#مامان_لیلا
#قسمت_ششم
بعد از چندین ماه بحث و گفتگو و برو و بیا، اواخر سال ۹۶ مسیر فعالیت شرکت رو از تولید و بستهبندی به گردشگری تغییر دادیم.
خونه و زمینی رو که داشتیم فروختیم. با خرید چند زمین توی شهرستان و انتقال فعالیت و محل زندگی چند نفر از دوستان و فامیل، به صورت جدی پیگیر پروژهٔ بومگردی و احداث اقامتگاههای گردشگری عشایری و روستایی شدیم.
در این طرح، قرار شد که تعدادی واحد روستایی، یک رستوران، یک مغازهٔ دهکده و تعدادی آلاچیق عشایری، توی یکی از شهرهای شمال غرب کشور احداث بشه و ازشون برای جذب و اسکان گردشگران استفاده بشه.
مشارکت من در حد سرمایهگذاری و جلسات همفکری و تصمیمگیری هر چند ماه یکبار بود.
همینطور کمک به جذب گردشگر که به صورت اینترنتی انجام میدادم.
شغل بیرون از منزل نداشتم.
با این حال به لطف خدا، نیت و خواست درونیم که کارآفرینی بود بهتر از گذشته در حال انجام بود و من آرامشی که در جایی بیرون از خونه دنبالش بودم، توی خونهم و کنار همسر و بچهها تجربه میکردم.🥰
خودمون هم محل زندگیمون رو به یک خانهباغ کوچک در اطراف تهران، انتقال دادیم و به همراه پدر و مادر همسرم، زندگی جدیدی رو شروع کردیم.
حالا دیگه نه تنها از بچهها دور نبودم، بلکه پدر و مادر هم کنارمون بودن و رفت و آمدی که مدتها بود کمرنگ شده بود جون تازهای گرفت.
خونهٔ ما شبیه یه خونهٔ پدری شده بود با همون سر و صدا و برو بیا و عشق و بوی خاک نم خورده😍 وقتی صبحها بیدار میشدی و بابابزرگ داشت باغچه رو آب میداد...
ظهرها دخترم درحالی وارد خونه میشد که نیازی به کلید نداشت. برق چشمش رو میدیدم وقتی که بوی غذا توی حیاط پیچیده بود و مامان منتظر بچهها...🤗
کمکم دلایل دیگهای رو به جز غریزه، برای داشتن فرزند درک میکردم...
احساس مسئولیت در قبال دینم، جامعهم و...
اینها باعث شد جدیتر به فکر فرزند سوم و بچههای بیشتر به نیت جهاد و سربازی امامم بیفتم.
و این نیت، چیزی بود که به من جرئت تغییر مسیر داد...😍👌🏻
همیشه کسی بودم که وقتی دست روی یه تصمیم میذاشتم، دوست داشتم به بهترین صورت و با قدرت و بدون شکست در مقابل سختیهاش، اون کار رو انجام بدم.
از ورزشهای حرفهای والیبال گرفته، تا کارآفرینی برای خودم و چند خانوادهٔ دیگه...
و حالا دوست داشتم توی این تصمیم جدیدم، باز هم به بهترین نحو و خستگی ناپذیر، این کار رو انجام بدم.
بعد از یکسال انتظار برای بارداری باز باید پیگیر درمان میشدم و من که برای رسیدن به هر برنامهای، سختی و طولانی بودن راه برام اهمیتی نداشت، دورهٔ درمان رو شروع کردم.
دکترم پیشنهاد آیویاف داد و ما پذیرفتیم، آزمایش و سونو و شروع دوره درمان و...
بعد از یکسال و در سال ۹۸، وقتی که دخترم ۱۲ ساله و پسرم ۶ ساله بود، من دوقلوهای همسانم رو در بغل گرفته بودم و ما شاکر و سپاسگزار خدای عزیزمون بودیم به خاطر این دوتا دسته گل شیرین و بانمک و البته ضعیف و لاغر😊
۲ ماه بعد، به خاطر شرایط خونهٔ قبلی که مناسب نوزادهای کوچیکمون نبود، به طرز باورنکردنی خونهٔ سه خوابهٔ بزرگی خریدیم.🤩
و به خونهٔ جدید که قطعاً روزی دوقلوها بود اثاثکشی کردیم.
مادر عزیزم تا یک ماه بعد از نقل مکان به خونهٔ جدید، کنار ما بودن و بعد من رو با فرزندان جدیدم به خدا سپردن و راهی شهرستان و منزل خودشون شدن و من موندم و چهار کودک😁، با نگاهی کاملاً متفاوت بود از گذشته...
انرژی و آرامش عجیبی بر من و کاشانهم حاکم بود و منبع این انرژی عظیم امام زمانم، منجی عالم درون من بود...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_لیلا
#قسمت_پایانی
دوقلوها شیرخشک نمیخوردن و این باعث شده بود من خیلی ضعیف و لاغر بشم.
سه ماه قبل از دو سالگی دوقلوها، دچار کرونا هم شدم و چون دیگه توان شیر دادن نداشتم، از شیر گرفتمشون.
فکر فرزند پنجم چیزی بود که خواهرها و مادرم رو به شدت نگران میکرد.
وقتی برای اولین بار این رو مطرح کردم، همه با نگاهی غضبناک و از سویی دلسوزانه، شروع به سرزنشم کردند و برای اینکه مطمئن بشن که من پیگیر قضیه نخواهم شد، جملاتی تند و بعضاً با چاشنی تحقیر و توهین همراهش کردن تا منصرف بشم.🥲
اما...
چند ماه به خوبی، به خودم رسیدم و قوت و وزن قبلیم رو به دست آوردم.
و قبل از سه سالگی دوقلوها مطب دکتر بودم و در حال قانع کردنش برای بچهٔ پنجم.😉
سرزنشهای دکترم تندتر و تخصصیتر بود.
👈🏻 سن ۳۹ سال + سزارین چهارم + فشار خون بارداری + فشار خون بارداری
اینا رو تو بارداری قبلی باهاش درگیر بودم و حالا میگفت که بارداری تو پرخطره❗
من با شوخی و خنده گفتم خانم دکتر یه بار دیگه کمکم کن تا باردار شم.
این دفعه نذر حضرت امالبنین هستن (دکترم آدم مذهبیای هستن)
و بعد خیلی جدی و بدون حرکت اضافه، پروندهم رو که پرت کرده بود گوشه میز، کشید سمت خودش و گفت این آزمایشایی که مینویسم انجام بده و بیا.
حالا نوبت سوالات اطرافیان بود...
اکثر سوالها و نگرانیهایی که به سمتم سرازیر میشد، بابت هزینهها و تربیت بچهها بود.
اما من با ایمان و یقین، همیشه آیهٔ قرآن رو مبنی بر اینکه روزی ما و فرزندان به دست خدا هست، رو براشون یادآوری میکردم.🥰
و اینکه در تربیت بچهها مهم فضای عمومی خونه هست و یه بچه با دو تا و پنج تا چندان فرقی نداره وقتی همه در یک فضای تربیتی بزرگ میشن.☺️
برای بیان ضرورت فرزندآوری، با دوستان بحث میکردم و از کلیدواژههای «سیر طبیعی زندگی» و «آرامش و خواست فطری نهان در وجود زن» و «تنهایی بچهها و نیازشون به خواهر و برادر و در آینده، غمخوار» استفاده میکردم.
همینطور از جهاد و جمعیت مسلمونا و وظیفهٔ امروز ما در تربیت نسل حسینی و بحران کاهش جمعیت کشور صحبت میکردم...
در کنار بچهها شروع به فعالیت در مسجد و محله هم کردم.
هیئت هفتگی راه انداختیم و یکشنبهها تو خونهمون کلاس تفسیر برای خانمها برقرار کردیم.
در مناسبتها و جشنها و عزاداریها هم، سعی میکردیم با کمک اهالی محل فعالیتهایی داشته باشیم.
و البته سه شنبههای مهدوی...
هر سه شنبه در حد توان، برای حدود ۱۵۰ نفر پذیرایی مختصری آماده میکردیم؛
زمستونا سوپ و لبو و... و تابستونا شربت و میوه آماده میکردیم و دم در با صوت و روی یک میز پذیرایی، پخش میکردیم.
همهٔ این فعالیتها، تا به امروز ادامه داره...
حالا من در ۳۹سالگی، در حال گذراندن چهارمین بارداری و مادر ۶ فرزند و شکرگزار پروردگارم؛
بابت همهٔ الطافی که لایقش نبودم و به من ارزانی داشت.
بله! درسته!
این بار هم دوقلو😊
یک دختر و یک پسر
هفت ماه از بارداریم گذشته و خوشحالم که خداوند یک بار دیگه ظرف وجودم رو پذیرفت برای پرورش دو مخلوق دیگه که نذر امام زمان هستند.
پروژهٔ بومگردیمونم همچنان ادامه داره و تا الان حدود ۳۰ درصد کار پیش رفته.
تابستان گذشته بخشی از از آلاچیقهای عشایری تکمیل شدن و مسافر گرفتیم.
دختر بزرگم الان ۱۴ سالشه.
به خاطر سنش سعی میکنم توجه بیشتری بهش بکنم و زیاد باهاش صحبت کنم و گاهی باهاش بیرون برم.
دخترم گاهی میپرسه: مامان...
شما فکر میکنی من هم برای اینکه مفید باشم، حتماً باید خونه بمونم و فقط به خانواده فکر کنم؟
اگه مثلاً بخوام مهندس یا دکتر بشم مفید نمیشم؟
و من در جواب، براش میگم که مهم اون نیازی هست که جامعه داره و هرکس با توجه به نقشی که میتونه به عهده بگیره، باید سعی کنه برای رفع اون نیاز تلاش کنه.
فرض کن تو یه گروه هستیم و قراره باهم کاری انجام بدیم.
حالا تو این گروه، بخشی از کارها به عهدهٔ من گذاشته میشه و من باید طبق لیست وظایف عمل کنم تا نتیجهٔ کار گروهی بهترین باشه.
این وسط اگه یکی از وظایفش کوتاهی کنه، همهٔ گروه رو با مشکل مواجه میکنه...
و البته که وظایف هم با توجه به علایق و استعداد و صلاحیت افراد، تقسیم میشه.
جامعهٔ ما هم نیازهای مختلفی داره.
به پزشک و معلم و مدیر و تاجر زن هم نیاز داره و ما باید همهٔ این خلأها رو پر کنیم.
خانمها نصف استعدادهای جامعه هستن و نه تنها خوبه، بلکه باید بخشی از مسئولیتهای جامعه رو به عهده بگیرن و برای پیشرفتش تلاش کنن.
همینطور، یکی از این مسئولیتها هم تربیت نسل آیندهٔ جامعهست که فقط هم از دست ماها برمیاد😉 و باید حواسمون به این مسئولیت مهم هم باشه.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بعضی هفتهها که جمعه هم باید به دانشگاه سر میزدم، اول بساط تفریح بچهها را میچیدم تا در خانه نمانند و غربت روز تعطیل و خانهی بدون مادر به چشمشان نیاید. زمانهایی که میدانستم حاج آقا و بچهها در خانهاند، خودم را میرساندم. همهی اهل خانه را به بهانهی میوه و عصرانهای دور هم جمع میکردم و ساعتهایی را به خوشوبش میگذراندیم تا شاید لحظههای نبودنم در خاطرشان کمرنگ شود. همهی تلاشم را میکردم؛ ولی حتما زمانهایی بوده که دوست داشتند پیششان باشم و نبودم.
با کار و گرفتاریهایم کنار آمده بودند؛ اما گاهی که دلشان از نبودنهایم پر بود، صدایشان به اعتراض بلند میشد و میگفتند: «ما اصلا شما رو نمیبینیم. بیشتر از اینکه مادر ما باشید، انگار مادر بقیهاید.»
هم دوست داشتند بیشتر کنارشان باشم، هم نگران حال خودم بودند که این بدوبدوها از پادرم نیاورد. برای همین با همهی تشویقها و حمایتهای حاج آقا، بچهها نگذاشتند بعد از لیسانس درسم را ادامه دهم. میگفتند: «کارهات به اندازهی کافی خستهت میکنه. اگه وقت اضافه آوردی، صرف استراحت کن.»
گلایههای بچهها ذهنم را درگیر کرده بود. از هر کسی در دنیا برایم مهمتر بودند. دوست نداشتم ناراحتی و نارضایتیشان را ببینم. یکی از روزهای سال ۱۳۸۵، در خلوتی مادر و پسری دغدغهام را با محمود در میان گذاشتم. گفتم: «خودت میدونی معاونت دانشگاه برام بهونهست. بیشتر دنبال اینم کار بچههای مردم رو راه بندازم. تا حالا مشکل خیلیهاشون رو به کمک همکارها حل کردیم. همیشه به خاطر این فرصتی که خدا بهم داده، زبونم به شکر چرخیده؛ ولی الان دیگه صدای بچههای خودم دراومده. اصلا نمیدونم کار درست کدومه. دانشگاه و دانشجوهاش رو به اَمون خدا رها کنم یا از خواهربرادرهات بخوام همچنان باهام مدارا کنن؟»
همیشه بین من و محمود همفکری وجود داشت. از همان سالها برای خیلی از کارها از او مشورت میگرفتم. جوان بود و چهرهاش هنوز از خامی نوجوانی بهرهای داشت؛ اما نظرهایش پخته بود. شمرده شمرده نظرش را گفت: « ببینید مامان، بهنظر من روز قیامت اول از بچههای خودتون میپرسن. شاید هم بگن چرا برای دختر مردم مادری نکردی؛ ولی حتما اول میپرسن چرا برای دختر و پسر خودت کم گذاشتی؟ حالا که بچههاتون به زبون آوردن بهتون نیاز دارن و میخوان بیشتر پیششون باشید، پس بمونید کنارشون. بالاخره شما که برید، یکی دیگه میآد بارهای روی زمین موندهی دانشگاه رو برمیداره؛ ولی جای خالی شما رو هیچ کس دیگهای برای بچههاتون پر نمیکنه.»
حرفهای محمود حجت را برایم تمام کرد. همان سال درخواست بازنشستگی دادم. کوله بارم را از مدرسه و دانشگاه بستم و بعد از ۲۷ سال خدمت برگشتم خانه.
📚 کتاب مرضیه، صفحهی ۱۷۹ تا ۱۸۱
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
سلام و خدا قوت دوستان عزیز🤚🏻
۱۲ روز دیگه تا پایان #پویش_کتاب_مرضیه فرصت باقی مونده، إنشاءالله که تا الان کتاب رو تموم کردین و دیگه مشغول تبلیغ و معرفی پویش به دوستان و اطرافیانتون هستین.😉
إنشاءالله اول دیماه فرم ثبت مشخصات رو توی کانال پویش قرار میدیم تا عزیزانی که کتاب رو کامل مطالعه کردن برای شرکت تو قرعهکشی اطلاعاتشون رو ثبت کنن، پس حتماً کانال پویش رو دنبال کنین👇🏻
🔗 Eitaa.com/marzieh_pooyesh
📝 ما همچنان مشتاق شنیدن و خوندن نظرات شما در مورد این کتاب هستیم.😉
📣📣📣 یه خبر خوب هم براتون داریم که تو پست بعدی میگیم، یه مهمونی مجازی یلدایی با حضور ... 💌
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
من هر جا که با مادران شهدا مواجه شده ام، آنها را حتی از پدران شهدا هم قویتر دیده ام. غالباً نمونه اش را در روحیه این مادران بزرگوار و شجاع میتوانید ببینید. این عظمت زن مسلمان در میدانهای سیاسی و فرهنگی است.
امام خامنهای
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#از_چهار_شنبه_ها_چه_خبر!
#رو_به_قله_در_مسیر
#بر_فراز_قله_ها
گفت و گو با مادران شهدا که به حق الگوی سوم زن را محقق کردند و قدرت و هویت زن مسلمان را به نمایش گذاشتند.
شما هم دعوتید 💌 به ....
.........همنشینی مجازی با مادر عزیز
خانم بی بی مرضیه میررضایی
مادر بزرگوار شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمود تقی پور
راوی #کتاب_مرضیه
روز چهارشنبه ۳۰ آذرماه ۱۴۰۱
ساعت ۱۶
در نرم افزار قرار
برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید:
https://gharar.ir/r/907b7574
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم🌹
#رو_به_قله_در_مسیر
#برمدار_مادر(س)
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
🏃♂️۲۹ آذر روز جهانی بازی🤸♂️
آیا نمی دانید که با فرزندتان چه بازی بکنید؟!🤯
آیا فرزندتان از بازیهای تکراری خسته شده؟!😠
آیا اسباب بازیهای فرزندتان تکراری شدند و اسباب بازی جدید میخواهد؟!😫
خوشحال باشید چون دغدغه مهمی دارید🤩
"بازی، بازوی تربیت است، بازویی قوی که ما را برای بلند کردن بار تربیت یاری میکند."🏋️
استاد عباسی ولدی در کتاب «بازی، بازوی تربیت» به این امر تربیتی مهم پرداختند و کلی ایده و پیشنهاد بازی های خوب، در اختیارمون گذاشتند.
همه بازیهایی که تو این کتاب آموزش داده شده تو این سه دسته قرار میگیره:
۱. بازیهای بدون وسیله🤸♂️
۲. بازی با وسیلههایی که در خانه وجود دارد🪑
۳. بازی با تهیه وسایل ساده⚽
"این بازی ها هم فکر بچه های شما را به کار میاندازد، هم جسمشان را به تکاپو. هیچ آسیبی ندارند؛ نه کودکانتان را تخیلی بار میآورند و نه جمع گریزشان میکنند. این بازیها دوست بچههای شما هستند.
برخی از والدین به اشتباه گمان میکنند بازی بدون اسباب بازی، برای کودک جذابیتی ندارد در حالی که بازیهای بسیاری وجود دارد که بدون هیچ وسیلهای انجام میشود؛ اما برای بچه ها خیلی هم جذاب است."
📕نسخهٔ الکترونیکی این کتاب رو میتونید با قیمت مناسب از نرمافزار پاتوق کتاب، طاقچه یا... تهیه کنید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
من هر جا که با مادران شهدا مواجه شده ام، آنها را حتی از پدران شهدا هم قویتر دیده ام. غالباً نمونه اش
⏱️⏱️⏱️
#پویش_کتاب_مرضیه
همنشینی مجازی امروز یادتون نره 😉
همین الان هشدار گوشیتون رو تنظیم کنین برای ساعت ۱۶
دورهمی مجازی با مادر عزیز خانم بیبی مرضیه میررضایی راوی کتاب مرضیه 💕
در نرمافزار قرار
ورود به اتاق:
https://gharar.ir/r/907b7574
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ١١/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ٧/۵، #محمد_سعید ٣/۵ساله)
سعی میکنم سحر خیز باشم!
اما جمعهها جاذبهٔ رختخواب پیروز میشه.
انگار در و دیوار و زمین و زمان و کائنات بهم اشاره میکنن که بگیر بخواب:
در: بگیر بخواب بابا!
همه تعطیلن امروز تو چرا کار کنی؟
- نمیشه که! کارام میمونه... صبحانه، نهار، شستن لباس، اتو کاری، حموم فرستادن بچهها.
اصلاً درسته جمعه همه تعطیلن، اما ما مامانها نه تنها تعطیل نیستیم بلکه اضافه کاری هم داریم!
الهی بمیرم برای خودم. راستی چرا ما مامانها تعطیلی نداریم؟
دیوار: خوب تو هم تعطیل کن همه چیو
- وا حالت خوب نیستاااا. من تعطیل کنم؟
مثل اینه که به خورشید بگی یه روز نتاب (پروژهٔ خود تحویل گیری😎)
زمین: چرا نمیشه؟!! فکر کن! فکر کن! هیچ کاری تو دنیا نشد نداره.
(الکی میگه! خیلی از کارها نشد دارن😁)
- وایسا وایسا! آره راس میگی.
هیچ کاری تو دنیا نشد نداره. (اینم باور کرد🤦🏻♀️)
✅ کافیه حموم و شستن البسه و اتوکاری رو بندازم پنج شنبه.
صبحانه هم که معمولاً جمعهها دیر بیدار میشیم نمیخوریم.
میمونه ناهار! با یه وعده املت یا نیمرو هیچکس سوء تغذیه نمیگیره.😃
شامم حاضری (علیهالسلام)👌🏻
کارخونه و مرتب کاریم... بیخیال.😎
زمان: آفرین! دیدی شد! بابا تو نابغهای... حیف شدیا!
- خب حالا، خودتو لوس نکن! انگار اتم شکافته.😒
کائنات: حالا پیشنویس لایحه رو بفرست مجلس شورای همسری تصویب بشه.
- باشه، قربون خودم برم... ماچ ماچ ماچ (پروژهٔ خود تحویلگیری۲😁)
👈🏻 عمدهٔ کارهامو روز پنج شنبه انجام میدم. به بچهها اجازه میدم شب دیر بخوابن که تا تقریباً ظهر جمعه همه خواب باشیم.
اونروز سعی میکنم به کارهای عقب مونده و مسائل و مشکلات هفتهٔ پیش رو فکر نکنم و برای خودم باشم.😌
و اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک متوجه باشید بنده تعطیلم!
- میوه خودتون بردارید از یخچال، بنده تعطیلم!
- ظرفاتونو خودتون بشوریدا! من تعطیلم!
- اصلاً هیچی به من نگید، هیچ درخواستی هم پذیرفته نیست، من تعطیلم!🤨
- ریختوپاشها رو خودتون باید جارو بزنیدها، من تعطیلم!
آخییییییییش چقدر حال میده تعطیلی.☺️
پ.ن: هرچند پنجشنبهٔ قبل و شنبهٔ بعد از تعطیلی کارام بیشتر میشه ولی؛
گاهی لازمه
برای خودمون باشیم.
مخصوصاً ما چند فرزندیها.☺️
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif