eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
137 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«با خواهر و برادرهام، یه تیم ۴ نفره بودیم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) روز چهارم دی ماه سال ۶۶، در حالی چشم به این جهان گشودم که یک برادر ۳ ساله و یک خواهر ۱.۵ ساله داشتم. 😁 وقتی ۱.۵ ساله بودم، خواهر کوچیکم به دنیا اومد و این یعنی، مادرم توی بازهٔ ۵ ساله، صاحب چهار فرزند شده بودن! به همین خاطر دوران کودکیم پر شد از شادی و لذت داشتن چند تا همبازی دوست داشتنی.🥰 این لذت به قدری برام عمیق و به یاد موندنی شد که وقتی بزرگتر شدم، دوست داشتم خونوادهٔ آینده‌م همینطوری باشه و بچه‌هام لذت داشتن خواهر و برادرهای هم‌سن و سال رو بچشن‌. ۱۰ ساله بودم که هیجانِ تولد نوزاد جدید توی خانواده رو تجربه کردم. اینقدر ما چهار تا خواهر و برادر، برای داداش کوچولومون ذوق داشتیم که وقتی از مدرسه می‌اومدیم، برای بغل کردنش مسابقه می‌ذاشتیم و هرکی زودتر می‌رسید، این افتخار نصیبش می‌شد. بقیه هم باید به صف، منتظر می‌نشستن تا نوبتشون بشه.😉 این تجربه، ۴.۵ سال بعد (با تولد کوچکترین عضو خانواده) تکرار شد و ما شدیم یه خانوادهٔ هشت نفره. محبت بی‌دریغ مادرم و بازی‌های پرانرژی پدرم، لذت دوران کودکی‌م رو مضاعف می‌کرد.💛 دوران تحصیلم رو توی مدرسه دولتی نزدیک خونه‌مون گذروندم. فاصله سنی کم (یا درست تر بگم، خیلی کم) با برادر و خواهرام، دنیاهایمون رو خیلی به هم نزدیک کرده بود؛ یه جمع چهار نفره که تحت تربیت واحد، توی یه خانواده رشد و نمو کرده بودیم. به همین خاطر از محیط اطراف، کمتر اثر می‌گرفتیم، بلکه این ما بودیم که روی محیط اطرافمون (مدرسه، جمع دوستان و ...) اثر می‌ذاشتیم.👌🏻 اضافه شدن دوتا داداش کوچولو به جمع خانواده، علاوه بر اینکه جذابیت‌های زیادی برای منِ نوجوان داشت، تاحدودی باعث آشنایی‌م با فرآیند واقعی رشد نوزاد شد. البته این رو مدیون مادرم هستم که به ما فرصت می‌دادن توی کارهای نوزاد مشارکت کنیم و مستقیماً آموزش ببینیم و با شیرینی و سختی بچه‌داری آشنا بشیم. توی دوران تحصیلم، دانش آموز خوبی بودم. سعی می‌کردم وظایفم رو خوب انجام بدم و درسم خوب بود. سال اول راهنمایی رو که تموم کردم، خواهر بزرگم شروع به حفظ قرآن کرده بود؛ خودش و به تنهایی، با کمک صدای استاد پرهیزگار. این موضوع به من و خواهر کوچیکم انگیزه داد و ما، با هم حفظ قرآن رو شروع کردیم.😍 اینطوری که چند بار آیه مورد نظر رو با ترتیل استاد پرهیزگار گوش می‌دادیم (اون هم با ضبط صوت‌های قدیمی که باید برای چند بار تکرار شدن هر آیه، چند بار دکمه عقبگرد رو می‌زدیم) بعد شروع به حفظ می‌کردیم و در نهایت به هم تحویل می‌دادیم. چندین تابستون این برنامه ادامه داشت و ما دو تا خواهر تقریباً حافظ ده جزء ابتدایی قرآن شدیم خداروشکر. توی دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم تا بنیهٔ درسی‌م قوی بشه. اما سال پیش‌دانشگاهی به انسانی تغییر رشته دادم و به صورت غیرحضوری و با برنامه‌ریزیِ کاملاً شخصی، دروس انسانی رو خوندم و رتبهٔ خوبی آوردم و شدم ورودی سال ۱۳۸۵ رشتهٔ علوم سیاسی دانشگاه تهران. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ازدواجمون به ساده‌ترین نحو ممکن انجام شد.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) علاقه‌ای که به رشتهٔ دانشگاهی‌م (علوم سیاسی) داشتم و فضایِ دانشگاه تهران، باعث شد خیلی زود وارد فعالیت‌های فرهنگی و تشکل‌های دانشجویی بشم. اواخر سال اول تحصیلم، عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی دانشگاه شدم و سال دوم، وقت زیادی رو توی این تشکل دانشجویی گذروندم؛ از گذاشتن برنامه‌های مختلف برای جذب نیرو تا برگزاری همایش‌ها و اردوهای دانشجویی، گرفتن اتاق توی دانشکده‌های مختلف برای فعالیت‌های جامعه اسلامی، انتشار نشریه و... رو انجام می‌دادیم. در کنارش توی بسیج دانشکده هم فعالیت داشتم و سال سوم دانشگاه، عضو شورای مرکزی انجمن علمی علوم سیاسی دانشکده بودم. انتخابات سال ۸۸، برای من به عنوان یه دانشجو، خیلی مغتنم بود؛ چالش‌های تشکل‌های دانشجویی با هم، جلسات مناظره توی دانشکده‌های مختلف و تلاش برای طرفداری از کاندیداها، خاطرات هیجان‌انگیزی رو برام رقم زد.😉 در کنار همهٔ این فعالیت‌ها، سعی می‌کردم درسم رو هم بخونم. از دوران کنکور عادت به خلاصه برداری داشتم و برای دروس دانشگاه هم این کار رو انجام می‌دادم. گاهی قبل از امتحان، با دوستام قرار می‌ذاشتیم و من خلاصهٔ کل مطالب گفته شده در طول ترم رو در حد نیم ساعت براشون توضیح می‌دادم.✌🏻😃 سال دوم دانشگاه رو به پایان بود که همسرم اومدن خواستگاری. ایشون کارشناسی نرم افزارشون رو دانشگاه شریف گذرونده بودن و اون زمان ارشد همین رشته رو توی دانشگاه تهران می‌خوندن. سبک خواستگاری‌ کاملاً سنتی بود و من از این موضوع خیلی خوشحال بودم. چون به تجربه دیده بودم که توی این مدل از خواستگاری، بار و مسئولیت ازدواج بین دختر و پسر و خانوادهٔ دو طرف، تقسیم می‌شه؛ درحالی‌که توی ازدواج‌هایی که دختر و پسر از قبل با هم آشنا می‌شن و بعد خانواده‌ها در جریان قرار می‌گیرن، هر چند جذابیت‌های اولیه هست، ولی بیشتر فشار و مسئولیت ازدواج روی دوش دختر و پسر قرار می‌گیره و معمولاً خانواده‌ها چندان همراه نمی‌شن.🤷🏻‍♀️ تصورم این بود که هرکس با سبک ازدواجش، برای دایرهٔ آدم‌های اطرافش داره فرهنگ‌سازی می‌کنه؛ پس مهمه که من چطور و به چه سبکی ازدواج کنم.😉 خداروشکر هم همسرم و هم هر دو خانواده، در این زمینه همراه بودن و ازدواج ما، به ساده‌ترین نحوی که می‌شد انجام گرفت.😊 مراسم خواستگاری و مهریه (۱۴ سکه)، خریدهای عروسی، جهازی که تهیه شد، منزلی که اجاره کردیم، خود مراسم عروسی (که توی خونه بود)، همه و همه رنگ و بوی سادگی داشت و من با افتخار، مبلّغ این نوع ازدواج بین دوستان و هم‌دانشگاهی‌هام بودم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«وقتی فهمیدم دخترم رفلاکس داره، گریه کردم!» (مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله) بعد از ده ماه دوران عقد، زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. اوقات فراغتم بیشتر شد. هم کارهای خونه برای دو نفر برام سبک بود (به نسبت مسئولیت‌هایی که توی خونهٔ پدری داشتم) و هم خونه‌مون نزدیک دانشگاه بود و زحمت رفت و آمد نداشتم.😃👌🏻 درس‌های دانشگاه رو مثل گذشته می‌خوندم اما میزان فعالیت‌های فرهنگی-سیاسی رو کمتر کردم؛ احساس می‌کردم اولویت اصلی من، محکم ساختن بنای زندگیِ نوپامونه. همون موقع‌ها بود که تحصیل غیرحضوری توی حوزهٔ جامعه‌الزهراء (سلام‌الله‌علیها) قم رو هم شروع کردم. هدفم این بود که بتونم علوم سیاسیِ غربی رو که می‌خونم، با کمک علوم اسلامی، نقد و بررسی کنم. آبان ۸۹، زمانی‌که ۱.۵ سال از ازدواجمون و چند ماهی از پایان دانشگاهم گذشته بود، ریحانه خانوم به دنیا اومد.🥰 هر چند تجربهٔ مراقبت از برادرهای کوچیک‌ترم رو داشتم، اما مادر بودن یه چیز دیگه است. تا وقتی تمام و کمال مسئولیت یه بچه رو نداشته باشی، نمی‌تونی بگی بچه‌داری کردی. روزهای اول مثل همهٔ مامان‌ اولی‌ها، برای من پر از مسائل ناشناخته، سخت، شیرین، هیجان‌انگیز، ترس‌آور و البته پر از چالشِ خواب بود. مخصوصاً که دخترم رفلاکس داشت و این برای منِ مامان اولی خیلی سخت بود. اینو دهمین روز تولد دخترم فهمیدم؛ درست وقتی که وسایلم رو جمع و جور کردم تا از خونهٔ پدری برگردم خونهٔ خودم، علائم رفلاکس شدید رو توی دخترم دیدم.😥 رفلاکس ریحانه اینقدر بهم فشار آورد که شروع کردم به گریه کردن. پدرم آرومم کردن و گفتن: «نگران نباش، شما هم کوچیک بودید این مشکل رو داشتید و این حالت غیرطبیعی نیست.» از آرامش پدر و مادرم و تکیه‌گاه بودنشون آرامش گرفتم و از تجربیاتشون استفاده کردم؛ خداروشکر به مرور زمان مشکل حل شد. برای بقیهٔ مسائل بچه‌‌داری هم خیلی از راهنمایی‌هاشون استفاده می‌کردم. دخترم پنج ماهه شده بود که برای پدرم ماموریتی پیش اومد و به شهر دیگه‌ای رفتن. با رفتنشون خیلی احساس تنهایی کردم.😔 دوران سختی بود برام. هم از نظر فیزیکی با بچه‌داری چالش داشتم هنوز (کم خوابی‌ها، رسیدگی به کارهای روزمره بچه و هم‌زمان، خوندن دروس، اونم غیرحضوری که برای استفاده از کلاس و دادن امتحاناتش هیچ کمکی نداشتم و فقط باید روی خودم حساب می‌کردم)، هم به لحاظ ذهنی. من که تا قبل از این از نظر اجتماعی یه فرد فعال بودم، حالا نشسته بودم تو‌ی خونه و به شدت درگیر کارهای روزمره.🤷🏻‍♀️ تا بتونم خودم رو با شرایط جدید وفق بدم مدتی طول کشید. اون موقع خیلی متوجه نبودم، اما حالا بهتر می‌فهمم که کاملاً طبیعیه من از بارداری تا حدود دوسالگی وقت زیادی برای بچه‌داری صرف کنم و اولویت اصلی‌م رسیدگی به نیازهای بچه‌م باشه.  الان سعی می‌کنم هم از دوران نوزادی و کوچولویی بچه‌هام لذت ببرم و هم در کنارش یک سری فعالیت‌هایی در حد آب‌باریکه داشته باشم. حس می‌کنم برام لازمه، تا زمینه‌ای باشه برای بازگشت به فعالیت‌های جدی اجتماعی. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تا دو سال نگران چالش ورود فرزند دوم بودم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) توی دوران نوزادی ریحانه و تا سال‌ها بعدش، خوندن دروس جامعه‌الزهراء (سلام‌الله‌علیها) به صورت غیر حضوری، خیلی برام خوب بود.👌🏻 علاوه بر اینکه حس روزمرگی‌م رو کم می‌کرد، احساس خوبی هم بهم می‌داد. من مادر شده بودم و مادری خیلی لطیفه؛ جنس دروس حوزوی خیلی بیشتر از درس‌های علوم سیاسی، به حس و حال مادری‌م می‌خورد. از جنس نور و آشنایی با مفاهیم اسلامی و قرآنی بود. به علاوه، مطالعه این دروس، در تقابل با بچه‌داری و همسرداری‌م نبود. به مرور فهمیدم که با کمی برنامه‌ریزی، استفاده از زمان‌های خواب دخترکم و کم کردن خواب خودم، شرایط درس خوندن رو می‌تونم فراهم کنم.😊 سه سال بعد، زهرا خانوم به دنیا اومد. زهراجان ۱۲ روزه که بود، از شدت فشار روانی گریه می‌کردم و می‌گفتم یعنی من می‌تونم از پس مسئولیت این دو تا بچه بربیام؟!😥 چالشم اون زمان، روابط بین خواهرها بود. تا دو سالگیِ دومی، حواسم بود که حساسیتی برای اولی ایجاد نشه. البته اگه با تجربهٔ الانم به اون زمان برمی‌گشتم، این مسئله رو راحت‌تر می‌گرفتم. این من بودم که روی این موضوع حساس شده بودم، شاید اگر کمی حساسیتم رو کم می‌کردم و اصل تغافل رو پیش می‌گرفتم، به من و دخترا راحت‌تر می‌گذشت.🤷🏻‍♀️ زمانی که منتظر تولد فرزند دوم بودیم، نگران واکنش دخترم بودم. تا اون روز، تمام توجه من و همسرم، به تنها فرزندمون بود و با تولد فرزند جدید، شرایط تغییر می‌کرد. پذیرش شرایط جدید برای دختر سه ساله‌م، به نظرم سخت بود و من براش خیلی فکر و مطالعه کردم. سعی کردیم اولین مواجههٔ دخترم با خواهر کوچولوش، حساسیت برانگیز نباشه. مثلاً نوزاد در آغوش من یا نزدیک به من نباشه، توی یک اتاق دیگه باشه و فرزند بزرگتر بره اونجا؛ چند روز قبل از تولد نوزاد، از طرف نینی کوچولو برای دخترم هدیه خریدیم.😍 برای دختر بزرگه‌م، کتاب‌هایی با مضمون ورود نوزاد جدید می‌خوندم. روزهای اول که اقوام برای دیدن نوزاد می‌اومدن منزل‌مون، برگه‌ای به در اتاق چسبونده بودم با این متن :«من بیشتر از خواهر کوچولوم احتیاج به توجه شما دارم؛ ریحانه».😉 شیر خوردن نوزاد، نزدیک‌ترین رابطهٔ مادر و فرزندیه و من سعی می‌کردم دختر بزرگه‌م کمتر این لحظات رو ببینه، که سعی‌م البته خیلی به نتیجه نمی‌رسید.😅 گاهی هم از تغییر رفتارهای دخترم، متوجه می‌شدم که باید بهش بیشتر توجه کنم و براش وقت بذارم.🤚🏻 توجه به این ظرافت‌های رفتاری رو تقریباً تا دوسالگی دختر دومم ادامه دادم، ولی اگه الان به دوران تولد فرزند دومم برگردم، اینقدر سخت نمی‌گیرم. فکر می‌کنم بخشی از اون سختگیری‌ها، نشأت گرفته از ذهن خودم بوده؛ شاید فرزند اولم اینقدر که من رعایت می‌کردم، نیاز به توجه و رعایت نداشته.🤷🏻‍♀️ ضمن اینکه توجه زیاد به فرزند اولم، من رو کمی از فرزند دومم غافل کرد. در اون دوران سعی می‌کردم قربون صدقه‌های عمیق مادری به نوزادم رو، جلو دختر اولم نداشته باشم. و همین فرصت‌های ارتباطی‌م با نوزادم رو‌ کم می‌کرد. البته بعدتر، به این اشتباهم واقف شدم و زمان و انرژی گذاشتم و سعی کردم برای دختر دومم، جبران کنم.🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«برای امتحانات پایان ترم حوزه‌، با بچه‌ها می‌رفتیم قم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) با وجود دو تا بچه برای پیشبرد دروس غیرحضوری جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) خواب شبم رو کم کردم. شاید این کار برام سخت بود اما حس خوبی داشتم که می‌تونم از زمانم استفادهٔ بهینه بکنم. عمدهٔ دروس حوزه رو دوران بچه‌داری‌هام خواندم.👌🏻 هر واحد درسی میزان مشخصی صوت داشت؛ تعداد صوت‌ها رو، به زمانی که داشتم، تقسیم می‌کردم و برنامه می‌ریختم؛ مثلاً باید در طول شبانه روز، سه تا درس صوتی ۴۰ دقیقه‌ای گوش می‌دادم و پیاده‌سازی می‌کردم. تا وقتی یک فرزند داشتم، از زمان خواب روزانه‌ش و گاهی خواب شبانه‌ش برای درس خوندن استفاده می‌کردم. وقتی دو تا شدن، عملاً روی وقتی در طول روز نمی‌تونستم حساب کنم، پس میزان خواب شبانه خودم رو کم کردم و به پنج ساعت رسوندم. اگه شرایط جور می‌شد، یه چرت چند دقیقه‌ای هم‌ وسط روز داشتم.😉 یادمه شبا وقتی همه می‌خوابیدن، من تازه می‌رفتم پای درس بدایة‌الحکمه (فلسفه)، که درس سخت فهم و البته خیلی شیرینی بود. وسط درس، نوزادم شیر می‌خواست؛ در حالی بهش شیر می‌دادم که تمام تلاشم رو می‌کردم توی اون تاریکی و سکوت شب و خستگی شدید خودم، خوابم نبره؛ چون باید ادامهٔ مقدار تعیین شدهٔ درس اون روز رو، تمام می‌کردم. گاهی این اتفاق دو یا سه بار در طول شب، پیش می‌اومد.😴 بهترین زمانی که برای درس خوندن شبانه پیدا کردم، یکی دو ساعت قبل از اذان صبح بود که همه و مهم‌تر از همه، نوزاد شیرخوارم، توی خواب عمیق بودن. ترم‌های اول، برای امتحانات پایانی باید چند روزی می‌رفتم قم. خود حوزه جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها)، فضایی برای اسکان داشت. تا موقع فرزند اولم همسرم ما رو می‌رسوندن قم و من با دخترم چند روزی توی محل اسکان، بودیم. 🤱🏻 جمع بین شب امتحان و بچه‌داری در فضای جدید و امکانات کم، خاطرات سخت و شیرینی رو رقم می‌زد. شیرین بود چون هم دوستان خوبی توی حوزه پیدا کرده بودم که پایان هر ترم، دیدارهامون تازه می‌شد؛ هم با دادن هر امتحان حس توانمندی و تموم شدن اون درس، خیلی برام لذتبخش بود.😍 چند ترمی، زمان امتحاناتم با امتحانات خواهر بزرگه‌م یکی شد. ایشون هم مثل من بعد از دانشگاه و با بچهٔ کوچیک، دروس جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) رو‌ می‌خوندن. توی اون چند ترم با هم، دورهٔ اسکان و امتحانات رو‌ گذروندیم و حضور خواهرم خیلی کمک‌حال و دلگرم کننده بود.💛 برای امتحانات پایانی دو ترمی که بعد از تولد فرزند دومم داشتم، با همسرم دو سه روزه می‌اومدیم قم و خانوادگی یک‌جا ساکن می‌شدیم. بعد بچه‌ها رو به همسرم می‌سپردم و با خیال راحت می‌رفتم امتحان می‌دادم. اینطوری دورهٔ امتحانات پایان‌ترمم، برامون حکم یه سفر شیرین خانوادگی رو داشت.😁 وقتی فرزند سومم دنیا اومد، توی تهران چند تا شعبه برگزاری امتحانات دایر کردن و سفر به قم برای امتحانات، رفت توی صندوقچهٔ خاطراتمون. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«طعم شیرین نوزاد سوم، هنوز زیر زبونمه.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) دو سال و چهار ماه بعد از زهرا خانم، فرزند سومم آقا محمدامین به دنیا اومد. با اومدن محمدامین، حس و حال و روحیه‌م تغییراتی کرد و بهتر شد.😊 اولاً مشکل حساسیت بین بچه‌های بزرگتر و نوزاد تقریباً وجود نداشت و این کارم رو خیلی راحت کرد. موقع تولد فرزند سوم حساسیت‌های بچه‌های بزرگتر نسبت به نوزاد خیلی کمرنگه؛ چون فرزند اول که این دوره رو گذرونده و ازش عبور کرده و فرزند دوم، اساساً از اول توجه همیشگی والدین رو نداشته که حالا با ورود نوزاد جدید، احساس ناخوشایندی داشته باشه.😁 سعی‌مو می‌کردم دومی، لحظات شیر خوردن نوزاد جدید رو نبینه تا حساس نشه روی رابطهٔ نزدیک من و نوزاد و این قضیه برام مقدورتر از قبل بود. دو تا دخترها رو سرگرم بازی با اسباب‌بازی‌هاشون می‌کردم و خودم توی اتاق دیگه‌ای، به نوزادم شیر می‌دادم. درحالی‌که توی تجربهٔ قبلی‌م، یعنی بعد از به دنیا اومدن زهرا، هر جا که می‌رفتم ریحانه هم دنبالمون می‌اومد چون نمی‌خواست تنها باشه.🤷🏻‍♀️ ثانیاً، نوزادداری، برام نه تنها سخت نبود، بلکه شیرین و لذت‌بخش هم شده بود.😍 شب‌بیداری‌های نوزاد که تحملش تا قبل از فرزند سوم، برام سخت بود، الان فرصتی شده بود که دور از بقیه توی یه فضای خلوت شبانه، از وجود نوزادم لذت ببرم. هنوز هم طعم شیرین نوزادی محمدامین زیر زبونمه.💛 ثالثاً من تا قبل از این، ناخودآگاه فرصت انجام امور بچه‌ها رو به همسرم نمی‌دادم. اما بعد از تولد محمدامین بیشتر به ایشون فرصت دادم و همسرم بیشتر از قبل مشارکت و نقش آفرینی کردن.👌🏻 من موقع اولی از صبح تا شب باهاش تنها بودم و برای انجام کارهاش، فرصت تجربه‌اندوزی داشتم و به مرور متبحر شدم. وقتی می‌دیدم که همسرم وقتی می‌خوان لباس دخترم رو عوض کنن و دخترم به گریه می‌افته، ترجیح می‌دادم خودم این کارو انجام بدم. در نتیجه فرصت تجربه و رشد توی انجام کارهای بچه‌ها رو از همسرم می‌گرفتم. اما موقع بچه سوم، هم چون پسر بود و پسرها کمی جون‌دارترن، هم چون نمی‌تونستم همه کارها رو تنهایی انجام بدم، خیلی از کارهای محمدامین رو به همسرم سپردم و این خیلی خوب بود.💛 هر چند همسرم از صبح تا شب منزل نبودن اما همین فرصتی که ایجاد شده بود، باعث شد که خیلی سریع پله‌های ترقی رو طی کنند و بعدها سر فرزند چهارم و پنجم، گوی فرزندداری رو از منِ مادر هم برُبایند.😄 (طوری که این روزها اگر من نتونم آقا محمدهادی متولد ۹۷ و هدی خانوم متولد ۱۴۰۰ رو بخوابونم، ایشون می‌تونن.😉😁) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«موقع خوابوندن بچه‌ها، قرآن مرور می‌کردیم.» (مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله) تا دو سه سالگی فرزند سومم، کنار بچه‌داری و مطالعهٔ کتب مورد علاقه‌م، محفوظات قرآنی‌م رو مرور می‌کردم. توی دوران دبیرستان همراه خواهرهام، ده جزء ابتدای قرآن رو حفظ کرده بودم و به خاطر چند سالی که وقفه افتاد، بخشیش رو فراموش کردم.🤷🏻‍♀️ همسرم هم توی مسیر رفت و آمدشون به محل کار قرآن حفظ می‌کردن و از ۵ جزء به ۲۰ جزء رسیدن.👌🏻 زمان‌هایی که می‌خواستیم بچه‌ها رو بخوابونیم، فرصت خیلی خوبی بود تا هم محفوظات قرآنی‌مون رو دوره کنیم و هم بچه‌ها از صدای تلاوت قرآن به عنوان لالایی بهره مند بشن.😍 توی همین مدت، سطح دو جامعه‌الزهراء (سلام‌الله‌علیها) رو هم به صورت جدی و مستمر ادامه دادم و تموم کردم. پایان این دورهٔ غیرحضوری هفت ساله، حس خوب تکمیل یک کار بزرگ رو برام داشت. چون خودم بیشتر از هر کسی می‌دونستم که دروس حوزوی‌ای که خوندم، سخت‌تر، طولانی‌تر و خیلی ثمربخش‌تر از دروس دانشگاهی‌ام بود.  مدتی بعد با همراهی همسر و بچه‌ها، به صورت منظم جلسات هفتگی تفسیر قرآن حجت‌الاسلام قاسمیان (داور برنامهٔ محفل) رو شرکت می‌کردیم. جلساتشون رو قبل‌تر هم می‌رفتیم ولی نه به صورت منظم. یکی از مزایای ویژهٔ این جلسه تفسیر، شرایط خوبش برای ما بچه‌دارها بود. بچه‌ها در طول جلسه در حال بازی بودن و حساسیتی روی سکوت و آروم کردنشون نبود.😉 حقیقتاً جلسات نابی بود و از اینکه صوت این جلسات پیاده‌سازی و تبدیل به متن نمی‌شد، ناراحت بودیم. تا اینکه با مدیریت همسرم، برای این کار تیمی تشکیل دادیم؛ کارهای پیاده سازی و عنوان‌گذاری و بارگزاری جلسات روی سایت، تهیه پست و عکس نوشت برای استفاده در فضای مجازی رو انجام می‌دادیم. این کار منفعت مادی برامون نداشت، ولی علاوه بر حس انجام فعالیت اجتماعی، دستاوردهای قرآنی عمیق و نابی برام داشت که خدا رو بابتش شاکرم.🙏🏻 اون روزها فهمیدم چیزی که بیشتر از هرچیز دیگه‌ای، نیاز زندگی روزانه فردی و اجتماعی من‌ هست، حقیقتاً قرآنه. دروس حوزوی خوب بود اما اضافاتی داشت. این جلسات گویا لبّ مطلبی بود که من لازم داشتم بدونم، خالی از اضافات و مطالب حاشیه‌ای.👌🏻 چیزی که الان برام ارزش وقت‌گذاری داره و هر چه بیشتر توش سیر کنم، تشنه‌ترم می‌کنه، مسیر فهم آیات نور و قرآن کریمه. برای انجام این فعالیت‌ها، کمتر پیش اومده که بچه‌ها رو جایی بذارم. البته شرایط اطرافیانم هم برای این کار خیلی مهیا نبوده. بیشتر روی خودم (برنامه‌ریزی و کمتر کردن خوابم) و همسرم حساب کردم. مثلاً گاهی همسرم که می‌اومدن خونه بچه‌ها رو نگه می‌داشتن تا من زمانی برای انجام این کارها داشته باشم. البته این رو لطف خدا می‌دونم که باعث شده خودمون روی پای خودمون بایستیم و برای داشتن بچه‌های بعدی، نیازمند کمک و طبیعتاً نظر اطرافیان نباشیم.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«من و خواهرم هم‌زمان بارداری چهارم رو گذروندیم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) بارداری چهارمم سخت بود. از همون ابتدا خستگی‌های شدید، بی‌حالی و مسائل مربوط به خورد و خوراک و ضعف شدید 🤯 آزارم می‌داد. یادم نمی‌ره وقتی رو‌ که داشتم به آسمون پرستارهٔ توی مسیر سفرمون نگاه می‌کردم در حالی‌که سه ماهه باردار بودم و با خودم می‌گفتم :«اگر من باردار نبودم، چقدر از این طبیعت و آسمون و ستاره‌ها لذت می‌بردم».🤷🏻‍♀️ انگار گَرد بی‌حالی، خستگی و بی‌حوصلگی ریخته باشن روی تک تک لحظاتِ شب و روزِ بارداری‌م. */علاوه کنید/* معضلات خواب و دردهای گاه و بیگاه و در کنارش رسیدگی به سه تا فرشته کوچولوی دیگه.🤦🏻‍♀️ فرصت برای استراحت که نبود، جمع و جور و رفت و روب خونه هم کارم رو سخت‌تر می‌کرد. بچه‌ها هم هنوز اونقدر بزرگ‌ نبودن که بتونم کمک‌های جدی ازشون بگیرم. هفت ماهه بودم که پهلو درد شدیدی گرفتم.😓 دو روزی کارها رو به همسرجان سپردم و کامل استراحت کردم تا درد رفع شد. تا چند روز بعد از اون، حال و هوام خیلی خوب بود و اونجا بود که فهمیدم در صورت داشتن فرصتی برای استراحت، خیلی از علائمم کاهش پیدا می‌کنه.😃 دوران سختی بود اما گذشت. شاید یکی دو باری برای کارهای منزل از کسی کمک گرفتم، همین. چیزی که بیشتر از کمک‌های مادی و جسمی بهم قوت قلب می‌داد، داشتن خواهری بود که شرایطش مشابه من بود. ایشون هم فرزند چهارمشون رو باردار بودن.😍 اون روزها، هر هفته حتماً همدیگه رو می‌دیدیم. یا ایشون می‌اومد منزل ما یا من می‌رفتم منزلشون.😁 جمع کردن شلوغی‌های شش تا بچه برای دو تا مامان باردار سخت بود اما این دیدارها، برای دوتامون پر از روحیه و انرژی بود. وقتی با هم صحبت می‌کردیم و می‌دیدیم احساساتمون، شرایطمون، سختی‌ها و شیرینی‌ها، دغدغه‌ها و آرزوهامون یکیه، عمیقاً همدیگه رو درک می‌کردیم. اگه من مثلاً دغدغهٔ دکتر و بیمارستان و زایمان و... داشتم، خواهرم هم مثل من بود. اگر من خسته از جمع بین انجام کارهای خونه و بارداری بودم، ایشون هم مثل من و گاهی خسته‌تر از من بود، چون فاصله سنی بچه‌های خواهرم، کمتر بود. اگر من از هم‌بازی شدن بچه‌ها با هم با ذوق می‌گفتم، اون هم این حس رو می‌فهمید.🩵 خلاصه داشتن یه همراه که شرایطی مشابه من داشت، عبور از لحظات سخت رو راحت‌تر کرد و حتی اون شرایط سخت رو برام آسون‌تر جلوه می‌داد. دیگه خیلی چیزا رو سخت نمی‌بینی بلکه طبیعی زندگی می‌دونی. یادمه اون دوران، یه بار با هم از دردهای بارداری‌مون می‌گفتیم و از عجیب و غریب بودنش، خنده‌مون گرفته بود. بعد با هم به این نتیجه رسیدیم که هر دردی توی بارداری، طبیعیه (و تا طولانی مدت نشده یا علامت جدی دیگه‌ای نداره،) جدی‌ش نگیریم و تحملش کنیم.😅 شاید کسی از بیرون به شرایط ما نگاه می‌کرد، می‌ترسید! اما حس الان خودم نسبت به اون روزا خوبه. وقتی آدم از پس یه کار بزرگ برمیاد چه حسی داره؟ حس خوب و شیرین موفقیت. ممکنه برای رسیدن بهش خیلی زحمت و سختی بکشه اما در نهایت اینقدر ثمرات داره که اصلاً حس می‌کنم بزرگ کردن اون سختی‌ها در مقابل این نتیجه، یه نوع ناسپاسیه‌. خلاصه هر چی بود گذشت و آقا محمدهادی با فاصلهٔ دو سال و ده ماه از برادرش به دنیا اومد. دیگه من مثل سابق دست تنها نبودم. هم همسرم خیلی کمک بودند هم دخترا بزرگتر و مستقل‌تر شده بودند و توی کارهای کوچیک تا حدی کمک می‌کردن.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«خانوادگی، اربعین و راهیان نور و جهادی می‌ریم.» (مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله) از دوران مجردی، همسرم خیلی به کارهای جهادی علاقه داشتن. با اینکه شغلشون متناسب با رشته‌شون توی رشتهٔ کامپیوتره اما احساس مسئولیت اجتماعی، باعث شد که علاوه بر کار پر‌مشغله‌ای که دارن، به انجام کارهای جهادی هم اهمیت بدن. بعد ازدواج هم می‌گفتن حالا می‌خوایم دوتایی توی این مسیر حرکت کنیم.😉 بنابراین اردو جهادی رفتن ما از همون دوران عقد شروع شد. توی اردوی جهادی‌ای که موقع بارداری دختر اولم رفتیم، برای دخترهای کنکوری یه منطقهٔ محروم عربی تدریس می‌کردم. سال‌های بعد که بچه‌ها دنیا اومدن، انجام کارهای جهادی برامون سخت شده بود. نمی‌دونستم آیا با وجود بچه‌ها می‌تونیم کار مؤثری انجام بدیم یا نه؟🤔 اما درعین‌حال سعی کردیم اردوی راهیان‌نور بریم و خودمون رو از این جنس سفرها (که سختی مثبت و شرایط غیرقابل پیش‌بینی دارن) جدا نکنیم. وقتی بعد از زلزله کرمانشاه فهمیدیم شرایطی برای حضور خانوادگی هست، با سه تا بچهٔ زیر هفت سال، حضور پیدا کردیم. دیدن شرایط سخت زلزله زده‌ها از نزدیک حس و حال دیگه‌ای به آدم می‌ده. مدتی بعد با یه موسسهٔ خیریه اطراف ورامین آشنا شدیم. این موسسه، گمشدهٔ همسرم بود؛ هم نزدیک خونه‌مون بود هم می‌شد کار جهادی رو نه در طول چند روز یا چند هفته، بلکه در دراز مدت دنبال کرد.👌🏻 رفت و آمدمون به موسسه، بیشتر و بیشتر شد. مدیر موسسه از ما کمک فرهنگی می‌خواست و نهایتاً طرحی رو راه انداختیم به اسم «حافظان نور». طرحی که بچه‌ها با حفظ قرآن، جوایز نقدی می‌گرفتن. هدفمون این بود که اولاً نور و معنویت قرآن افراد رو از آسیب‌های اجتماعی دور کنه، ثانیاً افراد در ازای زحمتی که می‌کشن، پولی دریافت کنن، ثالثاً تمرین و حفظ، وقت بچه‌ها رو پر کنه و وقتشون رو صرف چرخیدن توی محیط بد اجتماعی اون منطقه یعنی فضای اعتیاد و بزهکاری و... نکنن. بار اصلی کار روی دوش همسرم بود و من هم کمک ایشون بودم. جمعه‌ها حضوری، در حالی‌که باردار بودم، با سه تا بچهٔ کوچیک می‌رفتیم موسسه و تحویل حفظ داشتیم. در طول هفته هم باید وقت می‌ذاشتم و آمار و اطلاعات رو توی فایل اکسل وارد می‌کردم. بارداری چهارمم هم‌زمان شد با اوج این طرح و یه جاهایی احساس می‌کردم جمع بین همهٔ کارها از توانم خارجه.🤦🏻‍♀️ ولی خب چاره‌ای نبود و نمی‌شد کار رو رها کرد. اون دوره با همکاری بیشتر همسرم طی شد. بعد از دنیا اومدن فرزندم انرژی من هم دوباره برگشت و این طرح تا شروع کرونا، ادامه داشت. توی دوران کرونا طرح رو به صورت مجازی، در بستر خانواده و فامیل، برای بچه‌ها اجرا کردیم که تجربه موفقی بود.👌🏻 این سیاست همسرم که کارهای جهادی رو در طول زندگی و همراه با هم، داشته باشیم، پر از ثمرات بوده برای خودمون و بچه‌ها.😍 نترسیدن از کارهای سخت جهادی طور و انجام دادنشون، جوهرهٔ انسان رو صیقل می‌ده. قبل ترها سفر راهیان نور با دو تا بچه برام کار سختی بود، اما همون سفر در شرایط سخت و از پسش براومدن، باعث شد که سال‌های بعد تجربهٔ سفر اربعین با سه تا بچه و بعدتر با چهارتا و بعدترها با پنج تا فرزندمون، روزی‌مون بشه.😍 الان که بچه‌هامون بزرگتر شدن بیشتر متوجه می‌شم که حفظ این روحیه جهادی، بیش از اینکه برای من و همسرم خوب بوده، اثرات خوب تربیتی برای بچه‌ها داشته و از این بابت خدا رو شاکرم.🙏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«امروز وظیفه‌ی اصلی‌م پرورش نهال‌های زندگی‌مونه.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) بارداری پنجمم جزء سخت‌ترین روزهای مادری‌م بود. توی اون دوران سعی کردم تعریف جدیدی از مرتب و تمیز بودن خونه داشته باشم.😁👌🏻 مرتب بودن خونه با وجود چند تا بچه و شرایط بارداری، کار سخت و طاقت فرساییه.🤦🏻‍♀️ به‌علاوه بچه‌های کوچیک‌تر نیاز دارن دور و برشون یه سری وسایل ریخته باشه تا باهاش سرگرم بشن و اگه خونه خیلی مرتب باشه، حوصله‌شون سر می‌ره.🤷🏻‍♀️ بنابراین تصمیم گرفتم نظم و ترتیب خونه رو با توجه به شرایط خودم و بچه‌ها تعریف کنم. بچه‌ها از صبح تا کمی قبل از اومدن پدرشون، آزادانه بازی‌ها و ریخت و پاششون رو داشتن. بعد همگی بسیج می‌شدیم و با همکاری هم نیم‌ساعته خونه رو مرتب می‌کردیم.😍 یک بار هم، شب قبل از خواب تمیز کاری سریع داشتیم. هدی خانوم فرزند پنجمم، با فاصلهٔ دو سال و نه ماه، به دنیا اومد و همه‌مون رو غرق شادی کرد. به لطف خدا همهٔ بچه‌هام طبیعی به دنیا اومدن و به طور واضحی، زایمان پنجم راحت‌تر از قبلی‌ها بود. با حضور فرزند پنجم، به مرور حس کردم که خانوادهٔ خودم، بچه‌هام و محیط زندگی‌مون بهم احساس آرامش و اقناع می‌ده. البته تلاش کردم در کنار نقش‌های خانوادگی‌م، مطالعه و امور مورد علاقه‌م رو پیش ببرم و در صورت احساس وظیفه، فعالیت‌های اجتماعی لازم رو انجام بدم (مثل فعالیت در فضای مجازی). من الان دختری دارم که توی سن نوجوانیه و پر از سوالات مختلف و جدید؛ دختر دیگه‌ای که کلاس سومه و تازه به سن تکلیف رسیده؛ پسر کلاس اولی‌ای که نیاز به رسیدگی درسی جدی‌تری داره؛ پسر چهارساله‌ای که نیاز به سازگاریِ مادرانه داره برای رد کردن سن لجبازی؛ کودک نوپایی که به شهادت اطرافیان دائماً در حال وول خوردنه و نیازمندِ مراقبت لحظه به لحظه.😀 حالا بیشتر از گذشته قدر این نعمت‌های الهی رو می‌دونم، نعمت‌هایی که قابل مقایسه با هیچ چیز نیستن و وظیفهٔ اصلی خودم رو پرورش و رسیدگی به این نهال های زیبای زندگی‌مون می‌دونم.👌🏻 هر چند در کنارش مشغول انجام کارهای مورد علاقهٔ خودم هم هستم اما بیشتر از گذشته این حرف حضرت آقا رو درک می‌کنم که: «رشته‌های به شدّت نازک اعصاب کودک را فقط سرْانگشت ظریف و لطیف مادر می‌تواند از هم جدا کند که عقده و گره به‌وجود نیاید.» (۱۳۹۲/۲/۲۱) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«توی جامعهٔ کوچیکمون، استعدادهای طبیعی بچه‌ها شکوفا می‌شه.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) حضور فرزند پنجم، جمعمون رو جمع‌تر کرد و دیگه ما یه جامعهٔ کوچیک تو خونه‌مون داشتیم. جامعه‌ای متشکل از افرادی با روحیات و استعدادهای مختلف. به خاطر تنوع روابطی که توی محیط خانواده هست، زمینه برای بروز استعداد بچه‌ها، بیشتر فراهم می‌شه.👌🏻😉 مثلاً یکی از بچه‌ها استعداد مربی‌گری داره و کلاس درس میذاره برای کوچیک‌ترا؛ یکی به اعداد علاقه داره و دائم از همه دربارهٔ جمع و تفریق و ضرب و شمارش صفرهای یک عدد می‌پرسه؛ یکی به فعالیت‌های هنری مثل گلدوزی علاقه‌منده؛ یکی روابط اجتماعی و عاطفی‌ش قویه و خلاصه، استعداد بچه‌ها، نه اونطور که من و همسرم دوست داریم باشن، بلکه همونطور که واقعاً خودشون هستن، شناسایی و شکوفا می‌شه. تعداد زیاد بچه‌ها، طبیعتاً هر کدومشون رو با روحیات متنوعی مواجه می‌کنه. یکی درون‌گراست، یکی برون‌گرا، یکی تیز و فرزه، یکی آروم و خونسرد، یکی پیش‌قدم در ارتباطه یکی خود داره، یکی حریص‌تره یکی قانع‌تر و...☺️ وجود این روحیات متفاوت در محیط خانواده، که گاهی هم باعث چالش و دعوا می‌شه، دو تا اثر خیلی خوب داره: یکی اینکه بستری هست برای معرفی روحیات متفاوت و گاهی متضاد به همه‌مون؛ هم تفاوت آدم‌ها رو می‌پذیریم، هم می‌فهمیم می‌شه خودمون رو تغییر بدیم و جور دیگه‌ای باشیم، و دیگه اینکه تمرینیه برای بالا رفتن قدرت انعطاف و سازگاری و وفق دادن خودمون با محیط، هم دربارهٔ ما و هم بچه‌ها.👌🏻 حالا و با حضور پنج فرزند شرایط رقابت سالم، توی جمع خانوادگی‌مون فراهم شده. گاهی کارهایی رو که می‌خوایم در بچه‌ها نهادینه بشه، براش امتیاز می‌ذاریم. مثلاً مسواک زدن امتیاز داره. وقتی یکی از بچه‌ها این کار رو جدی می‌گیره، بقیه هم برای اینکه عقب نمونن، انجام می‌دن. یه جور حس مسابقه داره براشون.😁 برای رفع کارهای زشت هم تا جایی که بشه تغافل می‌کنیم اما اگه ببینیم داره تبدیل به عادت می‌شه، براش جریمه می‌ذاریم تا بچه‌ها، هم بفهمند این کار بده و هم کم‌کم رفعش کنن. مثلاً وقتی پسرها بزرگتر شدن، زد و خورد بینشون شروع شد.🤦🏻‍♀️ مدتی گذشت و دیدیم داره جدی‌تر و خشن‌تر می‌شه، به همین خاطر براش جریمه گذاشتیم، در حد حذف امتیاز یا منع بازی رایانه‌ای.😉 امتیاز دادن، به نظرم برای تفهیم کار خوب و بد برای بچه‌ها خوبه، اما برای شرطی نشدن، باید دوره‌ای باشه. بعد از اینکه کار مورد نظرمون برای امتیاز دادن، تبدیل به عادت شد، باید به مرور امتیاز حذف بشه یا جایگزینش کنیم با مورد دیگه‌ای. مثلاً امتیاز برای مسواک، بعد از تبدیلش به عادت، تغییر پیدا کنه به امتیاز جمع کردن پتو. این جامعهٔ کوچیک ما، شرایط همراه و هم‌بازی داشتن رو برای بچه‌هامون فراهم کرده. ریحانه خانم و زهرا جان که با هم می‌رن مدرسه و فضای آموزشی یکسان باعث شده حرف‌های خواهرانهٔ مشترکی داشته باشن.😍 محمدامین و محمدهادی هم گاهی دو ساعت با هم سرگرم بازی‌های پسرونه هستن. هدی کوچولو هم برای بازی و سرگرمی شدن بین خواهر برادراش و من و پدرش، قدرت انتخاب داره. و اینطوریه که من مادر، الآن بیشتر از قبل می‌تونم برای کارهای خودم وقت بذارم.👌🏻 تا وقتی سه بچه داشتیم، خیلی پیش می‌اومد که مستأصل بشم. مثلاً داشتم نوزادم رو شیر می‌دادم و هم‌زمان باید برنج روی گاز رو دم می‌کردم. یا همراه دختر کلاس اولی‌م بودم، سر کلاس آنلاینش درحالی‌که داشت جواب معلم رو می‌داد و یک فرشتهٔ تازه از خواب پاشده، گریه می‌کرد و صبحانه می‌خواست…🤭 اما الان سه تا نیروی کمکی دارم که خیلی کارم رو راه می‌اندازن و تا حدی مستقل شدن توی کارهاشون.😍👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«این روزها هر چقدر بتونم برای رشد خودم وقت می‌ذارم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) بعد از تولد فرزند پنجمم، هر وقت شرایطم اجازه می‌داد، فعالیت‌هایی برای خودم داشتم.😊 یک مدت به صورت جدی و در حجم زیاد، کتاب‌های مورد علاقه‌م رو مطالعه کردم. یکی دو ماهی، مشغول نوشتن مقاله‌ای برای جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) بودم. سعی کردم از فضای مجازی دور نباشم. حتماً اخبار رو دنبال می‌کنم. از فضای رسانه‌ و شبهاتی که مطرح می‌شه، غافل نیستم. مدتی وقت گذاشتم و صفحه اینستاگرامم رو با هدف به اشتراک گذاشتن تجربیات و سبک زندگی‌ چند فرزندی به‌روز می‌کردم.👌🏻 موقع انجام کارهای خونه، سخنرانی‌های مورد علاقه‌م رو به صورت صوتی، گوش می‌دم. کیفیت درک مطلبم توی این شرایط شاید خیلی بالا نباشه اما خالی از لطف هم نیست. به‌علاوه چون ذهنم درگیر دریافت و فهم مطالب می‌شه، از انجام کارهای خونه خسته نمی‌شم. یه کار دیگه هم که چند ماهیه انجام می‌دم اینه که در جهت اصلاح سبک زندگی، زباله‌ها رو خشک می‌کنم. قبلاً هر شب یک نایلون زباله بیرون می‌ذاشتیم🤦🏻‍♀️ اما بعد از تهیهٔ خشکاله، هفته‌ای یک یا دو دفعه زباله بیرون می‌ذاریم.😃👌🏻 اخیر‌اً شرایطی برام پیش اومده برای کار قرآنی و تمرکز اصلی‌م روی تثبیت تخصصی قرآن با کمک استاد، و به  صورت تحویل هفتگی تلفنی هست. دلیل مقطعی شدن کارهام شرایطیه که توی زندگی‌مون پیش میاد. مثلاً دوره‌ای مشغول اثاث‌کشی بودیم و خیلی زمان آزاد نداشتم. یا دختر کوچولومون مدتی خیلی به من نیاز داشت و بهم وابسته بود، به همین خاطر فرصت زیادی برام نمی‌موند.🤷🏻‍♀️ اما هر وقت انگیزه و شرایطی برای انجام کاری پیش می‌اومد، سعی کردم استفاده کنم. به قول حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله): إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛ در طول عمر شما نسيم‌های لطف و رحمت الهى می‌وزد، شما فرصت را از دست ندهيد و خود را در معرض اين الطاف قرار دهيد. توی این مرحله از زندگی‌مون چون می‌تونم کوچیکترها رو بسپارم به بزرگترها، عملاً فرصتم برای تمرکز روی کارهای خودم بیشتره؛ منتها از این شرایط سوء استفاده نمی‌کنم و باتوجه به بازخوردی که از بچه‌ها می‌گیرم سعی می‌کنم زمان مختص خودم رو، محدود کنم؛ چون اولویتم رسیدگی و توجه به اعضای خانواده‌مه.👌🏻 البته تا قبل از شش سالگی بچه‌ها، انتظار جدی‌ انجام کارها رو ازشون نداریم. تفننی و با علاقهٔ خودشون همکاری می‌کنن. از شروع هفت سالگی، هرکدوم از بچه‌ها متناسب با سن، جنسیت و توانایی‌هاشون، مسئولیت‌هایی توی خونه دارن. الان دخترها برای انجام کارهای شخصی‌شون مستقل هستن و توی کارهایی مثل پهن و جمع کردن سفره، تا زدن لباس‌ها، گاهی جارو و آشپزی و نگه‌داری از کوچیکترها مشارکت دارن. پسر هفت ساله‌م توی خرید، بازی و نگه‌داری از برادر و خواهر کوچیکترش همکاری می‌کنه. و یه سری کارها مثل مرتب کردن خونه هم، با مشارکت همه انجام می‌شه. هر چند کار یاد دادن به بچه‌ها، خودش یه فرآیند سخت و نیازمند به صبوریه اما ثمرات خیلی ارزشمندی داره. درسته که وقتی بلد می‌شن کاری رو انجام بدن، کمک حال من هستن اما بزرگترین ثمره‌ش، توانمند شدن خود بچه‌هاست.👌🏻 اونها رو برای زندگی واقعی‌ای که در پیش دارن، آماده می‌کنه؛ باعث می‌شه سختی‌های کم و ظاهری، چشمشون رو نترسونه و پای اراده‌شون رو برای انجام کارهای بزرگ، سست نکنه. کسی که اراده کنه و بخواد قله‌ها رو فتح کنه، لذت‌هایی رو تجربه می‌کنه که قابل وصف نیست.😊 چشم‌انداز من برای آیندههٔ خانواده‌مون، خانوادهٔ پدرم و پدربزرگم هستن که با تعداد زیاد فرزند و تربیت‌های درست و موفق، جمع‌های فامیلی پرجمعیت با روابط عاطفی عمیقی رو ایجاد کردن؛ که خودم هم توی این جمع فامیلی احساس هویت و پشت گرمی می‌کنم. احساسی که ارادهٔ آدم رو برای انجام کارها‌ی بزرگ، محکم می‌کنه. اگر خانواده پدری‌م کم جمعیت بود، قدم گذاشتن توی راه فرزندآوری برام خیلی سخت می‌شد. و حالا من هم دوست دارم فرزندانم رو از داشتن چنین نعمتی محروم نکنم.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«خدا بارها توی زندگی‌مون روزی رسانی‌ش رو به رخمون کشیده.» (مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله) اوایل ازدواج همسرم شغل پاره‌وقت داشتن، اما چون مشغول پایان‌نامه بودن، کمتر سرکار می‌رفتن. یادمه یه وقتایی با هم حساب می‌کردیم تا آخر ماه ده روز مونده و ما ۱۰ هزار تومان پول داریم؛ پس روزانه نفری ۵۰۰ تومان می‌تونستیم خرج کنیم. به خاطر همین برای رفت و آمد و خرج‌هامون حساب و کتاب می‌کردیم. حتی گاهی که بین کلاس‌های دانشگاه دوستام می‌رفتن بوفه و چیزی می‌خوردن، من به یه بهونه‌ای نمی‌رفتم، چون سهمیهٔ پولی اون روزم، خرجِ رفت و آمدم شده بود.☺️ چیزی که اوایل ازدواج خیلی به ما کمک کرد، کمک‌های خانواده‌مون بود. مادرم هر وقت می‌اومدن منزلمون دست پر بودن؛ برنجی، گوشتی یا میوه‌ای می‌آوردن... خلاصه اگر یه زمان‌هایی از نظر مالی کم می‌آوردیم، می‌تونستیم به سلامت از بحران عبور کنیم.👌🏻 اما توی همین شرایط تصمیم به بچه‌دار شدن گرفتیم و عمیقاً این باور رو داشتیم و داریم که روزی بچه‌ها دست ما نیست که بخوایم براش برنامه‌ریزی کنیم و جزء مسئولیت‌ها و تعهدات خداست.😄 خدا هم در جای جای زندگی مون، روزی رسانی‌ش رو به رُخمون کشیده، مثل تجربهٔ خیلی‌های دیگه. یک موردش مربوط به زایمان دختر اولم بود، که از نظر مالی و بیمه‌ای در مضیقه بودیم و نگران پرداخت هزینهٔ بیمارستان. شبی که من باید می‌رفتم بیمارستان، همسرم در حالی رسیدن خونه که بابت ارائهٔ پایان‌نامه‌شون توی همایشی، مبلغی رو هدیه گرفته بودن. هزینهٔ بیمارستان چند هزار تومانی کمتر از هدیه‌ای بود که شب قبل زایمان به دستمون رسید.🥲 شرایط اقتصادی‌مون در طول زندگی بالا و پایین داشته و در حال حاضر شرایط اقتصادی‌مون به لطف خدا خوبه. اما از همون اول زندگی اصل قناعت، سادگی و درست مصرف کردن توی زندگی مون ساری و جاری بوده و هست.👌🏻 تو خونهٔ ما وسیلهٔ اضافی، تجملاتی و غیرقابل استفاده، نیست. تغییر وسایل منزل بر اساس خواستهٔ دلمون نیست و تا زمانی که بشه تعمیرشون کرد و ازشون استفاده کرد، مهمون خونه ما هستن.❤️ نگاه بچه‌ها توی این مسائل به سبک زندگی پدر و مادرشون هست؛ الان این فرهنگ بین بچه‌ها حاکمه که چیزی که واقعاً لازم دارن رو می‌گن و معمولاً می‌خریم براشون.😊 یکی از چیزهایی که سطح توقع بچه‌ها رو پایین میاره، تعداد زیادشونه؛ وقتی تعداد بچه‌ها زیاد باشه، حسّ همه چیز خواهی‌شون هم کمتر می‌شه. یکی دیگه هم رابطهٔ مستقیم بچه‌ها با محرومینه که توی روحیهٔ قدرشناسی و قناعت بچه‌ها خیلی موثره. یه سنت «برکت لباس» هم بین ما رایجه. یعنی لباس‌‌ها تا وقتی که سالم یا قابل تعمیر باشن، توسط بچه‌های کوچیکتر استفاده می‌شن.👌🏻 این سنت حتی بین بچه‌های ما و خواهر برادرهامون هم وجود داره و با هم تبادل لباس داریم. اینطوری به شدت هزینه‌های پوشاک خانواده مدیریت می‌شه.😉 حتی اسباب‌بازی‌ها، بازی‌های فکری و کتاب‌ها هم بین بچه‌های فامیل دست به دست می‌شه و ضمنش بچه‌ها امانتداری رو یاد می‌گیرن. اما دربارهٔ مسکن، ما زندگی‌مون رو از یه خونهٔ ۴۷ متری استیجاری شروع کردیم. تا الان که ششمین خونه ‌مون هستیم، با هر جا‌به‌جایی چند متری به متراژ خونه‌مون اضافه شده. وقتی سه تا بچه داشتیم، خدا روزی‌مون کرد و با کوتاه اومدن از یه سری ایده‌آل‌هامون (منطقه و شرایط کوچه پس کوچه) و با کمک‌بزرگترها تونستیم یه خونهٔ ۹۴ متری بخریم؛ پدرم به جای جهاز ساده‌ای که داده بودن، برای خرید یک دنگ خونه کمکمون کردن.🙏🏻 برای من و همسرم واضح بود که اون خونه روزی بچه‌ها بوده چون کمتر از یک‌سال بعدش قیمت خونه، جهش دوبرابری داشت. تا حدود یک سالگی بچهٔ پنجم اونجا بودیم. الان هم توی یه خونهٔ ۱۰۷ متری، طبقهٔ همکف ساکنیم، که بخشی‌ش رو با شراکت خریدیم و برای بقیه‌ش، اجاره می‌دیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«امسال به خاطر تغییر شرایط زندگی، بچه‌ها مدرسهٔ دولتی رفتن» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) برای انتخاب مدرسهٔ بچه‌ها دنبال این بودیم که فضای آموزشی بچه‌ها سالم باشه. از طرفی مدارس گرون قیمت رو هم نمی‌پسندیدیم، چون فقط عدهٔ خاصی از افراد جامعه با سطح رفاهی بالا توان ورود بهش رو دارن و معتقد بودیم ارتباط بچه‌هامون با این طیف خاص طبیعتاً آثار مخرب خودش رو داره.🤷🏻‍♀️ از طرفی می‌دونستیم در آینده چند تا بچه مدرسه‌ای خواهیم داشت و هزینهٔ مدرسه‌شون زیاد می‌شه. به همین خاطر انتخابمون مدرسهٔ غیر انتفاعیِ اسلامیِ ارزون قیمت بود. برای کلاس اول دخترم چند تا مدرسه رفتیم مصاحبه که شهریه‌هاش ۷ و ۵ و ۳ میلیون بود. ما شهریهٔ ۳ میلیونی رو انتخاب کردیم و هزینهٔ سرویس هم کمی کمتر از شهریه شد. بعدتر که دختر دومم و پسرم هم مدرسه‌ای شدن، هزینه‌ها خیلی بیشتر شد. مدتی به خاطر کرونا مجازی بود و هزینه سرویس نداشتیم. اما بعدش پسر پیش دبستانی‌م یک روز درمیون، و دخترها هم یه روزایی باید می‌رفتند مدرسه، و مدرسه هم مسئولیت سرویس رو قبول نکرده بود؛ کارمون سخت شد و من هم بارداری پنجمم رو میگذروندم....🫣 همون موقع دختر بزرگه‌م رو مستقل کردیم و خودش با مترو می‌اومد و می‌رفت. اگر امسال هم می‌خواستیم بچه‌ها رو همون مدرسهٔ قبلی بذاریم، برای مدرسهٔ پسرم ۱۴ میلیون تومن و برای دخترها هر کدوم ۱۲ میلیون باید می‌دادیم، تازه با وجود تخفیفی که به خاطر تعداد بچه‌هامون داشتن و خب این هزینه خیلی زیاد بود.😕 اول سال تحصیلی جاری اثاث‌کشی کردیم و بچه‌ها رو توی مدرسهٔ دولتی نزدیک خونه ثبت‌نام کردیم. خداروشکر مدرسه از نظر آموزشی قویه و هر سه تای بچه‌ها معلم‌های خیلی خوبی دارن.😍 مخصوصاً معلم پسرم که آقا هم بودن، خیلی خوب و پرتلاش و دلسوز بودن و ایده‌های جذاب و عالی برای آموزش الفبا به بچه‌ها داشتن و پسرم هم خاطرات خیلی خوبی از امسال و از جشن الفباش به دست آورد. رفتن بچه‌ها به مدرسهٔ دولتی برامون ثمراتی داشت: اولاً، بار مالی بزرگی از روی دوشمون برداشته شد. نزدیک بودن مدرسه و حذف دغدغه و هزینهٔ رفت و آمد، خیلی بیشتر از تصورم، به زندگی روزانه‌مون آرامش داد. الان حتی پسر کلاس اولی‌م خودش می‌ره مدرسه و میاد.😊 ثانیاً؛ چون مدت زمان حضور بچه‌ها توی مدرسه دولتی کوتاهه، بیشتر توی خونه هستن و بخش اصلی تربیتشون توی محیط خونه رقم می‌خوره نه مدرسه.👌🏻 به‌علاوه فرصت پیدا می‌کنن تا از فضای سالم و معنوی مسجد بهره ببرن. حالا اگر مسجد به دنبال جذبشون هم باشه که نورٌ علی نور می‌شه. ثالثاً؛ بچه‌ها توی مدرسه دولتی با آدم‌های معمولی جامعه ارتباط می‌گیرن که این ارتباط از طرفی می‌تونه تهدید باشه و از طرفی فرصت.😉 تعداد زیاد بچه‌ها توی خانواده و البته ارتباطشون با مسجد، تهدیدهاش رو کم می‌کنه و فرصت‌ها رو افزایش می‌ده. باعث می‌شه بچه‌ها درکی از فضای واقعی جامعه داشته باشن و کمکشون می‌کنه که فرصت مواجهه با نظرات مختلف و ارائههٔ نظر خودشون رو پیدا کنن. وقتی هم که توی گفتگوها سوالی براشون پیش میاد،‌ از من و پدرشون می‌پرسن و این فرصت باعث عمیق‌تر شدن عقایدشون می‌شه ان‌شاءالله.🙏🏻 رابعاً؛ درسته که ما وظیفه داریم شرایط مناسبی برای رشد و تربیت بچه‌هامون فراهم کنیم ولی گاهی فراهم کردن این شرایط، ما رو از «دعا» و اینکه «ربّ و مربی اصلی خداست»، غافل می‌کنه. امسال بیشتر از قبل برای بچه‌ها دعا می‌کنم و از خدا می‌خوام مراقبشون باشه.😊 البته اینها تجربهٔ شخصی ماست و نمی‌شه یه نسخهٔ واحد برای انتخاب نوع مدرسهٔ بچه‌ها پیچید. شرایط هر خانواده متفاوته و به نظرم اون چیزی که برای همه لازمه، نکتهٔ چهارم و همون دعا برای بچه‌ها و سپردنشون به خداست.👌🏻 این روزها غیر از پسر کلاس اولی‌مون که کمک مستقیم نیاز داره، برای دخترا که پایه سوم و ششم دبستانن، نظارت کلی روی کارهای درسی‌شون داریم. پرسشی اگر لازم باشه انجام می‌دیم و پیگیر امتحانات و نمراتشون هستیم؛ اما بار اصلی درس خوندن روی دوش خودشونه و البته اونا هم پشت گوش نمی‌ندازن و جزو شاگردهای خوب کلاس هستن. ضمن اینکه خیلی از کارهای پسر کلاس اولی‌م با همراهی خواهرهای بزرگترش انجام می‌شه. درس خوندن چند نفر با هم، به همه‌‌شون انگیزه مضاعف می‌ده و خداروشکر بچه‌ها تو خونه از این جهت، با همدیگه همراهن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«همسرم خودشون رو نسبت به رشد من و بچه‌ها مسئول می‌دونن.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) مادری کردن بدون دریافت محبت از طرف همسر، خیلی سخت و طاقت فرساست. به نظرم این یکی از مهمترین نقش‌هایی هست که پدر برای تربیت فرزندش داره. مادری که از نظر روابط با همسرش غنی باشه، می‌تونه بهتر محبت بی‌دریغش رو نثار بچه‌هاش کنه.👌🏻 دقتی که همسرم روی کسب روزی حلال دارن، خیال من رو راحت می‌کنه و خوشحال می‌شم از اینکه فطرت پاک بچه‌هام تحت تاثیر روزی ناپاک قرار نمی‌گیره. به علاوه همسرم خودشون رو نسبت به ایجاد بستر برای رشد من و فرزندانمون، مسئول می‌دونن. یادمه اوایل ازدواج که جلسات تفسیر قرآن حاج آقا قاسمیان رو می‌رفتیم، این حرف رو ازشون شنیدم که «در مسیر زندگی حواستون باشه اگر شما آقایون، جلسه شرکت می‌کنید و هیئت می‌رید، یک بار هم شما بچه‌ها رو نگه دارید تا همسرتون هم از این جلسات استفاده کنه و فرصت رشد داشته باشه.»😊 ایشون از همون ابتدا برای رشد من، همراهی کامل داشتند و من دورهٔ هفت سالهٔ سطح دو جامعه‌الزهراء (سلام‌الله‌علیها) رو با کمک ایشون به پایان رسوندم.🙏🏻 با اینکه برای یک مرد شاید سخت باشه که خانواده‌ش رو در کارها و سفرهای سخت همراه کنه، اما نگاه ایشون این بود که کارها و سفرهای جهادی رو، همراه با هم بریم. اگر برنامهٔ فرهنگی‌ای در ذهنشون بود، من رو هم شریک می‌کردن تا با هم کار رو جلو ببریم.☺️ بعدتر که بچه‌ها بزرگتر شدند، برنامه‌های جدی تربیتی‌شون با ایشون بود. نزدیک سن تکلیف دختر اولمون، برنامه‌ریزی برای نماز و حجاب و... همه با ایشون بود. بچه‌ها هم حرف پدر رو بیشتر می‌خرن.😉 پسر اولم که بزرگتر شد، تازه فهمیدم که چقدر مدیریت و رفتار پدرانه برای کنترل پسرها لازمه. همسرم توی رفتار با بچه‌ها صبورن و مهم‌تر از اون، کرامت بچه‌ها رو حفظ می‌کنن. طراحی سیاست‌های کلی تربیتی بچه‌ها، با ایشونه و فکر می‌کنن و ایده می‌دن، البته من هم هم‌فکر و همراهم و نکات ریز تربیتی رو متذکر می‌شم. مثلاً با شیوع کرونا و باز شدن پای بچه‌ها به فضای مجازی، ایشون نسبت به ارتباط زیاد بچه‌ها با فضای مجازی دغدغه داشتن و نگاهشون این بود که نباید بچه‌ها رو از این فضا دور و محروم کرد چون دنیای آیندهٔ بچه‌ها همینه. و بلکه باید روش صحیح استفاده ازش و بعد، تولید محتوا رو بهشون آموزش داد.👌🏻 همون اوایل گروهی به اسم «دخترای گل بابایی» زدن و محتواهای مناسب رو برای دخترها می‌فرستادن و ازشون بازخورد می‌گرفتن. محدودیت‌های استفاده از این فضا رو هم، ایشون معین می‌کردن و برای بچه‌ها توضیح می‌دادن. برای امتیاز دادن به بچه‌ها، روش و ایجاد ساز و کارش، با همسرم بود و اینکه به ازای چه کارهایی امتیاز داده بشه، خب طبیعتاً من انجام دادم چون صاحب نظرتر بودم.😎 روشمون اینطوریه که واسه هر کدوم از بچه‌ها یه گروه زدیم توی پیام‌رسان بله و هر شب براشون فرم امتیازهاشون رو پر می‌کنیم. مثلاً برای دختر بزرگم به ازای انجام این کارها، با شکلک‌های😍🙂😐😔 امتیاز می‌دیم: گوش دادن به حرف پدر و مادر (قاعدهٔ ۳۰ ثانیه، یعنی تا ۳۰ ثانیه فرصت دارن نسبت به حرف والدین واکنش نشون بدن)، مشق، قرآن، نماز در اولین فرصت، مراقبت از هدی و محمدهادی، مرتب کردن وسایل خودش، جمع کردن سفره و لباس‌ها، مسواک، نرمش، مطالعه و بیرون بردن هدی. برای هر کدوم از بچه‌ها کارهای امتیازی‌شون تفاوت جزئی داره. ولی حدود ۱۲ مورد معرفی شده که می‌تونن با انجامش امتیاز کسب کنن. هرکس می‌تونه در ازای امتیازهاش، جایزه یا مبلغی پول (برای آموزش‌های اقتصادی) بگیره. ما آخر هرماه، می‌ریم فروشگاه و بچه‌ها با توجه به امتیاز کسب شده شون می‌تونن خرید کنن. البته این روش امتیازدهی رو، عملاً برای سه تا بزرگترها انجام می‌دیم و برای دادن امتیاز سختگیری نمی‌کنیم و تا می‌شه امتیاز منفی نمی‌دیم، چون به تجربه دیدیم، بچه‌ها رو بی‌انگیزه می‌کنه. توی یه برحه‌ای، من نیاز به نیروی کمکی داشتم. نه اینطوری که یه نفر یه روز بیاد و کارهای خونه رو انجام بده، بلکه نیاز داشتم توی کارهای روزانه کمک داشته باشم. با این روش امتیازدهی، عملاً بچه‌هام شدن کمک حالم. گاهی محمدامین هفت ساله، هدی کوچولو رو سه ربع نگه می‌داره و برای من فرصت مغتنمیه. بچه‌ها حساس شدن به اینکه سریع به حرفم گوش بدن و خلاصه این روش برکات زیادی داشته برامون.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«واسه هر کدوم از بچه‌ها یه دفتر مخصوص دارم و گاهی براشون می‌نویسم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) وقتی مادر فقط بچهٔ اول رو داره، وقت بیشتری می‌تونه براش بذاره. منتها فرزند اول محدودهٔ روابط کمتری داره. رابطه‌ش توی خانواده محدود می‌شه به رابطه با پدر و مادر.👨‍👩‍👧 ممکنه وقتی که من برای بچهٔ پنجمم می‌ذارم، کمتر از وقتی باشه که قبلاً برای اولی می‌ذاشتم، اما بچهٔ پنجمم از نظر ارتباطی در مجموع غنی‌تره؛ چون علاوه بر پدر و مادر، چهار تا خواهر و برادر دیگه داره که هر کدوم متناسب با سن و جنسیتشون یه ارتباط جدید و منحصر به فرد باهاش دارن.☺️ البته گاهی منِ مادر با توجه به شناختی که از بچه‌هام دارم، متوجه می‌شم یکی‌شون توی یه بازهٔ زمانی، نیاز به توجه بیشتری داره. به همین خاطر تا وقتی لازم باشه (ممکنه ماه‌ها طول بکشه)، سعی می‌کنم هم خودم و هم همسرم بهش توجه ویژه داشته باشیم و نیازی که داره رو رفع کنیم. البته این توجه ویژه باید طوری باشه که برای بقیهٔ بچه‌ها حساسیت برانگیز نباشه و احساس تبعیض نکنن. مثلاً بچهٔ کلاس اولی یا نوجوان نیازهای مختص خودش رو داره و توجه ویژه می‌خواد.😉 ما تا قبل از هفت سال، آموزش رسمی خاصی برای بچه‌ها نداشتیم. بیشتر تلاش کردیم که به بچه‌ها آزادی عمل بدیم تا بتونن خوب بچگی کنن. دختر بزرگه‌م از ۷ تا ۹ سالگی کلاس ژیمناستیک می‌رفت. هم علاقه داشت و هم استعداد. منتها با شروع کرونا عملاً کلاس‌های حضوری لغو شد.😓 توی دوران کرونا، با توجه به علاقهٔ بچه‌ها کلاس‌های مختلفی مثل گلدوزی، قلاب بافی، کاردستی، آشنایی با نرم‌افزارهای پرکاربرد، ساخت فیلمنامه و فیلم و... رو به صورت مجازی براشون فراهم کردیم. البته بعضی از استعدادهای بچه‌ها هم فقط با حضور در کنار همدیگه کشف می‌شه. مثلاً دخترم زهرا، استعداد خوبی توی مربی‌گری داره و توی خیلی از روزهای تابستون برای بچه‌های کوچی‌کتر کلاس می‌ذاشت و چیزای خوبی هم بهشون یاد می‌داد. روش آموزش مفاهیم دینی هم توی هر سن متفاوته. تا وقتی بچه‌ها کوچیک‌ترن، سعی می‌کنیم با جذاب کردن رفتار دینی، اون کار رو بهشون آموزش بدیم. مثلاً موقع خوندن نماز به صورت جماعت توی خانواده، از پسر ۷ ساله‌م می‌خوام که مکبر بشه؛ ایشونم گاهی برای اینکه از قافله عقب نمونه، میاد و با ما نماز می‌خونه.😁 یا مثلاً همسرم فعالیت‌های قرآنی برای بچه‌ها تعریف و پیگیری می‌کنن. بعضی شب‌ها هر کدوم از بچه‌ها با پدرشون یک زمان پنج دقیقه‌ای خلوت دارن که با هم قرآن کار می‌کنن. بچه‌ها این زمان خلوت با پدر رو خیلی دوست دارن.😍 حتی توی دوران کرونا، یک مسابقهٔ حفظ درون خانوادگی اجرا کردیم که خاطرات خیلی شیرینی ازش‌ داریم. برای بچه‌های بزرگتر متناسب با فهمشون، مفاهیم دینی رو به صورت منطقی و استدلالی توضیح می‌دیم. ضمن صحبت‌ها و جلسات پرسش و پاسخی که باهاشون داریم، از محتواهای مفید هم استفاده کردیم. مثلاً از کتاب‌ها و رمان‌های خوب استفاده کردیم. ما نتیجهٔ خیلی خوبی از رمان‌های فاخر دفاع مقدس دیدیم چون هم جذابه، هم مفاهیم انقلابی و دینی رو انقال می‌ده و بچه‌ها خوششون میاد.👌🏻 گاهی هم از ابزارهای جدید مثل انواع نرم‌افزارها، کانال‌ها، فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی مناسب و اثرگذار، کلیپ‌ها و پست‌های خوب برای انتقال مفاهیم دینی به بچه‌ها استفاده می‌کنیم. یه کاری هم که من برای گفتگوی مکتوب با بچه‌ها انجام می‌دم اینه که مختص هر کدومشون یه دفتر گرفتم و هر چند وقت یک‌بار براشون چیزایی می‌نویسم. اولاً؛ وقتی می‌خوام بنویسم روی نقاط قوت بچه‌ها تمرکز می‌کنم و برای خودم خوبه و شاکرتر می‌شم. ثانیاً چون گاهی خودشون به دفترهاشون سر می‌زنن، وقتی می‌خونن مثلاً من از چادر پوشیدنشون تو مهمونی کیف کردم، همین اثر ناخودآگاه تربیتی داره براشون. ثالثاً فکر کنم وقتی بزرگ بشن، این دفتر می‌شه یه هدیهٔ ارزشمند براشون. البته یه دفتر هم مخصوص همسرم هست و برای ایشون چیزایی می‌نویسم، و یک دفتر رو هم به خاطرات خودم اختصاص دادم.😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«این منم که همراه با رشد بچه‌هام، بزرگ می‌شم و قد می‌کشم.» (مامان ۱۲.۵، ۹.۵، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) اصول تربیتی مهمی که بهش قائلم اینه: ۱. اصل کار تربیت، دست خداوند رب العالمینه و ما فقط وسیله‌ایم. ۲. نوک پیکان تربیت، به سمت منِ مادره. این من هستم که در فرآیند رشد بچه‌هام بزرگ می‌شم و قد می‌کشم، تربیت می‌شم و بر نفسم مسلط می‌شم. پس اساس رفتار با بچه‌ها سازگاریه. تا می‌شه باید با بچه‌ها سازگار بود. باید از خودم انتظار داشته باشم که شرایط فرزندم رو بپذیرم و صبوری کنم و این من هستم که باید تغییر کنم؛ اون که بچه است! من برای صبوری و سازگاری تواناترم.😉 ۳. تربیت توی خانواده‌های چندفرزندی، آسون‌تره و انتقال ارزش‌های خانواده به بچه‌ها عمیق‌تر و نهادینه‌تر می‌شه. وقتی یک جمع هم‌سن و سال و تحت تربیت واحد، اونم توی یه خانواده داشته باشیم، اثرپذیری بچه‌ها از جامعه کمتر و اثرگذاری‌شون بر محیط اطرافشون بیشتر می‌شه.👌🏻 ارتباط بچه‌ها با هم گاهی شیرین و در اوج محبته، اما گاهی هم پر از چالشه. من سعی می‌کنم توی دعواهاشون دخالت نکنم. کوچیک‌تر که بودن، به خودشون زمان می‌دادم و می‌گفتم: " یا تا ده دقیقهٔ دیگه با هم به توافق برسید، یا من وارد می‌شم و اون وقت، هرکس به اندازهٔ تقصیرش جریمه می‌شه." همین باعث شد تا بچه‌ها کم‌کم یاد بگیرن که با هم به توافق برسن. ضمن اینکه دعوای بچه‌ها با هم برای خودشون درس‌آموزه و توی یک سری آزمون و خطا یاد می‌گیرن چطور حق خودشون رو بگیرن یا گذشت کنن و کوتاه بیان. همسرم هم حواسشون به بچه‌ها هست و برای رسیدگی به مسائل و رفع چالش‌ها تلاش می‌کنن. هر چند از صبح تا ۸ و ۹ شب، از حضورشون محرومیم اما وقتی هستن برای بچه‌ها وقت می‌ذارن. الان توی سن ۳۵ سالگی وقتی که زندگی‌م رو مرور می‌کنم، دوره‌هایی رو نقد می‌کنم که چرا از تمام ظرفیتم استفاده نمی‌کردم. گاهی با خودم می‌گم، کاش کنار دانشگاه و مدرسه، فلان فعالیت‌ها رو هم انجام می‌دادم.😁 اما دوران مادری‌م رو که از نظر می‌گذرونم، حس می‌کنم به برکت همراهی با چندتا معصوم، از عمدهٔ ظرفیت شبانه‌روزم استفاده کردم و توفیق و لذت مادری کردن برای نور چشم‌هام رو هم داشتم.😍 و خدای بزرگ رو شاکرم که به من فرصت داد توی این مسیر قدم بذارم و از خودش می‌خوام کمکم کنه تا روز به روز عمیق‌تر بشم توی نقش مادری‌م؛ عمقی که نه تنها روی بچه‌هام اثر بذاره، بلکه تا سالیان سال و نسل در نسل تا زمان ظهور آثارش نمایان بشه.🧡 زمین همونطور که در عالم ماده جاذبه داره، در تمایلات نفسانی و دنیایی ما هم جاذبه داره. زمین از قاعدهٔ جاذبه جدا نیست. جسم ما هم در این دنیا از جنس خاکه و داخل در قواعد دنیایی و درگیر جاذبه‌های دنیا. هر کششی که به سمت بالا و آسمان برای انسان ایجاد بشه چالش پیدا می‌کنه با کشش و جاذبهٔ به سمتِ پایینِ دنیا. هر چقدر کشش به سمت بالا بیشتر، کشش و جاذبه به سمت پایین هم قوی‌تر. پس هر رشدی برای انسان آمیخته است با چیزی از جنس سختی و هر چی سختی بیشتر، حرکت و پرواز انسان به سمت آسمان هم پرشتاب‌تر. اینه که به نظر من وقتی سمت و سوی انسان به سمت آسمان و در حقیقت به سمت تکلیفیه که به عهده‌شه، جنس سختی‌ها رشد دهنده‌ند و نه تنها نباید ازشون فرار کرد بلکه باید با آغوش باز پذیرفتشون و قدرشون رو دونست. همسر و مادر بودن برای من فقط وقت و زمان گذاشتن برای دیگران نیست بلکه مسیرِ رشدِ سریع و پرشتابی است که در هیچ تجربه‌ای در زندگی‌م (چه دوران تحصیل و دانشگاه، چه دوران کار و فعالیت) شبیه‌ش رو نیافتم.😊 پیش روی من مادری است در قله‌های دست نیافتنی که عمق مادری‌ش، تا ابد ریشه دوانیده؛ مادری که مدَدَش گره گشای لحظات سختِ رویارویی فرزندان جان برکفش با جبههٔ کفر است و نامش، زمزمهٔ واپسین لحظاتِ عاشقان در خون غلتیده. باشد که به‌واسطهٔ هم‌نشینی با این فرزندان پاک و معصوم، لیاقت عنایات مادری بانوی دو عالم، حضرت صدیقه طاهره (سلام‌الله‌علیها)، نصیبمان گردد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif