#ز_م
#قسمت_یازدهم
اون مدتی که پرستار هلندی خونهمون بود، تجربه جالبی بود.
بیشترین چیزی که تو چشم میزد تعارف نداشتنش بود.😬
چون رژیم داشت، با خودش سالاد میآورد و فقط هم سالاد میخورد.
به ماهم تعارف نمیکرد😜
اگه چیز جدید و جالبی هم بهش پیشنهاد میدادیم، حتما امتحان میکرد؛
مثل ته دیگ،😍
دوغ آبعلی 😉
و...
البته نظرش رو هم بدون تعارف میگفت؛
نه اصلا خوب نبود😖
یا بد نبود🤨🙂
(اینجا تقریبا هر چیزی که از ایران بخوای پیدا میشه، البته در فروشگاههایی که مخصوص مسلمونا و علیالخصوص ایرانی هاست...
از لواشک وچیپس و پفک گرفته تا رب انار و کشک)
تو اون مدت، در مورد موضوعات مختلفی حرف زدیم.🙂
وقتی فهمید ما از ایران اومدیم، پرسید تو کشورتون جنگه؟😅😂
(تنها چیزی که رسانهها گفته بودن، جنگ و درگیری بود.😑)
یا وقتی بهش گفتیم ۶۰ درصد از دانشجوهای ایرانی🎓، خانم هستن، خیلی تعجب کرد.😮
انتظار داشت زنان ایرانی، به خاطر اسلام🧕🏻 خیلی محدود باشن،
سواد نداشته باشن،📝
و فعالیت اجتماعی نکنن!
صحبت از #زایمان هم بود.
جالبه که در هلند، اصل بر زایمان طبیعیه و سزارین مخصوص زمانیه که مشکل جدی در میون باشه.
جدی یعنی جدیها!😨
وقتی به پرستار از علاقهی بیشتر زنان ایرانی، به #سزارین گفتم با چشمهای گرد شده😳😶 به من نگاه میکرد و میگفت:😮
این خیلی عجیبه!!
چرا دوست دارن بدون دلیل، زیر بار همچین عمل سنگین و سختی برن؟!😣
یه روز ازش پرسیدم از شغلت راضی هستی؟
گفت خیلیها شغل من رو دوست ندارن و به نظرشون شبیه خدمتکاریه.🧹
ولی من خیلی دوسش دارم.💖
هم نوزادها رو دوست دارم.👶🏻
و هم با آدمها و فرهنگهای مختلف آشنا میشم😌
مثلا جالبه که در تعامل با مسلمونا، اذان و نماز 🕌🕋 رو میشناخت😃
یه چیز جالب دیگه که در هلند دیدم، مشوقها و تسهیلاتی بود که با هدف افزایش جمعیت👥👥، و #فرزندآوری_زنان👶🏻 به کار گرفته میشد.
مثلا تا ۱۸ سالگی تمام خدمات درمانی بچهها رایگانه.💉💊🧫
و یک مقرری ماهانه هم، به ازای هر بچه به خانوادهها داده میشه.💵
یا مثلا حمل و نقل شهری🚆🚌 برای مادر 👩🏻و کودک👶🏻 راحته؛
و حتی اینکه در همهی مراکز تفریحی🎡
تجاری🏦
درمانی🏥
اداری🏢
و...
محل کوچیکی برای بازی بچهها 🤸🏻♂️ وجود داره.
(عکس، محل بازی کودکان در کتابخانه🏫)
پ.ن: جالبه که غربیها، تلاش میکنن شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر رو برای ما جا بندازن اما خودشون سرسختانه به دنبال #افزایش_جمعیت هستن.
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_یازدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_یازدهم
ممکنه خیلیها، اصلا این حس رو نداشته باشن،
ولی بعضیا هم هستن که، اذیتن از اینکه نمیتونن ساعاتی رو با خودشون، یا با همسرشون تنها باشن...🤷🏻♀️
اشکالی نداره اگه کسی این احساس رو داره...
نباید به خودش برچسب بزنه که من مادر خوبی نیستم😰
بلکه باید فکر کنه، تا راهی برای پاسخ به نیازش پیدا کنه...
مخصوصا اگه کسی میخواد چند تا بچه داشته باشه باید حواسش باشه...
خودم این نیاز رو بعد محمدمهدی حس کردم😥
افراد با هم متفاوتن...
من حتی آدمی رو دیدم که به جایی رسید که شش ماه بچهش رو فقط از دور میدید😱
بچهش کولیکی بود،
و وقتی چهار ماهش شد، دیگه حالش بد شد😵
اون آدم اگه متوجه میشد و روزی یک ساعت از بچهش جدا میشد، احتمالا به اینجا نمیرسید😓
ممکنه بعضیا، شوهرشون🧔🏻 این نیاز رو داشته باشه... نمیشه به پدر بیتوجه بود.
کسیو میشناسم از بچهش متنفر بود😣 به خاطر اینکه میگفت همسرم دیگه با من نیست...
من خودم از اوناییم که هیچ فامیلی تو تهران ندارم😓
و شده این شرایط برام خیلی دردناک بشه...
باید این مسئله رو بهش فکر کرد.
👈🏻مثلا تو بعضی کشورها NGO هایی دارن که پیرمرد پیرزن های👵🏻👴🏻 بیکار، بچهها رو یکی دو ساعت رایگان نگه میدارن👌🏻
👈🏻یا مثلا مهدکودکهاشون، یه ساعاتی از ماه رایگانه.
👈🏻یا پرستارهایی👩🏻🦱 هستن که پول میگیرن و ساعتی بچهها رو نگه میدارن...
یعنی بهش فکر کردن
و ما هم باید فکر کنیم🤔
مثلا خودم، از وقتایی که میریم شهرستان، برای بیرون رفتن با همسرم، استفاده میکنم.
یا اگه فرهنگش جا بیفته،
چه اشکالی داره من بچهی👶🏻 یکی از دوستامو نگه دارم،
و اون با شوهرش بره بیرون؟😌
متقابلا اون هم یک روزی برای من این کار رو میکنه🙂
الان دوست نزدیک اینطوری ندارم🤷🏻♀️
ولی یه مدتی برای کلاس رفتن، یکی از دوستام این کار رو برای من میکرد😍
مهدکودک نداشتم و کلاس خیلی مهمی بود که باید میرفتم و استاد گفت با بچه نمیتونی بیای😔
و من نرفتم کلاسو😣
دوستم شنید و گفت بچههات رو بیار اینجا...😀
دوتا بچه رو میذاشتم پیش سه تا بچهی اون و میرفتم کلاس.
مهدکودک رو خیلی دوست ندارم ولی از این نظر که این بازه رو برای مادر فراهم میکنه، خوبه🤔
که بتونه کارایی که دوست داره بکنه
و برای بخشهای دیگهی زندگی، انرژی بگیره✨
و بتونه این مسیر رو تداوم بده و مادر پویایی باشه😏
و حتی بچهها رو بهتر دوست داشته باشه❤
و اونا رو مانعی برای خودش نبینه🌟
#پ_ت
#قسمت_یازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_یازدهم
خلاصه!
دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢
بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻
این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچهها سختتره!
بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻
ناخن جویدنش خوب شد.🤩
اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمرهی این تصمیم رو در کودکم دیدم.
به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯
دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁
#دورکاریام شروع شد.
تو خونه باید آموزش #پیش_دبستانی دخترم رو هم میدادم.
از خونه بیرون نمیرفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم.
بچهها هم خیلی حوصلهشون سر میرفت.
اما تسلیم نشدیم!
حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍
تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم!
به گلخونه میرسیدم.
آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و...
خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻
همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه میدادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار میکردم و تقریبا توقفی نداشتم.
گاهی اطرافیان میگفتن مسائل و سختیها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه!
منم میترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم!
ولی با تولد سومی دل همهمون باز شد!
خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁
دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند.
گاهی نینی رو سرگرم میکردند به کارا برسم و کمکحالم شدن.
(با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!)
زندگی شیرینتر و لذتبخشتر شد.😊
۱ ماهگی نوزادم، با بچهها به محل کارم برگشتم که
با رعایت پروتکلها باز شده بود.
دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊
دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار میکردم.
همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔
#قسمت_یازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_یازدهم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
یکی دیگه از برکات زیاد شدن بچهها تغییر روحیات همسرم بود.
اوایل همسرم همهش مشغول درس و کار بودن و من هم ناراحت بودم که کمتر پیش ما میمونن.😓
بعد تولد علی حس میکردم هنوز تو روابط پدر فرزندی راه نیفتادن و خیلی رسمی بودن باهاش.😅
طول کشید تا یاد بگیرن که چه جوری با بچه بازی کنن.
کمکم و مخصوصا بعد بچهی دوم که دختر هم بود، این نگرانی من هم رفع شد و سر دخترهای بعدی این روابط شیرین بیشتر و بیشتر خودش رو نشون میداد. تا جایی که سر بچهی چهارمم همسرم دلشون نمیاومد من و بچه رو تنها بذارن.😅
حالا دیگه خیلی از بازیها و تعامل پدر فرزندیشون لذت میبرم.
علاوه بر این، با اومدن بچهها برکات مالی زیادی توی زندگیمون حس کردیم.
اول ازدواج حقوق همسرم به زحمت به اجارهی خونه و قسط وامها میرسید.
علی که به دنیا آمد حقوقمون دو برابر شد و ماشینمون رو همون سالهای اول وقتی خریدیم که علی زبون باز کرده بود و خودش دعا میکرد.
بعد فاطمه هم دقیقا حقوق دو برابر شد و ما یه سال مستاجر بودیم و بعدش یه خونهی کوچیک خریدیم. طوبا که به دنیا اومد خونهی بزرگتری خریدیم و خلاصه کاملا رزق بچهها رو توی زندگیمون میدیدم و البته واسطهش همسرم بودن که بسیار پرتلاش و اهل کارن.👌🏻
واسه ثبت نام مدرسهی علی دستمون باز بود و برای پیشدبستانی یه مدرسهی غیرانتفاعی مذهبی ثبتنامش کردیم. اما بعدش دیدم سختگیریهای زیادشون و محیط ایزولهی مدرسه (مثل روش خودم!) علی رو بیش از حد پاستوریزه میکرد. از طرفی فضای چشم و همچشمی بین مذهبیا دربارهی مدرسهی بچههاشون برام ناخوشایند بود و همون سال از فرستادن علی به اون مدرسه منصرف شدم.😏
بعد از تحقیق و مشورت، علی رو فرستادیم یه مدرسهی دولتی خوب. الانم که کلاس ششمه راضیم خداروشکر.
فاطمه رو هم مدرسهی دولتی گذاشتیم که البته این روزها غیرحضوریه.
بعد بچهی چهارم حس میکردم بدنم افت کرده. با اینکه عملهام خیلی راحتتر از بار اول بود.
ولی به مرور توانم کمتر شده و حالا تو این بارداری هم احساس ضعف روحی و جسمی دارم.
واسه رفع کمخونی و اصلاح تغذیه و تقویت بدنم، علاوه بر دکترم با پزشک طب سنتی هم در ارتباطم.
شاید هم بخشی از این ضعف، به خاطر بالا رفتن سن باشه. گاهی فکر میکنم اگه ازدواجمون رو بیخودی عقب نمیانداختیم، این روزها این همه اذیت نمیشدم.
البته خدا رو شکر بازم پنج تا فرزندی که همون اوایل نذر کرده بودیم رو خدا بهمون داد.🤲🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_روح_نواز
(مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله)
#قسمت_یازدهم
هیئت رفتن با بچهها سختتره😁
اما همیشه تلاش میکنم که همین کم رو با هر چند تا بچه که داشته باشم، شرکت کنم.
ولی نه فقط به خاطر خودم. چون اعتقاد دارم مجالس اهل بیت (علیهالسلام) برای بچهها نورن و باید با هر سختیای که باشه شرکت کنم.
نمیدونم چرا، ولی همیشه وقتی هیئت میرفتیم بچههام رو خیلی بیشتر دوست داشتم و یه نور امیدی به دلم میتابه که انشاالله این بچهها سرباز امام زمان (عج) بشن.
و همین خستگیها رو برام آسون میکنه...🌹
تو همین هیئت رفتنا، به خوبی عنایات ویژهی خدا رو هم احساس میکنم.
یادمه یه بار شب هشتم محرم محمدعلی ۴۰ روزه و محمدحسن سه ساله بود.
رفتیم مجلسی که خیلی شلوغ بود و فقط به اندازهی نشستن یک نفر جا پیدا کردم و نشستم.
محمدحسن رو بغل کردم و دفتر نقاشیاش رو باز کردم و شروع کردم براش نقاشی کشیدن...
خانم مسنی بهم گفت: دخترم نوزادت رو بده من نگه دارم تو به اون یکی برسی.
و محمدعلی تا آخر مجلس آروم بغل اون خانمه نشسته بود.😍👌🏻
هیئت و مسجد بردن مهمترین روش تربیتیمه.😉
شخصیت بچه اونطوری طراحی میشه که فضای اطرافش هست.
همه توی خانوادههاشون کسانی رو دارن که عقیده و سبک زندگی متفاوتی دارن و با هم رفت و آمد هم دارند.
و پدر و مادر نگرانن که شاید بچهی ما، از اونا تاثیر بگیره.😥
ولی وقتی بچه با فضای هیئت و روضهی امام حسین (علیهالسلام) و مسجد آشنا میشه، عقایدش پولادین میشه و انشاءالله راهشو پیدا میکنه.
برای همین، من و همسرم اصرار داریم روضه هفتگی رو حفظ کنیم.
جمعه ها مراسم دعای ندبه برگزار میکنیم.
در درجهی اول به خاطر خودمون و بعد بچههامون.
بچهها تو خونهی ما خیلی دعوا میکنن.
ولی من سعی میکنم تا جایی که حرمت شکنی و زد و خورد نباشه دخالت نکنم و اجازه بدم خودشون دعواها و مشکلاتشونو حل کنن.
البته همیشه موفق نیستم.😅
خداروشکر ارتباط بچهها با همسرمم خیلی خوبه.
پدرشون آدم شوخ و پر جنب و جوشیاند.😃
بچهها اگه بتونن تکتکشون رابطهی خوب و عمیقی با والدین داشته باشن، رابطهشون با خودشون هم خوب میشه.
دیدم که هر وقت ما با بچهها حرف میزنیم و درد و دل میکنیم، بعدش بچهها چقدر با همدیگه مهربون میشن.
انگار منتظرن پدر و مادر خانواده یه انرژی رو بین بچهها تقسیم کنن تا با اون انرژی، صمیمیت رو بین خودشون ایجاد کنن.
و اون انرژی رابطهی کلامی و عاطفی تکتک بچهها با والدینه.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ح_کرباسی
( مامان #حسنا ۹ ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ ساله و #زینب ۱ ساله)
#قسمت_یازدهم
اوایل بچه دار شدن، وقتی اطرافم شلوغ و نامرتب بود، ذهنم آشفته میشد و هیچ کار دیگهای، خصوصا کارهای گرافیکی رو نمیتونستم انجام بدم.😞
وقتی دوقلوها تقریبا دو ساله بودن، انگار هر روز توی خونه بمب منفجر میشد!
تو اون سن، قاعدهی جمع کردن اسباب بازی بعد از بازی هم براشون هیچ معنایی نداشت.😅
حسنا هم پیش دبستانی بود و رسیدگی بیشتری لازم داشت.
خیلی کلافه بودم از اینکه خونه مرتب نمیشد و نمیتونستم به کارهای دیگه برسم.😔
همسرم بهم میگفتن وقتی ما ۳ تا بچه کوچیک داریم، باید اولویتبندی کنیم بین کارا و یه چیزایی دیگه واسمون مهم نباشه.😁
مثلا اشکالی نداره خونه مرتب نباشه یا همهی کارهای خونه به موقع انجام نشه.
منم کم کم سعی کردم واقعبین باشم و واسه کارهای خونه خیلی سخت نگیرم.
به مرور که بچهها بزرگتر شدن اوضاع بهتر شد.😊
الان پسرا میدونن که اگر بخوان برن سراغ بازی جدید یا نقاشی، اول باید اسباب بازی های قبلی رو جمع کنن. توی بعضی کارهای خونه هم کمک میکنن، مثلا جمع کردن سفره همیشه با پسراست و چیدن سفره با حسنا.😍
برای خودم و حسنا یه برنامهی هفتگی واسه کارهای خونه نوشتم.☺️
مثلا شنبه من جاروبرقی و حسنا گردگیری، یکشنبه من مرتب کردن کابینتها و حسنا آموزش شعر و سوره به پسرا و همینطور تا آخر هفته. پنج شنبه و جمعه هم برای حسنا کاری ننوشتم تا آزاد باشه.😚
مشارکت بچهها توی کارهای خونه هم برای من خوبه و هم برای خودشون. کم کم کارها رو یاد میگیرن و مسئولیت پذیر میشن و این مهارتها توی زندگی آینده شون به دردشون میخوره.👌
همسرم کارشون خیلی سنگینه و از صبح تا شب سر کارن و شبا هم خیلی خستهتر از اونی هستن که تو خونه بتونن کاری انجام بدن.
ولی بارها بهم گفتن خوبه یه نفر رو پیدا کنی که یکی دو بار در هفته بیاد و یه تمیزکاری اساسی بکنه تا کار خودت سبکتر بشه.😃
اما متأسفانه هنوز نتونستم فرد خوب و مطمئنی پیدا کنم.
در کنار بچهداری و خونهداری و کارهای گرافیکی، سعی میکنم روزانه وقتی رو هم به خودم اختصاص بدم.
گاهی اوقات برای مراقبت از پوستم ماسک صورت میذارم. ☺️
و روزانه شیره و خوراکیهای مقوی میخورم.👌
قبل از کرونا، برای ورزش باشگاه میرفتم و الان هم سعی میکنم به صورت منظم توی خونه ورزش کنم.
شبا قبل خواب چند صفحهای کتاب میخونم، گاهیم وسطش خوابم میبره. ولی همینقدر مطالعه هم حالم رو خیلی خوب میکنه.😍
از طرفی مطالعه کتاب قبل خواب، کیفیت خوابم رو هم بالا میبره.👌
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سید_مهدی ۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
همسرم از اول شغلشون طوری بود که زیاد سفر بودن،
الانم ممکنه غیبتهاشون مکرر و طولانی باشه و ماموریتهایی داشته باشن که ما نتونیم همراهشون باشیم!
با این اوصاف عمده مسئولیت بچهها با منه،
مثلا فاطمه سادات به کمک نیاز داره،
بچهها مدرسه میرن،
مریض میشن،
تو زمان غیبت همسرم خرید هم با منه! گاهی مهمون داریم و چیزی تو خونه نیست و باید برنامهریزی کنم که هم خرید کنم و هم خونه مرتب باشه
هم درس و غذای بچهها رو به راه باشه،
هم آماده پذیرایی از مهمون باشم
تو زبون ممکنه آسون به نظر بیاد
که نمیاد😁
ولی در عمل خیلی سخت و فشرده میشه❗️
البته من گلایه ای ندارم.☺️
چون وقتی با قدرشناسی و محبت همسرم مواجه میشم خستگی از تنم درمیره،
دلگرم میشم و انگیزه میگیرم.
وقتایی که هستن جلوی بچهها صمیمانه از من تشکر میکنن.
این رفتارشون خیلی مؤثره که تو این مسیر نشکنم و با جریان پرتلاطم این زندگی همراه بشم.
در مورد این که من چه کارایی برای بچهها انجام میدم باهاشون حرف میزنن، میگن جایگاه مادر خیلی مهمه و با این رفتارشون هم درس مهمی به بچهها میدن،
هم من رو به لحاظ عاطفی تامین میکنن.❤️
با وجود اینکه غیبتشون زیاده اما نقش اصلیشون رو به عنوان تکیهگاه، به درستی انجام میدن.
به نظرم یکی از مهم ترین دستاوردهای خانوادهمون اینه که همسرم جایگاه امام و رهبر رو توی خانواده دارن و بچه ها ولایت پذیری رو توی خونه تمرین میکنن!👌
من و بچه ها خیلی براشون احترام قائلیم. در عین اینکه رابطهمون سرشار از محبته.😊
منم به ایشون به خاطر اهداف و آرمانهایی که دارن افتخار میکنم،
و خدا رو شاکرم جایگاه خودشون رو در جبهه حق خوب تشخیص دادن.😊
جدا از رابطه همسری که خیلی صمیمانه هست، به خاطر مسیری که تو زندگی انتخاب کردن، برام مثل استاد هستن و بهشون اعتماد دارم.😇
همیشه نگاه جامع و کاملی به مباحث تربیتی دارن
واسه همین همیشه احساس میکنم یه دایرة المعارفی از دانشهای مختلف در زندگی کنارم هست.😁
بااینکه حضور فیزیکی کمی دارن اما وقتی هستن سعی میکنن ارتباطشون با بچهها زیاد باشه.
باهم پارک و سفر بریم و بچهها محیطهای مختلف رو تجربه کنن.
از رابطه محترمانه پدر و مادرم با هم خیلی الگو گرفتم.👌
یادمه همیشه مسائل رو بین خودشون و یواشکی حل میکردن.😉
ما هم اجازه نمیدیم اختلافی اگه هست به بچه ها منتقل بشه و الحمدلله بچهها جز رابطه خوب چیزی بینمون ندیدن.🤲🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
در درس خوب پیش میرفتم که فرزند اول از دور دوم 😉 رو به لطف خدا باردار شدم.😍
ویار شدید و ضعف و... در فرآیند درس خوندنم وقفه ایجاد کرد و بارداری پر چالشی رو گذروندم که من رو در سراشیبی عجیبی انداخت. یأس، ناامیدی، بدبینی، افسردگی و بداخلاقی!طوری روی روحم چنبره زده بود که خلاصی از اون رو ممکن نمیدونستم.
به قول همسرم من باردار بودم و ایشون بارداردار و به عقیدهی ایشون باردارداری از بارداری بسیار سختتر بود.😏(الکی میگه!!! به لحن بابا پنجعلی😂)
باز هم ناامید نشدم و با توکل بر خدا و یافتن و به کار بستن راهکارهایی و البته همدلی همسرم، از درهای که خودمو توش گیر انداخته بودم، صعود و افکار منفی رو از ذهنم دور کردم و سعی کردم نشاط رو در خودم دوباره ایجاد کنم.💪🏻
در واقع فاطمهی بداخلاق و بیاعصاب رو کوبیدم و یه فاطمهی دیگه ساختم.(درمورد راهکارها در یک پست جدا توضیح میدم انشاءالله)
بعد از پا گرفتن محمد سعید هم با یه کوچولوی فوقالعاده پر انرژی طرف شدم که جز پاره و خطخطی کردن کتابهای مامانش کار دیگهای بلد نبود و چون اولویت اولم در زندگی همسر و فرزندانم اند، ترجیح دادم موقتا درس رو کنار بگذارم و مطالعات غیر درسی رو جایگزین کنم.
حالا که سعید بزرگتر شده مصمم هستم به یاری خدا به اهداف تحصیلیم برسم و به نظرم سن و سال فقط یک عدد در شناسنامه است. احساس میکنم ۱۸ سال بیشتر ندارم و هنوز آرزوهای بزرگی در سر میپرورانم.😌
و مطمئنم این لطف خدا بود که درسها رو بخونم و در ایام مدرسهی بچهها و مخصوصاً کرونا، مثل معلمهای حرفهای مطالب رو به فرزندانم آموزش بدم.💪🏻
در اون ایام محمداحسان بسیار کمک کارم بود. تا جایی که زینب شبها ترجیح میداد پیش داداش بخوابه. بنابراین ورود نینی جدید از این لحاظ چندان چالشساز نشد. همچنین محمداحسان مهارت خاصی در خوابوندن نینی جدید روی پاش داشت و من خوابوندن محمدسعید رو بهش میسپردم.
(با اینکه احسان تو بچگیش پوستمونو کنده بود، ولی بعدها خیلی کمک کارم شد😍)
چند ماه بعد از تولد محمدسعید، خونهی کوچیکمون رو فرختیم و خونه بزرگتر در منطقهای ارزانتر خریدیم. درسته که توی محله جدید از یاری همسایهها دیگه خبری نبود، اما فرزندانم انقدری بزرگ شده بودن و کلی کمک حالم بودن.👌🏻
البته همیشه انقدر آماده به کمک نبودن و برای هر کدوم از ترفند مخصوص به خودش استفاده میکردم. (سیاست مادرانه😉)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_یازدهم
به لطف خدا بچهها در کل با همدیگه خوبن. هوای همو دارن.
مخصوصاً دختر بزرگترم که دیگه عاقل و فهمیده شده
گاهی از دستشون اینطوری🤪 میشه!
ولی حس مسئولیت و بزرگی رو دوست داره و خوشحاله.👌🏻
البته بازم تعارضهایی پیش میادا.❗️
خصوصاً الان که سومی داره بزرگ میشه و برای خودش شاخی میان شاخها خواهد شد.😄
تصور نشه هیچ بچهی بزرگتری چغلی کوچیکتر از خودش رو نمیکنه،
سر هیچ اسباب بازی و وسیلهای دعوا نمیشه،
عروسک بینوایی دست و پاشو وسط دعوای خواهرها از دست نمیده،
به خاطر یه مدادرنگی فریاد و فغان برنمیخیزه...
خیر!!
مخصوصاً بین اولی و دومی که دیگه بزرگ شدن و باید گیس و گیس کشی کنن وگرنه سنت شکنی کردن.😂
حس و حال کلی باید خوب باشه،
عشق و هواخواهی باید برقرار باشه،
که الحمدالله هست.😊
هر بار میان پیشم شکایت کنن میگم من تو دعوای خونوادگی شما دخالت نمیکنم.😁🤷🏻♀️
از زمان بارداریم هم رو این قضیه کوچیکتر بودن، ضعیف و نیازمند حمایت بودن آبجی کوچولو مانور میدادم که اونو رقیب نبینن.❗️
چون رقابت وقتی پیش میاد که کسی رو همسطح ببینی.
ولی اینطوری اون بچه رو نیازمند به خودشون میدیدن و احساس دلسوزی و مسئولیت در برابرش میکردن.😚
مثلاً تو بارداری سوم، زیارت عاشورا میخوندیم و موقع سلامها میگفتم از طرف کوچولو هم سلام بدید.😍
چون خودش بلد نیست.
یا یه صلواتم از طرف اون بفرستید چون خودش نمیتونه.
دیگه دختر دومم احساس تکلیف میکرد هر کاری به نیابت از نینی انجام بده.😚
یا به دختر بزرگم میگفتم باید حواسمون باشه قرآن و دعا و... زیاد پخش کنیم، چون روی بچه تأثیر خوبی میذاره.
دیگه از اون به بعد هر گونه دعا، اذان و کلیپهای انقلابی تلویزیون که پخش میشد میرفت صداشو بلند میکرد تا نینی نهایت حظ و بهره رو ببره!😆
شنیدم میگن تو دعواهای بچهها سعی کنید دخالت نکنید تا خودشون حل کنن. مگه اینکه آسیبی بچهها رو تهدید کنه.
ولی گاهی نمیتونم کامل اجراش کنم و یه وقت رفتم وسط دعواشون از بزرگتره خواستم کوتاه بیاد...
هرچند واقعیت اینه که اونم بچهست.
و سعی میکنم بعداً از دلش در بیارم؛ میگم دستت درد نکنه گذشت کردی.😉
یا باهاش شوخی میکنم میگم وای خدایاااا ما خواهر بزرگترا همهش باید کوتاه بیایم!!
عجب گیری افتادیما!!😜
بیا اصلاً بغلِ هم، گریه کنیم.😂
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ح_یزدانیار
(مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله)
#قسمت_یازدهم
روزها گذشت و دیگه سعی میکردم زیاد مامانم رو اذیت نکنم و کمتر از مشکلاتم میگفتم و سر خودمو یه جوری گرم میکردم. برای بچهها نشسته عروسک میبافتم، روی کلاه و دستکس و پاپوش بیمارستان دوقلوها گلدوزی میکردم. و کلا هر کاری که باعث میشد روزها زودتر بگذره...
همهٔ لوازمی که نیاز داشتم رو اینترنتی میخریدم. لباسهای بچهها و حتی کادوهایی که قرار بود با تولد دوقلوها به علیرضا و زهرا هدیه بدیم.😊
از دیدن لباسهای رنگ و وارنگ جفت جفت تو کمد دلم غنج میرفت.😅
مشکلات بارداری روزبهروز بیشتر خودشونو نشون میدادن و نفس کشیدن رو هم برام سختتر میکردن. ولی قشنگترین حس دنیا رو داشتم.
این احساس رو برای همهٔ مادرای چشم انتظار آرزومندم. 🤲🏻
دی ماه با تشخیصهای مختلفی، مجبور شدم بستری بشم اما باز با دارو و کنترل فشار خون و انواع آزمایشها و سونوهای داپلر و... مرخص شدم.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، یک طرف صورتم کامل فلج شده بود. نه میتونستم پلکم رو ببندم نه حتی لبم رو جمع کنم، درست نمیتونستم حرف بزنم و حتی نمیتونستم آب دهنم رو قورت بدم. با یه جستجوی ساده فهمیدم دچار بلز پالسی یا فلج بلز شدم.
با یکی دو تا از دوستان پزشک مشورت کردیم، علیرضا و زهرا رو به مادرم سپردیم و محض احتیاط رفتیم بیمارستان و بعد به همدان اعزام شدیم.
با اطلاعات و دقتنظرهایی که خودم داشتم سعی کردم ارامشم رو حفظ کنم. با دکترم تماس گرفتم که ایران نبود و فقط از راه دور چند تا توصیه بهم کرد. با چند تا دکتر آشنای دیگه تماس گرفتیم. اما اون وقت شب تو شهر غریب از دست کسی کاری برنمیاومد و من بار دیگه از پدرم کمک خواستم.😢 دستم از همه جا کوتاه شده بود که یک آن تشنج کردم. میگفتن اگر عملت نکنیم ممکنه مادر و جنینها هر سه رو از دست بدیم. همسرم با تمام نگرانیای که داشتن رضایت دادن به عمل. خودم برگه رو با توضیح شرایط امضا کردم که اگر برنگشتم تو پرونده بمونه که منو با چه شرایطی به اتاق عمل بردن.😔
نهایتاً به لطف خدا دوقلوها توی ۳۴ هفته (با توقف رشد تو ۳۲ هفته) به دنیا اومدن.
هوا که روشن شد دوتا فرشتهٔ خیلی خیلی کوچولو تو دوتا تخت شیشهای کنارم بودن که من حتی توان بغل کردنشون رو نداشتم.
بعد از چند روز مرخص شدم و در مسیر برگشت، از همسرم خواستم از کنار گلزار شهدا رد بشیم. نمیتونستم از ماشین پیاده بشم. از دور بچههامو نشون بابام دادم و ازش خواستم مثل همیشه هوامونو داشته باشه.😭
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
«تصمیم گرفتم در کنکور ارشد شرکت کنم.»
#مامان_صالحه
(مامان سه تا دختر ۷، ۴ و ۱.۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
گرایشی که میخواستم برای آن بخوانم، رشتهٔ مدرسی معارف، گرایش انقلاب اسلامی بود.
و نزدیکترین دانشگاهی که این گرایش را داشت، دانشگاه تهران بود.😅
اصلاً فکرش را نمیکردم سال اول قبول شوم.😶
با خودم گفتم امسال یکبار آزمون میدهم که دستم بیاید، بعد که بچه به دنیا آمد، آرام آرام دوباره درس میخوانم تا رتبه بیاورم.🙂
همین تلقین به من آرامش داد.
یکی دو تا از منابع مهم را انتخاب کردم و هر روز مقداری از آنها را میخواندم.📔
هر بار که میخواستم دست به یک انتخاب جدید بزنم، شرایط آن زمان را در نظر میگرفتم و البته هر بار هم شرایط متفاوت بود.
مثلاً سال اول زندگی مشترک، چون دختری بودم که دست به سیاه و سفید نزده بود و مشکلات دیگر هم داشتم، یک استراحت یکساله به خودم دادم.💆🏻♀️
باردار که شدم، مادرم کمکم بودند و توانستم چند واحد حضوری پاس کنم و بعد که حضور ایشان در شهر قم را نداشتم، غیرحضوری کرده بودم.😊
بارداری دومم، هنوز متوجه نشده بودم که باردارم و بنا داشتم با کادرِ یک مدرسه، همکاری ساعتی داشته باشم، بعد از یکی دو هفته که متوجه وضعیت جسمانیام شدم، منصرف شدم و کار را نگرفته، تحویل دادم.🤕
ولی چون همکاری شوهرم به اقتضای شرایطش بیشتر بود و همینطور دوستانمان در روستا کنارمان بودند، توانستم یک دورهٔ کوتاه، به صورت حضوری، محضر یک استاد مسلم فلسفه را درک کنم.🤩
و حالا در یک شرایط جدید قرار داشتم. اصلاً نمیدانستم اگر قبول شوم، چه چیزهایی در انتظارم هست!
چون شهریور دخترم به دنیا میآمد و باید مهر ماه، سر کلاس آنلاین مینشستم!😳
برای همین به خودم میگفتم: نهایتاً اگر هم قبول شدم، مرخصی میگیرم.🤦🏻♀😅
مردادماه ۱۴۰۰، در حالی که هشت ماهه باردار بودم کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه را دادم.🤰🏻
از آنجایی که سال قبلش هم برای کنکور ثبت نام کرده بودم ولی خواب مانده بودم، این بار خیلی مراقبت کردم که مثل سال قبل نشود و بیدردسر سر جلسه حاضر شوم.🤭
هر چند باز هم ماجراهای زیادی با بچهها داشتیم و نتوانستم به خوبی بخوابم، ولی خدا را شکر صبح توانستم با مقادیری فشار و سختی به موقع بیدار شوم و سر جلسه بروم.
شهریور ماه ۱۴۰۰ که دختر سومم به دنیا آمد، هیچکس فکر نمیکرد که همزمان، من رتبهٔ یکِ کنکور را هم بیاورم!😬😍
درست است که با برنامهریزی و آهسته و پیوسته درس خوانده بودم،
کتابخوان بودم،
از قبل به صورت تفننی روی زبان خارجی (بدون کلاس رفتن) وقت گذاشته بودم (و بالا زدن درصد زبان، تاثیر زیادی در رتبه داشت)
رشتهٔ همسویی با تحصیلات قبلیام داشتم،
تکنیک تست زنی را رعایت کرده بودم
و در کل، عشق به یادگیری داشتم،
👈🏻ولی این رتبه را واقعا رزق خداوند به خاطر حضور فرزند سومم و برکتِ بچههای بزرگترم میدیدم. 🥰💕💖
خبر رتبهٔ برتر من، بین دوست و فامیل پیچید.
و طوری شد که دیگر رویم نشد به خاطر نوزادم مرخصی بگیرم. و البته چون ترم با تأخیر شروع شد، زمان درخواست مرخصی را از دست دادم.
بد هم نشد البته!
از فرصت مجازی بودن در کرونا استفاده کردم تا درسم را شروع کنم.😊
مغزم را روی حالتی تنظیم کردم که جز برای رسیدگی به امور واجب زندگی و درس خواندن، دغدغهٔ دیگری نداشته باشه که البته اینطور هم نشد!😶
یک عالمه چیز دیگر بود که باید آنها را هم در نظر میگرفتم.😬
تدبیرهای زیادی کردم و برای خیلی از فعالیتها از دیگران کمک گرفتم که توانستم ترم اول را دوام بیاورم ولی خیلی خیلی سخت بود.🤯
و البته برعکس تصورم، اصلاً به آن صورت نتوانستم از مادرم برای نگهداری بچهها کمک بگیرم!🤭
چرا که شرایط کلاس آنلاین، در خانهٔ خودمان فراهمتر بود.
ترم اول، سه روز در هفته کلاس داشتم.
دو روز از ساعت ۸ تا ۱۲
و یک روز از ساعت ۸ تا ۱۰ و ۴ تا ۶ عصر.
۸ تا ۱۰ ها را معمولاً بچهها خواب بودند. بیدار که میشدند، همسرم صبحانهشان را میدادند و بعد میرفتند سر کار.
و ۱۰ تا ۱۲ ها را بچهها پیش دختران همسایهمان بازی میکردند.
الحق و الانصاف از وقتی تهران آمدیم، همسایههای بینهایت نازنینی 🥰 خدا نصیبمان کرده بود که در آن ایام خیلی کمک حالم بودند و حالا که رفتهاند جای خالیشان را میفهمم.🥺
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«توی جامعهٔ کوچیکمون، استعدادهای طبیعی بچهها شکوفا میشه.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
حضور فرزند پنجم، جمعمون رو جمعتر کرد و دیگه ما یه جامعهٔ کوچیک تو خونهمون داشتیم. جامعهای متشکل از افرادی با روحیات و استعدادهای مختلف.
به خاطر تنوع روابطی که توی محیط خانواده هست، زمینه برای بروز استعداد بچهها، بیشتر فراهم میشه.👌🏻😉
مثلاً یکی از بچهها استعداد مربیگری داره و کلاس درس میذاره برای کوچیکترا؛ یکی به اعداد علاقه داره و دائم از همه دربارهٔ جمع و تفریق و ضرب و شمارش صفرهای یک عدد میپرسه؛ یکی به فعالیتهای هنری مثل گلدوزی علاقهمنده؛ یکی روابط اجتماعی و عاطفیش قویه و خلاصه، استعداد بچهها، نه اونطور که من و همسرم دوست داریم باشن، بلکه همونطور که واقعاً خودشون هستن، شناسایی و شکوفا میشه.
تعداد زیاد بچهها، طبیعتاً هر کدومشون رو با روحیات متنوعی مواجه میکنه. یکی درونگراست، یکی برونگرا، یکی تیز و فرزه، یکی آروم و خونسرد، یکی پیشقدم در ارتباطه یکی خود داره، یکی حریصتره یکی قانعتر و...☺️
وجود این روحیات متفاوت در محیط خانواده، که گاهی هم باعث چالش و دعوا میشه، دو تا اثر خیلی خوب داره: یکی اینکه بستری هست برای معرفی روحیات متفاوت و گاهی متضاد به همهمون؛ هم تفاوت آدمها رو میپذیریم، هم میفهمیم میشه خودمون رو تغییر بدیم و جور دیگهای باشیم، و دیگه اینکه تمرینیه برای بالا رفتن قدرت انعطاف و سازگاری و وفق دادن خودمون با محیط، هم دربارهٔ ما و هم بچهها.👌🏻
حالا و با حضور پنج فرزند شرایط رقابت سالم، توی جمع خانوادگیمون فراهم شده. گاهی کارهایی رو که میخوایم در بچهها نهادینه بشه، براش امتیاز میذاریم. مثلاً مسواک زدن امتیاز داره. وقتی یکی از بچهها این کار رو جدی میگیره، بقیه هم برای اینکه عقب نمونن، انجام میدن. یه جور حس مسابقه داره براشون.😁
برای رفع کارهای زشت هم تا جایی که بشه تغافل میکنیم اما اگه ببینیم داره تبدیل به عادت میشه، براش جریمه میذاریم تا بچهها، هم بفهمند این کار بده و هم کمکم رفعش کنن. مثلاً وقتی پسرها بزرگتر شدن، زد و خورد بینشون شروع شد.🤦🏻♀️ مدتی گذشت و دیدیم داره جدیتر و خشنتر میشه، به همین خاطر براش جریمه گذاشتیم، در حد حذف امتیاز یا منع بازی رایانهای.😉
امتیاز دادن، به نظرم برای تفهیم کار خوب و بد برای بچهها خوبه، اما برای شرطی نشدن، باید دورهای باشه. بعد از اینکه کار مورد نظرمون برای امتیاز دادن، تبدیل به عادت شد، باید به مرور امتیاز حذف بشه یا جایگزینش کنیم با مورد دیگهای. مثلاً امتیاز برای مسواک، بعد از تبدیلش به عادت، تغییر پیدا کنه به امتیاز جمع کردن پتو.
این جامعهٔ کوچیک ما، شرایط همراه و همبازی داشتن رو برای بچههامون فراهم کرده. ریحانه خانم و زهرا جان که با هم میرن مدرسه و فضای آموزشی یکسان باعث شده حرفهای خواهرانهٔ مشترکی داشته باشن.😍
محمدامین و محمدهادی هم گاهی دو ساعت با هم سرگرم بازیهای پسرونه هستن.
هدی کوچولو هم برای بازی و سرگرمی شدن بین خواهر برادراش و من و پدرش، قدرت انتخاب داره.
و اینطوریه که من مادر، الآن بیشتر از قبل میتونم برای کارهای خودم وقت بذارم.👌🏻
تا وقتی سه بچه داشتیم، خیلی پیش میاومد که مستأصل بشم. مثلاً داشتم نوزادم رو شیر میدادم و همزمان باید برنج روی گاز رو دم میکردم.
یا همراه دختر کلاس اولیم بودم، سر کلاس آنلاینش درحالیکه داشت جواب معلم رو میداد و یک فرشتهٔ تازه از خواب پاشده، گریه میکرد و صبحانه میخواست…🤭
اما الان سه تا نیروی کمکی دارم که خیلی کارم رو راه میاندازن و تا حدی مستقل شدن توی کارهاشون.😍👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۱. آسودگی ما عدم ماست...»
#ز_کاظمی
(مامان #سیدعلی ۱۸.۵، #محمدحسین ۱۲، #محمدهادی ۸، #فاطمهسادات ۵ و #نرگسسادات ۱.۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
دخترم آذرماه به دنیا اومد.
بعد از تولد چون اکسیژن نیاز داشت، بستری شد.
اما متأسفانه حجم اکسیژنی که بهش زده بودن زیاد بود و ریهش آسیب دید و خونریزی کرد.😥
الحمدلله احیا کردنش و به لطف خدا بعد از این همه فراز و نشیب عمرش به این دنیا بود و بعد از ۳۹ روز بستری بودن، مرخص شد و به خونه اومدیم...
حسی که من داشتم این بود که خدا من رو در یک چله قرار داده برای رشد دادن.
الان که به اون روزها فکر میکنم نمیتونم درک کنم که چطور سپری کردم اون سختیها رو...😔
انگار خدا وقتی سختی و مصیبتی میده صبرش رو هم میده...🙏🏻
منی که اون طور دوران بارداری رو گذرونده بودم، کمر درد شدیدی بعد از سقطهام داشتم که بعد سزارین خیلی تشدید شد، باز و بسته کردن تخت همراه و بالای سر بچه ایستادن و خواب و خوراک نداشتن، فشار زیادی به جسمم وارد میکرد.
از طرفی بچهها توی خونه بودن و ازشون دور بودم. توی بخش مراقبت نوزادان معمولاً روزانه از بچههای نارس از دست میرفتن و دیدن این صحنهها برای ما مادرهایی که چند روز رو کنار هم سپری کرده بودیم، خیلی سخت بود و فشار روحی زیادی داشت.😥
اما از روز اول به خودم گفتم ببین زینب! خدا تو رو گذاشته تو یه کارگاه عملی و مستقیم تحت نظرت داره...
آبروداری کن!
بعد مرخصی، دکتر گفته بود سیستم ایمنی بچه خیلی ضعیفه و مغزش تکامل پیدا نکرده باید در محیط آروم و قرنطینهای باشه.
برای همین تا فروردین ماه، من حسینیه کودک دیگه نرفتم و دوستانم اونجا رو میگردوندن.
از فروردین اجازه پیدا کردیم از خونه خارج بشیم.
دو پسرم که مدرسهای بودن و من با دختر و پسر کوچیکم به کار برگشتم.
محیط کاریمون مناسب حضور مادر و کودک بود. بین دوستان و همکاران، روابط صمیمی برقرار بود و اگه مادری در لحظه کار ضروری داشت، بقیه رسیدگی به بچه رو به عهده میگرفتن.😉
نوزادان توی اتاق کار کنار مادرها بودن و از وقتی راه میافتادن، قاطی بچههای حسینیه و مربیها بازی میکردن تا به سن مدرسه برسن.😍👌🏻
فرزند پنجم رو سال ۹۹ باردار شدم. چون میخواستم بعد از سزارین دوباره زایمان طبیعی داشته باشم، از ابتدای بارداری پیادهروی و ورزش و مراقبتهایی داشتم.
این بارداری هم مثل بارداریهای قبلی ۴-۵ ماه ویار و حالت تهوع زیاد داشتم.
اما بچهها خیلی کمکم بودن. مثلاً پسر دومم که علاقه به آشپزی داره، بعضی کارهای مربوط به غذا درست کردن رو بهش میگفتم؛ بعد مواد لازم رو روی گاز میذاشتم و بعد برای دوری از بوی غذا، به اتاق میرفتم تا پسرم مقداری از کار آشپزی مثل سرخ کردن گوشت یا پیازداغ رو جلو ببره، و بعد از اتاق میاومدم بیرون!
جمع دوستانهٔ همکاران هم که برای هم مثل خواهریم، توی زایمانها و بارداریها و احیانا مریضیها حامی همدیگه بودیم و هستیم.❤️
چون تقریباً همهمون از خانوادههامون دوریم.
همین بارداری آخرم که کرونا گرفتم، خیلی به من کمک کردن؛ غذا آماده میکردن و میفرستادن، هم برای خودم، و هم برای خانواده.
نرگس سادات خانوم شهریور ۱۴۰۰، الحمدلله با زایمان طبیعی به دنیا اومد. بعد از زایمان هم، چون مادرم با وجود مشغلههاشون دو روز بیش تر نتونستن بمونن، این دوستان خیلی همراه من بودن.🧡
از مهرش پسر سومم هم مدرسهای شد.
من با دو تا دخترها به سر کار میرفتم و ظهر با بچه مدرسهای ها برمیگشتیم خونه.
این روال تا الانم ادامه پیدا کرده.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۱. درسم را نصفه رها کردم!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_یازدهم
از نظر جسمی ضعیف شده بودم و جمع تحصیل و اشتغال و بچهداری و کارهای خانه در توانم نبود.🤷🏻♀️
دو مشکل خیلی اذیتکننده هم وجود داشت، یکی اینکه ساعات طولانی پسرم از من دور بود،
دوم اینکه وقت مفیدم برای مطالعه خیلی خیلی کم شده بود.
فقط می توانستم سر کلاس شرکت کنم، واحدها را پاس کنم و مدرک بگیرم!
این همه عمر و انرژی بگذارم، از آرامش خودم و همسر و فرزندم بزنم، برای مدرک؟! واقعاً خسارت بود.😞
از طرفی از مادرم هم دور بودم و کمک کار نداشتم.
تنها خواهرم که نزدیکم بود، شرایطش کاملاً مشابه من بود و خودش نیاز به کمک داشت.
سطح سه جامعةالزهرا (سلاماللهعلیها) ۸ ترم بود، و من به ترم پنجم رسیده بودم. درسها سخت و تخصصی شده بودند.
مدرسه مرخصی نمیداد! مجبور شدم
سه ترم پشت سر هم از جامعه مرخصی بگیرم و بعد هم دیگر منفصل از تحصیل شدم!
مدتی خیلی ناراحت بودم که چرا درسم را نصفه رها کردم!
نه به این خاطر که زندگی مشترک و فرزندآوری را کم اهمیت بدانم.
بلکه به دلایل مختلف از بچگی با کیفیت درس خواندن، برایم به یک اصل تبدیل شده بود.
نمی توانستم خودم را ببخشم که تحصیل را رها کردم!😓
هر چند الان که تجربهام بیشتر شده، از انتخاب آن موقعام راضی هستم. به خودم حق میدهم که با داشتن تکفرزند خیلی تحت فشار بودم و طبیعی بود که نتوانم بین همهٔ آنکارها جمع کنم. خصوصاً که کمتجربگیام هم باعث شده بود تربیت فرزند را برای خودم خیلی سخت کنم!
شرایط جسمیام طوری بود که نتوانستم با فاصله سنی مد نظرم بچهدار شوم.
بارداری دومم برخلاف اولی خیلی سخت بود. تا ماه پنجم با ویار دست و پنجه نرم میکردم!
بهتر که شدم با اعلام خطر بالا برای جنین مواجه شدم! من از ادامهٔ مراحل غربالگری امتناع کردم، اما آزمایشگاه اصرار داشت که ادامه بدهم و در صورت تایید احتمال خطر، جنینم را سقط کنم.
ولی من بدون ذرهای تردید به مسئول آزمایشگاه گفتم من جنینی را که خدا به او حق حیات داده، سقط نمیکنم پس دلیلی برای انجام ادامهٔ مراحل آزمایش نمیبینم.☺️
از ماه هفتم هم دردهای کاذب و خطر زایمان زودرس سراغم آمد!
به خاطر این مسائل، سال تحصیلی ۹۳_۹۴ را هم از مدرسه مرخصی گرفتم.
بالاخره خدا خواست که فاطمهزهرا خانم دی ماه سال ۹۳ صحیح و سالم به دنیا بیاید.
محمدرضا که تولد خواهرش را نتیجهٔ استجابت دعاهای خودش میدانست، خیلی خوشحال بود.
من و همسرم هم مسرور از نعمت دختردار شدن بودیم.💛
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۱. صحنهای که در عمرم ندیده بودم!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
ما که دیگه از هتل خیلی خسته شده بودیم، دوست داشتیم هر چه زودتر به خونهای بریم که بزرگ باشه و خودم بتونم آشپزی کنم.🥹
گفتن خونه نظافت میخواد! شما باید تا یکشنبه صبر کنید. چون کارگرها اینجا سه روز آخر هفته کار نمیکنن. شنبه تمیز میکنن و شما یکشنبه برید داخل خونه.
من که بیطاقت شده بودم گفتم: وای باید پنج روز دیگه توی هتل باشم؟ نه! نظافت که کاری نداره! یک گردگیریه و جارو، من خودم انجام میدم.☺️
بندهٔ خدا گفتن نه خیلی نظافت میخوادا!
ولی من اصرار کردم و این شد که همون سه شنبه وسایلمون رو جمع کردیم و راه افتادیم به سمت خونه.
وقتی وارد خونه شدیم با صحنهٔ بسیار فاجعهای مواجه شدیم. ظاهراً کسانی که قبل ما اونجا زندگی میکردن، به تصور اینکه قراره کارگر بیاد و تمیز کنه، یک ماهی نظافت خونه رو رها کرده بودن!🤐 حتی عمدهٔ ظرفها نَشُسته بود و تهموندههای غذا رو هم جمع نکرده بودن.🥴 بوی مواد غذایی مونده و کپکزده تو خونه پیچیده بود. صحنهٔ عجیبی که من به عمرم ندیده بودم.
از طرفی با هتل هم تسویه کرده بودیم و نمیشد دوباره برگردیم.
من قبل از هر کاری، توی یکی از اتاقها روی یه تخت ملافهٔ خودم رو انداختم و حسین رو خوابوندم. تو اون مدت، فقط آشغالهای خونه رو جمع کردم که حسین دست نزنه. شد شش تا پلاستیک بزرگ.🤷🏻♀🤭
بعد از اون شروع کردم تیکهتیکه خونه رو تمیز کردن. اونجا معماری خونههاشون خیلی خوبه. مثلاً کف همهٔ اتاقها و هال و آشپزخونه، چاه آب داره.
برای همین من تمام خونه رو با شلنگ آب شستم.😍 فرشها رو هم دادیم قالیشویی.
تقریباً یه هفته طول کشید تا من بتونم اون خونه رو نظافت کنم و اونطور که باب میلمونه😉، در بیارم.
با وجود حسین دو ساله، تجربهٔ فوقالعاده سختی بود.
بعد از اون یه هفته، اوضاعمون خوب شد.😍 تونستیم تلویزیون ایران رو بگیریم و اینترنت تهیه کنیم، و تماس تصویری با خانوادههامون بگیریم.
من مواد غذایی تهیه کرده بودم و خودم آشپزی میکردم و حس و حال خیلی بهتری نسبت به زمان اقامت تو هتل داشتیم.
از اون زمان به بعد، معمولاً ۱.۵ تا ۲ ماه دووم میآوردم و بعد طاقتم تموم میشد و میاومدم ایران.
همسرمم گاهی با ما میاومدن؛ ولی بیشتر سفرهامون تنهایی بود. یکی دو هفته ایران بودم و دوباره برمیگشتم.
#قسمت_یازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif