(بسم رب الحسین)
#اول_صفر_ورود_به_شام
#اسارت_حضرت_زینب_علیهاسلام
#سرودهٔ_رقیه_سعیدی_کیمیا
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
همیشه ماه محـــرم شروع یک سفر است
سفر به مقصد شام و به غربت صفر است
سفـــر به بغــض نهــان ستـــاره ها سرِ نِی
سفر به خیمــهٔ باران به چشمهای تر است
صفــر نگـــاه پر از دردِ یک علمـــدار است
به خواهـــری که ز بزم شراب،خونجگر است
صفر اشــارهٔ سنگیـــن دست زجـــر بر آن
کبوتری که به سنگ جفا شکسته پر است
صفـــر جواب غریبی ست در میان طبـق
به دختــری که شبانه در انتظار سر است
سری که گاه به نیزه ست و گاه در دل تشت
سری که با لب خونین مقابل نظـر است
سری که گاه تنــوری، شکفـــته از نورش
سری که راهبی از آن دلش پر از شرر است
سری که سنگ جفا از یهودیان خورده ست
سری که بر سر بازارِ شام در گذر است
سفر به این همه غـــربت چقدر سنگین است
کمان قامت زینب نشان از این سفر است
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
✍رقیه سعیدی(کیمیا)
۱۴۰۲/۵/۲۷
اول صفر۱۴۴۵
❁﷽❁
#سلام_بر_حسین💔❣🖤
#صبحم_بنامتان
#اول_صفر_ورود_به_شام
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
خیمهٔ ماه صفـــر مثـل محــرم برپاست
ماه مهمـــانیِ ویرانهٔ شـــام و اُسراست
صفر است و سفری دیگر و راهی شده ام
باز هم هر سحرم مقصد دل کرب و بلاست
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
#رقیه_سعیدی_کیمیا
۱۴۰۲/۵/۲۷
اللهم ارزقنا فی الدنیا زیارةالحسین علیه السلام🤲
اللهم ارزقنا فی العقبیٰ شفاعةالحسین علیه السلام🤲
«بسم ربّ المهدی جان»
#امام_زمان_عج
#جمعه_دلتنگی
#اولین_روز_صفر🖤
ای همسفــــر قافلــــهٔ زینب کبـــــری
آه از سفــــر شـــــام بلا آجـــرک الله
با اوج مصیبات اسیران چه کشیــدی
خون شد دلت از جور و جفا آجرک الله
#رقیه_سعیدی_ڪیمیا
۱۴۰۲/۵/۲۷
#اللهم_عجّل_لولیک_الفرج
#اول_صفر_ورود_به_شام
السلام علیک یا ام المصائب یا زینب کبری
*****************
دروازه ی ساعات بود و هتکِ حرمت ها
حیران شد اینجا عمه ی سادات ، ساعت ها
ساعاتِ این دروازه بی اندازه غم دارد
دروازه ای که شد سر آغازِ مصیبت ها
یک مرتبه دیدند شهر شام شد روشن
یک قافله از نور آمد بینِ ظلمَت ها
شد کاروان اینجا معطّل بینِ جمعیت
وای از شلوغی ها ، ای وای از اهانت ها
دروازه با آوازِ رقّاصان دلش لرزید
زینب دلش خون شد میان این جسارت ها
بازار شام و زینب و مردانِ بی غیرت
گشتند روی نی ، پریشان کوهِ غیرت ها
با سنگ استقبال سرها آمدند اینجا
بازار گم شد بینِ آزار و اذیّت ها
زینت به زین العابدین گشته غل و زنجیر
خون شد به قلبِ مرد محراب و عبادت ها
عباس روی نیزه شرمنده شد از زینب
چون دید خواهر را اسیرِ بی مُروّت ها
با خطبه های آتشین ، آتش به دشمن زد
این زن چه زیبا بهره برد اینجا زِ فرصت ها
در شام گویا یک علی با ذوالفقار آمد
تنها بر آید از علی این گونه صحبت ها
هرگز نمی گویم چگونه ساکتش کردند
زشت است آید بر زبان بعضی عبارت ها!!
بر روی نیزه، خواندن آیات حکمت داشت
قرآن تلاوت شد برای رفعِ تهمت ها
هر بار زینب دیده اش بر یار می افتاد
تجدید می شد بین آنها عهد و بیعت ها
********************
رضا یزدی اصل
#اول_صفر_ورود_به_شام
#صفرنامه_و_سفر_نامه
#قسمت_دو
صفر رسیده و دل عازم سفر شده است
به لطف عشق مجهز به بال و پر شده است
شده ست چشم من و پای زینبم همراه
به پای تن نروم پای دل می آید راه
لبم دوباره ضریحی به بوسه کم دارد
خیال می کنم امشب حسن حرم دارد
خیال می کنم و باز هم مردد من
که کربلا بروم یا بقیع باید من
جواب می دهد این دل که هر دو جا حتما
در اربعین به عراق و سپس حریم حسن
سوال می کنم از دل که بین این دو حرم
از این مسیر زمین یا که از هوا بروم
فقط که فکر کنم باز راهی ام عشق است
همین که توی خیالم بخواهی ام عشق است
زینت کریمی نیا
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_سجاد_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#مربع_ترکیب
ای سایه ی روی سرم آقای نیزه
بر دامنم ای کاش بودی جای نیزه
افتاده ام از پا برادر پای نیزه
قرآن بخوان برحال من بالای نیزه
ما خارجی هستیم این بُهتان شام است
قرآن بخوان که راه رفع اتهام است
بی تو هزاران داد از دست زمانه
دادند مارا ناسزا خانه به خانه
خوردیم شلاق و کتک با هر بهانه
میسوزد از بس جای ضرب تازیانه
انگار آتش بر روی بال و پر ماست
زنجیر گردن بند دختر های زهراست
وقتی مسیر ما سر بازار افتاد
ار روی "ناقه" "صالحی"بیمار افتاد
با جسم زخمی و تنی تبدار افتاد
پایم ز فرط خستگی ازکار افتاد
ازبس دویدم پشت این سرها برادر
یک شهر دشمن بود و من تنها برادر
بر خارها رفتیم چون ناچار بودیم
در چشم این مردم برادر خار بودیم
شب در خرابه روز در بازار بودیم
هر لحظه زیر هجمه ی آزار بودیم
ما را ببین دنیا به چه روزی کشانده
سیلی نخورده فاطمه زاده نمانده
دیدیم در این شام یک دنیا مُکافات
از کربلا هم بیشتر دارد مُصیبات
تو روی نی ناموس تو همراه اَلوات
دیدم برادر زاده را گرم مناجات
دیدار ما را راهی بازار برده
"یا لیتَ اُمی لَم تَلُدنی"شرح کرده
سخت است داغ و درد و غم یکجا ببینی
خود را به چندین وجه چون زهرا ببینی
هر شب میان خواب بابا را ببینی
فردا ولی اورا روی نی ها ببینی
دور از تعجب نیست از خود سیر باشی
حتی سه ساله هم که هستی پیر باشی
#محمد_داوری
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
خدایا چنان کن سرانجام کار..
که دیگر رهایم کند نیزه دار
شبیه اسیران جنگی شدم
رخم سوخته صورتم پرغبار
به یک سمت زجر و به یک سمت شمر
برایم نمانده ست راه فرار
روی صورتم چنگ محکم زدند
همین پیرزنهای گوشه کنار
دویدند روی تنت ده سوار
دویدند دنبال من صد سوار
گذر کردن از کوچه های شلوغ..
چه سخت است بر دختر با وقار!
سرم روی گردن نمی ایستد
تنم روی ناقه نشد استوار
اگرچه نخورده لب من به آب..
ولی خورده ام سیلی آبدار
فقط چوب خوردی به صبح و غروب
فقط فحش خوردیم لیل و نهار
عزیزم خداوند صبرت دهد!
که دیدی مرا با دوصد می گسار!
ملک بود خدمتگزارم ولی
به من گفت آن مست خدمتگزار
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#غزل
دلِ دلداده را دلبستهی دلبر تصور کن
کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن
دمِ صبح از سفر برگشتهای..،بابای عطشانم!
نمِ چشم مرا سرچشمهی کوثر تصور کن
بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار
لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن
شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم
بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن
رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده
خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن
ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد
شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن
سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد
مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن
نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد
همین خونلختهی گوش مرا زیور تصور کن
ادای لکنتم را دختر شامی درآورده...
زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن
شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت...
کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن
میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم...
گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن
حجاب عمّهام زینب،عمو عباسِ من را کُشت...
برایش آستین پاره را معجر تصور کن!
چهها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات...
میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن!
▪️
من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم
همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن
#بردیا_محمدی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#احسان_نرگسی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
به زخم قلب همه عاشقان نمک زده اند
که نازدانه ی ارباب را کتک زده اند
یکی دو تاست مگر زخم های آبله اش
چه می شد این همه سنگین نبود سلسله اش
چه می شد این همه بازوی او کبود نبود
دلیل قدِّ خمش کوچه ی یهود نبود
چه می شد این همه از ناقه اش نمی افتاد
نه ... ضربه های سنان را نمی برد از یاد
در آسمان کبودش دگر ستاره نداشت
چه بود قصه؟ دگر گوش و گوشواره نداشت
خدا کند به زمین خورده ها نفس بدهند
عقیق سرخ پدر را دوباره پس بدهند
خدا کند که دگر سنگ بر جبین نخورد
سه ساله ی احدی بی هوا زمین نخورد
سزای دخترکی بی پناه، توهین نیست
و دست هیچکسی مثل زجر سنگین نیست
### ### ###
خرابه حال و هوای خزان گرفته پدر
چقدر موی سرت بوی نان گرفته پدر
چقدر چشم به راهت شدم ... کجا بودی؟
خدا نکرده مگر زیر دست و پا بودی
چقدر وضع تنت نامرتب است پدر
هنوز روی لبت رد مرکب است پدر
.
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#احسان_نرگسی
چه عاشقانه پدر می کند تماشایش
که زنده است جهان با دم مسیحایش
صلابتش به عمو رفته است این بانو!
خلاصه ی علی و فاطمه ست سیمایش
رواست سجده کند آسمان به چادر او
رواست گریه کند ابر پای نجوایش
رقیه فاتح شام است، چشم دشمن کور!
که زیر و رو شده افلاک با رجزهایش
کدام طایفه این گونه می توانستند
یزید را بِنِشانند بر سرجایش
##
شبیه مادر خود راه می رود یعنی
هنوز آبله دارد رقیه در پایش
بغل گرفته پدر را و تازه می فهمد
چه کرده است سنان با گلوی بابایش
هنوز هم که هنوز است غصه اش این است
چه میکند سرِ نیزه عموی رعنایش
#زمینه_حضرت_رقیه_س
#احسان_نرگسی
حق بده اینجور اگه نامرتبم/اگه پریشونم
اگه یه شب دیگه تو رو نبینمت /زنده نمی مونم
چقد دلم میخواد یه بار دیگه منو /بغل کنی بابا
چقد دلم میخواد دوباره بشینم /رو شونه ی سقا
می زدنش زیر دست و پا می گفت بابا بابا بابا
جونی نداشت اما بی صدا می گفت بابا بابا بابا
..................
نمی تونم راه برم اما بابا جون /می کِشٓنم زوری
مگه یه دختر که پر از زخم پاهاش /هُل میدن اینجوری
روی سر عمه ی من داد نکشین/ما هم خدا داریم
شبا توو کابوس می بینم با عمه هام /میون بازاریم
نیمه شب از خواب که می پرید می گفت بابا بابا بابا
پاشو روی زمین می کشید می گفت بابا بابا بابا
..................
من که خودم گوشوارمو میدم بهت/چی میخوای از جونم
مگه خودت دختر نداری بی حیا /ببین چه حیرونم
هر کاری کردم خاطرات بزم می /نشد فراموشم
چجوریه هر کسی از راه می رسه /میزنه توو گوشم
با دست بسته می خورد زمین می گفت بابا بابا بابا
با چش خیس و دل حزین می گفت بابا بابا بابا