#پ_ت
#قسمت_دوازدهم
بچهها🧒🏻، نیاز دارن وقت جداگانهای، با مادر یا پدر داشته باشن.
مثلا بچهی دوم، یه نیازهایی داره...
نیاز به دیده شدن، شنیده شدن...💕
که بچهی اول👦🏻 و حتی سوم👶🏻 اون رو تحتالشعاع قرار میدن.😕
👈🏻 میام براش کتاب📖 بخونم،
کوچیکه👶🏻 میاد کتاب رو از دستم میگیره.
👈🏻 یا میام باهاش حرف بزنم🗣
بچهی بزرگترم که بهتر از اون صحبت میکنه و زودتر فکر میکنه، میپره و میگه و کلا اعتماد به نفس این بچه نابود میشه🤷🏻♀️
لازمه که بچهی اول و سوم رو یک جایی، با پدر🧔🏻، با عمه👩🏻🦱 یا مهد و... مشغول کنم،
و با بچهی دومم تنها باشم.
یعنی مثلا شده که من دو تا بچهی دیگه رو گذاشتم مهد،
و با وسطی رفتیم بیرون...👩👦
حالا یه کم بزرگتر بشن میشه گفت که بشین کارتون📺 ببین من با این پسرم میرم توی اتاق.
این هم مسئلهی دومی بود که متوجه ضرورتش توی زندگیم شدم👌🏻
(در کنار وقت خالی گذاشتن برای خودم🧕🏻، یا با همسرم🧔🏻)
که البته خیلی هم طول کشید تا متوجهش بشم.
یعنی یه مدت بود احساس میکردم سررشتهی کار بچهها و خانواده، از دستم در رفته،
و نمیدونستم مشکل از کجاست...🤔
خیلی طول کشید تا کشف کنم علتشو💡
وقتی بچهها بیشتر میشن، یه سختیهایی داره.
مخصوصا وقتی یکیشون زیر یه ساله👶🏻
ولی حالا که سومی هم یه سالش شده، همبازیهای خوبی برای هم شدن👬
مخصوصا دوتای آخری که فاصلهی کمتری هم دارن😉
از طرفی، توی تعامل باهم چیزای خوبی دارن یاد میگیرن.😏
یعنی واقعا دارن زندگی میکنن✨
عوض این که همهش بخوان کارتون ببینن.
هر بچهای شلوغ کاریهای خودشو داره
ولی خیلی از اینا هم، با هم، همپوشانی دارن👌🏻
و باعث میشه یه ساعاتی، دوباره وقتم آزادتر بشه.😌
وقتی بچهها ۳ تان، شیرینیای ویژه خودشو داره😍
ولی اصل هدفم از اینکه دوست دارم بچههای بیشتری داشته باشم، اینه که این کار، کار ارزشمندیه🙂
کار مادری کردن و کار تربیت انسانهایی که میدونم کشورم بهشون نیاز داره.
یعنی این کار یه ارزش افزودهی خیلی بالایی ایجاد میکنه که هرکار دیگهای بکنم جای اینو پر نمیکنه.👋🏻
درواقع یکی از بهترین کارایی که میتونستم انجام بدم رو، دارم انجام می دم،😍
و اینا برام خیلی انگیزه بخشه.😉
#پ_ت
#قسمت_دوازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه)
#قسمت_دوازدهم
مهر ۹۹ اومد!
با توجه به غیرحضوری بودن مدارس، دخترم به کمک من نیاز داشت. از طرفی یه نوزاد و یه دختر کوچولوی دیگه هم داشتم، برای همین تصمیم گرفتم کارم رو فعلا کنار بذارم و شدم معلم دخترم.🤗
الان هر روز از ۸ صبح تا ۱۲ در حالت آمادهباشم.
مراسم بیدار کنون و صبحانه خورون😅
و بعد نشستن پای سیستم.
هر چند دقیقه یک بار شرایط رو چک میکنم. اگه معلم صدا کنه و کاری داشته باشه باید انجام بدم.
این وسطا به کارای خودم و دو تا دختر دیگهام میرسم و سرگرمشون میکنم تا کمتر مزاحم بچه مدرسهای بشن.😉
کلاس که تموم میشه، تکالیف شروع میشه❗️
مشق نوشتن کلاس اولی هم که معلومه😄 گاهی تا ۷-۸ شب طول میکشه.
بعدشم شام حاضر میکنم تا همسرم بیان.
سعی میکنم پنجشنبهها و جمعهها کاملا به خودم استراحت بدم که برای بقیه هفته شارژ باشم و بتونم سه تا بچه رو مدیریت بکنم.
البته اگه میخواستم برم سر کار شاید میشد. ولی میدونستم که اونقدر بهم فشار میاد که یا بعد یه مدت خودم داغون میشم یا بچهها آسیب میبینن. (تو شرایط کرونا نمیشه بچه رو به مهد محلکار سپرد و مجبورن طعم تلخ دوری از مادر رو بچشن)
اشتغال رو هیچوقت برای درآمد و موقعیت اجتماعیش نمیخواستم، بلکه همیشه دوست داشتم با چیزی که یاد گرفتم به جامعه خدمت کنم یا اونو به دیگران یاد بدم.
سعیم این بوده اندک وقت آزادم تلف نشه.
بنابراین الآن اصلا ناراحت نیستم.☺️
از فراغتهای کوچیک تو خونه یا ماشین استفاده میکنم کتاب میخونم.
دو سالی هست با همسرم یک سایت آموزش مباحث کارآفرینی راه انداختیم، ولی به خاطر مشغله زیادم نتونستم بهش برسم.
حالا میخوام بشینم براش تولید محتوا کنم و راهش بندازم.👌🏻
گهگاهی اگر پروژهایی به پستم بخوره انجام میدم.
موقع ظرف شستن یا اتو کشیدن و... فیلمهای مورد علاقهم رو میبینم. (مثلا ممکنه دیدن یه فیلم یه هفته طول بکشه😝)
در کنار مادری برای این فرشتهها،😍 کارای دیگهای هم هست که بهشون علاقه دارم و حس میکنم باید انجام بدم و نیاز به فراغت بیشتری هست.
پس کمی صبر میکنم یه مقدار نینی از آب و گل دربیاد.😚
اونموقع قصد دارم کارم رو بصورت فریلنسری (آزادکاری) پیش ببرم.
به شدت دوست دارم که حفظ قرآنمو دوباره ادامه بدم.
برکت ویژه چند تا بچهای همینه که با هم سرگرمن و خوشحالی از اینکه بچههات با هم خوشحالن حتی تو شرایط کرونایی!
برای بچه اول وقت گذاشتی و حالا داری نتیجهشو تو بچههای بعدی میبینی.
#قسمت_دوازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_روح_نواز
(مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله)
#قسمت_دوازدهم
سختیها و چالشهای چند فرزندی روابط همسری رو پختهتر میکنه.
وقتی زن و شوهر تنهان از بس روی هم حساسن بالاخره یه ایرادی پیدا میکنن.
ولی با اومدن بچه اونقدر مشغول مسائل مهم میشن که دیگه وقت گیر دادن به هم رو ندارن.🤭 تا یه فراغتی پیدا میکنن، ازش برای ابراز و جلب محبت استفاده میکنن.😍
اهمیت همسر خوب بودن از مادری هم بیشتره و اون انرژیای که از همسرت میگیری توی مادری هم اثر میذاره.
جور کردن یه وقت دونفره حتی به اندازهی نوشیدن یه لیوان چای کمک میکنه انرژی از دست رفتهمون برگرده.
یا پیام دادنهای صمیمانه به همسر و قدردانی از زحماتش...
و یه استقبال گرم و پر هیاهو با بچهها😄
آخ جون بابا اومد.
در باز شد و گل اومد
بابای گلم خوش اومد.😍
تو زندگی سعی داشتم اجازه بدم همسرم فضای شخصیش رو هم حفظ کنه.
مثلاً فضای شخصی من با درس خوندن حفظ میشه و ایشون با کارهای دیگه...
اگه با دوستاشون قراری داشتن یا زیارتی پیش میاومد، سعی میکردم مانع نشم.
اثرات مثبت این رفتار تو زندگی مشترک هم وارد میشه.👌🏻✨
سالهای قبل ایام اربعین که میشد، با اشتیاق همسرم رو بدرقه میکردم تا راهی کربلا بشن.
خودم شرایطش رو (با بچهی کوچیک) نداشتم، ولی میگفتم نور سفر شما به ما هم میرسه و همین طور هم بود.
وقتی ایشون میرفتن (در کنار مشکلاتش) من هم حال خیلی خوبی داشتم و برکات معنویش رو حس میکردم.
تو خونه وقتایی که بچهها با پدرشون درگیر میشن، من حتما طرف پدر رو میگیرم و بهشون چشمک میزنم که کوتاه بیا.
اگه نشه سریع میرم وسط و میگم میشه من وساطت بچهها رو پیش شما بکنم؟
این یه قرار بین من و همسرم شده که موقع ناراحتی یکیمون وساطت میکنه و اون یکی قبول میکنه.😉👌🏻
گاهی خستگی خیلی بهم فشار میاره و احساس میکنم این حد از خستگی رو هیچوقت در زندگی نه تجربه نکردم و نه خواهم کرد.
ولی چون همسرم همدلی میکنن و میدونم متوجه این فشارها هستن، برام آرامشبخش میشه.
من هم میفهمم که چقدر سخته وقتی ایشون خسته از سرکار میان و نمیتونن استراحت کنن.
یکی از کولش بالا میاد.
یکی میگه بازی کن
و...
ولی سعی میکنیم انرژیمونو با همدیگه بیشتر کنیم و سختیها رو تحمل کنیم تا انشالله چند سال دیگه یه برداشت خوب داشته باشیم.😍🧡
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سید_مهدی ۵ ساله)
#قسمت_دوازدهم
وضع اقتصادیمون هیچ وقت اینجوری نبوده که راحت بتونیم هر چی میخوایم کارت بکشیم برداریم!
ولی هیچ وقت هم احساس نداری نداشتیم.☺️
در مورد بچه ها به یه اصل مهمی اعتقاد دارم اونم اینه که؛
بچه نباید احساس کنه که ما توان تأمین نیازهای مادیشو نداریم❗️
اما باید متوجه باشه نباید توی زندگی اسراف کرد و مصرف گرا بود.😊
از همون اول توی رفتارها و خریدها سعی کردم اینو لحاظ کنم.
یعنی چه وقتی که داشتیم، چه وقتی که نداشتیم سعی کردم اسراف نکنم.
و عمدتا این نیاز بوده که ما رو به خرید واداشته.👌
مثلا دخترم پیش دبستانی یه کیف داشت کلاس اول هم با همون کیف رفت،
بعدا هم خواهرش همون کیفو برداشت.😚
یا اینکه پسر اولم وقتی بزرگ شد کاپشنشو داداشش پوشید.
اگه من ناله میکردم که "ای وای طفلکم ببین پول ندارم کاپشن نمیتونم براش بخرم" خب معلومه اونم احساس نداری میکرد!
اما خداروشکر بچهها هم یاد گرفتن که همیشه پول هست!
ولی قرار نیست هر چی دلمون میخواد بخریم.😉
گاهی سعی کردیم موقعیتهایی فراهم کنیم که بچهها شرایط بدتر از ما رو ببینن
و باور کنن که ما نسبت به خیلیها داریم راحتتر زندگی میکنیم.
همیشه میگیم خدا روزی بچهها رو میرسونه
و کاملا هم حرف درستیه
اما❗️
روزی رسانی خدا در سایه تدبیر اقتصادی ما خودش رو نشون میده.👌
مهم همینه که بچه حس فقر نداشته باشه.
بچه های زیادی رو میشناسم که یکی یه دونه هستن و پدر و مادر وضعیت مالی خوبی دارن
ولی اون بچه همیشه احساس میکنه که باید بیشتر داشته باشه🤨
و یه سایه سنگین حسرت نسبت به ثروتمندتر از خودش میاوفته رو زندگیش.😔
بچه هایی رو هم دیدم از جمله کودکی خودم😁 که تو روستا زندگی کردیم،
با حداقل امکانات❗️
ولی اون احساس قناعت و عزت در همه ما وجود داشت😍
هر کی میاومد خونمون یه عالمه محصولات دامی و کشاورزی با خودش میبرد!
و همه دوست داشتن بیان خونه ما که سوغاتی ببرن🤩
پس واقعا مهم تر از موجودی حساب، اون نوع نگاه به زندگیه که باعث میشه بچهها احساس فقر بکنن یا داریی.👌
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_دوازدهم
خداجونم میشه غر بزنم؟!
بیزحمت به اون فرشته که سمت چپ گذاشتی بگو یه کوچولو استراحت کنه و ننویسه! شمام خواهشاً این دفعه رو ندید بگیر!
آقامون! دلم میخواد غر بزنم! ناراحت نشیا! دلم پره😜بزنم؟!
و اینجا بودکه با دادن چراغ سبزی از سوی آقای همسر، غرزدنها شروع میشد.
با تولد هر فرزند علاوه بر برکات مادی و معنوی که شامل حالمون میشد، همسرم از نظر شغلی پیشرفت میکردن. (طلبه اند)
تا اونجایی که حد کمکهای ظاهریشون (و نه مادی و معنوی)، از فرزند اول تا پنجم، از بینهایت به سمت صفر میل کرد!😂
البته به سمت صفر رفت ولی الحمدلله، گوش شیطونه کر، صفر نشد!
سال به سال سرشون شلوغتر شد و وقتشون کمتر. اوایل اذیت میشدم و گاهی شکایت میکرد. (با اطلاع قبلی😅)
اما بعد بارداری پنجم تصمیم گرفتم نیمهی پر لیوان رو ببینم.😌
دیدنِ تنها که نه!
در واقع زل بزنم!😁
و به این قضیه و خیلی از مسائل دیگه، از زاویهی زیباتری نگاه کنم. انقدر نگاه کنم و بهش فکر کنم تا چشم و ذهنم عادت کنه به زیبا دیدن.😍
به جای اینکه به همسر پرتلاشم به عنوان مردی که بیشتر به فکر کارشونن و فرصت چندانی برای وقت گذروندن با خانواده ندارن نگاه کنم، به این فکر میکردم که چقدر تلاش میکنن که خانواده کمبودی احساس نکنن. و به کارشون به چشم جهاد نگاه میکردم. اینطوری دیگه دیر اومدنشون و یا مدام کار کردنشون با گوشی اذیتم نمیکرد.
اون موقع بود که فراوانی درخواست مجوز برای غرغر، کم و کمتر شد.😁(انشاءالله به صفر برسه)
به خانهداری و بچهداری خودم به دید شغلی نگاه کردم که باید به نحو احسن انجامش بدم.👌🏻 شغلی که حقوقشو خدا برام پسانداز میکنه.😇
سعی کردم باری از دوششون بردارم. به جای اینکه آخر هفتهها ازشون درخواست تفریح و گردش کنم، سعی میکردم برنامهی مستقل با دوستانم بذارم و بچهها روو هم ببرم تا هم همسرم به کارهاشون برسن و هم بچهها به تفریحشون.👌🏻
البته آقای همسر هم به جاش تابستونا سنگ تموم میذارن و مسافرتمون به راهه.
حضور کمشون توی خونه هم مثل چای عراقیه!!
قلیل ولی غلیظ😉
همینطور یک نوع قرارداد نانوشته و ناگفته بینمون داریم و هر دو سعی میکنیم سطح توقعاتمونو پایین بیاریم و خستگی و گرفتاریهای همدیگه رو درک کنیم.
در مواقعی که یکیمون اعصاب نداره اون یکی سعی میکنه محیط رو آروم و به طرف مقابل آرامش تزریق کنه.(البته بار این آخری رو آقای همسر بیشتر به دوش میکشن.😁)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_دوازدهم
الحمدالله مسجد عشق بچههامونه.
چون مسجد جاییه که هر وقت برن چند تا رفیق اونجا میبینن،
بازی میکنن،
و گاهی جایزههای کوچولو میگیرن.😁
مسجدمون برنامههای مختلفی داره که بچهها با شوق اونا رو شرکت میکنن.
از کلاس قرآن و حلقهی صالحین گرفته، تا روضه و مولودی.
این خوش بودن، تو تربیت دینی شاید حرف اولو بزنه!😉
مثلاً معلم قرآنی که پارسال میاومدن خونهمون، خیلی با مهربونی با بچهها برخورد میکردن و به عناوین مختلف جایزههای کوچیک براشون میآوردن.😚
جوری که الان دلشون براشون تنگ میشه و دوست دارن بازم باهاشون کلاس داشته باشن.❤️
یه بار یکی بهم گفت با شوهرت نماز جماعت بخون. خیلی اثرات خوبی داره.
منم از همون موقع شروع کردم.
و الان دختر بزرگهم هم مرتب با ما نماز میخونه.😍
وقتایی هم که خونه مامانم هستیم،
میره با پدر من نماز میخونه و این جماعت خوندنه براش مهم شده.👌🏻
حفظ قرآنم هم که خیلی برکت داره.😍 هم در جهت تعالی خودمه، و هم برای بچهها خوبه که من رو در حال چنین فعالیتی میبینن و با نوای دلنشین قرآن زندگی میکنن.😚
(خصوصاً تو بارداریها)
سعی دارم علت برنامههای معنویمون رو برای دختر بزرگهم، فاطمه توضیح بدم.
و اون اتفاقا پیگیرتر از ما میشه.😃
یادمه وقتی معصومه زهرا رو باردار بودم، به فاطمه گفته بودم اگه ما هر روز زیارت عاشورا بخونیم برای خواهر کوچیکهت خیلی خوبه!
و این شد که دیگه مراقب بود فراموش نکنم.😅
یه کار خوبی که مسجد ما انجام میده، ایام محرم و صفر یه حسینیهی کودک تشکیل میده👌🏻 و یه حاج آقای خوب و باحال که متخصص کار با کودک هستن، میان و با بچهها بازی میکنن و شعر میخونن و در کنارش معارف دینی رو آموزش میدن.
از وقتی ما با این حاج آقا آشنا شدیم، ایشون رو برای تولد بچهها دعوت میکنیم.🤩
البته چون تولد دو تا از دخترام نزدیک تولد حضرت زهرا و میلاد پیامبره، من تولد اینها رو تو همون روز عید میگرفتم؛
همه رو دعوت میکردیم و یه غذای مختصری هم میدادیم و این حاجآقا رو برای سخنرانی و مولودی دعوت میکردیم.
بچهها خیلی بهشون خوش میگذشت. سخنرانیشون کلا با شعر و قصه و مسابقه و کلیپهای جالب برای بچهها بود.
اینجوری دوست داشتم بچهها متوجه بشن اون مناسبتی که ارزش بزرگداشت و جشن گرفتن داره تولد بزرگان دینه، وگرنه تولدهای ما اونقدر اتفاق خاصی نیست🙂
و البته در تولد هدیه و پذیرایی هم داشتیم واسهشون.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_صالحه
(مامان سه تا دختر ۷، ۴ و ۱.۵ساله)
#قسمت_دوازدهم
با وجود کمکهایی که دریافت میکردم، اما باز هم به دلیل تاخیر در شروع شدنِ ترم و تعداد زیاد کلاسهای جبرانی و بینظمیها و... شرایط آنقدر سخت شد که تصمیم گرفتم یک کمکی در کارهای خانه استخدام کنم اما قسمتم نشد و اصلاً نتوانستم فرد مناسبی را متناسب با بودجهمان پیدا کنم.🤷🏻♀️
در عوض، در مواقع زیادی، غذا را از تهیه غذای محله میخریدیم!
حقیقتا وقت نمی کردم آشپزی کنم.😁
و البته یک سری غذاهای کمکی هم برای جان گرفتن خودم لازم داشتم که بدنم را تقویت کنم.🙂
بعد از عید دانشگاه حضوری شد.
دختر کوچکم که ۷ ماهه شده بود، فقط شیر مادر میخورد.
بدم نمیآمد شیرخشک بدهم ولی قبول نمیکرد.😁
اواخر ترم دوم خوشبختانه پروپوزالم را با یکی از بهترین اساتید رشتهمان تصویب کردم.😍💪🏻
اما آن سال تابستان خوبی را پشت سر نگذاشتم!😥
متاسفانه بدون آمادگی کافی، بدون اینکه اول کمی به خودم استراحت بدم😢، بلافاصله بعد از امتحانات ترم، وارد پروسهٔ از پوشک گرفتن دختر دومی شدم.
و چون ذهن و جسم خودم آماده نبود و نتوانستم کودکم را به خوبی آماده کنم، این برنامه خیلی فرسایشی و اذیتکننده شد.😔
با همین وضعیت وارد ترم جدید مهرماه و ترم آخر تحصیلاتم شدم.
دو روز پشت سر هم، از صبح تا ساعت 6 عصر دانشگاه بودم.😬
یک روز را مادرم بچهها را نگه میداشتند و روز دیگر، نصفش را همسرم و نصفش دیگرش را مادرهمسرم.
سختترین دوران تحصیلم همین چهار پنج ماه بود که هم دختر اولم کلاس اولی بود😮💨 و هم خواب شب درست و حسابی نداشتم.
چون دختر سومی برای شیر و دختر دومی برای دستشویی رفتن، چندین مرتبه بیدارم میکردند.
و همهٔ اینها در شرایطی بود که حتی از همسرم هم نمیتوانستم کمک بگیرم.😵💫
کار همسرم به شدت پرفشار بود و بیشتر اوقات شبها هم نبودند.🤧
گاهی چند تا کیف و ساک لباس و وسیله را باید از خانه خودم می بردم منزل مادرم تا از ایشان کمک بگیرم.
آن اواخر آنقدر اذیت شده بودم که شبها از شدت درد دست و بازو نمیتوانستم بخوابم.🥺
اما امیدم به این بود که این آخرین ترم تحصیلیام است و بعد تمام میشود و میتوانم بنشینم سر پایاننامهام که موضوعش را بسیار دوست دارم و همهٔ زندگیم شده است.🥰
درست است که من از لحاظ جسمی فشار زیادی تحمل میکردم، ولی به لحاظ روحی کاملاً خوشحال بودم.
من در واقع از خودم میزدم تا فضای علمی را از دست ندهم.
به نظرم ارزشش را داشت و احساس رضایت زیادی داشتم.😊
من استادِ راهنمایی دارم که فوقالعاده با شرایط مادریِ من همراه هستند و شأن خیلی زیادی برای "مادری💞" قائلند.
یکبار که من از کار بچهها خسته بودم، به من گفتند: «برکت کارِ تو از این بچههاست. هروقت در کارت به گرهی برخوردی، کارت رو به این بچهها حواله بده. این بچهها برکتِ کار تو هستند! 😇»
گاهی که فکر میکنم، احساس میکنم اصلاً معلوم نیست اگر ازدواج نکرده بودم، اگر بچه نداشتم، مسیرم اینطور رقم میخورد و میتوانستم با حال خوب اینطوری درس بخوانم.😊
من معتقدم دنیا پر از حادثه و سختی هست و این ما هستیم که نوع سختیهایی را که دلمان میخواهد تحمل کنیم، انتخاب میکنیم و با این واسطه خداوند قضاها و تقدیرهایمان را رقم می زند. 😌
✨برکت حضورِ بچهها برای اعضای خانواده، ممکن است به چشم نیاید اما اگر میتوانستیم دنیای موازیِ بدون بچههایمان را ببینیم، متوجه میشدیم که چقدر تنفس در هوایی که بچهٔ کوچیک در آنجاست، روح را لطیفتر و شادابتر میکند.💫
برادر کوچکتر من هم همزمان با من در مقطع کارشناسی دانشجو شده و وقتی میبیند که خواهرش با سه تا بچه دارد کارشناسی ارشد میخواند، در درس خواندن خیلی جدیتر میشود و انگیزه پیدا میکند.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«این روزها هر چقدر بتونم برای رشد خودم وقت میذارم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_دوازدهم
بعد از تولد فرزند پنجمم، هر وقت شرایطم اجازه میداد، فعالیتهایی برای خودم داشتم.😊
یک مدت به صورت جدی و در حجم زیاد، کتابهای مورد علاقهم رو مطالعه کردم.
یکی دو ماهی، مشغول نوشتن مقالهای برای جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها) بودم.
سعی کردم از فضای مجازی دور نباشم. حتماً اخبار رو دنبال میکنم. از فضای رسانه و شبهاتی که مطرح میشه، غافل نیستم. مدتی وقت گذاشتم و صفحه اینستاگرامم رو با هدف به اشتراک گذاشتن تجربیات و سبک زندگی چند فرزندی بهروز میکردم.👌🏻
موقع انجام کارهای خونه، سخنرانیهای مورد علاقهم رو به صورت صوتی، گوش میدم. کیفیت درک مطلبم توی این شرایط شاید خیلی بالا نباشه اما خالی از لطف هم نیست. بهعلاوه چون ذهنم درگیر دریافت و فهم مطالب میشه، از انجام کارهای خونه خسته نمیشم.
یه کار دیگه هم که چند ماهیه انجام میدم اینه که در جهت اصلاح سبک زندگی، زبالهها رو خشک میکنم. قبلاً هر شب یک نایلون زباله بیرون میذاشتیم🤦🏻♀️ اما بعد از تهیهٔ خشکاله، هفتهای یک یا دو دفعه زباله بیرون میذاریم.😃👌🏻
اخیراً شرایطی برام پیش اومده برای کار قرآنی و تمرکز اصلیم روی تثبیت تخصصی قرآن با کمک استاد، و به صورت تحویل هفتگی تلفنی هست.
دلیل مقطعی شدن کارهام شرایطیه که توی زندگیمون پیش میاد. مثلاً دورهای مشغول اثاثکشی بودیم و خیلی زمان آزاد نداشتم. یا دختر کوچولومون مدتی خیلی به من نیاز داشت و بهم وابسته بود، به همین خاطر فرصت زیادی برام نمیموند.🤷🏻♀️
اما هر وقت انگیزه و شرایطی برای انجام کاری پیش میاومد، سعی کردم استفاده کنم. به قول حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله):
إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛ در طول عمر شما نسيمهای لطف و رحمت الهى میوزد، شما فرصت را از دست ندهيد و خود را در معرض اين الطاف قرار دهيد.
توی این مرحله از زندگیمون چون میتونم کوچیکترها رو بسپارم به بزرگترها، عملاً فرصتم برای تمرکز روی کارهای خودم بیشتره؛ منتها از این شرایط سوء استفاده نمیکنم و باتوجه به بازخوردی که از بچهها میگیرم سعی میکنم زمان مختص خودم رو، محدود کنم؛ چون اولویتم رسیدگی و توجه به اعضای خانوادهمه.👌🏻
البته تا قبل از شش سالگی بچهها، انتظار جدی انجام کارها رو ازشون نداریم. تفننی و با علاقهٔ خودشون همکاری میکنن.
از شروع هفت سالگی، هرکدوم از بچهها متناسب با سن، جنسیت و تواناییهاشون، مسئولیتهایی توی خونه دارن. الان دخترها برای انجام کارهای شخصیشون مستقل هستن و توی کارهایی مثل پهن و جمع کردن سفره، تا زدن لباسها، گاهی جارو و آشپزی و نگهداری از کوچیکترها مشارکت دارن.
پسر هفت سالهم توی خرید، بازی و نگهداری از برادر و خواهر کوچیکترش همکاری میکنه. و یه سری کارها مثل مرتب کردن خونه هم، با مشارکت همه انجام میشه.
هر چند کار یاد دادن به بچهها، خودش یه فرآیند سخت و نیازمند به صبوریه اما ثمرات خیلی ارزشمندی داره. درسته که وقتی بلد میشن کاری رو انجام بدن، کمک حال من هستن اما بزرگترین ثمرهش، توانمند شدن خود بچههاست.👌🏻
اونها رو برای زندگی واقعیای که در پیش دارن، آماده میکنه؛ باعث میشه سختیهای کم و ظاهری، چشمشون رو نترسونه و پای ارادهشون رو برای انجام کارهای بزرگ، سست نکنه. کسی که اراده کنه و بخواد قلهها رو فتح کنه، لذتهایی رو تجربه میکنه که قابل وصف نیست.😊
چشمانداز من برای آیندههٔ خانوادهمون، خانوادهٔ پدرم و پدربزرگم هستن که با تعداد زیاد فرزند و تربیتهای درست و موفق، جمعهای فامیلی پرجمعیت با روابط عاطفی عمیقی رو ایجاد کردن؛ که خودم هم توی این جمع فامیلی احساس هویت و پشت گرمی میکنم. احساسی که ارادهٔ آدم رو برای انجام کارهای بزرگ، محکم میکنه. اگر خانواده پدریم کم جمعیت بود، قدم گذاشتن توی راه فرزندآوری برام خیلی سخت میشد.
و حالا من هم دوست دارم فرزندانم رو از داشتن چنین نعمتی محروم نکنم.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۲. ظرفیتهای فضای مجازی برای مادران»
#ز_کاظمی
(مامان #سیدعلی ۱۸.۵، #محمدحسین ۱۲، #محمدهادی ۸، #فاطمهسادات ۵ و #نرگسسادات ۱.۵ ساله)
#قسمت_دوازدهم
سال ۱۴۰۱ که شرایط خاصی حول شعار زن زندگی آزادی در کشور حاکم شد، میدیدم که همه از شرایط موجود ناراحت هستن، همه دوست داشتن برای اصلاح وضعیت کشور کاری بکنن ولی هیچ کس هم نمیدونست چی کار باید بکنه🤷🏻♀️، به ذهنم رسید همهٔ این توانهای جدا از هم رو یکی کنم تا هرکی هر کاری از دستش برمیاد بکنه، اینطور شد که همهٔ اطرافیانم رو دعوت کردم و دهن به دهن این دعوت رسید و مادرانه میدان جمعی بود که با جمعیت خوبی تشکیل شد، در واقع این جمع با هدف حمایت و کمک به مادرانی که دغدغه اثر گذاری در جامعه دارن و موانعی هم برای فعالیت دارن ایجاد شد. چندین کارگاه و دوره مطالعاتی تشکیل شد برای حرفهای شدن کارگاههایی از جنس ابزار هنر و کسب آگاهی و چندین اقدام هم داشتیم در سطح شهر قم اما به دلیل مشغلههایی که داشتم این کار به انتهای هدفش نرسیده و همچنان فکرهایی در ذهنم هست که ادامه داره...😊
به یمن فضای مجازی همه چی در دسترس هست و منم برای رشد خودم از دورههای مختلف استفاده میکنم. اوایل که اومده بودیم قم، کلاس بعضی اساتید رو حضوری شرکت میکردم و خیلی هم برام شیرین بود ولی بعد از مدتی حس کردم اهالی کلاس از حضور پسرم که کوچیک بود، اذیت میشن و ممکنه حقالناس باشه، دیگه حضوری شرکت نمیکردم ولی واقعاً خدا یه جوری برای آدم جبران میکنه.😍🙏🏻
مثلاً یه بار شد که خود استاد اون کلاس بعداً کتابهاشون رو به من هدیه دادن و بستر خوبی برای من فراهم شد. لطفی که نمیدونم چرا نسبت به من اتفاق افتاد. در صورتی که ایشون توی اون جلسات من رو نمیدیدن و در قسمت زنانه بودم. خلاصه با توجه به شرایطم تا جای ممکن در دورههایی که مرتبط به کارم و بحث تربیت بشه به صورت مجازی شرکت کردم.👌🏻
به خاطر تعدد کارها و مسئولیتها، وقتایی پیش میاد که خسته میشم و فشار روم هست، فکر کردن به انگیزهها و اهدافی که دارم و دست به دعا شدن و درخواست از خدا و اهل بیت برای بازگشت انرژی و توانم خیلی کمکم میکنه.❤️
گاهی که پنج تا بچهها مشغول بازی هستن و فضا امنه، میرم داخل اتاق و به کارهای شخصی خودم میپردازم. کاری که بچهها یکی یا دو تا بودن اصلاً نمیتونستم بکنم.
یا مثلاً چند وقته دختر کوچیهکم دیگه شیر نمیخوره و میتونم پیش بزرگترها بذارمش و برم کلاس ورزش. یه خوراکیهایی رو گاهی فقط برای خودم میذارم کنار. حفظ قرآنم رو هم تو وقتهای کوچیکی که بین روز پیدا میکنم پیگیری میکنم و چون در کارم با همکارانم روابط نزدیکی داریم و بهش علاقهمندم، کار بیشتر برام تفریح با دوستانم محسوب میشه و ازش انرژی میگیرم.😍
یکی از چیزهایی که اذیتم میکنه برنامهٔ خوابمونه. همسرم شب بیدار هستن و من برعکس علاقه دارم که شب زود بخوابم ولی متأسفانه به مدل مطلوب من نتونستیم برسیم و بچهها دیر میخوابن چون همسرم بیدارن. یه مدت خیلی تلاش کردم که این شرایط رو تغییر بدهم اما موفق نشدم و نتونستیم حلش کنیم و به پذیرش رسیدیم.🤷🏻♀️😅
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۲. در حسرت یک خواب راحت!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_دوازدهم
فاطمهزهرا، دختر خوش روزی ما، در خانهای به دنیا آمد که مدت کوتاهی قبل از تولدش خریده بودیم.
پول آن خانه از پساندازهای زمان خرید جهیزیه و عروسی کمکم جمع شده بود، یکبار اشتراکی زمین کوچکی گرفته بودیم و حالا با فروش آن زمین و وام و قرض، صاحب آپارتمان بدون امکاناتی شده بودیم.
آن خانه را با کابینتهای فلزی ارزان قیمت تجهیز کردیم و بعد از تولد دخترم با پولی که باقی مانده بود، ماشین هم خریدیم.
همان قدر که فاطمهزهرا خوش قدم بود، نوزادیِ سختی داشت.🤯
تا شش ماهگیاش مدام گریه میکرد و شبها خوب نمیخوابید. روزگار سختی بود. صبحها اصلاً توان نداشتم و تا دخترم میخوابید، من هم کنارش بیهوش میشدم. محمدرضا که تنها بود سراغم میآمد و بیدارم میکرد.ولی من دوباره خوابم میبرد. تا ظهر به سختی میگذشت تا میتوانستم بیدار شوم و لابهلای گریههای دخترک و بهانههای پسرک قدری کارهای خانه را انجام بدهم.😓
همسرم از ۵ صبح تا ۱۰ شب خانه نبودند و عملاً فرصت کمککردن نداشتند! با خودم فکر میکردم یعنی میشود من بتوانم استراحت کنم و با آرامش به کارهای شخصی خودم برسم؟!
وقتی محمدرضا نوزاد بود، چند جلد کتاب را حین شیردادن به پسرم خوانده بودم ولی حالا حسرت چند خط کتاب خواندن داشتم. اعصابم آنقدر از صدای گریههای پیوستهٔ بچه، ضعیف شده بود که نمیتوانستم سراغ مطالعه بروم.😞
باید فکری به حال خودم میکردم. میدانستم اگر در روز فقط چند خط کتاب بخوانم حالم بهتر میشود. هر طور شده فرصتش را برای خودم ایجاد کردم. با کتابهای باریک و کوتاه شروع کردم و در فاصلههای محدودی که داشتم کمی میخواندم.☺️
قدری حالم بهتر شده بود، بیقراریهای فاطمهزهرا هم کمتر شد. مدت مرخصی زایمان به ۹ ماه افزایش پیدا کرده بود و من کمکم باید آمادهٔ مدرسه رفتن میشدم.
خواهرم هم شرایط مشابه من را داشت، من با دو بچه و خواهرم با سه بچه باید به مدرسه میرفتیم.
آن سال تحصیلی پدر و مادرم به قم آمدند تا بچههای ما را نگه دارند. نگهداری همزمان از دو نوزاد ۷-۸ ماهه کار راحتی نبود. من و خواهرم سعی کردیم برنامهٔ کاریمان رو طوری تنظیم کنیم که کمتر به مادرم زحمت بدهیم.
همه چیز نسبتاً روی روال بود!
خانه و ماشین داشتیم، قرض و وامها را هم کمکم پرداخت میکردیم.
با حضور محمدرضا و فاطمهزهرا هم، به قول معروف، جنسمان جور بود. ولی ما از اول با همسرم تصمیم گرفته بودیم سه فرزند داشته باشیم.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۲. سفرهای طاقتفرسا»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
پروازهای سوریه امنیتی بودن، به همین خاطر ما زمان پرواز رو نمیدونستیم. همسرم میگفتن چمدونت آماده باشه، تو هفتهٔ آینده یک روز میگن بری فرودگاه.
گاهی ظهر زنگ میزدن که ساعت ۴ فرودگاه باشید. ما باید یکی دو ساعته خودمونو میرسوندیم. وقتی میرسیدیم هم مشخص نبود که چقدر تا پرواز مونده، کمتر از یک ساعت یا سه چهار ساعت!😬
گاهی حتی اینقدر دیر میرسیدیم که گیتهای ساک بسته شده بودن و باید خودمونو با کلی وسیله، به سرعت به پرواز میرسوندیم.🥵😩
ما هم معمولاً وسیله خیلی زیاد داشتیم! وسایل خودم و حسین، گاهی متناسب با دو فصل باید لباس برمیداشتم! کتاب و وسایلی که همسرم نیاز داشتن و مواد غذاییای که اونجا پیدا نمیشد (مثل سبزیقرمه یا آش) یا کیفیتش خوب نبود.
همکارای همسرم همهشون مجرد بودن و تنها کسی که میتونست براشون غذاهای ایرانی مثل قرمهسبزی و آش بپزه، من بودم.😅
بندههای خدا التماس میکردن که حاجآقا به همسرت بگو قرمهسبزی بیاره. یا مثلاً ماه رمضون، غذاهای خیلی خشک (مثل مرغ خشک) برای افطارشون داشتن.🥴 التماس میکردن که میشه مواد آشو بیارن ما یک وعده آش بخوریم؟
وقتی همسرم همراهمون بودن کار راحت بود، ولی سفرهای تنهایی خیلی سخت میگذشت.😓
بعدتر که تجربهم زیاد شد، اگه گیتها بسته میشد، از چند نفر که به ظاهر موجه بودن، میخواستم که یکی از ساکها رو تا فرودگاه سوریه برامبیارن.
یک بار وقتی به فرودگاه رسیدیم، گفتن فقط پنج دقیقه فرصت دارید که تمام گیتها رو رد کنید!
چند نفر از دوستای همسرم هم بودن. همهٔ وسایل من رو گرفتن و گفتن فقط باید بدویم. میخواستن حسین رو هم بگیرن که بهونهگیری کرد و نرفت.
یک ربع بچه به بغل فقط دویدیم تا به پرواز رسیدیم.🤭
یا یه بار من حالم خوب نبود و کمردرد داشتم. با خودم گفتم سه ساعت تحمل میکنم تا برسیم. نزدیک گیت آخر بودیم که گفتن پرواز یه ساعت تاخیر داره. با بچهٔ کوچیک، گرسنه شدن و دستشویی رفتنهاش و حال مریض خودم، این یه ساعت رو با سختی گذروندیم.
وقتی نشستیم داخل هواپیما یهدفعه اعلام شد پرواز به مقصد آبادان!😲
من شوکه شدم و فکر کردم اشتباهی سوار شدم!🤔
از مسافرای دیگه پرسیدم، همه گفتن دمشقه! ما هم نمیدونیم چرا آبادان اعلام کرد!!
خلاصه متوجه شدیم قراره هواپیما بره آبادان، اونجا مسافرگیری کنه و بعد به سوریه بره.
این شد که مجموعاً ۷ ساعت تو فضای بسته و تنگ هواپیما بودیم.😱😱
اون هم با بچهٔ دوساله و حال بد خودم.😩
خدا میدونه چطور گذشت اون مدت! وقتی رسیدیم و همسرم رو دیدم اینقدر خسته و عصبانی بودم که وسایل رو پرت کردم🫢 و گفتم فعلاً با من هیچ صحبتی نکن.
بعد که رفتیم خونه و استراحت کردم و الحمدلله حالم بهتر شد، شرایط رو توضیح دادم و بابت رفتارم عذرخواهی کردم.
#قسمت_دوازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
*«۱۲. کیتهای کودک تعویض خون از گمرگ به بیمارستان رسید.»*
#مامان_نویسنده
(مامان #حلما ۸.۵، #محمد ۶.۵، #حنانه ۲.۵ ساله)
تشخیص دکترا یک نوع بیماری خود ایمنی بود، به همین خاطر پلاسمای خونشرو عوض کردند و بعد دارو براش تجویز کردند. یه ذره حالش بهتر شد ولی بعد دوباره به همونحالت قبل برگشت😔.
گفتن پس خونش باید کامل عوض بشه. اما حلما هنوز بیست کیلو نشده بود، وزنش برای دستگاه تعویض مناسب نبود و باید یه کیت مناسب وزن به دستگاه پلاسما فرز وصل میشد😢.
این کیت تحریم بود. بعد از بررسی متوجه شدیم که حدود ۳۰ کیت توی گمرک وجود داره که ترخیص نشده! این کیت برای بچههایی که میخواستن پیوند انجام بدن هم لازم بود. بچههای زیادی بودن که جونشونرو به خاطر نبود کیت از دست داده بودن😭.
طبق چیزی که یکی دوتا از دکترها به ما گفتن، احتمال میدادیم چند تا کیت تو شهرهای مختلف باشه. همسرم و یه سری اقوام شهر به شهر افتادن دنبال پیدا کردنش.
یکی تو سنندج پیدا کردن و یکی همین تهران. اما ما اقلاً هفت تا کیت لازم داشتیم، چون اینها یکبار مصرف بودن.
عملیات تعویض خون تو یه بیمارستان دیگه انجام میشد. وقتی دو تا کیت پیدا کردیم، رفتیم به بیمارستان جدید برای شروع پروسه تعویض خون.
حلما باید میرفت اتاق عمل تا دو تا لوله توی گلو کار میذاشتند، یکی برای ورود خون و یکی برای خروج.
ولی دکترش گفت دو تا کیت کمه برای شروع، نمیشه فعلاً لوله بذاریم😔.
دوباره باید منتظر میموندیم و میگشتیم دنبال کیت. حتی رفقامون که ایران نبودن میگفتن کیت رو میخریم و با یه مسافر میفرستیم بیاد ایران.
تو همین پیگیریها و این در اون در زدنها، خبر به شکل معجزهواری به وزارت اقتصاد رسید و با پیگیری وزارتخونه، کیتها از گمرک ترخیص شدن🥹.
وقتی خیالمون تقریباً راحت شد که کیت میرسه، پروسه تعویض خون رو با همون دوتای قبلی شروع کردن.
یه روز رئیس بیمارستان از ما پرسید مطمئنید کیت میرسه؟ همسرم گفت آره انشاءالله تو راهه. بهمون گفت پس این کیت موجود رو میشه بدید به بچهای که تو ای سی یو هست، پیوند کلیه داشته و همین الآن باید خونش عوض بشه😢.
این تصمیم تو اون شرایط برای ما خیلی سخت بود. با زحمت زیادی پیداشون کرده بودیم و ممکن بود کیتهای بعدی با تأخیر برسه و خودمون لنگ بمونیم. ولی خدا بهمون کمک کرد، توکل کردیم و کیت رو دادیم به اون بچه😇.
خداروشکر کیتهای بعدی به موقع رسید.
وقتی کیتهای تازه ترخیص شده به بیمارستانی که حلما بستری بود رسید، همه حتی خود دکترا شوکه بودند. و میگفتن اصلاً شاید این اتفاق باید میفتاده تا کیتها برسه ایران و جون کلی آدم نجات پیدا کنه🥹.
هر بار که حلما رو از اتاق ایزولهاش تو بخش مغز و اعصاب میبردیم به اتاق شلوغ دیالیز برای وصل شدن به دستگاه پلاسمافرز، بهمون خیلی سخت میگذشت. اونجا همیشه پر از بچههایی بود که برای تزریق خون یا دیالیز میاومدن. فضای پر از سر و صدای اونجا حلما رو عصبی میکرد، جیغ میزد و بیتابی میکرد😭.
وقتی دستگاه رو بهش وصل کردن، اضطراب تمام وجودم رو گرفته بود. دکترها گفته بودن احتمال تشنج حین پلاسمافرز خیلی بالاست. اون دو تا متخصصی که کار رو انجام میدادن هم خیلی حرفهای به نظر نمیرسیدن و این اضطرابمرو چند برابر کرده بود.
حلما مدام تکون میخورد و میچرخید، ولی ما مجبور بودم ثابت نگهش داریم تا فرآیند تعویض خون که هر بار دو سه ساعت طول میکشید، درست انجام بشه. تا نصفههای جلسه اول توی اتاق موندم، ولی احساس کردم دارم از هوش میرم. سرگیجه شدید داشتم، چشمام سیاهی میرفت و گریهام گرفته بود. دیگه تحمل دیدن وضعیت حلما رو نداشتم. از اتاق بیرون اومدم و همسرم با مادرش نوبتی جای من موندن. چون فقط یه نفر میتونست پیش حلما باشه🥺.
پشت در اتاق رو سکوی سرد بیمارستان نشستم. نه صندلی راحتی بود، نه آرامشی. نمیدونم چقدر تو اون حالت خلسهوار موندم؛ انگار زمان ایستاده بود. اون ترکیب وحشتناک اضطراب، بیقراری، درماندگی و غم، به اضافه فشارهای بارداری که خودش به تنهایی آدمرو از پا میندازه، شرایط عجیبی برام درست کرده بود. جلسات بعدی دیگه خودم نتونستم برم😔.
کم کم جلسات پلاسمافرز تموم شد و حال حلما بهتر شد. هنوز کاملاً هشیار نبود، ولی حداقل گاهی بیدار میشد. دکترها میگفتن روند بهبودی زمان میبره.
رفتارهای عصبی داشت، لبهاش رو میجوید، دوست داشت دندوناشرو به هم فشار بده، دکترها میگفتن طبیعیه؛ وقتی هوشیاری برمیگرده، بدن اینطوری فشار عصبی رو تخلیه میکنه.
تو اون روزهای سخت، یه سایتی درباره *انسفالیت* مثل چراغ راه برام بود. تجربههای مادرایی که بچههاشون همین بیماری رو داشتن رو بارها خونده بودم و شرایط حلما رو باهاشون مقایسه میکردم تا بفهمم کجای این مسیر پیچدرپیچ قرار داریم😢.
#قسمت_دوازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین