غم و درد مولا شبانه پیکر او را ، کفن کرد وآنگه به دور از چشم دشمن‌های نامرد بسپرد او را نیمه شب در مدفنی سرد گویی وداع مهر و ماه آن شب رقم خورد روح علی را خاک، آن شب با خودش برد زهرا برفت و ماند غم‌های عظیمش (ساقی) کوثر ماند و اطفال یتیمش غیر از خدا که بود همواره کلیمش شد چاه، همراز غم و رنج و ندیمش خاموش اگرچه شد چراغ عمر زهرا داغ غمش آلاله‌ سان مانده به دل‌‌ها سید محمدرضا شمس (ساقی)
یا لطیف السلام علی المخفیة قبرها و المجهولة قدرها تا شعله دست بر پَرِ خَیر‌ُ النِّسا گذاشت ما را میان غصه‌ی بی انتها گذاشت باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّه‌ذرّه سوخت... آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند باید برای بال‌شکسته فضا گذاشت در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود لعنت بر آن‌که بدعت خود را بنا گذاشت یک بی‌حیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد... آنقَدر خُرده‌شیشه دمِ خانه جا گذاشت! مسمارِ خسته فاطمه را تکیه‌گاه دید سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت ▪️ بندِ طناب ول‌کُنِ دستِ علی نبود شاید که روی فاطمه ، سلمان عبا گذاشت!