#پ_ت
#قسمت_پانزدهم
معمولا هجمههای فرهنگی روی کسی که میخواد چند تا بچه👶🏻 داشته باشه، زیاده
مثلا من وقتی میگفتم بچه زیاد میخوام، فامیل مسخرهم میکردن😕
میگفتن تو میخوای بچههاتو تو کدوم ماشینی🚘 سوار کنی؟!
یا اونایی که دلشون میسوزه، میگن خب خرج💰 اینهمه بچه رو از کجا میخواید بیارید؟🧐
و واقعا هم خرج اینهمه بچه رو دادن سخته؛🤷🏻♀️
ولی این رو هم میبینم که هرکدوم از بچههامون👶🏻 که تو زندگیمون پا گذاشتن، یه سری برکتهای مادی و معنوی برامون رقم زدن که اگه اونا نبودن مطمئنم خیلی از اتفاقات خوب هم نمیافتاد😉
اکثر افراد قبل اینکه با مسئلهی چندفرزندی مواجه بشن،
نسبت بهش گارد دارن❌
اما وقتی بچهی جدید به دنیا میاد، نسبتشون کاملا متفاوت میشه😉
مثلا ما وقتی بچهی سوممون تو راه بود، از برخورد خانوادهها خیلی میترسیدیم😥
و خیلی دیر بهشون اطلاع دادیم🙈
اولش میگفتن شما خیلی عوامانه دارین فکر میکنید😕
و اصلا به فکر خودتون نیستید🙄
خرج💸 این همه بچه رو چه میکنید و...
ولی بعدش، وقتی که تو یه سالگی محمدمهدی رفته بودیم شهرستان، مادرشوهرم میگفتن بچه خیلی شیرینه😍
وقتی شما میاید پیش ما، ما افتخار میکنیم.
من الان خیلی افسوس😣 می خورم که دوتا بچه بیشتر ندارم. کاش بیشتر بچه آورده بودم. بچهها شیرینی زندگی آدمن، تو آینده و...
این حرف رو فقط مادرشوهرم نمیزدن...
خیلیا این حرف رو به من میگن.
حتی تو سختیها بهم دلداری میدن که الان سختیاشو میکشی، بعدا انشاءالله بهشون افتخار میکنی😍❤️
اون نگرانی که ماها معمولا تو پذیرش بچهی بیشتر داریم، به نظر من مثل خیلی از کارای این دنیاست که آدم وقتی انجام میده میبینه کار سخت و پیچیدهای نبود😀
آدم قبل اینکه ازدواج بکنه فکر میکنه اگه ازدواج بکنه چی میشه!
یا مثلا قبل اینکه بچهش به دنیا بیاد، فکر میکنه اگه مامان بشه یا بابا بشه خیلی قراره شرایط متفاوت بشه🤔
ولی بعد یه مدت که آدم وارد مرحلهی جدید زندگیش میشه، میبینه که تقریبا همه چیز همونیه که قبلا بوده😄
زندگی داره روال عادیشو میره👌🏻
دربارهی اومدن بچههای جدید هم همینه.
بچه وقتی میاد همه چیزش جور میشه. مادی و معنوی و...
روزیش رو واقعا خدا می رسونه🤲🏻
فقط ما هم باید سعی کنیم به تربیتشون بیشتر اهمیت بدیم، براشون برنامه داشته باشیم و برنامهریزیهای مالی هم داشته باشیم، تا اون جایی که میتونیم و...
خلاصه از هجمههای فرهنگی نباید ترسید😊
یعنی به نظرم بهتره خیلی بهش فکر نکنیم که اگه بچههای بعدی بیان، چی میشه و مردم چی میگن و...
وقتی بچهی جدید به دنیا بیاد، خانوادهها خیلی راحت باهاش کنار میان😉
مخصوصا که محبت اون بچه هم میافته تو دلشون😍
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پانزدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_پایانی
برخورد آدما توی دانشگاه با من، به عنوان دانشجو و مادر سه فرزند👶🏻، هم جالبه.
چند بار شده بود که بچهها رو با خودم بردم دانشگاه👩🏻🏫 و برای کادر دانشگاه، خیلی جذاب بود.
بعضیا خیلی سنگین نگاه میکردن🤨
انقدر سنگین که من یه بار ناراحت شدم🙁 اومدم تو ماشین به همسرم گفتم سختمه😨
دیگه با بچه نمیام دانشگاه🙄
آقامونم از دستشون عصبانی شدن😠 و گفتن اینا متوجه نیستن که تو داری بزرگترین کارو برای این کشور میکنی.
چند سال دیگه اینجا هیچ نیروی کاری وجود نداره🧐
حقوق بازنشستگی💵 شونو کی میخواد بده؟!
و ...
اینطور برخوردا هم بود، ولی معمولا برخورد آدمها وقتی میبینن من یه خانمی هستم که سه تا بچهی قد و نیم قد دارمو فعالیتم رو هم دارم، خیلی جالبه🙂
مثلا یکی از استادامون👩🏻🏫 یه خانم مجردی بود که تو مصاحبه منو دیده بود، گفت من از دور تو رو دیدم، افتخار کردم به این که یه خانمی🧕🏻 هستی که داری هم درس میخونی هم سه تا بچه رو مدیریت میکنی👌🏻
یا استادی که منو تو مصاحبه پذیرفت، خیلی با سعهی صدر برخورد کرد😌 و گفت وقتی شما میگی با سه تا بچه میرسونی، من به حرفت اعتماد میکنم❣️ و بهت این فرصت رو میدم که بیای اینجا درس بخونی و از این بورسیه استفاده کنی🤗
البته مدیر دانشگاهمون، که یه خانم🧕🏻 هفتاد سالهای هستن (اتفاقا ایشون هم مجردن) گفتن من به احترام استادت که نظرشو قبول دارم، تو رو میپذیرم😏
وگرنه فکر میکنم کسی که سه تا بچه داره نمیرسه دیگه درس بخونه😑
وقتی که ترم یکمون تموم شد و من تقریبا جزء شاگردای ممتاز😊 اون دوره بودم، خودش با تعجب میگفت که برام خیلی جالبه این مسئله😦🤨😌
یه بارم یکی از استادا منو برده بود تو اتاقش، و میگفت تو چهجوری میرسی؟ خواهر من با دو تا بچه نمیرسه🤔
البته کلا برخوردی که با مادرهای چندفرزندی تو دانشگاه می شه، با برخوردی که تو حوزه میشد خیلی فرق داره.
تو حوزه، آدم افتخار میکنه که سه تا بچه داره😊
ولی این که تو دانشگاهم👩🏻🏫 فرد بتونه افتخار بکنه که سه تا یا بیشتر بچه👶🏻 داره، واقعا به سعهی صدر خودش و اینکه خودش چهجوری داره به مسئله نگاه میکنه ربط پیدا میکنه🧐
وقتایی که خودم تو این مسیری که میرم، محکمم، بقیه هم بد نگاه نمیکنن به ماجرا🙂
ولی وقتی نتونم خودمو جمع و جور کنم و مثلا ابراز ناراحتی کنم و ناله کنم، اونا هم چندتا میذارن روش بهم جواب میدن😅😅
پ.ن: و این بود داستان زندگی ما، تا اینجای کار😊
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#سبک_مادری
قبل از بچهدار شدن میدیدم خیلیا از #غذا_نخوردن😉 بچههاشون شاکین...😩
برای اینکه به این سرانجام دچار نشم رفتم سراغ کسایی که این مشکل رو نداشتن تا ببینم علت این پیروزیشون چیه😂
نکتهی کنکوری اینکه ظاهرا #غذا_خوردن درصدی ژنتیکیه و شاید به عوامل دیگهای هم بستگی داشته باشه و صد درصدی نیست😶
و اما
سیاست ما در #غذا خوردن نینیها👶🏻👦🏻از همون اول خودکفایی💪🏻 و عدم اجبار بود...
یعنی مطلقا با قاشق🥄 دنبالشون راه نمیافتیم.
هر وقت هم بهشون غذا میدیم و حس میکنیم تمایل ندارن سریع میپرسیم میل داری یا سیر شدی؟😋
بچهها از ۸ و ۹ ماهگی قاشق🥄 دست میگیرن و با غذا بازی میکنن و ما هم قاطی بازی بهشون غذا میدیم...😉
و نهایتا تا یکسالگی خودشون با دست🖐🏻 و قاشق🥄 غذاشونو میخورن😋...
البته که صحنهی حاصله، بعد از غذا بیشتر شبیه صحنه جنگه...🤺
تلویزیون📺، آهنگ🔊، کارتون و... هم برای ترغیب به غذا خوردن نداریم🚫
نکتهی بعد اینکه بچهها وقتی بیشتر باشن یا با هم سنهای خودشون باشن بهتر و راحتتر غذا میخورن👦🏻👧🏻
مثلا در مورد ما، پسرم معمولا بیشتر از دختری نق میزنه😖🤨
و هر وقت که داره سر غذا بهانه میگیره😒 خواهری👧🏻 بدو بدو🏃🏻♀️ مال خودش و داداشی👦🏻 رو خورده و رفته😄
در نتیجه بعد از چندبار تجربه مال باختگی فهمیده که غذاشو🍛 سفت بچسبه تا سرش بیکلاه🎩 نمونه.
با همهی اینکارها باز هم یه وقتهایی یه چالشهایی هست برای غذا خوردن🧐
مثلا یه کم که سیر میشن غذا تبدیل میشه به یه اسباببازی لذت بخش...😶
غذا رو با کفگیر میریزن تو قابلمه،
با قاشق میریزن تو لیوان،🥛
از این ظرف به اون ظرف،🥣
با دست خوردن و...
و وقتی که نسبتا سیر شدن، دیگه زحمت غذا خوردن رو نمیکشن😒
منم که میترسم تا غذا رو جمع کنم، یادشون بیفته سیر نشدن،😱
مجبورم این وسط مسطا کمکم بهشون غذا بدم.
حالا چطوری؟!🤔
با ترفند لقمه های هواپیمایی✈️
قطاری🚂
موتوری🛵
گیلی گیلی (هلیکوپتر🚁)
👈🏻برای پسری👦🏻
لقمههای هاپَ هاپَ (همون هاپوی🐶🐕 خودمون)
و بعبع🐑
👈🏻برای دختری👧🏻
+ هواپیما اومد✈️
+ ئه ئه هواپیما رو خوردی😶؟! چرا😮
_غشغش خندهی پسرک😆
یا یه وقتایی علی آقا میافته رو دندهی لجبازی و با اینکه خیلی گشنشه نمیخوره...😕
قاشق رو پر میکنم و میدم دستش و میگم ببر بده خواهری بخوره...😄
چشماش برق شیطنت میزنه و خودش میخوره و منم حتما باید اضافه کنم:
+ واااای.... چرا خوردی؟!
و این داستان انقدر ادامه پیدا میکنه که آقا لقمه رو ببره بده به خواهرش... اینجاست که میفهمیم دیگه واقعا سیر شده😉
برای من مهم بود که حسادت و رقابت تحریک نشه👌🏻
من نمیگم اگر نخوری میدم خواهری بخوره ها🤨
بلکه ازش توی غذا دادن به خواهرش کمک میگیرم...🙏🏻
و بعدش حس میکنم همبستگی و محبتشون بیشتر هم شده😍
در نهایت بعضی وقتا هم گل دخترمون از دست من غذا نمیخوره و من نمیفهمم چرا...😕
اینجور وقتا علی آقا لقمه میذاره دهن خواهرش و خواهری هم لقمه میده به داداشی و اینجوری راحتتر میخورن😍
گاهی هم علی آقا نقش آقای پستچی رو بازی میکنه و میاد محموله📦 (لقمهی خواهری) و دستمزد💴 (لقمهی خودش😉) رو تحویل میگیره و محموله رو به مقصد میرسونه😂
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
بعد از یه مدت طولانی که کلاسهای مجازی داشتم😄
این ترم بالاخره یک روز در هفته کلاس حضوری برداشتم که خیلی حسم نسبت بهش مثبت بود😊
به ۳ جلسه نکشید که قصهی کرونا پیش اومد و اون یک روز هم، آنلاین شد😕👩🏻💻
با وجود همهی تمایلم به ارتباط مستقیم با همکلاسیها و ناکام موندن در این زمینه، در نهایت حس بهتری پیدا کردم😇
👈🏻 اولین علتش مساوی بودن شرایط تحصیل بین مامانها و بقیه بود😅
👈🏻 دوم اینکه
وقتی کلاسا حضوری بود زهرا👧🏻 رو با خودم میبردم و اونجا وسایل بازی و مربی داشت،
اما چون زهرا توی سن وابستگی بود، در کنار مامان بودن رو به سرسره و استخر🏊🏻♂️ توپ🥎 ترجیح میداد🙃
(و من به دلایل قابل قبولی، ترجیح دادم همین ترم این دروس حضوری رو شروع کنم)
بنابراین عمدتا زمانی که زهرا خواب😴 بود میتونستم از کلاسا استفاده کنم!
وقتی کلاسا آنلاین شد با توجه به اینکه یکسره از صبح تا عصر بود،
با همسرم🧔🏻 چاره رو در این دیدیم که برنامهی هفتگی رفتن به خونه مامان👵🏻 باباهامون👴🏻 رو بذاریم شبی که من فرداش کلاس دارم🤠
شب خونهشون بخوابیم که فرداش زهرا تا بیدار شه و یه کم پیش خانوادهها باشه، منم سر کلاسم حاضر بشم 👩🏻💻👴🏻👵🏻👧🏻
و اینطوری من خیلی بیشتر از اون چند جلسهی حضوری، از کلاسام استفاده بردم خداروشکر🙏🏻
ترم بعد هم اگر کلاسا حضوری بشه، زهرا دیگه بزرگتر شده و احتمالا اتاق بازی🤸🏻♀️ رو به مامان ترجیح میده😁
پس من اگه بخوام یه جمله با کرونا، درس، من و خدا بسازم اینطوری میگم:
❤️خدا برام مثل همیشه بهترین رو رقم زد، کرونا باعث شد من از درسم عقب نمونم و بچهم آسیب نبینه، چون خودش از نیت درس خوندنم خبر داره که تلاش میکنم برای خدا باشه.❤️
این تجربه رو دوست داشتم بنویسم به خاطر حرف زدن در مورد ۲ تا ترس:
یکی اینکه ترس دارم از اینکه از کسی کمک بگیرم که نکنه یه وقت مردم بگن مگه مجبوری با بچه درس بخونی؟😐
سعی میکنم رو پای خودم بایستم و بدون توقع کمک از دیگران، کارامو انجام بدم🧕🏻
اما بعد از اصرارهای پدر و مادرها برای کمک، دیدم زیادی دارم سخت میگیرم به خودم😁
یه ترس دیگه هم این بود که آدمها نگن تو شرایط خاص داری!😕
مادر و پدرت کنارتن👵🏻👴🏻
پس حق نداری حرفی بزنی از درس خوندن با بچه😕
اما یه وقت حس کردم این فکر غلطه و کفران نعمته،
من باید بگم انشاءالله همیشه سایهشون بالای سرم باشه و کمک حالم باشن🙂🙏🏻
خب من این شرایط رو دارم و شاکرم و ازش بهره میبرم.
صد تا شرایط دیگه هم هست که بقیه دارن و من ندارم...
#ف_جباری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯
انگار تمام شب رو داشتم فکر میکردم و نخوابیدم😞
کارامو شروع میکنم و باز افکارم رو مرور میکنم:
💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔
یه جستجو در کتابام📚
گشتی در #مادران_شریف...
محمدم👶🏻 رو میخوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟
طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫
شاید توجهم بهش کم شده👩👦💗
باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔
تحقیق در مورد محل زندگی آیندهمون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و...
برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامهم ردیفشون میکنم📝
اوووه زیادن🤕
نگاهم میافته به وقت دکتر امروز،🕒
باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰
نگاهی به ساعت میکنم،
#وقت_بیداری بچههاست،
سبزی رو از فریزر میذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...❄️
کاش سبزی تازه داشتم🌿
آخه این خاصیت داره؟!😔
صبحانه رو آماده میکنم...🍳🍞☕️
قبل بیداری بچهها، کتابامو میذارم کمد📚
با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف میاوفته!😲
"الان این اخم واسه چیه؟!🤨
ناراحتی؟!
نگرانی؟!
ناراضی؟!
نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏
البته هیچ کاره هم نیستی!😉
همیشه که سبزیهات یخزده نبوده!
به مشکلاتت و راه حلها فکر کن،
#تحقیق کن، 🔎
براشون وقت بذار، ⏳
این راه نشد یه راه دیگه،
یکی دیگه،
#مقاوم باش💪🏻
اگه نشد دوباره تلاش کن!
ولی چرا با ناراحتی؟!🤔
نتیجه که دست تو نیست، هست؟
👈🏻مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"👉🏻
ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓
حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن👌🏻😊
میگن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍
تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️
اخمهام رو باز میکنم و لبخند میزنم... آینه درست میگفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃
نازگلا! مهربونا! دردونه ها!👶🏻🧒🏻👦🏻 بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍
صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچهها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#توکل
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_سلیمانی
#سبک_مادری
در کمد رو باز کردم آرد بردارم که حلوا درست کنم😋
- ئه اینجا جاشون گرم بوده حشره🐛 زده
آردها رو توی چند تا ظرف ریختم که بذارمشون تو بالکن.
زهرا سادات:
- مامان! خمیر بازی، خمیر بازی😍
-- باشه مامان جان درست میکنم.
یه کم آرد و آب و یه ورز کوچولو.
-- بفرما
محمدحسین داشت گریه میکرد😭
نزدیک اذان ظهر بود.
با خودم گفتم بخوابونمش که نمازمو اول وقت بخونم😌
موقع خوابوندنِ محمدحسین صدای زهرا سادات نمیاومد!😯
گفتم به احتمال زیاد یا داره خمیر بازی میکنه یا سر کشوی لباسه👚😕
با صدای پیامک✉️ متوجه شدم بیست دقیقهای کنار محمدحسین خوابم برده😴
چشمم افتاد به زهرا سادات👩🏻 که با جورابهای🧦 من برای خودش دستکش درست کرده بود!😕
و اما.... وااای دستکشا آردیه😮😮
آااخ یادم رفته ظرفهای آرد رو بذارم تو بالکن!😫
محمدحسین خواب بود😴
و نمیتونستم از اعماق وجودم ابراز احساسات کنم!😰
از کنارش بلند شدم و به صحنهی جرم نزدیک😶
دیدم زهرا سادات سه تا 🍚 از پنج تا ظرف آرد رو خالی کرده روی فرش و همه رو با هم قاطی کرده!😲
یه روسری و ملحفه و چند تا جوراب هم آورده داخلشون پهن کرده!😨
نگاهش کردم😶
با یه لبخند ملیح و چشمای منتظر عکسالعمل من، ایستاده بود!😥😌
-- مامان چرا این کارو کردی؟ حیفه! ببین فرشمون آردی شده!😩
سعی کردم خودمو از صحنه دور کنم تا خشمم در تارهای صوتیم بروز پیدا نکنه!😖
وضو گرفتم و ایستادم به نماز!📿
چه نمازی!
فکرم همش درگیر تمیز کردن فرش و در و دیوار بود... که صدای محمدحسین هم پیچید توی گوشم👶🏻
ظاهرا بیدار شده و وارد عملیات☠ زهرا سادات برای نابودی ته ماندهی اعصاب من شده بود!😑😡😵
نمازم تموم شد.
پشت سرم رو نگاه کردم👀
محمدحسین شبیه گرگِ قصهی شنگول و منگول شده بود🐺
زهرا سادات دستشو میزد تو آردها و پخش میکرد روی صورت محمدحسین و میریخت روی سرش😯😬
-- وااای مامان😡 بریم حموم دیگه، خونه خیلی کثیف شد! خیلی ناراحت شدم😒😢
محمدحسین رو گذاشتم توی تاب، تا رد پای آردیش خونه رو پر نکنه😅
زهرا سادات هم فرستادم تو حموم و سریع🏃🏻♀️مشغول تمیز کاری شدم.
پ.ن۱: با همین واکنش من، به مرور کار خوب و بد رو یاد میگیره! انشاءالله😅
پ.ن۲: اگر به اندازهی سی ثانیه وقت گذاشته بودم و کار آردها رو به سرانجام میرسوندم، لازم نبود یک ساعت وقت بذارم و تمیزکاری کنم😏
پ.ن۳: بعد از این ماجرا فهمیدم آردبازی گزینهی خوبیه برای سرگرم کردنشون به مدت نسبتا طولانیه، ولی با مقدار محدود آرد، یه زیرانداز و نظارت مامان!😌😍
#ر_سلیمانی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif