eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
569 عکس
171 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را از گلوی بغض‌هایم باز کردم گریه را مثل یک مادر که فرزندش زدستش می‌رود اقتدا کردم به او، ابراز کردم گریه را این سیاهی‌های هیئت چادر خاکی اوست با غم پنهانی‌اش همراز کردم گریه را تا که از ذکر غریب مادر افتادم ز پا با نگاه او پَر پرواز کردم گریه را سایه‌ای را بر سرم حس می‌کنم در روضه‌ها در پناه فاطمه آغاز کردم گریه را گفته‌اند: اذن دخولِ ماه غم یا فاطمه‌ست روزی اشک محرم‌های ما با فاطمه‌ست شال غم بر روی دوشم، پیرهن مشکی به تن آرزو دارم شود این جامه بر جسمم کفن محتشم دم می‌دهد باز این چه شور و ماتم است گویی آویزان شده از عرش، کهنه پیرهن تا که از خانه به قصد روضه بیرون می‌زنم حیدر کرار می‌آید به استقبال من فاطمه پایین مجلس می‌نشیند پیش در می‌نشاند صدر مجلس گریه‌کن‌ها را حسن خواهرش هم روضه می‌خواند: برادر کاش کاش وقت بوسه از گلو می‌رفت جانم از بدن بوسه‌ای کردم گلویت را نَبرّد تیغ‌ها غافل از اینکه تو آخر می‌شوی ذبح از قفا
بنویسید ابالفضل، بخوانید حیا بنویسید علمدار، بخوانید وفا هیچکس مثل ابالفضل نگیرد دستی بنویسید زحاجات، بخوانید روا بنویسد که سقاست، بخوانید خجل قول دادست که آبی برساند اما مشک افتاد و تو افتادی  و ارباب افتاد پای گهواره‌ی طفلش زنی افتاد از پا بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود بعد تو زینب تو سوی اسارت برود
غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن تازیانه بافته بر تن لباس خستگی همره جان در بیاید از تنم این پیرهن سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من بعد  از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل بس که از دوری ات  افتاده گره در کار من
از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شراره ای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر در دست زینب است گریبان پاره ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره ای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بحر بر کنار نگردد کناره ای با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره ای جایش به روی صورت من درد می گرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره ای
ای که بر دامان مهرت ماه را می پروری آسمان را زیر دین چشم هایت می بری درمقاماتت همین بس انتخاب حیدری تو همان روح زلال از چشمه سار کوثری بعد زهرا بعد زینب از همه زن ها سری ای تمام مادران قربان تو نا مادری خاک پایت سجده گاه نه فلک روی زمین جای پینه آسمان خورشید دارد بر جبین بعد زهرا این قبیله مادری خواهد چنین تا بنی الزهرا تو را خوانند یا ام البنین زن ولیکن هیبتت مرد آفرین روزگار رشته های چادرت جود کرم را آبشار در کلاس درس حجب تو حیا زانو زده قطره لطف تو بر بحر کرم پهلو زده شب زلبخندت ستاره بر سر گیسو زده زیر سایه سار پلکت مهر و مه سوسو زده گرشرف با عزت و لطف و وفا گردد عجین عشق معنا می شود با واژه ام البنبن ردپایت عشق را تا بیت حق تحریر کرد چشمهایت آیه های حجب را تفسیر کرد اشک ها را دستهای گرم تو تبخیر کرد تو چه کردی که خدا کار تو را تقدیر کرد نو عروسی که پی بخت سپیدت امدی پیش پای بچه های فاطمه زانو زدی گفتی ای مردم کجا آیینه زهرا شوم آمدم خاک در انسیه الحورا شوم آمدم تا که کنیز زینب کبری شوم قطره ای امیدوارم وصل بر دریا شوم اهل این خانه همه شمعند و من پروانه ام وقت احرام است من حاجیه ی این خانه ام گرچه با تو باز خانه صاحب غمخوار شد گرچه قلبت از محبت نورگشت و نار شد خاطرات فاطمه با نام تو تکرار شد یاد گل احوال بلبل های خانه زار  شد شد تمام خواهش تو از امیر المومنین فاطمه نه بعد از این بر من بگو ام البنین باز می ماند دهان از مهر این نا مادری شیر را با شیره عشق و وفا می پروری مثل هدیه پیش کش بر طفل زهرا می بری عرضه می داری قبولش کن برای نو کری مادری هرگز ندیدم بگذرد از طفل خود مثل تو نا مادری نه مادری پیدا نشد آن هم  آن طفلی که چشمش قبله گاه انبیاست از همان میلاد دستش بوسه گاه مرتضاست چهره او والقمر چشمان او شمس و ضحاست گر بگویم لم یلدیولد شبیه او رواست دُر در آغوش صدف آری چو گوهر می شود دامن ام البنین عباس پرور می شود تو ندیدی کربلا از راه تو پا بر نداشت داغ لبهای خودش را بر دل دریا گذاشت علقمه یک مشک از عشق و وفا بر دوش داشت چون نگهبان جان خود را بر سر مشکش گماشت گفت با خود جان مشک و جان طفلان حرم هر چه تیر آید به جان خسته خود می خرم دستهایش رفت اما کم نشد از آن شتاب می شنید از دور آه از خیمه های اضطراب با امیدی خویش را انداخت روی مشک آب ناگهان روی سرش شد اسمان گویا خراب تیر بر مشکش زدند و مثل مشک از تاب رفت ایستادو قطره قطره پیکر او  آب رفت انقدر روی زمین شد پیکر او چاک چاک ماند از آن کوه گویا گرد و خاکی روی خاک داشت تنها یک نفس درجان خود آن نفس پاک گفت با ان یک نفس هم  یا اخا ادرک اخاک نه فقط عباس از شرمندگی بی تاب شد از خجالت مادرش ام البنین هم آب شد
ای که بر دامان مهرت ماه را می پروری آسمان را زیر دین چشم هایت می بری درمقاماتت همین بس انتخاب حیدری تو همان روح زلال از چشمه سار کوثری بعد زهرا بعد زینب از همه زن ها سری ای تمام مادران قربان تو نا مادری خاک پایت سجده گاه نه فلک روی زمین جای پینه آسمان خورشید دارد بر جبین بعد زهرا این قبیله مادری خواهد چنین تا بنی الزهرا تو را خوانند یا ام البنین زن ولیکن هیبتت مرد آفرین روزگار رشته های چادرت جود کرم را آبشار در کلاس درس حجب تو حیا زانو زده قطره لطف تو بر بحر کرم پهلو زده شب زلبخندت ستاره بر سر گیسو زده زیر سایه سار پلکت مهر و مه سوسو زده گرشرف با عزت و لطف و وفا گردد عجین عشق معنا می شود با واژه ام البنبن ردپایت عشق را تا بیت حق تحریر کرد چشمهایت آیه های حجب را تفسیر کرد اشک ها را دستهای گرم تو تبخیر کرد تو چه کردی که خدا کار تو را تقدیر کرد نو عروسی که پی بخت سپیدت امدی پیش پای بچه های فاطمه زانو زدی گفتی ای مردم کجا آیینه زهرا شوم آمدم خاک در انسیه الحورا شوم آمدم تا که کنیز زینب کبری شوم قطره ای امیدوارم وصل بر دریا شوم اهل این خانه همه شمعند و من پروانه ام وقت احرام است من حاجیه ی این خانه ام گرچه با تو باز خانه صاحب غمخوار شد گرچه قلبت از محبت نورگشت و نار شد خاطرات فاطمه با نام تو تکرار شد یاد گل احوال بلبل های خانه زار  شد شد تمام خواهش تو از امیر المومنین فاطمه نه بعد از این بر من بگو ام البنین باز می ماند دهان از مهر این نا مادری شیر را با شیره عشق و وفا می پروری مثل هدیه پیش کش بر طفل زهرا می بری عرضه می داری قبولش کن برای نو کری مادری هرگز ندیدم بگذرد از طفل خود مثل تو نا مادری نه مادری پیدا نشد آن هم  آن طفلی که چشمش قبله گاه انبیاست از همان میلاد دستش بوسه گاه مرتضاست چهره او والقمر چشمان او شمس و ضحاست گر بگویم لم یلدیولد شبیه او رواست دُر در آغوش صدف آری چو گوهر می شود دامن ام البنین عباس پرور می شود تو ندیدی کربلا از راه تو پا بر نداشت داغ لبهای خودش را بر دل دریا گذاشت علقمه یک مشک از عشق و وفا بر دوش داشت چون نگهبان جان خود را بر سر مشکش گماشت گفت با خود جان مشک و جان طفلان حرم هر چه تیر آید به جان خسته خود می خرم دستهایش رفت اما کم نشد از آن شتاب می شنید از دور آه از خیمه های اضطراب با امیدی خویش را انداخت روی مشک آب ناگهان روی سرش شد اسمان گویا خراب تیر بر مشکش زدند و مثل مشک از تاب رفت ایستادو قطره قطره پیکر او  آب رفت انقدر روی زمین شد پیکر او چاک چاک ماند از آن کوه گویا گرد و خاکی روی خاک داشت تنها یک نفس درجان خود آن نفس پاک گفت با ان یک نفس هم  یا اخا ادرک اخاک نه فقط عباس از شرمندگی بی تاب شد از خجالت مادرش ام البنین هم آب شد
عاشق همیشه خانه اش بر دوش باد است آواره معشوق خود در هر بلاد است هر سو برایش جلوه ای از روی دلدار اما نداند دل کجا از دست داده است در وقت خلقت بوده یا در عالم زر کی چشم او بر حیدر آلش فتاد است عاشق به دنیا آمده عاشق بمیرد راه سعادت عشق بر این خانواد ه است هر چند خلقی عاشق آل علی اند از آل حیدر دلبری کار جواد است تو مظهر ذات جمال کبریایی ابن رضا ابن رضا ابن رضایی ای گندم روی  تو زرین تر از خورشید چشم سیاهت مزرع نور است و امید گیسو نبوت قد قیامت رخ ولایت خال به روی گونه ات تصویر توحید در وصف تو هم لم یلد یولد توان گفت هم قل هوالله و احد را کرد تاکید جای پرستش داری ای زیبای مطلق در روی تو روی خدا را می توان دید تا شانه زد بابا به گیسوی تو انگار شب در میان زلف های ماه پیچید ای یوسف زیبای  یعقوب خراسان شد بیت الاحزان پدر با تو گلستان خیر کثیر از گوشه چشمت روان است گویا که روح فاطمه در تو نهان است تنها نه ما محتاج الطاف تو هستیم بی سایه ات جبریل هم بی آشیان است ماه  ستاره گرد و خاک دامن تو خورشید فانوس در این آستان است در وصف دستان خدایی تو ماندیم پای علی در وصف دستت در میان است هر جا که سایل هست سفره پهن کردی سائل نداند میهمان یا میزبان است فهمیده هر کس پای درمشهد نهاده است راه رسیدن تا خدا باب الجواد است دُر رضا دردیده گوهر شناسان شمس شموس دیگر اختر شناسان شد لافتی الا علی ورد زبان ها دیدند تا ابروت را حیدر شناسان بی اختیار از دیدن سرو قد تو برخاستند آسیمه سر محشر شناسان گنجینه های بیکران آسمان را برداشتند از خاکراهت زر شناسان ابتر شدند از جلوه ی تو دشمنانت دیدند در تو فاطمه کوثر شناسان از کودکی های تو پیران در شگفتند محراب و منبر را روایاتت گرفتند چون خال تو یکتا پرستان گوشه گیرند در سیر وحدت کثرتی را دستگیرند آزاد مردان تمام روزگارند آنان که در پیچ و خم زلفت اسیرند با جود تو سائل نمی ماند به عالم وقت سخاوت جلوه هایت بی نظیرند شاهان به ترفیع مقام اینجا غلامند از بس که آل فاطمه نعم الامیرند با خاطری آسوده پشت در نشستیم اینجا سگان را هم به درگه می پذیرند زلفت مدار عاشقی در عالمین است خورشید این منظومه ماه کاظمین است
نذر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم زآهم شعله ور هستم  ز اشکم غرق بارانم نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم  دمام ذکر من گشته خلصنی ای خدا من شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم شبیه غنچه ای در خود  شدم جمع از غل و زنجیر نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم
حالا که مهمان تو در ماه صیامم بر تشنه کام کربلا اول سلامم مانند طفلی که زبان تازه گشوده است با اشک روضه وا شود بر توبه کامم با بسم رب الکربلا روزه گرفتم با روضه داری روزه‌داری شد مقامم یعنی که مهمانی تو بزم حسین است بوی محرم می‌دهد ماه صیامم مهمان نوازی می کند او از غلامش آن که به مهمانی نکردند احترامش رحمی به نوزاد و جوان او نکردند رحمی به طفل نیمه جان او نکردند هر جا که گریه کرد خندیدند بر او شش ماهه ای آورد خندیدند بر او تشنه شدم تا آب دیدم گریه کردم یاد لبش آهی کشیدم گریه کردم وقتی هلال ماه را دیدم به چشمم گویا سری بر نیزه ها دیدم به چشمم ماهی که زلفش آسمان را تار میکرد زخم جبینش خواهرش را زار میکرد قرآن که خواندم روضه ای دیگر به پا شد هر آیه آن روضه تشت طلا شد با خیزران زد بر لبش قرآن نخواند تاپرتوخورشیدی اش پنهان بماند یارب عنایت کن به حق کشته اشک در کاسه چشمم بریز اشک مدامم گرچه رفیق نیمه راهش بودم اما حق رفاقت را به من کرده تمامم با آنکه بد بودم ولی رزق مرا داد نانی به غیر از نان او باشد حرامم حتی نیاورده به رویم رو سیاهم باز ابرو داده میان خاص و عامم شرمنده ام شرمنده روی حسینم پیش مرام و لطف او من بی مرامم
خدای من مرا مران که امیدم به مهربانی توست به دست های پر از مهر آسمانی توست مرا مران که کسی غیر تو پناهم نیست به سوی هیچ کسی غیر تو نگاهم نیست مرا مران که غریبم در این جهان بی تو که یک ستاره ندارم در آسمان بی تو مرا مران به همه گفته ام تو را دارم اگرچه بی سرو پایم تویی خریدارم مرا مران که شنیدم کرم ز عادت توست بزرگ تر ز گناهم شکوه رأفت توست مرا مران که ندارم به غیر تو یاری همه گمان من این است دوستم داری مرا مران که پرم از محبت حیدر مرا که هیچ ندارم به این بهانه بخر مرا مران زحریمت به آبروی حسین به بوسه ای که شد ایمن از آن گلوی حسین
رو دوشم غم تموم عالمه واسه این غم بمیرم بازم کمه حالا من چطور به روت نگا کنم بردن ابرومو پیش فاطمه کوچه هاش برو بیایی نداره اینجا تنها شلوغی توبازاره همه خنجراشونو تیز می کنن الا شمری که تیغ کندی داره اینجا فکر همگی سیم و زره بحثشون همه رو قیمت سره الهی که نشنوه اینو رباب سرشیرخوار از همه گرونتره اگه حالا توی زنجیر افتادم توی کوچه ها زمین گیر افتادم مثل مادر تو بی پناه شدم توی تنگی کوچه گیر افتادم الهی که غم تورو پیر نکنه تورو غصه ها زمین گیر نکنه الهی علی اکبرت حسین توی تنگی گذر گیر نکنه اینجا غم از در و دیوار می‌باره کوچه بنی هاشم زیاد داره مادرت یه کوچه دید ای وای اگه زینبت تو کوچه هاش پا بزاره الهی که من فدای دخترات دور نکن سقارواز مخدرات حرف گوشواره و خلخال شنیدم فکر سوغاتن تموم دشمنات
حسین آمد و حق را به کربلا آورد برای ناله نی غم به  نینوا آورد همین که قطره اشکش به خاک ها افتاد به خاک غم زده کربلا شفا آورد برای آن که نشیند به تخت خواهر شاه به روی شانه علمدار عرش را آورد نسیم بر سر گیسوی شیر خواره که خورد به کار بسته عالم گره گشا آورد زمان بعثت شبه پیمبرش بود و حسین اکبر خود را به این حرا آورد مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی او به جا اورد نبود شان و مقام تو ذبح اسماعیل حسین آمد و حجت  به انبیا  آورد تمام دخترکان را یکی یکی با ناز امیر علقمه از عرش کبریا آورد رقیه تا قدمش روی خاک ننشیند عمو به چشم خوداو را چو طوطیا  اورد حبیبه ای که ملک سرمه از رهش  می برد نپرس  خار مغیلان سرش چه ها آرود زکوچه ای که در آن بی هوا  زدن شد باب عدو همان روشش را به کربلا آورد یکی به پهلوی اکبر یکی به دیده ماه چنین بلا به سر هر دو بی هوا آورد حسین داشت ز طفل و تلظی اش می گفت که حرمله سخنش را به انتها آورد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد چنین سه شعبه  فلک را به خاک ها آورد ز بس که پیکر او پاره پاره شد بر خاک نسیم عطر تنش را جدا جدا آورد تنی نماند دگر تا کفن نگه دارد نداشت چاره که سجاد بوریا آورد