eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
143 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرِ وهب ابن عبداللهِ کلبی گفت «ای پسرک من، برخیز و پسرِ دخترِ پیغمبر را یاری کن.» گفت «در این کار کوتاهی نکنم.» (و این وهب نصرانی بود و او و مادرش به دستِ حسین مسلمانی گرفته بودند و در پی او به کربلا آمدند.) وهب بیرون آمد و رجز می‌خواند و حمله کرد و بکوشید، تا چند تن بکشت و نزدِ مادر و زنش آمد: بایستاد و گفت «ای مادر، آیا راضی شدی؟» گفت «راضی نمی‌شوم، مگر این‌که پیشِ روی حسین کشته شوی.» زنش گفت «دلِ مرا ریش مکن به مرگِ خود.» مادرش گفت «ای فرزند، قولِ او را مشنو و بازگرد نزد پسرِ دخترِ پیغمبر کارزار کن، که فردا شفیع تو باشد نزد خدای تعالی.» بازگشت و پیوسته جنگ می‌کرد تا نوزده سوار و دوازده پیاده را بکشت -و بعضی گویند بیست‌وچهار پیاده و دوازده سوار را- و دست‌هایش ببریدند و او را دستگیر کردند و نزد عمر بردند. عمر گفت «چه سخت تازنده‌سواری!» و فرمود تا گردنش بزدند و سرِ او را سوی سپاهِ حسین پرتاب کردند. مادرش آن را برداشت و ببوسید و باز سوی عسکرِ عمر بینداخت و به مردی رسید: او را بکشت. آن‌گاه، با دیرک خیمه حمله کرد و دو مرد را بکشت. حسین گفت «ای ام وهب، بازگرد! تو و پسرت نزد رسولِ خدایید و جهاد از زنان برداشته شده‌است.» زن بازگشت و می‌گفت «خدایا، مرا نومید مکن.» حسین گفت «خدا تو را نومید نمی‌گرداند.» زنِ وهب رفت و بالای سرِ وهب نشست: خاک و خون از روی او پاک می‌کرد و می‌گفت «بهشت تو را گوارا.» شمر او را بدید و غلامِ خویش را گفت و عمودی بر سرِ زن کوفت و آن را بکشت. و این اوّل‌زن بود که در لشکرِ حسین به قتل رسید. برشی از کتاب آه بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام ویرایش یاسین حجازی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هیئت خانوادگی چند روز به محرم مونده بود. حسین گفت: مامان خیلی دوست دارم محرم تو خونه‌مون مراسم داشته باشیم. 🏴 گفتم: آخه امسال ما اصلا برنامه‌ریزی نکردیم، نمی‌دونم میشه یا نه؟ 🗓📝 گفت: برنامه‌ریزی نمی‌خواد، فقط خودمون باشیم. من زیارت عاشورا می‌خونم. فاطمه هم گفت: منم قصه عاشورایی تعریف می‌کنم. علی گفت خوب من چه‌کار کنم؟ گفتم: شما هم مسئول تدارکات و پذیرایی باش. ☕️🫖 با همّت بچه‌ها پارچه‌های مشکی رو از بالای کمد آوردم. 🏴🏴 اتاقشون رو سیاه پوش کردن. میز تحریر و صندلی‌شون رو پارچه‌ی سیاه انداختند و قرار روضه‌مون شد ساعت ۱۱ صبح. سال های قبل هم ساعت ۱۱ قرار داشتیم با موبایلم زیارت عاشورا می‌ذاشتم و بعدش چای یا شربت می‌اوردیم. همین قدر ساده ... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هیئت خانوادگی (مامان چهار فرزند) شب اول محرم بود. هنوز پرچم‌ها و کتیبه‌های غدیر روی دیوار بود. 🎊🎉 من خیلی از بلندی می‌ترسم، منتظر بودم همسرم بیان و برن بالای نردبان.🪜 بالاخره اومدن و کتیبه‌های غدیر جمع شد و پرچم‌ها و کتیبه‌های محرم رفت روی بلندی دیوار. 🏴🏴 مهربان زهرا اصرار کرد که من هم پرچم بزنم. کمکش کردم که یکی از پرچم‌ها رو خودش روی دیوار بزنه. فاطمه حسنا رفت و یک نقاشی کشید و ورد وسط پرچم‌ها چسبوند. 🖼 به رسم هرشب چای دم کرده بودم تا بعد از شام یه دورهمی کوچیک خانوادگی داشته باشیم و بچه‌ها کمی پدرشون رو ببینن.☕️🫖☕️ داشتم لباس‌های سیاه شهادتی رو (بچه‌ها به لباس‌های محرمی می‌گن لباس شهادتی) مرتّب می‌کردم که دخترها پوشیدن و چادر به سر اومدن نشستن کنار بساط چای.🥹🥰 یاد عراق و خرما و ارده افتادم. اونم آماده کردم و گذاشتم کنار چایی‌ها. ☕️🧆 همسرم در مورد شروع جريان کربلا برای بچه‌ها صحبت کردن. وقتی دخترها وسط حرف باباشون ، نکته‌ای اضافه می‌کردن، قند توی دلم آب می‌شد. 🥹❤️ بابا بعد از صحبت‌هاشون رفتن، ولی ما دیدیم مجلسمون کامل نشده، خودمون شروع کردیم به یه سینه‌زنی ساده و هیئت خانوادگی‌مون رو به سرانجام رسوندیم.🏴🏴 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«محرم و بچه ها» (مامان ۶.۵، ۴.۵ساله و ۱۰ماهه) از اول محرم محمد اصرار می‌کرد که ایستگاه صلواتی بزنه. هر روز می‌گفت بریم با دوستام وسایلشو آماده کنیم، میز بیاریم، کلمن بیاریم... هر چی می‌گفتم مامان جان باید با بابا هماهنگ کنیم، برنامه‌ریزی کنیم، ببینیم کی و کجا ایستگاه برپا کنیم و چی بخریم به خرجش نمی‌رفت.🤷🏻‍♀️ یه روز وقتی من خونه نبودم، با دوستاش رفتن زمین خاکی نزدیک‌ خونه، کلی عرق ریختن تو گرما تا به خیال خودش سطح اونجا رو صاف کنه و خار و بوته‌های هرز رو بکنه. حتی فرغون اسباب‌بازی کوچیکش هم برده بود، خاک جابه‌جا می‌کردن و چاله‌ها رو سعی می‌کردن پر کنن.🥹 انقدر من و پدرش سرمون شلوغ بود که فرصت نمی‌کردیم به ایستگاه صلواتی فکر کنیم، ولی وقتی دیدیم تا این حد ممارست می‌کنه، دلمون نیومد کمکش نکنیم. بالاخره چند ساعت وقتمون رو خالی کردیم. وسایل لازم رو با کمک پسرا خریدیم و رفتیم سر قرار.😉 کلی ذوق داشت... دونه دونه لیوان‌ها رو پر از شربت می‌کرد و تو سینی می‌چید. با دوستش دو نفری سینی رو می‌بردن تا سر کوچه که تردد بیشتره، منتظر ماشین می‌نشستن و تا یه ماشین از دور می‌دیدن، بلند می‌شد‌ن که شربت تعارف کنن. اغلب ماشین‌ها می‌ایستادن و شربت می‌گرفتن و از بچه‌ها تشکر می‌کردن. ولی وقتی یه ماشین بی‌توجه به بچه‌ها رد می‌شد قیافهٔ مغموم بچه‌ها قلبمو مچاله می‌کرد.😥 بهشون می‌گفتم شاید عجله داشت آقاهه، شاید کار واجبی براش پیش اومده و نمی‌تونست بایسته، اشکال نداره، ماشین بعدی. و بچه‌ها دوباره چشم به خیابون می‌دوختن. وقتی چند نفری اومدن و بانی شدند تا شربت بیشتری تهیه بشه چشم بچه‌ها برق می‌زد از خوشحالی.🥹 پ.ن: اولین سالی که محمد حس کرد تو دم و دستگاه امام حسین (علیه‌السلام) می‌تونه نقش جدی ایفا کنه، وقتی بود که چهار ساله بود. تو روضه‌های خونگی همسایه‌ها، میکروفون به دست می‌گرفت و مداحی‌هایی که حفظ بود می‌خوند. این حضور فعال بچه‌ها تو ماجرای روضه و نذری و هیئت، واقعا برگ‌ برندهٔ ما در قصهٔ تربیته. برگ‌ برنده‌ای که نباید به راحتی از دستش بدیم... زحمت داره برامون ولی به نتیجه‌ش می‌ارزه ان‌شاءالله. محرم و صفری که اسلام رو تا حالا نگه داشته، بچه‌های ما هم می‌تونه به راحتی حفظ کنه.🙏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ عباس به طلبِ آب رفت: بر او حمله کردند. او هم بر آنها تاخت و می‌گفت: از مرگ نمی‌ترسم آن‌گاه که بانگ زند. چنان می‌جنگم که میانِ جنگاوران پوشیده شوم از خاک. جانم فدای آن جانِ برگزیدهٔ پاک. عبّاسم من که با مشک می‌آیم و از گزند و زخمِ خصم باکی ندارم. آنها را پراکنده ساخت. زید ابن رقادِ جهنی پشتِ خرمابُنی کمین کرد. حکیم ابن طفیلِ سنبسی یاورِ او گشت و شمشیر به دستِ راستِ عباس زد. عباس تیغ به دستِ چپ گرفت و حمله کرد و رجز می‌خواند: اگر دستِ راستم را بریدید، قسم به خدا از دینم دفاع می‌کنم هنوز، و از امامم که فرزندِ پیامبرِ پاک امین است. و کارزار کرد، تا ضعف بر او مستولی گشت و زخمهای سنگین وی را رسید و از حرکت فروماند. زید ابن رقاد از پشتِ درختِ خرما بر دستِ چپ او زد. عباس گفت: ای نفس! نترس از کافران و به رحمتِ خدای جبّار دل خوش بدار و تو را به همراهی پیامبر مژده باد. خدایا! اینان بریدند دستِ چپم را آنها را به گرمای آتشت بسوزان. مردی بر او حمله کرد و به گرزی آهنین بر فرقِ سر او کوفت که سرِ او بشکافت و از اسب بگردید و فریاد زد «یا اباعبدالله! عَلَیک مِنِّی السَّلام.» چون حسین او را بر کنارِ فرات برزمین‌افتاده دید، بگریست. گفت «اکنون پشتِ من شکست و چاره‌ام کم شد.» قبرِ او نزدیک شریعه است: همان‌جای که کشته شد. خونِ عباس در قبیلهٔ بنی‌حنیفه است و آن‌گاه که کشته شد سی‌وچهار سال داشت. هرگاه دشمن بر اصحابِ حسین احاطه می‌کرد، عباس می‌تاخت و آنان را می‌رهانید. وقتی عباس رفت و کشته شد، لشکری باقی نمانده بود. برشی از کتاب آه بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی ویرایش یاسین حجازی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
کتاب حسین از زبان حسین علیه‌السلام نوشته‌ی محمد محمدیان این کتاب بر اساس روایات معتبر، از کودکی امام حسین تا شهادتشون و کمی بعدش رو از زبان خود ایشون نقل کرده. متن روانی داره و مثل اینه که نشسته باشید پای منبر امام حسین علیه‌السلام و از زبان ایشون و خواهرشون شرح زندگی شون رو بشنوید. برشی از این کتاب: «در حالی که مشتی از خون این فرزندم را به سوی آسمان می‌پاشیدم گفتم: «هَوَّنَ عَلَی مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَینِ اللَّهِ!» آنچه این مصیبت را برایم آسان و قابل تحمل می‌کند این است که در برابر نگاه خداوند انجام می‌گیرد.»  نسخه الکترونیکی و صوتی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید. نسخه چاپیش رو هم می‌تونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتاب‌رسان بخرید.👇🏻 کد تخفیف: madaran https://ketabresan.net/w/hhObf 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
کتاب فتح خون نوشته‌ی شهید سید مرتضی آوینی توی این کتاب شرح و تحلیل وقایع عاشورا رو به قلم زیبا و ادبی شهید آوینی می‌خونیم. در خلال بیان تاریخ، سخنان زیبا و هشدار دهنده‌ی نویسنده باعث میشه بهتر درک کنیم که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا… برشی از این کتاب: «... و تو، ای آن كه در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایرِ تقدیر نهفته بوده‌ای و اكنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبۀ بشریت، پای به سیارۀ زمین نهاده‌ای، نومید مشو، كه تو را نیز عاشورایی است و كربلایی كه تشنۀ خون توست و انتظار می‌كشد تا تو زنجیر خاك از پای اراده‌ات بگشایی و از خود و دل‌بستگی‌هایش هجرت كنی و به كهف حَصینِ لازَمان و لامَكانِ ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان، خود را به قافلۀ سال شصت و یكم هجری برسانی و در ركاب امام عشق به شهادت رسی…» نسخه الکترونیکی و صوتی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید. نسخه چاپیش رو هم می‌تونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتاب‌رسان بخرید.👇🏻 کد تخفیف: madaran https://ketabresan.net/w/5Uav4 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
‌ خواهرِ خویش، زینب، را وصی گردانید ــ برای آن‌که امامتِ علی ابن حسین پوشیده باشد برای تقیه و حفظِ وی. و حسین اسمِ اعظم و مواریثِ پیغمبران را به علی ابن حسین موهبت کرد و انگشتری در انگشتِ او کرد و گفت که علوم و صُحُف و مَصاحِف و سلاح نزدِ امّسلمه است و امّسلمه را فرموده که آن امانت را به اهلش بازگرداند. علی ابن حسین گفت: پدرم آن روز، مرا به سینه چسبانید و گفت «ای فرزند، از من این دعا فراگیر ــ که فاطمه به من آموخت و او از رسولِ خدا و او از جبرئیل فراگرفته بود. در هر حاجت و مهم و مصیبت که پیش آید و امرِ عظیم‌دشوار بگوی: بِحَقِّ يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، وَبِحَقِّ طهٰ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَىٰ حَوائِجِ السَّائِلِينَ، يَا مَنْ يَعْلَمُ ما فِي الضَّمِيرِ، يَا مُنَفِّساً عَنِ الْمَكْرُوبِينَ، يَا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومِينَ، يَا راحِمَ الشَّيخِ الْكَبِيرِ، يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ، يَا مَنْ لَا يَحْتاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا. به حقِ یاسین و قرآنِ حکیم و به حقِ طاها و قرآنِ عظیم، ای که می‌توانی نیازِ نیازمندان را برآوری و ای که می‌دانی آن‌چه را که در نهان‌هاست، و ای که گرفتاران را گشایشی و ای که غمِ غمگینان را پاک کنی، و ای که بر پیرِ سالخورده مهربانی و ای که روزی نوزادِ خرد را می‌دهی، و ای که آشکاری (بی‌نیاز از هر تفسیری و توضیح،) درود بر محمّد و خانواده‌اش فرست و با من چنین و چنان کن.» برشی از کتاب آه بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی ویرایش یاسین حجازی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«مادری کجای خیمهٔ عزاداری امام حسین جا دارد؟» (مامان ۲ساله) از اول محرم مغموم و دلگیر بودم. مدام به دوران نوجوانی‌ام فکر می‌کردم که هر روز از ساعت شش عصر به ه‍یئت معروف شهرمان می‌رفتم و تا ساعت یک نیمه شب، هم خادم بودم و هم عزاداری می‌کردم. عادت داشتم محرم‌ها خیلی روضه بروم؛ خیلی گریه کنم. دوست داشتم دهه را از این روضه به آن روضه بروم، در آشپزخانه‌ها خدمت کنم و هر جور شده در دستگاه امام حسین (علیه‌السلام) نفس بکشم و خودم را خرج امام کنم. اما امسال دختر دوسالهٔ بازیگوشی دارم که مدام این طرف و آن طرف می‌رود. در هیئت‌های بزرگ گم می‌شود و قابل کنترل نیست.🤷🏻‍♀️ در روضه‌های خانگی کوچک هم سر وسایل و خوراکی چالش پیش می‌آورد و گریه می‌کند. از تاریکی و ازدحام موقع روضه دلگیر می‌شود و مدام می‌بوستم که گریه نکنم. یک شب مسجد نزدیک خانه رفتم که هم خودم و هم کودکم اذیت شدیم. خیلی حرف‌های سختی به من زدند. حتی یک نفر گفت دخترت را ببر روان‌پزشک و قرص بده بخورد که انقدر اذیت نکند!😥 یا کسی گفت تو با این بچه در خانه چه جور سر می‌کنی؟ من هم دلم شکست و تصمیم گرفتم امسال مراسم‌ها را شرکت نکنم.😔 فقط هر روز عصر خانه پدرم روضهٔ مختصری برپاست که آن را با دخترم شرکت کردیم. آنجا هم تنها مشغول پذیرایی، چای ریختن و جمع کردن استکان‌ها هستم و چیزی از عزاداری نمی‌فهمم. دو شب بعد خوابیدن دخترم بیدار ماندم و تنها در خانه اشک ریختم تا جگر سوخته‌ام آرام بگیرد. ولی نگرفت. من دلم همان عزاداری‌های نوجوانی‌هایم را می‌خواست. این حرف‌ها که تو الان یک سینه‌زن کوچک را با خودت به مراسم می‌آوری هم دلم را آرام نمی‌کرد. تا اینکه یک شب با خودم گفتم، فرض کن خود امام حسین (علیه‌السلام) یک خیمهٔ عزای بزرگ برپا کرده. خیلی‌ها نشسته‌اند و گریه می‌کنند، تو هم دوست داری کنار آن‌ها باشی و عزاداری کنی ولی امام می آید دستت را می‌گیرد و می‌گوید آن گوشه مهد کودکی بر پا کردیم برای یک دختر پرانرژیِ خواستنی؛ می‌خواهم تو مربی مهدم شوی. هر وقت هم سرت خلوت شد بیا در پذیرایی کمک کن. می‌دانم دوست داری عزاداری کنی، قلب سوخته‌ات را می‌بینم ولی کار داریم؛ لازم است کمک کنی. مگر قرار نیست درس تاسوعا همین باشد؟ که آنچه خودت می‌خواهی را کنار بگذار و به دل‌بخواه امامت لبیک بگو! به این‌ها که فکر کردم دلم آرام شد و راضی... گفتم بنویسم شاید مادر دیگری هم این روزها ناراحت است که محرم می‌گذرد و او سرگرم مادری است و گمان می‌کند چیزی از محرم نفهمیده. شاید دل او هم آرام و راضی شود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ یکی که در لشکرِ کوفه بود گفت: ندیدم کسی که دشمنِ بسیار بر او بتازد و فرزندان و یارانش کشته شده باشند، دلدارتر از وی. چنان‌که مردان بر او می‌تاختند، او با شمشیر حمله می‌کرد و آنان را مانندِ گلّهٔ بز که گرگ در آن افتد، می‌پراکند. ما سی‌هزار بودیم. وقتی حسین حمله می‌کرد منهزم می‌شدیم و مانندِ ملخ پراکنده، و حسین به جای خویش بازمی‌گشت و لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَلِی العَظیم می‌گفت. حسین هزاروهشتصد ــ و بعضی گفته‌اند هزارونهصدوپنجاه ــ مردِ جنگی بکشت، غیر از مجروحان. عمرِ سعد قومِ خود را گفت «وای بر شما! می‌دانید با که کارزار می‌کنید؟ این پسرِ کشندهٔ عرب است! از هر سوی بر او تازید!» چهارهزار کماندار تیر باریدند بر وی، و شمر ابن ذی‌الجوشن با قریبِ ده نفر از پیادگانِ کوفی سوی آن منزل آمدند که بار و بنه و عیالِ او بدان‌جا بودند و میانِ او و سراپرده‌اش حایل گشتند. حسین بانگ زد «وای بر شما ای پیروانِ آلِ ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، در دنیا آزاده‌مرد باشید و اگر از عربید، به گوهرِ خود بازگردید.» شمر فریاد زد «ای پسرِ فاطمه، چه می‌گویی؟» گفت «من و شما با هم کارزار می‌کنیم و بر زنان گناهی نیست. تا من زنده‌ام، آن سرکشانِ خود را از رحل و عیالِ من بازدارید.» شمر گفت «ذلِک لَک یابنَ فاطِمَة.» (یعنی این کار کنیم و تو حق داری.) فریاد زد «از حرمِ این مرد دور شوید و آهنگِ خودِ او کنید که حریفی جوانمرد و بزرگوار است.» برشی از کتاب آه بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام ویرایش یاسین حجازی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ حمید ابن مسلم گفت: پیادگان بر او حمله می‌کردند و آنها را از راست و چپ می‌راند. چون شمر این بدید، سواران را به مددِ خود طلبید که از پشتِ پیادگان باشند و مانعِ فرارِ آنها شوند و کمانداران را گفت تیر افکندند: بدنش چون خارپشت شد و دست از پیکار بداشت و آن سپاه پیشِ روی او بایستادند. عمرِ سعد نزدیک حسین آمد. زینب به درِ خیمه آمد و فریاد زد عمر ابن سعد را که: «وای تو! ابوعبدالله را می‌کشند و تو خیره بدو می‌نگری؟» عمر هیچ جواب نداد. زینب فریاد زد «وای بر شما! مسلمانی میانِ شما نیست؟» هیچ کس جواب نگفت. دیدم سرشک عمر بر گونه و ریشش می‌ریخت و روی از او بگردانید. حسین ایستاد تا ساعتی بیاساید از خستگی جنگ. همچنان که ایستاده بود، سنگی بیامد و بر پیشانی او رسید. پس، جامه برداشت که خون را از روی بسترد... تیری تیز، سه‌شاخه، زهرآلوده بیامد و بر سینهٔ او نشست. سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت «خدایا، تو می‌دانی مردی را می‌کشند که روی زمین پسرِ پیغمبری غیرِ او نیست.» آن‌گاه، آن تیر را بگرفت و از پشت بیرون آورد: خون مانندِ ناودان برجست. دست بر آن زخم گذاشت. چون پر شد، سوی آسمان پاشید: یک قطره از آن برنگشت و سرخی در آسمان دیده نشده بود تا آن گاه. بار دوم، دست بر آن نهاد و روی و محاسن را بدان آغشته کرد و گفت «جدِّ خویش، رسولِ خدا، را چنین خضاب‌شده دیدار کنم.» برشی از کتاب آه بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی ویرایش یاسین حجازی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
》﷽《 و حالا غروب شده.. اما چه غروبی... زینب مانده و یک صحرا پیکر فتاده بر زمین... زینب مانده و پیکر عریان و بی‌سر یک برادر ، میان گودال..‌. زینب مانده و داغ بر دل نشسته... زینب مانده و یک آسمان سرخ... یک آسمان غم‌باد گرفته... زینب مانده و قلب آتش گرفته..‌. زینب مانده و یادگار بیمار برادر... زینب مانده و چندین خیمهٔ نیمه سوخته... و زنان و کودکان در حال فرار... زینب مانده و گوش‌های پاره شده... زینب مانده و چادرهای کشیده شده... زینب مانده و یک دنیا ترس کودکان... کودکانی که دوانند میان خیمه‌ها پی پناه می‌گردند... حالا مانده تنها میان این‌همه غم ... در این غروب دلگیر... در میان این شیون‌ها... در میان این فریادها.. در میان این دل‌های سوخته... و چطور مرحمشان باشد... چطور پناهشان باشد... با بی‌پناهی خود چه کند... چطور ستون باشد کاروان را... با چه توانی زیر بغل‌های سجاد را بگیرد باز... زینب مانده یک دل شکسته... زینب مانده و تصویر ذبحِ نور، در گودال که مدام جلوی چشمانش مرور می‌شود.. و حالا غروب شده... اما چه غروبی... حالا زینب باید چادر کمر ببندد و جمع کند این همه را... باید سپر شود... مادر شود... پدر شود... باید بغل بگیرد این یتیم‌های خون‌بردل را... چه کند زینب حالا... تنها... بی‌کس... میان این همه داغ... خدا به خیر کند.. خدا به خیر کند...😭 ♡🖤♡ ✍️ریحانه 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
ماه به روایت آه ابوالفضل زرویی نصرآباد نام ابوالفضل زرویی نصرآباد بیشتر ما را یاد آثار طنز این شاعر و نویسنده معاصر می‌اندازد. اما «ماه به روایت آه» کتابی‌ست از این نویسنده پیرامون زندگانی و شخصیت سقای دشت کربلا، حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) که به شدت خواندنی‌ست! کتاب ۱۲ فصل دارد و هر فصل یک راوی، و همین روایت‌های متفاوت و همراه با رفت و برگشت تاریخی جذابیت آن را بیشتر کرده است. قلم نویسنده بسیار روان، گیرا و دلنشین است. داستان پردازی قوی، ارائه‌ی مطالب تاریخی موثق و اطلاعات فراوانی درباره‌ی زندگی حضرت عباس (علیه السلام) که کمتر گفته و شنیده‌ شده‌اند، از ویژگی‌های این کتاب است. می‌توان با خط به خط کتاب گریه کرد، بی‌آنکه پای روضه‌ای در میان باشد ... قطعا نگاه ویژه‌ی علمدار حسین (علیهم‌السلام) همراه نویسنده بوده که چنین اثر زیبا و دلنشینی خلق شده. 📚 بریده‌ای از کتاب: صدای پیامبر خدا را می‌شنویم: «فاطمه جان هنگام شفاعت گناهکاران امت است. به چه واسطه‌ای از خدای بزرگ برای گناهکاران آمرزش می‌طلبی؟ آیا واسطه ارزشمندی برای این روز ذخیره کرده‌ای؟» فغان و استغاثه از جمعیت برمی‌خیزد و هرکس واسطه‌ای می‌انگیزد: - خدایا قسمت می‌دهیم به فرق شکافته‌ی مولای‌مان علی ... - بارالها به جگر لخت لخت آقای‌مان حسن مجتبی ... - به تن چاک چاک و گلوی بریده‌ی حسین ... - به پهلوی شکسته ... صدای بانو فاطمه زهرا در گوشها می‌پیچد، آن‌گاه که خطاب به فرشتگان می‌فرماید: «نه، عزیزترین و ارجمندترین ذخیره‌ام را بیاورید؛ دستان بریده‌ی پسرم عباس برای شفاعت عالمیان کافی است ...» 📚📚📚 نسخه الکترونیکی و صوتی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید. نسخه چاپیش رو هم می‌تونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتاب‌رسان بخرید.👇🏻 کد تخفیف: madaran 🔗 https://b2n.ir/y53031 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
کتاب سقای آب و ادب نوشته‌ی سید مهدی شجاعی اگر دوست دارید با زندگی و منش و فکر حضرت عباس علیه السلام آشنا بشید و بیش از پیش عشقشون رو در قلبتون حس کنید، این کتاب رو بخونید. نثر ادبی و زیبای کتاب علاوه بر افزایش معرفت، احساسات رو هم برمی‌انگیزه و اشک رو جاری می‌کنه. شاید بشه گفت یک روضه‌ی پراحساسه که باعث میشه بیشتر حضرت عباس علیه السلام رو درک کنیم و ازشون درس بگیریم برای یاری امام زمانمون (عجل الله تعالی فرجه الشریف). برشی از این کتاب: «ـ عباسم! ستون استوار هستی‌ام! ـ شرمسارم از این حال و روز مولایم! کمترین اقتضای ادب، ایستادن تمام قد پیش پای شماست. ـ این پیکر به خون نشسته‌ات استاد ایستادگی است. و همۀ مردان عالم را معلم مردانگی! ـ جانم فدای چشمهایتان! چرا گریه می‌کنید؟ ـ چه آورده‌اند بر سر تنها ذخیره اخوّتم! عباس من! دستهایت کو!؟ ـ به شوق دیدار شما، دست و پا گم کرده‌ام. ـ سرت!؟ چه به روز سرت آمده عباس؟ ـ سر را چه منزلت، پیش پای عشق شما!؟ » نسخه الکترونیکی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید. نسخه چاپیش رو هم می‌تونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتاب‌رسان بخرید.👇🏻 کد تخفیف: madaran https://ketabresan.net/w/he3zt 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
مادران شریف ایران زمین
«مادری کجای خیمهٔ عزاداری امام حسین جا دارد؟» #ز_شاطریان (مامان #محیا ۲ساله) از اول محرم مغموم و
سلام قبول باشه طاعات و عباداتتون❤️🥺 من هم مادر یه نوزاد سه ماهه‌ام؛ بگذریم از سختی‌های بارداری و مریضی‌های اول زایمان و... می‌رسیم به ده روز محرم که با هزار ترس و لرز پسرم رو بردیم هیئت. پسرم پیش من بود؛ هیچ از عزاداری‌ها متوجه نمی‌شدم، آخرش هم خسته از بی‌تابی‌های پسرم، همسرم زنگ می‌زدن که بریم. یک‌بار ک پسرم خوابید توی مراسم و من آماده شدم برای گوش کردن، همسرم تماس گرفتن که بریم؟ گفتم؛ تازه می‌خوام گوش بدم! همسرم گفتن: ئه! مراسم که تموم شد! و من مات و مبهوت ک چقد درگیر بچه بودم که اصلاً متوجه نشده بودم... پسرم هم همه‌ش دوست داره پیش من باشه و مسئولیت مادری به هرحال متفاوته... شب ۹ ام محرم خیلی دلم گرفت؛ گفتم چه دهه محرمی شد، تمامش رو درگیر بچه بودم و فقط هربار خسته برگشتم خونه... اما یه جایی خونده بودم که مجلسی که برای امام حسین (علیه‌السلام) داخلش گریه می‌کنن، چنان اثرات تربیتی‌ای برای بچه داره که هیچ جای دیگه‌ای این اثرات رو نداره. منم به همین علت حتماً پسرم رو می‌بردم هیئت و نمی‌خواستم از این نعمت بزرگ محروم بشه. شب دهم هم منتظر گریه‌های زیاد و بی‌تابی‌ها و خستگی‌ها بودم که؛ پسرم کل مراسم رو خوابید و گذاشت برای اولین بار من یه کم عزاداری کنم... انگار که صدای غم‌های دلم رو شنید... خسته‌م، خیلی خسته؛ می‌نویسم برای عزیزی که گفتن دخترشون رو نمی‌تونن ببرن هیئت و کلی آرزو داشتن این شبا هیئت باشن... منم همین حسا رو دارم. اما همه‌ش به خودم می‌گم: من دارم وظیفهٔ بزرگتری انجام می‌دم، ان‌شاءالله دارم یه سرباز برای آقا تربیت می‌کنم و جهاد سخته... همین دلم رو آروم می‌کنه.❤️ امروز ظهر توی مراسم ظهر عاشورا؛ وقتی مداح گفت: اربعینتو بگیر امروز از امام حسین (علیه‌السلام)... دلم شکست. گفتم آقا اسم ما رو هم جزء زائراتون بنویسید؛ ما که با شرایط پسرم نمی‌تونیم راهی بشیم... گفتم اینجا بگم؛ به دل سوخته حضرت رباب؛ اگر کسی قسمتش شد اربعین؛ از همین الان یاد ما جامونده‌های از قبل تعیین شده باشید... منم ثواب شیر دادن به پسرم رو باهاتون شریک می‌شم.❤️ یاد ماهایی ک دلسوخته‌ایم و نمی‌تونیم بیایم پیاده‌روی اربعین باشید... دلتنگم پارسال باردار بودم و نمی‌شد بیام، دو سال قبلش هم کرونا بود و نرفتم. حالا هم پسرم خیلی کوچیکه برای زیارت. التماس دعا دارم. خدا ازتون قبول کنه زیارت‌هاتون رو❤️🥺 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«روضهٔ خانوادگی ما» (مامان ، ۱۱، ۶، ۲.۷ و ۷ماهه) چند روزی بود که فاطمه می‌خواست حلوا درست کنیم و بگذاریمشان لای نان‌های حصیری. به یاد پارسال، که خودش تعارف می‌کرد و می‌گفت: «لطفاً صلوات برای امام زمون یادتون نره.» قول داده بودم روز اول محرم حلوا می‌پزیم. الوعده وفا! آردها را توی تابه رهایشان کرده‌ام واجازه دادم تا باقاشق چوبی همشان بزند. این روزها به اندازهٔ نوک سوزن حال عمه سادات را می‌فهمم.😔 دور وبرم شلوغ‌تر از قبل است. بچه‌هایی که امیدشان به من است و خواسته‌هایشان را از دست‌های من طلب می کنند. به یاد عمه جان! که برای بچه‌ها طعامی مهیا می‌کردند تا جان بگیرند و توانشان بدهد برای گریه‌های گاه وبی‌گاهشان.😥 زیر لب زمزمه می‌کنم؛ عمه سادات بی‌قراره / غصه و غم‌هاش بی‌شماره غروب... اشک از گوشهٔ چشمم شره می‌کند. این روزها برای خودم یک پا روضه‌خوان شده‌ام. محمدحسین، نوزاد هفت ماههٔ خانه‌مان، از شلوغی و گرما کلافه می‌شود و بی‌قرار. خدا نکند که ساعت خوابش بهم بخورد. آن وقت است که زمین و زمان را بهم می‌دوزد. امسال نیت کرده‌ام که روضهٔ کوچک خانگی بگیریم. یاعلی گفتیم و گوشه‌ای از اتاق را با روسری سیاه‌ها و پرچم‌های عزا حال و هوای هیئت داده‌ایم. فاطمه، سر از پا نمی‌شناخت. لباس سیاه خودش و زینب و محمدحسین را آورد و تنشان کرد. موهای زینب گلی را با وسواس شانه می‌زد و گیره‌ها را یکی یکی روی سرش امتحان می‌کرد. هنوز سه سالش تمام نشده. محمدمهدی حرکات زینب را زیر نظر داشت. زینب شیرین زبانی می‌کرد و نگاه محمدمهدی روی دخترک سه سالهٔ خانه‌مان قفل شده بود. به گمانم به سه سالهٔ ارباب فکر می‌کرد. به خرابهٔ شام...😔 کاش کربلا بودی و دوشادوش قاسم پا در رکاب اماممان... کاش مایهٔ دلگرمی مادر سادات باشی... علی عرقچین سیاه روی سرش گذاشته و عبای بابا روی دوشش. با یک دست گوشه‌های عبا را نگه داشته و با یک دست بلندگو را محکم گرفته. کی تو این‌قدر بزرگ شدی مادر؟ از کودکی پا منبری پر و پا قرص باباست. ریشه‌اش پای گریه‌های عزاداران حسین سیراب شده و حالا نهال شدنش را می‌دیدم. که‌ به بار نشسته. کاش امضای مادرمان پای روضه‌هایت باشد. و دلم قرص می‌شد که فدايی مولای‌مان خواهی شد. مثل عبدالله‌، فدايی عموجان! درست است امسال توفیق روضه رفتن ندارم ولی دلم گرم است به همین مجلس بی‌ریای کوچک خودمان. بچه‌ها خودشان به تنهایی برایم کربلا ساخته‌اند. راستش این جا روضهٔ مجسم است. کافی‌ست نگاه‌شان بکنم و بی‌هوا، پای دلم برود... آن جایی که حتی تصورش ویرانم می‌کند. محمدحسین شیرش را سیر خورده و چشم‌هایش کم‌کم گرم خواب شدند. فاطمه سینی‌به‌دست با چای دارچین و نبات، و حلوای نان حصیری دور اتاق می‌چرخد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif