.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳ساله، #محمد_حسین ۱۱/۵ساله، #زهرا ۱۰ساله، #زینب ۷سال، #محمد_سعید ۳/۵ساله)
- دیگه کاری از دستمون برنمیاد. باید ازش دل بکنیم.
+ وای خدا، بدون اون چکار کنیم؟
خیلی بهش عادت کردیم. باورم نمیشه..😭
همه از این اتفاق توی بهت و حیرت بودیم.
تلویزیون بینوا که گاهی مورد اصابت شوتهای سهمگین بازیکنان تیم خونهمون قرار میگرفت، با عملیات آقا سعید و پرتاب یک فروند کنترل به سمت صفحه دیگه تاب نیاورد و سوخت.🤦🏻♀️
بعد از این اتفاق، واکنشها جالب بودند:
اول به مدت چند دقیقه همه ساکت و مبهوت بودن. بعد کمکم مخیلات شروع به کارکرد و اظهار نظرها و راه حلها هم شروع شد:
🔸زینب که یک «مگه دستم به سعید نرسه» خاصی توی چشماش موج میزد و تکهای از موهاشو لای انگشتش پیچ میداد گفت: بچه ها صدا که داره، صداشو گوش میدیم و تصویرش رو توی ذهنمون تصور میکنیم.😂
🔸زهرا که داشت توی ذهنش حساب کتاب میکرد و چشماشو به نشانهی تفکر عمیق بادومی کرده بود گفت: تا یکسالم پولامونو جمع کنیم نمیتونیم تلویزیون بخریم.🤨
🔸محمد حسین که همیشه فکرای خوبی توی مغزش میچرخه گفت: ایکس باکس بدون تلویزیون معنی داره؟ نه! ولی تلویزیون بدون ایکس باکس معنی داره. پس ایکس باکسو میفروشیم و تلویزیون میخریم.😃
بچهم از قیمت ایکس باکس داغون دست چندم و تلویزیون نو خبر نداشت.😂
🔸اما محمد احسان ، از یک طرف ناراحت بود و از یک سو برق خوشحالی توی چشماش میدرخشید. از صحبتهاش متوجه شدم که چون به خاطر کثرت درس و مشق مدتی نمیتونسته یک دل سیر تلویزیون ببینه الان یه کوچولو خوشحاله.😃
در واقع ندیدن تلویزیون براش از یک ضرورت! به یک اجبار! تبدیل شده بود و از این وضعیت راضیتر بود.🤦🏻♀️
🔸سعید هم منتظر حملات اعتراضی بقیه بود.👻
🔸من هم نگران بودم. از اینکه قراره ساعتهایی که بچهها پای تلویزیون میگذروندن و الان دیگه خالی شده، چطور پر بشه؟!🤕
اصلا مگه میشه تو عصر رسانه، بدون تلویزیون زندگی کرد؟! کی یه دونه جدید جایگزین میشه؟! نکنه مدام حوصلهشون سر بره و بهانه بگیرن؟!
نمیگم وسیلهی خوبی بود. ولی خودمونیم این صفحهی جادویی انگار یکی از اعضای خانوادهمون حساب میشد. سر سفره نفر هشتم بود یا اول! گاهی وقتها متکلم وحده بود!
گاهی رفتارهای خشن داشت یا میزد زیر ساز و آواز ولی سمت خدا هم پخش میکرد برامون..!
وای خودم چطوری سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم.😂
اما الان بعد از گذشت چند ماه بدون آقای ت.و نتایج جالبی به دست اومده که در قسمت بعدی عرض میکنم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ , #زهرا ۱۰، #زینب ۷، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
بعد از مرحوم شدن تیوی خیلی دو دل بودیم که یکی جدید جایگزین کنیم یا نه! اما چون خیلی کنجکاو تشریف دارم، دلم میخواست زندگی بی تلویزیون هم مثل هزار و یک کار دیگه تجربه کنم.
توافق کردیم فعلاً از خرید تلویزیون چشم پوشی کنیم و در تمام طول مدت این چندماه، متوجه نتایج خوب و بد نبود تلویزیون شدم.
نتایج خوب:
🔸صدای پس زمینهی خونهمون به اندازهی چند دسیبل کمتر شده بود.😁
🔸سرانهی مطالعهی کتابهای غیردرسی به طرز باورنکردنی بالا رفته بود.
🔸انجام بازیهای دستهجمعی به شدت افزایش پیدا کرده بود و کسی نگران اصابت توپ به تلویزیون نبود.😂
🔸تکالیف به موقع و با تمرکز انجام میشدن و تعداد تذکرهای مامان، که جلوی تلویزیون نمیشه مشق نوشت! به صفر رسیده بود.
🔸شام و ناهار با آرامش بیشتر و سریعتر!سرو میشد.
🔸بعضی از عاداتی که نشاندهندهی وجود استرس در بچهها بود، به میزان زیادی کم شد. مثل پیچ دادن مو و...
🔸دیگه بین بینندههای شبکههای مختلف که ماشاءالله تعداد و تنوعشونم کم نبود و گاهی باباجونا هم اضافه میشدن، اختلاف نظر پیش نمیاومد.
🔸سعید در کمال تعجب دفتر نقاشی و مدادرنگی برای خودش جور کرد و نقاشی میکشید.😳
🔸افزایش خلاقیت و درست کردن کاردستی، دورهمی، صحبت با هم، نماز اول وقت و... رو هم به موارد قبلی اضافه کنید.
🔸خودم هم دیگه مجبور! نیستم سالی دوبار سریال دونگی نگاه کنم.🙈
اما نتایج نامطلوب:
🔸 به همون اندازه که در نبود تیوی بچهها به سمت کتاب و بازی سوق داده شدند، به همون اندازه سرانهی استفاده از گوشی و تبلت هم بالا رفته! در واقع برای اینکه بیشتر پای تبلت بشینن توجیه مناسبی پیدا کردن و وجدان دردشون کمتر شده.😩
🔸چون به لطف کرونا و شاد قبلاً با دنیای مجازی آشنا شده بودن، گاهی کنترل از دستمون خارج میشه و علیرغم توصیهها گاهی در حال مشاهدهی فیلمهای مثبت چهارده دیده میشن از تلوبیون!😏
🔸از دید بعضیها چون ما هنوز تلویزیون نخریدیم، سختگیرترین والدین دنیا هستیم!
🔸خودم نمیتونم سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم!🙈
پ.ن: در تفاوت زمان افعال نتایج خوب و بد دقیق شدید؟ ماضی بعید و گذشتهی استمراری در مقابل ماضی نقلی و حال استمراری!! بله درسته، با گذشت زمان منحنی نتایج خوب نزولی شد و در مقابل منحنی نتایج بد سیر صعودی به خودش گرفت! در واقع مدینهی فاضلهای که اوایل برای خودمون ساخته بودیم، چندان پایدار نبود. چطور میشه الاکلنگ رنج و لذت این جذابهای لعنتی! رو در یک سطح نرمال نگه داشت؟ و من هنوز اندر خم تصمیم گیری برای بودن یا نبودن این صفحهی جادو هستم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ساله)
#قسمت_اول
بزرگ شدهی قم ام و وطن اصلیم رو هم قم میدونم. (اصالتا یزدی)
متولد سال هزار و سیصد و شصت و خوردهای! خوردهایشو نمیگم چون لو میره که سی و هفت سالمه.😁
به ما، دههی شصتی یا نسل سوخته هم میگن...
چون نصفمون (زیر شصت و شش) زیر بمبارون و موشک بارونو توی تاریکی و احیانا زود، به دنیا اومدیم و کودکیمون توی شرایط جنگی و کمبود و کوپن و اینها گذشت. دوران مدرسمون هم توی شرایطی بود که از کشور تنها ویرانهای باقی مونده بود و گاهی حتی گچ توی مدارس پیدا نمیشد.🥲
هنوز بعضی از معلمها به سبک قدیم خطکش کف دست بچهها میزدن و از سوسول بازیهای این دوره زمونه خبری نبود.
اوج خلاقیت تربیتی بعضی معلمها این بود که شرترین بچهی کلاس رو مبصر میکردن!😁
بله مانسل مقنعه چونهدار و نوار کاست و تلویزیون سیاه و سفید، سریال اوشین و پیکان و ژیانیم...
اما هر چیام امکاناتمون کم بود و به قول امروزیها نسل سوخته بودیم اما از بعضی لحاظ، از بچههای این دوره زمونه وضعیت بهتری داشتیم. در واقع سوختهی سوخته نبودیم، نیمسوز بودیم.😁
توی کل مملکت میگشتیم به تعداد انگشت دستمون آپارتمان پیدا نمیشد.. اصلا نمیدونستیم آپارتمان چیه (برعکس بچههای امروز😔)
خیابونها غلغلهی ماشین نبود و تک و توک توش پیکان و ژیان و فولکس قورباغهای پیدا میشد. پس با خیال راحت، بعدازظهر همه میریختیم تو کوچه و با هم لیلی و هفت سنگ بازی میکردیم. (بازم برعکس بچههای امروز😔).
گوشی و تبلت و اینها نبود. تلویزیون سیاه سفیدی بود که روزی یکساعت برنامه کودک پخش میکرد و خانوم خامنه و خانوم رضایی در کمال متانت باهامون حرف میزدن. و به نظرم تاثیرش از مجریهای این دوره زمونه که انقدر ورجه وورجه و بپر بپر میکنن بیشتر بود.😂
و تمام روزهای هفته رو به این امید میگذروندیم که ببینیم توپی که سوباسا اون هفته شوتیده بود، این جمعه میره تو گل یا نه.😂
تابستونا توی باغ انار مادربزرگ توی شهرستان، گل بازی و خاک بازی میکردیم.
سر ظهرم توی حوض، آب بازی😋!
و حسابی برنزه میشدیم (سیاه سوخته نه ها!)😎
تازه!
ما تولد پراید و سمند و تلفن ثابت و متحرک، اینترنت دایالآپ و از همه مهمتر شبکه سه رو با چشم خودمون دیدیم.😁
تازهتر! با پنج تومن ۲ ۳ تا نون می خریدیم.😅
به هیچکس نگید! ولی اینترنت دایالآپ کارتی بود و تا مدتها تصور میکردیم کارت اینترنت رو جایی توی کیس کامپیوتر فرو میکنن.😁
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ساله)
#قسمت_دوم
توی محلهای که ما زندگی میکردیم
همه جور آدمی پیدا میشد.
اما اکثرشون مثل خودمون بودن.
وضعیت مالیمون متوسط بود ولی تا چند تا کوچه اینور و اونور فقط ما ماشین داشتیم. (رنو قدیمی که یه زمانی بهش میگفتن پیکی) که برامون حکم شاسی بلند داشت.
و طبیعتاً در مواقع اضطراری نقش آمبولانس رو برای همسایهها بازی میکرد.😁
بابام در کمال مهربانی و سخاوت هر موقع از شبانهروز بود، میرفتن به یاری همسایهها.
بعدها متوجه شدم خیلی از بچههای محل بعد از امداد رسانی بابا متولد شدن.😊
تا مدتها سه تا بودیم. دو خواهر و یک برادر.
(خواهر کوچیکه دیر پا به جمع ما نهاد😁)
کم پیش میاومد سه تامون، مثل بچهی آدم با هم بازی کنیم و اکثر مواقع دو تامون متحد میشدیم علیه اون یکی. اینکه کدوم دو تا متحد بشن، کاملاً بستگی به شرایط داشت.😁
اما بعد از اینکه ریش سیبیلهای داداشم که از همه بزرگتر بود در اومد، عاقلتر شدیم. وقتی یادم میاد که این دعواها و گاها نوازشهای خشن! بعدها تبدیل به مهر و محبت خواهر برادری شد، زیاد دعواهای بچهها اذیتم نمیکنه و میگم اونا هم بالاخره عاقل میشن.
تا جایی که یادم میاد شخص شخیص خودم خیلی خیلی شر و شیطون بودم و مامانم همیشه از دستم عاصی بودن، تا جاییکه شکستگی سرم بر اثر پرتاب سنگ توسط بچههای تو کوچه رو از چشم من میدیدن و در حین پانسمان با خشم و غضب شماتتم میکردن که من میدونم زیر سر خودت بوده.😩
بابام در عین مهربانی، جذبهی زیادی داشتن و ما، هم فوقالعاده زیاد دوستشون داشتیم و هم ازشون حساب میبردیم. (هنوزم اینجوریه😂)
مامانم کوه صبر و آرامش! از اون دسته افرادی که آدم کنجکاو میشه بدونه داد زدن هم بلدن یا نه.
پول تو جیبی نداشتیم، اما بابا همون حقوق اندکشون رو میذاشتن تو کشو و میگفتن هر وقت احتیاج داشتید بردارید.
ماهم که دههی شصتی و جواهر!😎 به پوله دست نمیزدیم. (ناخونک ولی چرا😁)
برای امور مذهبی هم روش خاص خودشون رو داشتن. مثلاً اگر شب قبلش نمیگفتیم برای نماز صبح بیدارمون کنید، بیدارمون نمیکردن. دیگه یاد گرفته بودیم بازهی زمانی میدادیم! مثل بستهی شارژ خریدن بود!😂
مثلاً: مامان این هفته تا جمعه صبح هر روز بیدارم کنید. جمعه شب دوباره تمدید میکنم.🤦🏻♀️
جشن تکلیف برامون گرفتن وقتی که چندان رایج نبود.
برای حجابم، یه کم که چادرمون عقب میرفت، یک چشم غرهی پدرانه نثارمون میشد.🤨
آخ از ده تا کتک بدتر بود برامون.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ساله)
#قسمت_سوم
بابام به درسمون خیلی اهمیت میدادن و ما هم از ترس بابا😜 درس میخوندیم.
بر عکس خونه، توی مدرسه از اون بچه مثبتها بودیم و مورد توجه معلم و مدیر و...
۱۴ ساله بودم که خواهر کوچیکه به دنیا اومد.
مامانم از اولین ورودیهای جامعةالزهرا (سلاماللهعلیها) بودن و درس میخوندن. بنابراین خیلی از کارهای نینی رو به من میسپردن. منم که دهه شصتی و جواهر! ئه ببخشید بچه دوست!!😁از خدام بود.
از اونجا بود که حسابی بچهداری یاد گرفتم.
از شستن کهنه بگیر تا خوابوندن و حموم کردن نوزاد و...
سال ۸۲ بود که کنکور دادم، ولی رتبهی دلخواهم رو کسب نکردم.
عزمم رو جزم کردم که یکسال دیگه بیشتر تلاش کنم.💪🏻
ولی بابا که پشت کنکور موندن رو مساوی تو خونه موندن و ترشیدن😅 میدونستن، منو قانع کردن که یه رشتهای قبول بشم.
شیمی قبول شدم دانشگاه یزد.
اما به زور خوندم و هیچ وقت علاقهای بهش در من ایجاد نشد.🙁
توی دانشگاه هم فعالیت خاصی نداشتم، حتی توی بسیج. چون پدرم توصیه کرده بودن که وارد کارهای فرهنگی و سیاسی نشم و فقط درس بخونم! منم توصیهی اولشون رو به گوش جان خریدم ولی دومی رو نه!😁
دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم که چرا با اینکه دوران دانشجویی خودشون همزمان با تحولات انقلاب بود و ایشون از فعالین این عرصه بودن، ولی اجازهی این کارو به من نمیدادن.
دانشگاه هرچند دستاورد علمی چندانی برام نداشت اما زندگی در خوابگاه و تعامل با افرادی با فرهنگها و دیدگاههای مختلف، باعث شد چیزهای زیادی یاد بگیرم.
بعد از اینکه زور زوری کارشناسی رو گرفتم، بر طبق جو اطرافیان و هم دانشگاهیها، تصمیم گرفتم ارشد امتحان بدم.🤦🏻♀️
داشتم حسابی با درسهایی که توی اون چهارسال نخونده بودم، برای اولین بار آشنا میشدم،😁 که آقای همسر اومدن خواستگاری و منم که اصلاً قصد ازدواج نداشتم و میخواستم درسمو ادامه بدم، بعد از چند جلسه صحبت و آشنایی، دیدم هر چی درس میخونم توی مغزم نمیره. (مدیونید اگر فکر کنید قصد ازدواج پیدا کرده بودم🙃)
خوشحال بودم که ۴ سال دوری از خانواده تموم شده و از یزد به قم کوچ کردم و با فرد مورد علاقهم توی شهر خودمون زندگی میکنم.
اما انگار خدا جور دیگهای تقدیر کرده بود.
بعد از عقد ما، مادر و پدرم به خاطر کار پدرم برعکس من، از قم به یزد کوچ کردن.🤦🏻♀️
اونم بعد از بیست و چند سال!
این بود که یک ماه و نیم بیشتر عقد نبودیم و زود عروسی کردیم، خانوادهم هم زود رفتن.😢
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_چهارم
گرچه بعد از عروسیمون زندگی خوب و عاشقانهای داشتیم، اما رفتن خانوادهم توی روحیهم اثر گذاشته بود و در نبود همسرم (موقعی که سر کار بودن) دلتنگ میشدم و گاهی گریه میکردم.😥
همسرم پیشنهاد دادن بچهدار بشیم تا من از تنهایی دربیام و سرگرم بشم.
احساس میکردم هنوز زوده و عاشقانههامون با اومدن فرزند کمرنگ میشه. ولی از اونجایی که خودم هم بچه دوست داشتم و از طرفی یک عده میگفتن تا باردار شدن راه زیاده و طول میکشه، قبول کردم.
ولی برعکس حرف اون یک عده زود باردار شدم. (الهی همهتون زود باردار بشید😅)
بعد از یک بارداری سخت با ویار شدید تا شش ماه، بالاخره شازدهمون به دنیا تشریف فرما شدن و زندگیمون از این رو👉🏻 به اون رو👈🏻 شد.
اون روزی که ما پدر و مادر شدیم (تقریبا یکسال و نیم پس از عروسیمون، یعنی بهمن ۸۷)، وقتی همسرم بچه رو دیدن خوشحال شدن، اما نه اونجوری که من انتظارشو داشتم!
آخه تصورشون از نینی تازه به دنیا اومده یه چیز دیگه بود در حد پوسترها و عکسهای ژورنالی مجلات (چهار پنج ماهه)😁
با خودشون فکر کرده بودن چقدر بچهمون زشته!
حق داشتن خب! تا حالا نینی تازه به دنیا اومده ندیده بودن.
ولی وقتی زیر چشمی، نینیهای دیگهی اتاق رو ورانداز کرده بودن، خیالشون راحت شده بود که همهی نینیها زشتن.😅
آقا پسرمون کولیک شدیدی داشت و داغ سیر خوابیدن رو به دل من و باباش گذاشت.
شب و نصفه شب توی ماشین خیابون گردی میکردیم تا نینیمون بخوابه ولی دریغ!
هفت صبح!
هشت صبح!
نه صبح!
گاهی بچه به بغل توی راه رفتن چرت میزدم😁 و همسرم صبح با چشمانی قرمز و پر از خواب راهی کار میشدن.(در واقع محمد احسان پوستمونو کند 😂)
اما با وجود تمام این سختیها برکت رو در زندگیمون احساس میکردیم. ماشیندار شدیم و سه تایی عمره مشرف شدیم.😊
همچنین ورود محمد احسان با تمام گریههاش نه تنها روابط من و همسرم رو کمرنگ نکرد، بلکه مستحکمتر کرد و چون کودک درونم همیشه فعال و سرحال و پرانرژی بوده و هست، خیلی باهاش وقت میگذروندم و بازی میکردم.
و البته بد قلقی فسقلیمون باعث نشد که به فرزند بیشتر فکر نکنیم. چون میدونستیم این بدقلقیها گذراست. گریههای محمد احسان تا ماهها ادامه داشت.
تا اینکه...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_پنجم
۶ ماه از تولد پسرمون گذشته بود که فرزند بعدی رو باردار شدم.
از یکطرف خوشحال بودم از یکطرف نگران، که از پسش بر میام یا نه.
اما خوشحالیم رو نزد همسرم بروز نمیدادم که توافق هفتگانهمون تبدیل به چهاردهگانه نشه😁 (درمورد توافق بعداً توضیح میدم👌🏻)
در ایامی که عزادارِ فوتِ ناگهانیِ پدربزرگ عزیزم و درگیر مراسم بودیم، خبر بارداریمو به همه دادم. توی اون موج عزا، از یک طرف نور امید و شادی در دل همه تابید، از یک طرف هم موج نگرانی، که:
تو مِخِیْ باشِ دو تا بچه عشیره تو شهر غریب چکار کنی؟🧐
(مخی: میخواهی، باشِ: با، عشیره: شیر به شیر)
منم که پشتم اول به خدا و بعد به همسرم گرم بود، میگفتم: خدا بزرگه😍
دکتر گفت که شیردهی تا ماه پنجم بارداری ایرادی نداره، اما شیر خاصیت قبل رو نداره. پس غذای کمکی رو براش شروع کردیم و شیر گاو از حدود یکسالگی.
محمداحسان شیر خیلی دوست داشت و زیاد میخورد و چون با انواع شیره مخلوط میکردم، فکر میکردم مشکلی نداره. اما حدود ۱.۵ سالگی دچار نوع خاصی تشنج خفیف شد و دکتر تشخیص داد که به خاطر زیاد نوشیدن شیر گاوه.😐
بعد از اون بهمون گفتن که بهترین شیر برای بچهها بعد از شیر مادر، شیر بزبزیه.🐐
و چون باز بارداریم با ویار و ضعف همراه بود، چند ماهی رو خونهی پدر و مادرم موندم تا کمک حالم باشن. ولی دلتنگ همسرم میشدم و این دوری برام معضلی شده بود.
محمدحسین به فاصلهی ۱سال و ۳ماه از پسر اولم به دنیا اومد. (اردیبهشت ۸۹)
محمداحسان تا بیاد خودشو پیدا کنه، برادر کوچولوش کنارش بود و الحمدلله نه تنها حسادت نداشت، بلکه مواظب داداش کوچولوش بود که فکر میکنم از مزایای فاصلهی کمه.😍
مثلاً وقتی محمدحسین بیدار میشد میاومد و با زبون نیمبندش بهم خبر میداد، یا وقتی با پدرش هله هوله میخریدن به فکر داداشی هم بود.
محمدحسین بر عکس محمداحسان بسیار آروم بود و بیشتر وقت من با محمداحسان میگذشت. وقتی محمدحسین سینهخیز راه افتاد دو تا داداش خیلی با هم وقت میگذروندن و بازی میکردن.
البته چالش هم زیاد داشتن. هر دو با هم گریه میکردن یا احتیاج به پوشک عوض کردن داشتن یا با هم بیمار میشدن.
گاهی به غذا پختن نمیرسیدم و از بیرون میگرفتیم.
گاهی برای کار خونه از خانومی کمک میگرفتیم و البته همسرم خیلی کمک حالم بودن👌🏻 و چه بلاها که دو تا فسقلی شیطون سر خودشون نیاوردن.🤦🏻♀️
اما همهی اینها به همبازی بودنشون میارزید.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله
#قسمت_ششم
انتهای همون سال ۸۹ برای بار سوم باردار شدم.
اما این دفعه بر خلاف دفعات قبل، نه تنها از خبر بارداریم استقبالی نشد، بلکه موج طعنه و سرزنش بود که به سوی زندگیم روانه شد.😔
حتی از طرف مادرم، عزیزترین کسم!
تا حدی که مادرم اول باهام برخورد تندی کردن و بعد هم قهر.😔
و تنها همدم من خواهرم بود که بیشتر از بقیه منو درک میکرد.
بنا به دلایلی مثل ضعف و ویار شدید (برای بار سوم ولی مدت زمانش تا سه ماه بود) مجبور بودم منزل پدرم بمونم، ولی قهر مادرم خیلی اذیتم میکرد.
شاید از نظر جسمی بهم رسیدگی میکردن، ولی از نظر روحی فقط شکنجه میشدم.😢
هر شب زنگ میزدم به همسرم و التماس میکردم که منو برگردونن خونه.
اما همسرم که معتقد بودن احتیاج به مراقبت دارم، رضایت نمیدادن.
از طرفی هم پسرا دلتنگ پدرشون شده بودن و بهانهگیری میکردن و باعث میشد طعنهها بیشتر بشه!!!😣
مجبور بودین مگه!
حالا چقدر عجله؟
خودتون میخواستین انقد زود؟
البته شاید ضعف شخصیتی از جانب خودم هم بود که نمیتونستم رضایتم رو از بارداریهام اعلام کنم!
و البته همیشه همین مشکل رو داشتم که توان دفاع کردن از ایدههای ذهنیم رو نداشتم! چه موقع انتخاب رشته و چه بعد از بارداریم. از این نقطه ضعف خودم لطمههای زیادی خوردم.😞
بالاخره همسرم موافقت کردن که منو برگردونن. خانومی رو استخدام کردیم که ازم مراقبت و در کارهای خونه و بچهداری بهم کمک کنه.
زهرا خانوم، خانوم مهربونی بودن که جای خالی مادرمو برام پر کردن. روزی چند ساعت میاومدن و در کارهای خونه بهم کمک میکردن. بچهها هم خیلی دوستشون داشتن.
چند وقتی به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز صدای زنگ تلفن به صدا در اومد.
خواهرم بود که گریه امانش رو بریده بود و خبری رو بهم داد که همه رو شوکه کرده بود.😱
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_هفتم
بله مادرم که دو داماد و یک عروس داشتن، خداخواسته باردار شده بودن.
من بر عکس خواهرم خوشحال شدم و دلداریش دادم که حتماً خیر و صلاحشون بوده و گفتم هر چیزی که از نظر عرف ناپسنده، لزوماً ناپسند نیست. همیشه عرف جامعه ملاک و معیار نیست مگر در مواردی!
هم از بارداری مامانم خوشحال بودم هم یه نموره دل فاطمهی منفی درونم خنک شده بود😅😈 (خدایا منو ببخش🤲🏻)
البته عمر داداشی به دنیا نبود و چند ماه بعد از تولد زهرا، توی شکم مامانم مرحوم شد. (اون موقع مامانم ۴۶ سال داشتن و علت فوت جنین شش ماهه مشخص نشد)
با تولد زهرا برای نگهداریش، به چالش جدی برخوردیم. (گرچه حدودا یک ماه زودتر به دنیا اومد ولی مشکل خاصی غیر از وزن کم (۲کیلو) نداشت)
دو تا پسر و یه دختر کوچولو که پسرا فکر میکردن عروسکه و...😩 واقعاً هم مثل عروسک کوچولو بود.
یه تخت فلزی سبک پیدا کردیم و با زنجیر از سقف آویزون کردیم. اونم وسط پذیرایی.🤦🏻♀️
حالا فکر میکنید نینی جدید راحت توش میخوابید؟
خیر!
اون دوتا جقله اسباببازی پرت میکردن توش یا با یه چیز بلند میزدن بهش و بیدارش میکردن. گذاشتنش تو یه اتاق و قفل کردن در هم چارهساز نشد.😒
یادمه ۲هفته جایی بودیم که اتاق جدا نداشت، ناچار برای سر زدن به سرویس😉 زهرا رو میذاشتم تو کمد دیواری درشو قفل میکردم.🤦🏻♀️
چند ماه بعد از تولد زهرا خونهدار شدیم.(اینم برکتش)
یک خونهی کوچیک ۱۰۰ متری که خونهی رویاهای من بود.
در واقع خونهی قبلی پدر و مادرم رو با تخفیفات ویژه خریدیم و تعمیرش کردیم.
و من برگشتم به همون محلهی قدیمیای که توش بزرگ شده بودم و با تمام همسایههاش آشنا بودم. همسایههای قدیمی که کاملاً قابل اعتماد و مذهبی بودن. اونایی هم که از محله رفته بودن جاشون رو به بچههاشون داده بودن.👌🏻
همسایهها واقعا یاری میکردن تا من بچهداری کنم.😊 مخصوصاً وقتی کاری پیش میاومد و احتیاج به بیرون رفتن پیدا میکردم بچهها رو میسپردم دستشون. موقع زایمان کاچی میپختن و خلاصه از هیچ کاری در حقم دریغ نمیکردن.❤️
وقتی مشکلی پیش میاومد یا دلم میگرفت، همسایه بغلی بود.
نبود، بغلیش! نبود، بغلیش! همینطوری برو تا ته کوچه!
هیچکدوم نبودن، کوچه پشتی!😂
بالاخره یکی پیدا میشد به دادم برسه.😉
تا اینکه فرزند چهارممون به فاصلهی ۲.۵ سال از زهرا خانوم به دنیا اومد. (تیر۹۳)
این دفعه مامانم با لحن ملایمتری ناسزا نثارمون کردن.😂
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_هشتم
اوایل موافق بچهی زیاد نبودم، بر عکس همسرم.
بعد ازدواج بود که متوجه شدم ایشون بسیار عاشق بچه اند. قبلش بینمون مطرح نشده بود.
اما برای رسیدن به خواستهشون عجله نمیکردن.
در موقعیتهای مختلف (با فاصله زمانی مناسب) فواید فرزند زیاد رو برام میگفتن. اونم مواقعی که حال روحیم خیلی خوب بود.
اوایل جبهه میگرفتم و مخالف بودم. اما کمکم که سر فرصت به صحبتهاشون فکر میکردم، میدیدم که درست میگن.
تا اینکه از ۱۴ تای ایشون و با چک و چونه و مذاکره رسیدیم به ۷ تا.😄
پس بارداری زینب رو با آغوش باز پذیرفتم.
اون موقع بچهها کمی بزرگتر شده و زینب کوچولو رو خیلی دوست داشتن.
بعد از تولد زینب ۴ تا بچهی قدونیمقد داشتم که بزرگترینشون ۵.۵ ساله بود.
در کنار همهی شیرینیها و لذتهای داشتن چند تا فسقلی تو خونه☺️ (بازیها، خندهها، سرود و قرآن خوندنای دستهجمعی که اولش همآهنگ شروع میشد و از ثانیهی پنجم به بعد هرکس برای خودش میخوند😂 و...) گاهی ولی اوضاع انقدر به هم میپیچید که واقعا تحملش سخت میشد.
من هم صبر و حوصله و آگاهی الان رو نداشتم.
هنوز کتابهای تربیتی دینی مثل مندیگرما و... انقدر گسترده نبودن.
گاهی عصبانی از بچهها میشدم!
گاهی از همسرم!😜
و بیخبر بودم از آینده که چه خواهد شد!
شاید اگر اون موقع یک چشمهی کوچیک از حال و روز الانم رو میدیدم که چندان هم دور نبود، تحمل اون سختیهای زودگذر برام راحتتر میشد و انقدر اجرم رو آجر نمیکردم.😔
اخلاق بچهها در نبود پدرشون، بسیار متفاوت با رفتارشون در حضور پدرشون بود.😳🙁
انگار با ورود پدر بهانههای تو دلشون فروکش میکرد و گل از گلشون میشکفت.
گریهها و بهانهها ناگهان با چرخش ۱۸۰درجهای تبدیل به لبخند و اون قیامت کبری در کسری از ثانیه تبدیل به بهشت برین میشد!!
من بودم و قیافهی درب و داغون و بچههای شاد و شنگول.😒
و منتظر میموندم که همسرم ازم بپرسن چه خبر؟!
تا دلایل اون قیافه رو براشون توضیح بدم و اشکی از سر درماندگی چاشنیش کنم و خودمو خالی کنم از سختیهای نصف روز.
بعد همسرم اول یه کم همدردی کنن و بعد به شوخی بگن: اینا که آرومن بچههای به این خوبی!
شوخیای که کمکم رنگ جدی گرفت!
بعد از مدتی همسرم تلویحا گفتن که نمیگم اذیت نمیکنن. اما تو هم تحملت کم شده، که اگر اینطوریه و انقدر اذیت میکنن پس چرا جلوی من اینطوری نیستن؟!😏
حق داشتن ولی به خدا سپردم
تا اینکه یک روز....😈
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_نهم
تا اینکه در یک صبح تعطیل که همسرم توی اتاق کارشون خوابشون برده بود و بچهها هم نمیدونستن تعطیله! فکری به سرم زد. مترصد چنین فرصتی بودم.😈
سریع دست به کار شدم و کلیهی نشانههای وجود پدر در خانه رو پنهان کردم.
کفش، سوییچ ماشین، لباس بیرونی و...
منتظر شدم تا بچهها بیدار شن و قیامت به پا شد!
یکی گریه میکرد.
یکی پا به زمین میکوبید.
یکی بهانه میگرفت.
و...
اما اون روز برخلاف روزهای دیگه، از این همه قیل و داد و هیاهو اذیت نشدم.
چون قرار بود به همسرم ثابت کنم که من زود رنج نشدم.😆
بعد از ساعتی، همسرم که از فرط سروصدا بیدار شده بودن با چشمانی اینجوری😳 از اتاق اومدن بیرون!😉
و پی به حقیقت بردن.🙃
بعد از مدتی حتی خانوادههامون هم پی به تفاوت رفتار بچهها برده بودن. به طوریکه بدون بابا به سختی پذیرای ما میشدن.😂
اما درمورد اینکه چرا بچهها رفتار دوگانه داشتن، من فکر میکنم که از فرط علاقه به پدرشون بود.
در واقع خیلی از اون بهانهگیریها منشأ دلتنگی داشت و این رو از آرامشی که بعد از ورود پدر میگرفتن میشد فهمید.
اگر متهم به شوهر ذلیلی نمیشم،😁 باید بگم که خودم هم دست کمی از فرزندانم نداشتم.
گاهی در نبودشون اینقدر گله و شکایت آماده میکردم که به محض ورودشون به خونه نثارشون کنم،😜 اما با دیدن چهرهی متبسم و آرامشون همه چی یادم میرفت.🤦🏻♀️
پس به بچههام حق میدادم دلتنگشون بشن.
و باز هم فکر میکنم راز این انتقال آرامش از سوی همسرم این بود که مشکلات بیرون از خونه رو به هیچ وجه وارد خونه نمیکردن و نمیکنن.
گردو غبار سختیها و مشکلات روزانه رو پشت درب خونه از دوششون میتکوندن و با چهرهای آرام و تبسمی بر لب وارد خونه میشدن.
با تمام وقایع با آرامش برخورد میکردن و بساط شوخی و بازی با بچهها و بالا رفتن از سروکول بابا هم همیشه به راه بود.😇
کمکم من هم از ایشون این رفتار خوب رو یاد گرفتم و سعی میکردم به محض ورودشون شروع به گله و شکایت و آجر کردن اجرم نکنم.💚
و به جاش تبسمی در برابر تبسم تحویلشون بدم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_دهم
بعد از تولد زینب، دچار حالات روحی شبیه افسردگی شدم، که البته درصدی از اون به خاطر کار زیاد و ضعف جسمانی بود.
وقتی برادرم متوجه حالات روحی من شدن بهم راهکار دادن که در کنار بچهداری، برای خودم هدفی تعیین و برای رسیدن بهش تلاش کنم.
راهکاری که مورد استقبال و حمایت همسرم قرار گرفت. و قرار شد ناکامی خودم رو در کنکور چند سال پیش با شرکت مجدد در کنکور جبران کنم.
کتابها رو تهیه و با انگیزهی فراوان شروع به درس خوندن کردم.
اما مسئلهای که خیلی عجیب بود، این بود که با گذشت چند سال از آخرین ترم دانشگاه حتی سادهترین مسائل ریاضی و فیزیک و شیمی رو فراموش کرده بودم.
خدایا جدول ضرب یادم رفته بود!😳 شیش هفت تا چند تا میشد؟!!!
هشت هشت تا؟!!!
تقسیم چکشی؟!🤦🏻♀️
ضرب چند رقم در چند رقم؟!
وای خدا باورم نمیشد.
انقدرررر خودم رو درگیر کار خونه و بچهداری کرده بودم که مغز و حافظهم به تنظیمات کارخانه برگشته بود.😁
ولی ناامید نشدم. یعنی سمجتر از این حرفها بودم که بخوام دست بکشم. با واقعبینی یک بازهی زمانی سه الی چهار ساله برای خودم تعریف و از صفر شروع کردم.
برای شروع جدول ضربو حفظ کردم.😂👌🏻
شاید باورتون نشه ولی تقسیم چکشی و توان و رادیکال و... رو تو گوگل جستجو میکردم.
وچون بچهها کوچیک بودن و در حضورشون نمیتونستم درس بخونم، صبح زود ساعت ۳:۳۰ تا ۴ بیدار میشدم و اول توی حیاط کمی قدم میزدم تا خواب از سرم بپره.🙃
و چون خونه کوچیک بود و با روشن شدن چراغ چهار تا چشم اینجوری😳 جلوم ظاهر میشد، توی روشویی سرویس بهداشتی یا رختکن حمام درس میخوندم.😆
همون صبح زود درسهای جدید رو میخوندم و در طول روز که بچهها بیدار بودن در حین کارهای خونه، کتاب روی اپن باز بود و مرور میکردم.
یا نکات مهم و چارتها رو روی برگههایی مینوشتم و بالای گاز یا سینک ظرفشویی یا در یخچال میچسبوندم که موقع آشپزی یا ظرف شستن مرور کنم.
و البته از کمک برنامههای اندرویدی بینهایت استفاده کردم و لذت بردم.
آزمونهای آزمایشی رو مرتب شرکت میکردم و تشویقهای همسرم هنگامی که ناامیدی بهم غلبه میکرد، بهم انگیزه میداد.
با اینکه هنوز درسها رو کامل نخونده بودم، آزمایشی شرکت و رتبه ۲۰۱۵ رو کسب کردم.
ولی قانع نبودم و مصمم بودم راهی رو که شروع کردم تا پایان ادامه بدم. چون هنوز از بازهی زمانی تعریف شده یکسال دیگه مونده بود...
همینطوری امیدوار پیش میرفتم که...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
در درس خوب پیش میرفتم که فرزند اول از دور دوم 😉 رو به لطف خدا باردار شدم.😍
ویار شدید و ضعف و... در فرآیند درس خوندنم وقفه ایجاد کرد و بارداری پر چالشی رو گذروندم که من رو در سراشیبی عجیبی انداخت. یأس، ناامیدی، بدبینی، افسردگی و بداخلاقی!طوری روی روحم چنبره زده بود که خلاصی از اون رو ممکن نمیدونستم.
به قول همسرم من باردار بودم و ایشون بارداردار و به عقیدهی ایشون باردارداری از بارداری بسیار سختتر بود.😏(الکی میگه!!! به لحن بابا پنجعلی😂)
باز هم ناامید نشدم و با توکل بر خدا و یافتن و به کار بستن راهکارهایی و البته همدلی همسرم، از درهای که خودمو توش گیر انداخته بودم، صعود و افکار منفی رو از ذهنم دور کردم و سعی کردم نشاط رو در خودم دوباره ایجاد کنم.💪🏻
در واقع فاطمهی بداخلاق و بیاعصاب رو کوبیدم و یه فاطمهی دیگه ساختم.(درمورد راهکارها در یک پست جدا توضیح میدم انشاءالله)
بعد از پا گرفتن محمد سعید هم با یه کوچولوی فوقالعاده پر انرژی طرف شدم که جز پاره و خطخطی کردن کتابهای مامانش کار دیگهای بلد نبود و چون اولویت اولم در زندگی همسر و فرزندانم اند، ترجیح دادم موقتا درس رو کنار بگذارم و مطالعات غیر درسی رو جایگزین کنم.
حالا که سعید بزرگتر شده مصمم هستم به یاری خدا به اهداف تحصیلیم برسم و به نظرم سن و سال فقط یک عدد در شناسنامه است. احساس میکنم ۱۸ سال بیشتر ندارم و هنوز آرزوهای بزرگی در سر میپرورانم.😌
و مطمئنم این لطف خدا بود که درسها رو بخونم و در ایام مدرسهی بچهها و مخصوصاً کرونا، مثل معلمهای حرفهای مطالب رو به فرزندانم آموزش بدم.💪🏻
در اون ایام محمداحسان بسیار کمک کارم بود. تا جایی که زینب شبها ترجیح میداد پیش داداش بخوابه. بنابراین ورود نینی جدید از این لحاظ چندان چالشساز نشد. همچنین محمداحسان مهارت خاصی در خوابوندن نینی جدید روی پاش داشت و من خوابوندن محمدسعید رو بهش میسپردم.
(با اینکه احسان تو بچگیش پوستمونو کنده بود، ولی بعدها خیلی کمک کارم شد😍)
چند ماه بعد از تولد محمدسعید، خونهی کوچیکمون رو فرختیم و خونه بزرگتر در منطقهای ارزانتر خریدیم. درسته که توی محله جدید از یاری همسایهها دیگه خبری نبود، اما فرزندانم انقدری بزرگ شده بودن و کلی کمک حالم بودن.👌🏻
البته همیشه انقدر آماده به کمک نبودن و برای هر کدوم از ترفند مخصوص به خودش استفاده میکردم. (سیاست مادرانه😉)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_دوازدهم
خداجونم میشه غر بزنم؟!
بیزحمت به اون فرشته که سمت چپ گذاشتی بگو یه کوچولو استراحت کنه و ننویسه! شمام خواهشاً این دفعه رو ندید بگیر!
آقامون! دلم میخواد غر بزنم! ناراحت نشیا! دلم پره😜بزنم؟!
و اینجا بودکه با دادن چراغ سبزی از سوی آقای همسر، غرزدنها شروع میشد.
با تولد هر فرزند علاوه بر برکات مادی و معنوی که شامل حالمون میشد، همسرم از نظر شغلی پیشرفت میکردن. (طلبه اند)
تا اونجایی که حد کمکهای ظاهریشون (و نه مادی و معنوی)، از فرزند اول تا پنجم، از بینهایت به سمت صفر میل کرد!😂
البته به سمت صفر رفت ولی الحمدلله، گوش شیطونه کر، صفر نشد!
سال به سال سرشون شلوغتر شد و وقتشون کمتر. اوایل اذیت میشدم و گاهی شکایت میکرد. (با اطلاع قبلی😅)
اما بعد بارداری پنجم تصمیم گرفتم نیمهی پر لیوان رو ببینم.😌
دیدنِ تنها که نه!
در واقع زل بزنم!😁
و به این قضیه و خیلی از مسائل دیگه، از زاویهی زیباتری نگاه کنم. انقدر نگاه کنم و بهش فکر کنم تا چشم و ذهنم عادت کنه به زیبا دیدن.😍
به جای اینکه به همسر پرتلاشم به عنوان مردی که بیشتر به فکر کارشونن و فرصت چندانی برای وقت گذروندن با خانواده ندارن نگاه کنم، به این فکر میکردم که چقدر تلاش میکنن که خانواده کمبودی احساس نکنن. و به کارشون به چشم جهاد نگاه میکردم. اینطوری دیگه دیر اومدنشون و یا مدام کار کردنشون با گوشی اذیتم نمیکرد.
اون موقع بود که فراوانی درخواست مجوز برای غرغر، کم و کمتر شد.😁(انشاءالله به صفر برسه)
به خانهداری و بچهداری خودم به دید شغلی نگاه کردم که باید به نحو احسن انجامش بدم.👌🏻 شغلی که حقوقشو خدا برام پسانداز میکنه.😇
سعی کردم باری از دوششون بردارم. به جای اینکه آخر هفتهها ازشون درخواست تفریح و گردش کنم، سعی میکردم برنامهی مستقل با دوستانم بذارم و بچهها روو هم ببرم تا هم همسرم به کارهاشون برسن و هم بچهها به تفریحشون.👌🏻
البته آقای همسر هم به جاش تابستونا سنگ تموم میذارن و مسافرتمون به راهه.
حضور کمشون توی خونه هم مثل چای عراقیه!!
قلیل ولی غلیظ😉
همینطور یک نوع قرارداد نانوشته و ناگفته بینمون داریم و هر دو سعی میکنیم سطح توقعاتمونو پایین بیاریم و خستگی و گرفتاریهای همدیگه رو درک کنیم.
در مواقعی که یکیمون اعصاب نداره اون یکی سعی میکنه محیط رو آروم و به طرف مقابل آرامش تزریق کنه.(البته بار این آخری رو آقای همسر بیشتر به دوش میکشن.😁)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_سیزدهم
یا مقلب القلوب و الابصار/ یا مدبر الیل و النهار/ یا محول الحول و الاحوال/ حول حالنا الی احسن الحال
آغاز سال ۱۴۲۰ هجری شمسی مبارک
🎉سال نو مباررررررک🎉
نوهی ۱: باباجون عیدی نمیدی؟
همسرم: چرا نمیدم باباجون؟
خانوم! اون دسته اسکناس یک میلیاردی نو رو از تو کمد برام بیار.
وایسا ببینم چند تایین؟
خودم: دوازده تا بچهها و همسراشون، هشت تا هم نوه.
همسرم: ماشاالله
خداروشکر که دورمون شلوغه و تنها نیستیم.
محمداحسان: آره واقعا! بابا چه کار خوبی کردید که زیاد بچه آوردید. الان هم بچههامون از نظر عمه و عمو و خاله و دایی آبادن، هم تو سختیها به داد هم میرسیم.
همسرم: آره آره، درسته که تو تو بچگیت پوستمونو کندی ولی میارزید.😁 تازه من ۱۴ تا میخواستم، حاج خانوم قبول نکرد.😒
عروس بزرگه😜: وای بابا، محمداحسان بچگیش اذیتکن بود؟ بگو بچههاش به کی رفتن.😆
محمداحسان: آها! الان شدن بچههای من!😏
محمدحسین: آره من یادمه چقد گریه میکرد.😄
خودم: نه بچهم، الکی نگین! اصلأ هم اذیت نمیکرد.😏 همهتونو محمداحسان بزرگ کرد.
زهرا: نه داداشم بچهی خوبی بود! اونی هم که جیغ من و زینبو در میآورد عمه وسطیمون بود.😂
خودم: تو جیغت همیشه دم مشکت بود!
نوهی ۲: مامان جون اونی که دم مشکه، اشکه.
خودم: الهی قربونت برم. میدونم مامان جون، شوخی کردم خوشکلم.😘
عروس۲: مامان محمدحسین آروم بود؟
خودم: آره مادر. محمدحسین و زینب اصلأ نفهمیدم چطور بزرگ شدن، انقد که آروم بودن.
زینب: خواهش میکنم!😎 قابل توجه بعضیا😉
داماد: وا پس چرا الان اینجوریه.😂
زینب: چهجوری مثلا؟!🤨
داماد: هیچی... همونجوری... آروم😅
همسرم: ولی از شوخی گذشته، کاش خاله نسرین و دایی مجتبی و عمو رضا هم به فکر امروزشون بودن و بچه بیشتر میآوردن.
الان مجبور نبودن بمونن خونهی سالمندان.😔
خودم: آره، انقدر که بهشون هشدار دادیم
ولی کو گوش شنوا؟
هی گفتن پول، خونه، ماشین، درس، کار... الان نه کار و درس به کارشون اومد و نه خونه و ماشین. آدم باید دودوتا چهارتا کنه ببینه چی رو فدای چی میکنه.
مادر ثواب داره، فردا بیاید همگی بریم یه سر دیدنشون😔
محمد سعید: شما برید من با نامزدم قرار دارم☺️😁 سلام منم برسونید.
همه: باااااااابااااااا زن ذلیییییییییل... بیا پایین باهم برییییم... واسه ما قاطی مرغا شده.😂
حالا بذار دو روز از عقدت بگذره بعد واسه ما فاز متأهلی بردار.🤣
پ.ن ۱: بعد از تعریف کردن نسبی سرگذشتم و از حیث عیب نبودن آرزو بر جوانان،😁 دلم میخواست گوشهای از آیندهی خیالیم رو باهاتون شریک بشم. آیندهای که قسمتیش بستگی به تصمیم و رفتار امروزمون داره.
اون موقعی که اگر عمری باشه من ۵۷ سالمه و همسرم ۵۹ سالشون.
پ.ن۲: خاله نسرین و دایی مجتبی و عمو رضا و نوهها و عروس و دامادها شخصیتهای خیالی اند (شاید هم نه!)
همچنین عمه وسطی، چون بچهها دوتا عمه دارن!
پ.ن۳: سال نو مبارک، ممنونم از اینکه وقت و نگاه ارزشمندتون رو در اختیارم گذاشتید.💚
یا علی
(پایان)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
مادر ستون اصلی خونه است.
اگر از درون پوسیده باشه، کسی توی اون خونه احساس امنیت و آرامش نداره.
اما اگر استوار و سالم باشه، همه خیالشون راحته که سقف بالای سرشون به این راحتیها متزلزل نمیشه.
توی بارداری پنجمم، متزلزل و افسرده بودم و روحیه و نشاطم رو به کلی باخته بودم. تاثیر این بینشاطی رو روی همسر و فرزندانم میدیدم.😔
اما عاقبت به خودم اومدم و تصمیم کبری😁 گرفتم که نشاط رو در خودم زنده کنم.
اول به دنبال راهکارهایی گشتم که سریعتر و بهتر به امور منزل برسم که قبلا توضیح دادم. (با جستجوی کلمه مدیریت زمان میتونید بهش دسترسی پیدا کنید)
بعد هم به دنبال راهکارهایی که نشاط رو در خودم ایجاد کنم، با کلی تفکر و تحقیق به این نتایج رسیدم:
🔸قدم اول: آغاز صبحی دل انگیز
✓ اول صبح رو با مسواک و وضو آغاز کنم
✓ اگر قصد بیرون رفتن نداشتم، کمی آرایش رقیق و پوشیدن لباسی که بهم حس خوبی میده و استفاده از عطر و ادکلن
✓ سلامی گرم و با توجه، به گنجینههای عالم هستی، ائمه معصومین علیهمالسلام و نیت خادمی این عزیزان
✓ پخش صوت معنوی مثل زیارت عاشورا و... در خانه
✓ خوندن یک صفحه قرآن
🔸قدم دوم:
پهن کردن بساط صبحانه در گوشهای از منزل
و بعد اجرای قوانین و قدمهای مدیریت زمان و...
🔸قدم سوم: کنترل ذهن
✓ راه ندادن افکار منفی به ذهن و فکر نکردن به خاطرات بد (درسته خیلی سخته ولی شدنیه👌🏻)
✓ به ازای هر فکر منفی و ناپسند انجام یک کار معنوی (مثلاً ۱۰ تا صلوات یا خوندن یک سورهی کوچک از قرآن)
✓ مرور خاطرات خوب، مربوط به نامزدی، تولد بچهها و... با دیدن آلبومها و...
✓ داشتن حسن ظن به خداوند متعال: در روایات داریم به خدا هر طور گمان داشته باشیم همونطور با بندهاش رفتار میکنه.
✓ برنامه داشتن برای شکرگزاری: نعمتهای خدا از سفیدی نمک تا سیاهی ذغال رو به یاد بیارم و خدا رو به خاطرش شکر کنم.
✓ کنترل ورودیهای ذهنی: هر خبری، هر فیلم و کلیپی یا هر صوت و کلامی رو وارد ذهنم نکنم.
✓ نگاه به مسائل از زاویهی زیباتر: خیلی از مشکلات و گرههای ذهنی ما با این کار باز میشه. فرض کنید فرزندمون با مداد روی دیوار رو خطخطی کرده به جای عصبانیت، میتونیم سر دوربین رو بچرخونیم و از دید فرزند کوچولومون که هنوز چندان فرق خوب و بد رو نمیدونه یا میخواد توجه مامان رو جلب کنه، به این داستان نکاه کنیم.☺️
✓تغییر برخی ساختارهای ذهنی: بعضی مسائل به غلط توی ذهن ما یا دیگران منفی شدن. کافیه در موردشون منطقیتر فکر کنیم و تا جایی که در چارچوب نافرمانی خدا نباشه، ذهنیتمون رو در موردشون تغییر بدیم. مثلاً فرض کنید همسرمون میخواد با دوستاش به یه تفریح یا مسافرت مجردی بره، با واکنش منفی نود درصدی مواجه میشه. در حالیکه آقایون احتیاج دارن گاهی! (نه همیشه) دور از مشغله و مسؤولیتهای خانه و خانواده به تفریح یا مسافرت مجردی بپردازن.
یا اینکه وسایل خونه حتما باید چنان باشه، اگر مبل نداشته باشیم خییییلی زشته و...
✓ داشتن ذهن پویا: با مطالعه و حتی حل معما و مسائل ریاضی به صورت ذهنی، به عنوان مثال سعی کنید رمزهای پویا و شمارههای پنج شش رقمی رو با یک نگاه کوتاه حفظ کنید. حفظ آیات و روایات که یک تیر و دو نشان بسیار جذابیه👌🏻
✓ مشخص کردن و نوشتن اهداف کوتاه مدت و بلند مدت و برنامهریزی برای رسیدن به اونها
🔸قدم چهارم: توجه به تغذیه
✓ پختن غذا به نیت نذری
✓ خوردن مکملها (طبیعی یا شیمیایی) که رکعت هجدهم نمازهای یومیه است (انقدر واجب)
✓ قرار دادن کاسه متبرک به آیات حک شده در کلمن آب و افزودن مقداری گلاب👌🏻
🔸قدم پنجم: انتقال نشاط به دیگران
برای انتقال نشاط مهمترین گام، اولین برخورده...
اولین برخورد با همسرمون که از سر کار برگشته یا فرزندانمون که از خواب بیدار شدن یا حتی توی فضای مجازی ،یک *سلام پرررانرژی* میتونه منتقل کنندهی نشاط باشه. قبلش لازمه اخمامون رو باز کنیم و گله و شکایتها رو قورت بدیم.😉
سلام پرانرژی یعنی:
✓ سلامی که به اندازهی کافی بلند و رسا باشه
✓ با لبخند همراه باشه
✓ همراه با الفاظ زیبا باشه، مثلاً: سلام پسر عزیزم، سلام دختر گلم، سلام عشقم و...
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ساله)
خودمونیم، ماه رمضون با همهی شیرینی و معنویتش برای ما چند فرزندیها سخته!
چون هم روزهدار داریم هم غیر روزهدار.
یعنی صبحانه و ناهار به جا و افطار و سحرم که دیگه... و باز احتمالاً یعنی سه وعدهی پختنی!
ماه رمضون به سبک چندفرزندی فقط اونجاش که غیر روزهدارها شاید خوب غذا نخورن چون بقیه سر سفره نیستن.
یا اون کوچولویی که متوجه نیست تو شب کم خوابیدی و صبح ساعت هفت، روت مانور میره تا بیدارت کنه.😒
ماه رمضون به سبک چ.ف فقط شب قدرش که بچهها از ذوق گرفتن مجوز شب بیداری، از ثانیه ثانیهش میخوان استفاده کنن برای بازی که اگر اونقدری که اونا استفاده میکنن برای بازی، تو استفاده میکردی برای مناجات، حالا نمیگم جبرییل ولی دیگه میکائیل حتما برات نازل شده بود!😉
یا اونجاش که وسط زیپ لاین ساختن بچهها تو پذیرایی و جیغ و دادشون، گوشتو تیز میکنی سمت تلویزیونِ سوختهی بیتصویرِ باصدا، تا حداقل یه الغوث به گوشت بخوره و خیالت راحت بشه که هنوز ملت قرآن رو سر نگرفتن!
ماه رمضون به سبک چ.ف اونجاش که پای گاز عرقریزان و بچهبهپاچهچسبان! خودتو میکُشی حلوا بپزی به دوتا در و همسایه بدی، اونم نه به نیت قربةالیالله، بلکه به این نیت که یکم اخماشون از سروصدای بچهها باز بشه!
اون وقت تازه بعد افطار خودت مزه کنی و بفهمی آردشو زیادی تفتیدی! تازه خودتو مدیون کنی اگر فک کنی سوخته!😁 بعد تصور کنی خودتو تو ذهن اونا!😥 که عجب همسایهی بیهنری گیرمون اومده!
ماه رمضون به سبک چ.ف اونجاش که باز داری عرقریزان و بچهبهپاچهچسبان! ناهار غیر روزهدارها رو گرم میکنی که میبینی آقای همسر شادان و خندان پلهها رو دو تا یکی میکنه که بهت خبر بده: من فردا راهی کربلام!
تو هم نگاه معناداری بهش میندازی و توی ذهنت جستجو میکنی که ببینی تو این چند ماه اخیر با کدوم خواستهت مخالفت کرده، تا هشتگ انتقام سخت رو براش ترند کنی.😜
آخه تو که داغونتر از این حرفایی که کار برای خدا و امام حسین (علیهالسلام) بلد باشی.😁
بعدم توی دلت حسرت میخوری که چه زود اولین شب قدر براتشو گرفت!
تازه آداب عبد و معبودم بلد نیستی و شوخیت با خدا گل میکنه که:
خدایا اینم شد مهمونی؟
گشنگی بکشیم!
آشپزیتم بکنیم!
جایزهشم بدی یه نفر دیگه!
سپاس!🙊
اما تو دلت خوشه به همون دو تا (الغوث الغوث،
مامان نیفتی!) شب قدر، یا ثواب بچهداری توأم با روزهداری و مطمئنی خدا همه غرولندهاتو ندید میگیره و چند هزار برابر برات مینویسه.
چاکریم خدا🧡
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ ساله)
آاااااااااایییییی..دستم برید.
عمیقم برید.😢
به کی بد و بیراه بگم؟!!
آخه چاقو هم انقدر تیز؟
نه خالی نشدم!
وایسا دیوارکوتاهیابم رو روشن کنم ببینم رو کی زوم میکنه!🧐
آها خودشه.
- محمد حسییییییییییین... دستم برید، تقصیر توئه!
+ مااااااااااماااااان من چیکاره بیدم؟!!!
- چاقو تیزکنی که تو واسهم ساختی چاقوهه رو انقدر تیز کرده که دستم عمیق برید.
+ واقعا؟!!😃😃
برق خوشحالی تو چشماش یورتمه رفت.
شیطونه میگه یک فروند دمپایی بالستیک از نوع نقطهزن، شلیک کنم طرف کلهی پر از ایده و فکرش!!
- خوشحالی دست مامان بریده!؟ ها؟
+ نه مامان.😅
- حیف پول که بهت دادم همچین چیزی بسازی... آلت قتاله!😁 (اینم یک مدل تشویقه 😉)
بله، بعد از کلی وسیلهی دلی ساختنِ آقا محمد حسین برای خودش و آباد و البته عاصی کردن فروشگاههای ابزار آلات نزدیک خونهمون، من و همسرم بهش پیشنهاد دادیم یه چیزی بسازه که قابل فروش باشه.
و چون همیشه چاقوهام با گوشت و مرغ کشتی میگرفتن😒، به فکرش رسید برام چاقو تیز کن بسازه.😃
بعد از ساخت و کلی پت و مت بازی که موتورش چقد قوی باشه، آداپتورش چند ولت باشه یا سمبادهش نرم یا سفت باشه، بالاخره چاقو تیزکن سفارشی حاضر شد و بعد از برآورد هزینه و اضافه شدن سود و حقالزحمه، به مبلغ صدو پنجاه تومن ازش خریدم.👌🏻
الان همهی چاقوهای خونهمون تیزه الحمدلله.
و از نزدیکان از جمله مامان جونها و عمهها و خالهها کلی سفارش دریافت کرده.😊
خیلی خوشحاله که برای خودش درآمد داره.
برای پسر خودم و همهی فرزندان این سرزمین دعا میکنم که در آینده از جهاد گران عرصهی تولید کشور باشن و آیندهی مملکت رو بسازن.
💚الهی آمین💛
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ساله)
*منشور حقوق خانوادههای چند فرزندی*
(نسخه مردمی):
ماده ۱: لطفاً وقتی تو خیابون ما رو دیدید، نخندید، پچپچ نکنید و از همه مهمتر نشمریدمون!
باور کنید ما یه پدر و مادریم با ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ تا بچه! همین!
نحن بشرٌ مثلکم، نلِد و نولَد (ما انسانیم مثل شما هم زاییدیم هم زاییده شدیم)
حتی از پشت سر هم نشمریدمون، پشت سرمون چشم داره.😜
ماده۲: ازمون نپرسید: خودتون میخواستین؟!!
چون شاید به روتون نیاریم ولی تو دلمون میگیم: پنپ عمهمون میخواسته ما روشو زمین ننداختیم!
ماده۳: وقتی باهامون برخورد کردید، نپرسید: همسرتون روحانیه؟!
چون اگر روحانی باشه، چیزی از بار مسئولیت شما کم نمیکنه!
اگر هم روحانی نباشه باز چیزی از بار مسئولیت شما کم نمیکنه!
ماده۴: ناموسا بهمون نگید: چه کار خوبی کردی!
چون این سوال برامون پیش میاد که اگر کار خوبیه پس شما چرا نکردین؟!! (درمورد مواردی که عذر پزشکی غیر از خرابی دندون و... دارن فرق میکنه! که لطفاً در گفتگوها حتما بهش اشاره کنید.)
عوضش اگر قصد تشویق کردن دارید بهتره بهمون بگید: اصلاً بهتون نمیاد n تا بچه داشته باشید.☺️
اینجوری ضمانتی تا دو سه هفته روحیهی مضاعف داریم.😃
ماده۵: خواهشا ازمون نپرسید: خرجشون رو از کجا میارید؟
چون خودمونم خبر نداریم ولی مطمئنیم که اون فسقلی که از پیش خدا میاد پیشمون، قبلش خدا کوله پشتیشو پر کرده از همهٔ رزقهای مادی و معنوی قشنگ تا با خودش بیاره.
ماده۶: التماس میکنم بهمون توصیه نکنید که دیگه بسه! و دیگه بچه نیارید!
ما این محبت شما رو دخالت در امور خصوصی محسوب میکنیم و از اونجا که میخوایم ثابت کنیم به احدی اجازهی ورود به مسائل خصوصیمون رو نمیدیم باز بچه میاریم😉 و خوب خوبه که...
ماده۷: ازمون حتماً بپرسید که: سخت نیست؟
چون میدونیم میخواید سر صحبت رو باهامون باز کنید و از مزایای چند فرزندی آگاه بشید و نظرتون عوض بشه و با اجازهی بزرگترها برید تو فکر فرزندان بیشتر و نجات کشور.👌🏻
ماده۸: اگر صاحبخونه هستید لطفا به چند فرزندیها خونه اجاره بدید. مطمئن باشید خدا جور دیگه و جای دیگه، قشنگتر براتون جبران میکنه.
ماده۹: اگر جایی دیدید از دست بچههامون عاصی شدیم، تو دلتون نگید مگه مجبور بودی؟
منتی نیست ولی داریم جور کم بچهها رو هم میکشیم. میشه از یه زاویهی قشنگتر نگاه کنید و بگید: آفرین به شجاعت و همتت شیر زن!😊
ماده۱۰: اگر همسایتون هستیم، یکم سرو صدای بچههامون رو تحمل کنید. باور کنید ما تمام سعیمون رو میکنیم که شما اذیت نشید، ولی بچه هستن دیگه! نمیشه زیاد کنترلشون کرد، ماهم در عوض براتون از خدا میخوایم حاجتهاتون روا بشه.😘
ماده ۱۱: همساده گرامی اگر لطف میکنید نذری میارید، البته راضی به زحمتتون نیستیم ولی خواهشاً به تعداد بیارید😂 وگرنه دود جنگ و دعواش تو چشم خودتون میره.😁
ماده۱۲: خواهشاً وقت و بیوقت تک فرزند گلتون رو نفرستید خونهمون با بچههامون بازی کنن، جُوْرِ جور کردن همبازی برای دلبندانتون رو خودتون بکشید و لطفاً با خودتون نگید اون که n تا داره، اینم روش! مسئولیت داره!
#اشعرالشعرای_زمستان
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ساله)
منشور حقوق خانوادههای چند فرزندی
(نسخه مسئولین):
ماده۱: مسئولین محترم لطف بفرمایید، به جای برگزاری n تا همایش و کنفرانس و کنگره جهت رفع بحران جمعیت، اونم فقط در هفتهی جمعیت! یه کوچولو به هم کمک کنید فیتیلهی قیمتها رو بکشید پایین! تضمینی جمعیت خود به خود زیاد میشه.
البته ما معتقدیم روزیمون دست خداست نه شما، برای اینکه بتونید رزومه پر کنید میگیم.😉
ماده۲: نمایندگان محترم! ما نمیدونیم مبناتون برای انتخاب تاریخ جهت اعطای تسهیلات فرزندآوری، طی ده، بیست، سه پونزده ! افتاده آبان هزار و چهارصد😒 یا....؟!!
ولی بدانید و آگاه باشید که دوفرزندیهای جوان، بعد از این تاریخ به نون و نوایی هرچند اندک رسیدن، ولی چند فرزندیهای میانسال و بعضاً عروس و دوماد دار قبل این تاریخ هنوز مستأجرن و ماشینم ندارن!!😔
البته همین که آغازگر حمایت بودید، جای تشکر داره.🤚🏻
ماده۳: بعضی مسئولین گرامی! لطفا خودتونم یه تکونی به خودتون بدید، جهت افزایش جمعیت!! تا بدونیم شعاراتون رو خودتون هم موثره!
یا حداقل همین دو سه تا دردونه رو نفرستید اونور آب! نقش سیاهی لشکر که میتونن بازی کنن تو این قحطی جمعیت.😜
ماده۴: مسئولین گرام شهرداریها! حمایت از خانوادههای چند فرزندی خیلیم کار شاقی نیستا!! کافیه یکم تخفیف بلیط مترو و شهربازی و اقامتگاه واسه سفر یا استخر و... برای بچههامون در نظر بگیرید.
ماده۵: مسئولین محترم وزارت صمت! نمیشه که هی ما از اینور جمعیت زیاد کنیم هی از اونور با پراید به کشتن بدین!
لطفا آب و خاک قاطی فرموده، جهت مسدودسازی درب کارخانجات خودروسازی هرچه سریعتر اقدام نمایید!😁
ماده۶: مسئولین عزیز! آیا از قیمت پوشک و شیرخشک خبر دارید؟!!
هیچی... گفتیم اگر خبر ندارید ،خبردارتون کنیم.😒
ماده۷: مسئولین محترم صدا و سیما و فیلم و سریال سازهای گرامی!
شما رو به مقدساتتون سوگند! انقدر ما خانوادههای چند فرزندی رو تو فیلماتون بدبخت و فقیر و بیچاره نشون ندید.
ماها به برکت بچههامون خیلیم خوشبخت و ثروتمند و با چاره ایم.😎✌🏻
ماده۸: مسئولین محترم وزارت بهداشت! همونطور که جریمههای توهین به کادر محترم درمان رو بنر میکنید اندر عیون ملت، لطف فرموده یه جریمه هم برای بعضی از همکارانتون بنر کنید که وقتی میفهمن بچهی چندممونه، طوری رفتار میکنن انگار ثروت هفت نسلشونو بالا کشیدیم!!!
ماده۹: مسئولین محترم مدارس و معلمان زحمتکش! میشه ما جلساتو هشت درمیون شرکت کنیم؟😂
ماده۱۰: عزیزان راهنمایی رانندگی که ما رو به خاطر نشستن بچه روی پا روی صندلی بغل راننده جریمه میفرمایید! ناموسا به سوال زیر با انتخاب گزینهی مناسب پاسخ دهید:
سوال: فرزند چهارم به بعد خود را چگونه با ماشین به مسافرت ببریم؟
الف: درصندوق عقب بگذاریم.
ب: به باربند ببندیم.
ج: «تنها در خانه ۹» را تولید کنیم.
د: ما رو چه به مسافرت رفتن!
ه: چندین سال صبر کنیم تا احتمالا شاید! خودروی مناسب خانواده وارد یا تولید شده و با قیمت مناسب عرضه شود.
و: هیچ کدام!!!!
#اشعرالشعرای_زمستان
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ساله)
زندگی چادرنشینی کی و چگونه آغاز شد؟
مورخان دریافتهاند که فرزندان اولیه، زندگی یکجانشینی داشتهاند.👻
یعنی همهی آنها در یک اتاقِ مشترک میزیستهاند.
اما با گسترش قبیله و افزایش سن بچهسانان و نزدیک شدن به دورهٔ گنده دماغیان!😉
یک نوع نیاز به استقلال و داشتن اتاق مجزا در گونهای از آنان پیدا شده است.
به طوریکه آنان را به سمت صحبت با رئیس قبیله سوق داده و نیاز خود را به داشتن اتاق مجزا در قالب مطالبهگری، بیان کردهاند.
جامعه نشناسان ریشهٔ این بحران اجتماعی را که همانا تغییر سبک زندگیست، هنوز نیافتهاند. (حیف نانها)😏
رؤسای قبیلهٔ بچهسانان با بررسی دقیق شرایط، اوضاع جیب، متراژ منزل، تورم، تصویب یا عدم تصویب اِف اِی تی اِف و رصد دقیق جنگ روسیه و اوکراین!
تصمیم گرفتند که بچه سانان را به سمت زندگی چادرنشینی هدایت کنند.⛺️
با توجه به اینکه بچهسانان هنوز به طور کامل وارد مرحلهٔ گنده دماغیان نشده بودند، از این تصمیم رئیس قبیله خود استقبال کرده و دست و جیغ و هورا کشیدند!!!😃👏🏻
و اینگونه بود که بحران "اتاق مجزا خواهی" آنان با تدبیر رئیس قبیله موقتاً حل گردید!🙃
(بقیهاش هم خدا بزرگ است!)
زندگی چادرنشینی چه مزایایی داشت؟
از مزایای این نوع زندگی به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
- ایجاد حریم شخصی به مساحت یک متر مربع✌🏻
- مهیا شدن مکانی جهت تعویض لباس و حل بحران «برو بیرون میخوام لباس عوض کنم»🤨
- در مواقعی که اتاق نامرتب بوده و بچهسانان حاضر به مرتب کردن نمیشوند، نایب رئیس قبیله، شخصاً دست به کار شده وسایل هرکس را اندرون چادر شخص مذکور شوتیده و زیپش را میبندد.😂
- افزایش خلاقیت در حد لالیگا و تهیهٔ چراغ، قفسه، میز و... برای داخل چادر با وسایل بازیافتی و...
- ایجاد تنوع و استفاده از جملهٔ جدید و جذاب «برو تو چادرت به کارت فکر کن!» به جای جملهٔ قدیمی و ملالآور «برو تو اتاقت به کارت فکر کن!»🤪
و...و...و...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ١١/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ٧/۵، #محمد_سعید ٣/۵ساله)
سعی میکنم سحر خیز باشم!
اما جمعهها جاذبهٔ رختخواب پیروز میشه.
انگار در و دیوار و زمین و زمان و کائنات بهم اشاره میکنن که بگیر بخواب:
در: بگیر بخواب بابا!
همه تعطیلن امروز تو چرا کار کنی؟
- نمیشه که! کارام میمونه... صبحانه، نهار، شستن لباس، اتو کاری، حموم فرستادن بچهها.
اصلاً درسته جمعه همه تعطیلن، اما ما مامانها نه تنها تعطیل نیستیم بلکه اضافه کاری هم داریم!
الهی بمیرم برای خودم. راستی چرا ما مامانها تعطیلی نداریم؟
دیوار: خوب تو هم تعطیل کن همه چیو
- وا حالت خوب نیستاااا. من تعطیل کنم؟
مثل اینه که به خورشید بگی یه روز نتاب (پروژهٔ خود تحویل گیری😎)
زمین: چرا نمیشه؟!! فکر کن! فکر کن! هیچ کاری تو دنیا نشد نداره.
(الکی میگه! خیلی از کارها نشد دارن😁)
- وایسا وایسا! آره راس میگی.
هیچ کاری تو دنیا نشد نداره. (اینم باور کرد🤦🏻♀️)
✅ کافیه حموم و شستن البسه و اتوکاری رو بندازم پنج شنبه.
صبحانه هم که معمولاً جمعهها دیر بیدار میشیم نمیخوریم.
میمونه ناهار! با یه وعده املت یا نیمرو هیچکس سوء تغذیه نمیگیره.😃
شامم حاضری (علیهالسلام)👌🏻
کارخونه و مرتب کاریم... بیخیال.😎
زمان: آفرین! دیدی شد! بابا تو نابغهای... حیف شدیا!
- خب حالا، خودتو لوس نکن! انگار اتم شکافته.😒
کائنات: حالا پیشنویس لایحه رو بفرست مجلس شورای همسری تصویب بشه.
- باشه، قربون خودم برم... ماچ ماچ ماچ (پروژهٔ خود تحویلگیری۲😁)
👈🏻 عمدهٔ کارهامو روز پنج شنبه انجام میدم. به بچهها اجازه میدم شب دیر بخوابن که تا تقریباً ظهر جمعه همه خواب باشیم.
اونروز سعی میکنم به کارهای عقب مونده و مسائل و مشکلات هفتهٔ پیش رو فکر نکنم و برای خودم باشم.😌
و اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک متوجه باشید بنده تعطیلم!
- میوه خودتون بردارید از یخچال، بنده تعطیلم!
- ظرفاتونو خودتون بشوریدا! من تعطیلم!
- اصلاً هیچی به من نگید، هیچ درخواستی هم پذیرفته نیست، من تعطیلم!🤨
- ریختوپاشها رو خودتون باید جارو بزنیدها، من تعطیلم!
آخییییییییش چقدر حال میده تعطیلی.☺️
پ.ن: هرچند پنجشنبهٔ قبل و شنبهٔ بعد از تعطیلی کارام بیشتر میشه ولی؛
گاهی لازمه
برای خودمون باشیم.
مخصوصاً ما چند فرزندیها.☺️
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif