eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
568 عکس
171 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
یا لطیف بِعَلیٍّ الهی اَلْعَفو منم و چشم تر و این دل مضطر مانده تویی و حُرمت این مُصحَفِ بر سر مانده شب قدر آمده قَدری بغلم کن یا رب بر سرم دست بکش..،بر سَرِ این درمانده اگر امشب تو مرا پس بزنی..،میمیرم! عاشقی پشت در خانه ی دلبر مانده باغ اعمال مرا آتش غفلت سوزاند چه کنم! شاخه ی عمرم همه بی بر مانده چه خطاها که نکردیم و تو جمعش کردی ای که در بخشش بی حدِّ تو کافر مانده همه راندند مرا،نیست غمی..،زهرا هست پُشت این کودک تنها شده ، مادر مانده در قیامت همگی زیر پرِ فاطمه ایم محشر مادر ما در صف محشر..،مانده زیرِ قرآنِ خدا..،ذکر علی‌جان..،عشق است لب من در هَوَس گفتن حیدر مانده دادِ افلاک بلند است: الهی به علی! نام مولا وسط عرش شناور مانده جز محبت نچشیده است غلام حیدر حسرت اخم علی در دل قنبر مانده شبِ قدری برسانید مرا پیش پدر ای نجف! آرزویت در دل نوکر مانده کاسه ی شیر یتیمی ، به زمین خورد..،شکست کاسه ی او دل ما بود که لب‌پَر مانده آخرین ثانیه هایی‌ست که بابا داریم همه دلگرمی ما در دل بستر مانده لحظه ها،لحظه ی دیدار علی با زهراست... کوثری منتظرِ ساقی کوثر مانده تیغ کوفه به سر شیرخدا رحم نکرد پدری رفت ولی غصه‌ی دختر ، مانده ▪️ ▪️ در دل کوچه ی کوفه چه به روزش آمد آه! زینب وسط چند نفر شَر..،مانده کاش می شد سر بازار بگویند به او غم مخور چون که به قدر همه معجر مانده
یا لطیف بِعَلیٍّ الهی العَفو نیمه‌شب شد ، وقت دیدارت رسید این بدهکارت به بازارت رسید باز کن در را ، گنهکارت رسید عبد خاطیِ گرفتارت رسید سر به راهش کن اگر سرگشته است بند‌ه‌ی بی چشم و رو برگشته است حاصل عُمری تباه آورده ام کوله باری از گناه آورده ام نَفس سرکش را به راه آورده ام من به مادرجان پناه آورده ام! فاطمه امشب برایم جا گرفت دست من را باز هم زهرا گرفت اشک من شمع جهان افروز نیست بنده‌ات شاگرد عشق آموز نیست هیچکس جز مرتضی ، دلسوز نیست بی علی نوروز من نوروز نیست یا الهی گفتن ما یا علیست بانی تحویل سال ما علی‌ست عاشق شاه بنی هاشم شدم پشت این در نوکری دائم شدم بین رویا دیده ام عازم شدم این شبِ قدری نجف‌لازم شدم سجده کردم رو به ایوان علی من مسلمانم ، مسلمان علی ساغر تقدیر را سر می کشم خویش را تا کوی دلبر می کشم جبرئیلم تا نجف پر می کشم سر به روی خاک حیدر می کشم روح ، شوق پر زدن از تن گرفت کفن و دفنم را علی گردن گرفت نوبت مَولی الموالی می شود بین کوفه خشکسالی می شود گریه های ما سوالی می شود طفل ، بی بابا چه حالی می شود؟! دین ترک برداشت ، ایمانش شکست کاسه‌ی شیر یتیمانش شکست رحل قرآنش کنار بستر است تازه آغاز عزای دختر است این گریز از روضه های حیدر است تیغ کوفه بهتر از میخ در است جان دلبر در غم دلدار سوخت فاطمه بین در و دیوار سوخت شعله ها بر پَهنه ی گلزار خورد یاس ، محکم بر در و دیوار خورد بی هوا ، یک سیلی از اغیار خورد مادر ما زخم از مسمار خورد سنگ با آئینه ای برخورد کرد بازوی او را قلافی خُرد کرد بعدها این غم تجسم می شود پیکری تشییع با سُم می شود معجری پاسوز هیزم می شود دختری شیرین زبان گُم می شود! سیلی از زجر حرامی خورده است ارث از مادربزرگش بُرده است دور او را لشکر ظلمت گرفت شمر مویش را چه بی حُرمت ، گرفت من بمیرم! طفل را وحشت گرفت آنقَدَر ترسید تا لکنت گرفت دست و پای ناتوانش کُند شد بِ بِ بِ بـابـا!..، زبانش کُند شد
در شعله ی شرارَت خود را کباب کردم خاکستر دلم را سَهم عذاب کردم این نَفْس ، نفسِ نامرد ، با روح من چه‌ها کرد در آینه همیشه ، خود را عتاب کردم از خَلق نا اُمیدم ، ناز تو را کشیدم آداب عاشقی را اینگونه باب کردم توبه‌پذیر بودی ، هی توبه می شکستم... هر نقشه ای کشیدی ، نقشِ بر آب کردم یاغی‌گری من را ، نادیده می گرفتی پرونده ی خودم را ، پیشَ‌ت خراب کردم دنیا وبال من شد ، زندانِ بال من شد پیکِ رهایی ام را ، دیدی جواب کردم! يا غافِرَ الْخَطايا ! يا رازِقَ الْبَرايا ! دیدم گدا نوازی ، سویت شتاب کردم این بنده‌ی گرفتار ، با ضَجّه می زند جار : شرمنده ام از اینکه ، ترک ثواب کردم گفتم گناه‌کارم ، گفتی غمت نباشد ای دوست! روی قولت ، خیلی حساب کردم وقتی شکست خوردم ، زهرا حمایتم کرد خوشحالم اینکه او را ، مادر خطاب کردم از کودکی خودم را ، دست علی سپردم پس بهترین پدر را ، من انتخاب کردم باران صحن حیدر ، جان مرا جلا داد پای ضریح ساقی ، غُسلِ گلاب کردم گریه‌کُن حسینم ، داراییِ من اشک است سرمایه را تماماً ، خرج رُباب کردم ▪️ تیری سه شعبه آمد ، حلقوم طفل را بُرد... از شرحِ شرمِ ارباب ، من اجتناب کردم آزار یادم آمد ، بازار یادم آمد تا بین روضه‌ی شام ، فکر طناب کردم
در ماتم سرچشمه های پاکیِ خاکی خون می چکد از زمزم افلاکیِ خاکی روی دلم حک می کنم..،حکّاکیِ خاکی : قربان آن چار آفتاب خاکیِ خاکی هفت آسمان از داغ این ها خون دل خورده خاک بقیع افلاک را در غم فرو بُرده وارد شدن در وادی طور خدا سخت است از پشت نرده دیدن آئینه ها سخت است تنهایی ارباب های با وفا سخت است گریه کنی اما بدون سر،صدا..،سخت است گریه کنانش آستینی در دهن دارند اینجا نگهبان هایشان دست بزن دارند سهم دل عاشق به جز نامهربانی نیست زوّار را قدر سلامی هم امانی نیست از گنبد و گلدسته و ایوان نشانی نیست بال کبوترها نباشد..،سایبانی نیست مانند این غم هیچ داغی را نخواهی دید جز ماه در شبها چراغی را نخواهی دید دست بلا بذر جدایی را نکارد کاش دشنه برای قلب شیعه برندارد کاش خاک بقیع اندوه بی حد را نیارد کاش از ابرهای آسمان باران نبارد کاش وقتی بباری کار ما مشکل شود باران! قبر امامان غریبم گِل شود باران تا کِی گلوی ما اسیر آهِ غم گردد ای کاش یک ذرّه از این اندوه کم گردد انگشتری مادرم نذر حرم گردد تا صحن و ایوانِ "حسن جانم" علم گردد باید غریب خویش را یاری کنم آخر باید برای مجتبی کاری کنم آخر شهر نبی آلِ عبا را زجر سختی داد بعد از پیمبر مرتضی را زجر سختی داد ناموس شاه لافتیٰ را زجر سختی داد پس‌کوچه هایش مجتبی را زجر سختی داد این بغضِ سنگین سالیانی در دلم مانده فرزند زهرا مثل مادر بی حرم مانده این خاک را آخر حسن آباد می سازیم منبر به نام باقر و سجاد می سازیم ایوان‌طلا و پنجره فولاد می سازیم صحنی شبیه صحن گوهرشاد می سازیم شب های جمعه "ناحیه" با آه میخوانیم مانند مشهد "آمدم ای شاه" میخوانیم باد موافق زلف شب را گیس خواهد کرد تصویر مرقد چشم ما را خیس خواهد کرد دارالقلم را رهبرم تاسیس خواهد کرد هر ساعتش علامه ای تدریس خواهد کرد پایان هر درسی سلام و روضه ای برپاست با نام صادق در مدینه حوزه ای برپاست بالای گنبد بال و پرها باز می ماند سجاده ی خونین‌جگرها باز می ماند راهِ حرم وقت سحرها باز می ماند زُوّار می آیند و درها باز می ماند در دست هر خادم گُلاب و جام می بینیم نقاره‌زن ها را به روی بام می بینیم باید پری از شهپرِ باب الحوائج ساخت حوضی به نام اصغرِ باب الحوائج ساخت تمثال مَشکی سردر باب‌الحوائج ساخت صحنی به نام مادر باب‌الحوائج ساخت در مضجع ام البنین ریحانه می ریزیم پائین پایش طرحِ "سقاخانه" می ریزیم روضه که می خوانی بگو هی آب،آب آنجا روضه بخوان از تشنگی بی حساب آنجا زنجیر میبینی بگو وای از طناب آنجا تا آب نوشیدی بگو وای از رباب آنجا سقّا کنار علقمه قدّش هلالی شد سهم رباب از آب،تنها مشکِ خالی شد
السّلام ای حرمت شرح پریشانی ما عاشقی..،نقطه ی پایانی درماندگی است عاطفه..،مزّه ی شیرینیِ سرزندگی است عشق..،در مکتبِ توحیدی ما،بندگی است فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است
اشک” ،دارایی ما بوده که سرچشمه شدیم 

از طفولیّتمان خادم معصومه 
س” شدیم آفتابی است که در ظلمت شب گُم نشود رود نوری است که درگیر تلاطم نشود باغ سبزی است که در ذهن تجسم نشود هیچ جایی حرم فاطمه ی قم نشود...
السّلام ای حرمت شرح پریشانی ما” 

السلام ای نفسِ شاه خراسانی ما 

چهره ی زشت زمین با قدمت زیبا شد 

جسم بی جان تمامیِّ جهان احیا شد 

سند فخر عجم تا به ابد امضا شد 

تربت شهر تو تسبیح بهشتی ها شد 

آن زمینی که شده لانه ی جبریل”قُم” است 

شوره‌زاری که به دریا شده تبدیل”قُم” است 

گنبد زرد تو خورشید فلک گسترمان 

آسمانِ حرم ات آرزوی آخرمان 

کاش دستی بکشی بر روی بال و پرمان 

سایه ی مادری ات کم نشود از سرمان 

دومین شافعه ی محشر ما هستی تو 

مثل زهرا بخدا مادر ما هستی تو 

آه ای شادیِ در حالِ عبور بابا 

خنده ات مایه ی لبخندِ سرور بابا 

بانیِ دردِدل وادی طور بابا 

به خداوند تویی سنگ صبور بابا 

به فداکِ...” مگر از آن لبِ تر می اُفتاد هر زمان نامه ی تو دست پدر می افتاد انبیا شیفته ی مبحث خاصَ‌ ات..،بانو جان ‌فدایِ دلِ توحیدشناس‌ ات بانو می شود با چه کسی کرد قیاس ات بانو! مریم و آسیه شاگرد کلاس ات بانو نمی از قطره ی علم تو خودش یک دریاست حوزه ی علمیه از برکت تو پابرجاست جای جای حرم‌ ات جنّت رضوانی هاست گوشه ی صحن تو خلوتگهِ بارانی هاست عبد کوی تو شدن اوج مسلمانی هاست دامنت منشاء رزق همه ایرانی هاست تشنگان را به لب جوی طهورا بفرست
چادرت را بتکان روزی ما را بِفِرست” 

بَرَکات تو به جانِ عَجَمت می چَسبد 

ای کریمه ، چقدر اشک غمت می چسبد 

گریه کردن سر خوانِ کرمت می چسبد 

یا رضاااا
داد زدن..،در حَرَمَت می چسبد 

زائرت از همه دلگیر شده..،رحمی کن 

بخدا مشهد من دیر شده..،رحمی کن 

کاش در حین قنوت سحرت یاد شوم 

من آلوده ی دلباخته هم شاد شوم 

چه هراسی است،اگر طعمه ی صیّاد شوم 

مطمئنَّم که به دستان تو آزاد شوم 

چون برادر..،به تو هم آمده خوش‌خو باشی 

به گمانم که تو هم ضامن آهو باشی! 

خاک ایران شرف عرش مُعلّی دارد 

چون دو طوبای بهشتیِ خدا را دارد 

مشهدش”حیدر” و قم 
حضرت زهرا” دارد روی دیده قدم آل نبی ج ...
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاک بودم سال‌ها از شوق گلدان شما در دل من بار خواهد داد احسان شما هرچه را آموختم از کودکی..،نام تو بود یا رضا گفته فقط طفل دبستان شما جای درس‌ومشق‌خواندن..،گنبدت را می کِشم دفتر من پُر شد از عکسِ شبستان شما اعتکاف مشهد ما از شروط بندگی است من تمام عُمر را هستم مسلمان شما آمدم ای شاه...،یادش خوش! روانش شاد باد! هر که بوده از ازل روزی غزلخوان شما مهربانی؛خصلت خدمتگزار کوی توست ای به قربان لب خندان دربان شما دردهای ایل خود را جمع کردم..،آمدم دربه‌در افتاده ام دنبال درمان شما هفت‌پُشت من نمک‌پروده ی این سفره اند آن‌قَدَر نان خوردم از دستِ پدرجان شما! یک طرف معصومه‌خانم،یک‌طرف سلطان‌طوس... در حقیقت نامِ این خاک است:ایران شما! نوکر بی دست و پا آیا به دردت می خورد؟! آمدم تا بسپرم خود را به دستان شما آی سلطان!دوستت دارم..،مرا باور بکن دوستت دارم..،قسم هم می خورم..،جان شما! روز محشر،خنده اش را فاطمه تضمین کُند هرکسی که چشم‌هایش گشته گریان شما بین صحن تو..،خودم را در نجف حس می کنم هو کشیدم "یا علی" را رو به ایوان شما هرچه دارم را بگیر و کربلایم را بده یا علی‌موسَی‌الرِّضا! دستم به دامان شما رفته رفته دارد ایام محرم می رسد آه!می آید همان ماه پریشان شما حرمله،خولی،سنان،اَخنَس..،عقب‌تر می روند... شمر تنها می شود با جد عطشان شما عمه‌جانت همسفر شد با سنانِ پستِ مست... وای از اهل حرم وای از عزیزان شما
یا لطیف عَزیٌز عََلیَّ أنْ أُجٰابَ دونَکَ وَ أناغیٰ نشستم رو به روی مرگ ..، دیدم روز آخر شد تمام عُمر من در حسرت دیدار تو سر شد زمستان در زمستان است بی تو فصل های ما... گُل یاس حیاط خانه ی ما زود پرپر شد چه با یعقوب کرده دوری یوسف..، نمیدانم! همین بس که به جز اندوهِ کوری ، سخت لاغر شد بگو تا کِی نبینم چشم‌های نازنینت را ببین ، آئینه ام از این ندیدن‌ها مُکَّدر شد مصیبت ؛ بی حد و اندوه ؛ بی پایان و غم ؛ دائم... دلِ من وارد جنگی تماماً نابرابر شد تک و تنها شدم آقا ، شُدی تنها کس و کارم ! به غیر از تو مرا پس زد تمام شهر..، بهتر شد! من از دست گناهانم ، پشیمانم ، پریشانم خودم فهمیده ام که حال و روزم شرم‌ آور شد امان از نَفْس ، بازی داد روحِ ساده‌لوحم را جهنم شد اگر دنیای من با این ستمگر شد زمان هر گرفتاری ، خدا را شکر زهــرا هست... همیشه بهترین پشت و پناه طفل ، مـادر شد هوایی‌ام ، هوایی‌ام ، دلم میل نجف کرده مسیر آخر کوچ پرستو بامِ حیدر شد غلام مرتضی از حوض کوثر آب می نوشد خوشا آن باده‌ی نابی که سهم ظرف قنبر شد دلم تنگ است ، تنگ دیدن شش‌گوشه ی ارباب غمِ عاشق‌کُشِ دلداده ها ، دوریِ دلبر شد تو را جان حسینِ تشنه‌ی بی سر ، بیا برگرد! شهیدی که بلای حنجرش ، کُندی خنجر شد ▪️ تنِ آقای‌ ما را عاقبت عریان رها کردند به سمت خیمه ها رفتند..، گویا وقتِ معجر شد...
یا لطیف صَلّی اللّهُ عَلیکَ یا أبالحَسَن صَلّی اللّهُ عَلیٰ روحِکَ و َبدَِنک دویدم با چه شوقی کوله‌بار عشق را بستم قدم برداشتم..، دیدم میان مشهدت هستم! دل تاریک من دارد به سوی ماه می آید فقیری لابه‌لای زائران شاه می آید به یاد قبله‌گاه مرقدت بستم صلاةم را دم بابُ الجَواد از یاد بُردم مشکلاتم را عجب حال خوشی! ، دارم امین الله می خوانم نشستم روبه رویت " آمدم ای شاه " می خوانم بزرگ کشور ما ، آبروی مُلک ایرانی! رعیّت دور تو جمع اند ، سلطان خراسانی! سکوتم در هیاهو می دَوَد دنبال لَحن تو تویی فرزند موسیٰ! کوه طور ماست صحن تو شب از "وَالشَّمسِ" رویِ تو به پستو می رود هر روز کنار گنبدت خورشید از رو می رود هر روز کبوترزاده ام ، دلواپس گندم شدم آقا من آن طفلم که بین صحن هایت گم شدم آقا حواسِ پرتِ من را این سه‌شب غرق زیارت کن بیا ای ضامن آهو! گدایت را ضمانت کن مرا از چنگِ پابندِ گرفتاری رها کردی گره های مرا با پنجره فولاد وا کردی خودت شور جوانی را به من دادی سرِ پیری دلم را مثل کفش کهنه ای تحویل می گیری در این آئینه ها تکرار شد فریاد ایمانم : رضا جانم ، رضا جانم ، رضا جانم ، رضا جانم در آغوش تو جا خوش کرده این بی دست و پا انگار ضریحت را بغل کردم ، بغل کردی مرا انگار چه می خواهد شهیدی که ببیند همجوار توست چه خوشبخت است آنکس که مزارش در کنار توست رها کردی پرش را از اسارت ، گفتی آزادی پس از یک عُمر خدمت ، مُزد نوکر را چه خوش دادی! سپردی دست خادم‌ها سیاهی های پرچم را تمام حاجتم این است..، باشم این مُحَرَّم را دم فوّاره ها از مشک سقّا آب می نوشم لباس مشکی ماه عزا را با تو میپوشم همین که ناله ی یَابْن‌َالشَّبیبَت راه می افتد تَصَوُّر می کنم از روی مرکب ، شاه می افتد ▪️ نوک سرنیزه با دندان او برخورد خواهد کرد سُم مرکب تمام پیکرش را خُرد خواهد کرد
یا لطیف یا جواد الائمه ادرکنی دفن شد آفتاب با لَحَدی حُجره اش بود خانه‌ی ابدی مُشتِ دیوار خورد بر سر او روی پیشانی اش نشسته رَدی نا ندارد نفس‌نفس بزند ناتوان مانده..،یا علی مددی! باغبان را خبر کنید از طوس سوخت سروی در آتش حسدی به عمویش حسن کشیده چِقَدر جگرِ پاره اش شده سندی خِیر‌ِ عالم اسیر‌ شَرها شد دور او پُر شد از زنان بدی تا زمین خورد،گفت: وا اُمّاه... دومی ضربه زد..،عجب لگدی! مَحرَمَش هم شریک‌ِ قتلش بود... پیش او نیست هیچ معتمدی این حسین است..،تشنه افتاده کاسه‌آبی نمی دهد اَحَدی پدرش وقت پا کشیدن نیست تا که او را صدا کند: ولدی! هتک حرمت به جسم او کردند بُرده او را غلام نابلدی خوبیِ پشت‌بام در این است سُمِّ مرکب نمی خورد جسدی نَعل ، تحت فشارها ، خم شد تن عریانِ شاه درهم شد
به لطف عشق ، غمِ آه پروری داری به سمت سینه ی عُشاق معبری داری همیشه نام تو اشک مرا درآورده حسین! خاصیتِ گریه‌آوری داری کتابِ داغِ تو را جبرئیل شرح دهد میان عرش خداوند ، منبری داری یکی ز اهلِ بُکاءِ قدیمی‌ات نوح است تو نسل گریه‌کُن از هر پیمبری داری قسم به قُبّه ی تو روضه‌خانه‌ات ، حرم است تو در حسینیه رو به خودت ، دری داری کلیددار حریمت ، رقیّه خاتون است در آستان خودت شاه‌دختری داری قیام سینه‌زنانت قیامتِ عُظمیٰ‌ست چه های و هوی شریفی ، چه محشری داری! تمام هَمّ و غمم کار و بار هیئت توست خودت هوای مرا وقت نوکری..،داری مس وجود مرا چای روضه ات زر کرد عجب شرابِ خوشِ کیمیا‌گری داری بهشتِ بین دو انگشتِ تو به عابس گفت: جنون بخواه که فردای بهتری داری فقط تویی که وهب را حبیبِ خود کردی فقط تویی که چنین فنِّ دلبری داری شبیه جُون مرا هم دعا کنی ای کاش و حظ کنی که غُلامِ معطری داری تو مانده ای تک و تنها میان یک لشکر... نه همدمی نه پناهی نه یاوری داری نفس‌نفس زدنت شمر را جَری‌تر کرد بلند کرد صدا را : چه حنجری داری! غروب بود..،سرت روی نیزه بالا رفت غروب بود..،سنان در خیام زن ها رفت
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده چشمان شور،آینه ات را نظر زدند در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد پنجاه سال پرده‌نشین..،کوچه‌گَرد شد تا پای ما به معرکه‌ای نامراد رفت خلخال دخترانِ حسین‌ات به باد رفت این کوفیان به نسل تو،گمراه  گفته اند خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد از بس که سنگ خورد حسین‌ات..،کبود شد نیزه نشین تو همه را پیر کرده است شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت این حرمله کنار رباب تو آب ریخت از دست این مصیب جانکاه..،داد..،آه زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه در بزم او نمک به غمِ جاری‌ام زدند با چوب‌دست روی لب قاری ام زدند کوفه که زیر پاش نهاد احترام را... باید خدا بخیر کند شهر شام را
یا لطیف سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن معرفت رنگ گرفته‌ است از عرفانِ حسن خاکِ سلمان همه هستند مسلمان حسن پس بگوئید به ما ساکنِ ایران حسن زیر چتر حسنی پیر نخواهم گردید قدرِ یک لحظه زمین‌گیر نخواهم گردید هرگز از عشق حسن سیر نخواهم گردید تا خود حشر منم دست به دامان حسن عطر او پخش که شد باد ، وصالش را دید حُسن زیباییِ مخلوق ، مثالش را دید آن که در صبح ازل نورِ جمالش را دید از همان روزِ نخستین شده خواهان حسن روضه خواندیم که این دیده ی تر ثبت شود گریه کردیم که این هفت صفر ثبت شود نام من در دل تاریخ اگر ثبت شود بنویسید مرا بی سر و سامان حسن رنگ پیراهن سرسبزِ دیارم حسنی‌ ست پرچم یَشمیِ خوش‌ نقش و نگارم حسنی‌ ست نه فقط من..،همه ی ایل و تبارم حسنی‌ ست بوده جدَّم یکی از پیرغلامانِ حسن ذکر پر برکت او تذکره ی ما شده است با عنایات حسن رزق ، مهیا شده است این شعارِ همه‌ی ما ، حسنی‌ها ، شده است: " تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن" خاک خشکیم که لب‌تشنه‌ی جامی بودیم کوه رنجیم که سرگرم سلامی بودیم کاش..،ای کاش که ما مردِ جذامی بودیم می نشستیم سر سفره ی احسان حسن من از آن روز که در بند شدم ، خوشحالم فقط از دوری معشوق خودم مینالم پوزه بر خاک قدمگاهِ حسن میمالم بلکه سهمم بشود تکه ای از نانِ حسن عاقبت گردِ خوشی بر سرِ غم می ریزد از دل صحن حسن نوحه و دم می ریزد هنرِ فرشچیان پای حرم می ریزد حک شود شعرِ حِسان سردرِ ایوان حسن روضه‌تر از غم آقای کریمان ،غم نیست وای بر زخمیِ غربت که بر آن مرهم نیست مادری‌تر ز حسن در همه ی عالم نیست تو نگو حضرت صدّیقه..،بگو جانِ حسن! آه! اربابِ کرم خیره به مسمارِ در است از مصیبات حسن ، خونِ خدا خون‌جگر است سخت تر از غم گودال ، غم آن گذر است گریه‌کُن‌های حسین‌اند پریشان حسن کوچه‌ای تنگ برای غم او بانی بود قاتلش آنچه که میدانم و میدانی بود بدتر از زهرِ هلاهِل..،زدنِ ثانی بود داغ ناموس گرفته‌است گریبان حسن سیلی محکمِ آن پست که بر حَورا خورد من بمیرم! حسن از دیدنِ آن، بد جا خورد پیش چشمان پسر ، چادر مادر پا خورد تا ابد خشک نشد دیده ی گریان حسن