اتاق خوابمون تقریبا به مرز انفجار رسیده بود...😳
آمیزهای از کتابهای دوقفسهی پایینی کتابخونهی باباش، لباسهای کشوها، اسباب بازیهای مختلف و خرده نونهایی که قبل خواب توی رختخوابش میخورد، همه توسط #عباس پخش شده بودن کف اتاق 😂
صبح بعد نماز که بچهها خواب بودن داشتم کارای امروزم رو مینوشتم روی تخته، که دیدم اهمیت تمیز کردن اتاق خوابمون از همهشون بیشتره😁
حتی از درس خوندن واسه امتحانایی که از دو روز دیگه شروع میشن😆
قصدم این بود هرجور شده دیگه امروز مرتبش کنم.
روزای قبل هم نه اینکه نخوام، نمیتونستم مرتبش کنم.
#عباس و #فاطمه وقتی میخوابیدن، توی اتاق خواب بودن و نمیشد کاری کرد😴
تو بیداریشون هم که یا یکی شون میخواست بازی کنیم یا اون یکی شیر میخواست یا بغل و ...
#باباشون هم که به خاطر شرایط کارشون شبا ساعتای 8 و 9 میان و اونقدر خستهاند که دیگه نمیشه ازشون کمکی گرفت اون وقت شب 😅 (البته جاداره بگم انصافا آخر هفتهها خیلی کمکم میکنن تو کارای خونه و بچهها😉)
خلاصه
چیزی نگذشت که ...
پدرشوهرم با یه نون بربری خاش خاشی از راه رسیدن😍
و عباس به آغوش باباجونش پیوست 😆
اولش میخواستن عباس رو ببرن خونشون تا شب،
که گفتم فاطمه گناه داره تنها میمونه، حوصلهش سر میره و منم دلم برا عباس تنگ میشه تا شب و ...
و قرار شد ببرنش کوچهگردی 😅
بعد هم برگشتن تو حیاط سیب زمینی آتیشی درست کردن و ناهار عباس هم به این صورت فراهم شد 😂
فاطمه هم همکاری کرد و نیم ساعتی خوابید و من بالاخره تونستم اتاق خواب رو مرتب کنم
البته هنوز جارو برقیش مونده😅
ولی پیشرفت بزرگی داشتم امروز!
خیلی خوبن این پدرشوهرا که سر زده میان
و با بچههای آدم بازی میکنن تا مامانشون بتونه به کارای خونهش برسه..😉
و شاید اگر خونهشون نزدیک بود و میتونستن روزی نیم ساعت حتی عباس رو ببرن کوچه گردی، خونهی ما خیلی مرتبتر میشد🙈😂
پ.ن:
آخرشم بعد از نیم ساعت مذاکره عباس راضی شد بخوابه 😂
شایدم بیهوش شد ولی ته دلش راضی نبود.
دقیقا هردو تو همین حالت خوابشون برد. من هیچ دخالتی در جایگیری شون توی قاب تصویر نکردم
فقط خودم از سمت راست فاطمه پاشدم تا عکس بگیرم!😎
#پ_شکوری
#شیمی91
#روز_نوشت
#مرتب_کردن_خونه
#پدرشوهر
#شغل_همسر
#کمک_های_همسر
#کمک_های_خانواده
#امتحان_بد_است !
#خواهربرادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
تازه از خواب بیدار شده بودیم که یکی از دوستام تلفن زد.
بعد از احوالپرسیهای معمول گفت: صبح برفیت بخیر😊
و من از همهجا بیخبر گفتم اع مگه داره برف میاد؟😅
عباس با شنیدن کلمه #برف گوشاش تیز شد❄️
بهش گفتم مامان بدو بیا از پشت پرده ببینیم برف داره میاد🌨
چشمامون از تعجب و خوشحالی گرد شد😆
ته دلم میترسیدم الان عباس بگه بریم بیرون تو برفا😂
ولی بعد کمی فکر به این نتیجه رسیدم بهتره قبل از اینکه بخواد بگه، خودم پیشنهاد این کار جذاب رو بهش بدم.
قرار شد بعد صبحونه بریم تو حیاط برفا رو ببینیم.
اما تا لباسای بچه ها رو تنشون کردم، برف قطع شد😂 و وقتی پامون به حیاط رسید؛ عباس گفت : برف چرا نیست؟😢
یه خورده تو حیاط چرخیدیم بدون برف😆
و تصمیم گرفتم حالا که برف نیست، ببرمش تو کوچه #کالسکه_سواری 😀
دوباره برگشتیم خونه تا مفصلتر لباس بپوشیم.
بعد از چند دقیقه #کوچه_گردی ، برف دوباره شروع شد، حتی شدیدتر از قبل😄
و عباس دیگه فکر کنم در پوست خودش نمی گنجید
هم به خاطر کالسکهسواری تو کوچه و هم دیدن برفها😇
فاطمه هم با وجود اینکه موقع لباس پوشیدن، تا میذاشتمش زمین، کلی غرغر و گریه میکرد، به محض ورود به کالسکه، آروم شد😃
و فکر کنم همون دقایق اول و قبل دیدن برفا به خوابی عمیق و سنگین فرو رفت😴 و حتی یه ساعت بعد برگشت هم خوابید😂
پ.ن 1:
جالبه همه توی مسیر چپ چپ منو نگاه میکردن😂
حتی وقتی داشتم انار و سیب زمینی (مواد لازم برای میان وعده های مورد علاقه عباس😂) میخریدم، آقای میوه فروش گفت گناه دارن این بچه ها آخه. چرا آوردیشون بیرون تو هوا؟!
بنده خدا نمیدونست اتفاقا دقیقا به خاطر خوشحال کردن همین بچه ها، با این سختی تو این هوا اومدم بیرون😂
حکایتم هم شده بود حکایت حسنی و مکتب و جمعه😆
روزای عادی بیرون نمیرفتیم؛ حالا دقیقا روز برفی سرد پاشدیم اومدیم گردش😂😂
پ.ن 2:
دیروزش داشتیم با همسرم صحبت میکردیم چیکار کنیم بچه هامون خونه خودمون و ما رو به بقیه مکان ها و افراد ترجیح بدن. و هی نخوان برن پیش دیگران برای اینکه بهشون خوش بگذره😉 (به اصطلاج #خانواده_محور بشن)
نتیجه کارشناسی حرفامون😎 این بود که براشون غذاهای خوشمزه درست کنیم(سیب زمینی آتیشی و سرخ شده! ذرت بوداده! کیک و ...)
باهاشون بیشتر بازی کنیم. بازی های جذاب و هیجان انگیز و جدید😊
و بیشتر از قبل ببریمشون بیرون و به اصطلاح #ددر
و این تصمیم متهورانه من برای گردش در برف ، حاصل همون صحبتامون بود😂
#پ_شکوری
#شیمی91
#روز_نوشت
#کودک_خانواده_محور
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چند روز پیش سالگرد مادربزرگ و داییام بود (خدا رفتگان همه رو بیامرزه انشاءالله 🤲🏻)
رفته بودیم شهرستان. وارد خونه که شدیم آرین (نوهی۱۳ سالهی باهوش و کاملا امروزی دایی مرحومم (و البته تک👦🏻 فرزند خانواده)) نشسته بود و سرش توی #گوشیش بود، با اومدن ما بلند شد و سلام و علیکی کردیم. خیلی زود با محمد مشغول صحبت شدن، میخواستن با هم برن تو حیاط، که من علی رو دادم بغلش و گفتم علی👶🏻 رو با خودش ببره و #مواظب جفتشون باشه.💪🏻 کاملا معلوم بود از این مسئولیت خوشش اومده 😍 و خیلی خوب هم از پسش براومد، هرچند به نظر میومد تجربه اولش باشه.☺️
موقع سفره انداختن شد، ازش خواستم بیاد کمک. خورشتها رو تو بشقاب کشید، تزیین پلو🍛 رو هم به عهده گرفت، انصافا هر دو کار رو عالی👌🏻 انجام داد. هرچند بازم معلوم بود بار اولشه.
اوج داستان سر سفره اتفاق افتاد!
وقتی که به مامانش گفت: قضیهی اون #طوطی که بنا بود برام بگیرید، بیخیالش😄، یه #بچه برام بیارید.😅
پ.ن۱: قطعا مامان آرین از سر دلسوزی به آرین کار نمیسپره، ولی یقینا اگر مامان آرین بچه یا بچههای دیگهای داشت، لازم میشد از پسر بزرگش بیشتر کمک بخواد.🤔 اونوقت آرین ۱۳ ساله، وزیر جوان #خونه میشد... کلی کار یاد میگرفت و مهمتر از همه اینکه برای #زندگی آیندهش زودتر و بهتر آماده میشد.
پ.ن۲: همیشه دوست داشتم بچه اولم دختر👧🏻 باشه، فکر میکردم دختر زودتر کمک کارم میشه و این حرفا😁، ولی تجربه اون روز به آینده امیدوارم کرد. یه پسر نوجوون هم میتونه کلی بارِ رویِ دوشِ مادر رو کم کنه، همونطور که اون روز، با وجود آرین خیلییی کارم کمتر بود.😍☺️
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#روز_نوشت
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چند روز پیش، برای اولین بار بعد از تولد محمد، رفتیم #سینما!
تا اون روز، تفریحاتمون، باغ و بوستان رفتن بود🌲🌳؛
یا رستوران🍽 و آبمیوه بستنی فروشی🍦🍹؛
یا شاهعبدالعظیم و مهمونیهای خانوادگی؛😃
گهگاهی هم تفریح شیرین بازارگردی😁 به همراه خرید نیازهای ضروری👌😄
تا اون روز، هر وقت به گزینههای ممکن برای #تفریح، فکر میکردیم، با استدلال اینکه هم خود بچه، تو یک ساعت و نیم تاریکی اذیت میشه و هم بقیه از سر و صدای اون، خیلی سریع گزینه سینما رو از لیست خط میزدیم.
📋✏️
مدتی بود که فیلم جالبی روی پرده سینما بود و خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش. دیگه اون شب، خیلی یهویی تصمیم گرفتیم دل رو به دریا بزنیم و بریم😼
خودمونو آماده کرده بودیم هرجا محمد اذیت شد، یا بقیه رو اذیت کرد، پاشیم بریم بیرون و به صورت #شیفتی نگهش داریم تا اون یکی فیلمو ببینه و تعریف کنه.
ولی خداروشکر پسرمون باهامون خوب همکاری کرد💪🏻؛
انصافا آروم بود و فقط گاهی با گفتن کلمهی «عمممم!!» عموهای توی فیلمو به من نشون میداد😂
(بچم صداشم پایین بود و به زور به ردیف جلوییمیرسید🤫)
نگران بودم خودش اذیت بشه، که اون رو هم به لطف خدا، با خوراکیهای خوشمزه🥞 و چرخیدن تو راهرو به بهانه ریختن آشغال تو سطل زباله🗑 و نشون دادن عکسهای خودش تو گوشی👼🏻 حل کردیم.😜
اون شب، تبدیل به یک شب بهیادماندنی شد.🤠
و ما تونستیم یک قدم، به سمت زندگی عادی، #به_همراه_بچه، نزدیک بشیم.
😄
پ.ن: همیشه یکی از چالشهای ذهنم🤔 اینه که چطور میشه آدم، #زندگی_عادی خودشو داشته باشه ولی به همراه بچه!👶🏻
آخه خیلی ازماها تو پس ذهنمون اینه که #بچه_محدودیته و نمیشه خیلی از کارها رو با بچه کرد.
البته این تا یه حدی درسته، ولی همیشه #دغدغه م این بوده و هست که چطور میشه این #محدودیت ها رو کم کرد و #بچهها رو آورد تو #متن_زندگی. یعنی مادر #کنار_داشتن_بچه، کارهایی رو که دوست داره، هم بتونه انجام بده.
این شب سینمایی هم از این نظر برام خاطرهانگیز شد که تونستم بعد ۲ سال، #به_همراه_فرزندم، به یکی از تفریحات مورد علاقم بپردازم (حالا البته خیلیم اهل سینما رفتن نیستم. شاید دفعه بعدی، یه سال دیگه باشه😆)
👪💖
پ.ن۲: محمدمون حسابی عاشق #ددر رفتنه. مثل هر بچهی دیگه. اون شب فک کنم به اون بیشتر از ما خوش گذشت😄
#ه_محمدی
#برق۹۱
#روز_نوشت
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif